- ثقلین - http://thaqalain.ir -
شاگردش بودیم. هم درس میداد، هم افسر ورزش دانشکدهی افسری بود. ساعت ورزش که میشد، یکی لباس ورزشی میپوشید، یکی نمیپوشی. خیلی جدّی نمیگرفتیم. کاغذ و قلم دست میگرفت و اسممان را مینوشت. مجبورمان میکرد منضبط باشیم.
وقتی میخواستیم برویم مأموریت، اوّل صدقه میداد. بعد قرآن را باز میکرد و یک سوره را با ترجمهاش میخواند. بعدش برنامهی سفر را توضیح میداد و میگفت که چه کارهایی داریم، چه کارهایی مشترک است و چه کارهایی انفرادی. وقت آزادمان را هم میگفت.
وارد شهر که میشدیم، اوّل میرفت گلزار شهدا، فاتحه میخواند. بعد میرفت سراغ خانوادهی شهدا. با آنها صحبت میکرد و درد دلشان را گوش میکرد. مشکلاتشان را میپرسید و گاهی یادداشت میکرد، که اگر بتواند، حل کند. بعد میرفتیم سراغ مأموریتمان.
رسم خوبان ۹٫ آراستگی و نظم. صفحهی ۱۰۲/ یادگاران ۱۱؛ صص ۵۱ و ۹۲٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d9%85%d9%86%d8%b6%d8%a8%d8%b7-%d9%88-%d8%a8%d8%a7-%d8%a8%d8%b1%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.