- ثقلین - http://thaqalain.ir -
یکی از نیورهایی که در پیرانشهر با ایشان آشنا شده بودم، سخت مجروح شده بود. چون وزن سنگینی داشت، نتوانستم او را کول کنم و به عقب بیاورم. وقتی او دید که من خیلی برایش ناراحت هستم، گفت: «شما به کمک بچّهها بروید. من اینجا میمانم.»
گفتم: «شاید نجات پیدا کنی.»
گفت: «نه! میدانم که یقیناً اینجا شهید میشوم، دیشب خواب دیدهام.»
ایشان به یک خاکریز تکیه کرده بود و من در فکر بودم که چطور میتوانم به او کمک کنم. در افکار خودم غوطهور بودم که متوجّه بوسهاش شدم. آری! او با سر و صورت و دست و پای خونی با زحمت راست شده بود و من را بوسید و گفت: «شما بروید، خداحافظ، من میمانم.»
هنوز جملهاش تمام نشده بود که جان به جان آفرین تسلیم کرد و به شهادت رسید.
منبع: کتاب رسم خوبان ۴ ـ صبر و استقامت ـ صفحهی ۲۷/ واقعیّتهای از جنگ، ص ۲۷٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d9%85%d9%86-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d9%85%d8%a7%d9%86%d9%85/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.