دوم خرداد ۷۶ در پیش بود. عده‌ای از دوستان سیّد که به جناح چپ معروف شده بودند دور هم نشسته بودند.

مرتب از کاندیدای مورد حمایت خود صحبت می‌کردند. موج حمایت‌های آن‌ها به هیئت هم کشیده شده بود. این سیاسی کاری‌ها باعث شد عده‌ای از هیئت جدا شوند.

یک شب دوباره دور هم جمع شدند و بحث سیاسی را پیش کشیدند. یکی از دوستان سیّد که به کار خود در حمایت از آن نامزد اصرار می‌کرد، گفت: «و الله قسم، اگر خود سیّد هم بود… رأی می‌داد.»

گفتم: چی داری می‌گی؟! چرا بی‌خود قسم می‌خوری.»

بعد شروع کردم به صحبت. تا توانستم بر علیه کاندیدای مورد حمایت او حرف زدم. هر چه دلم خواست گفتم!

آن شب با ناراحتی جلسه را ترک کردم. شب هم خیلی زود خوابیدم.

ایستاده بود در مقابلم. با چهره‌ای بسیار نورانی‌تر از زمان حیات. اخم کرده بود. فهمیدم از دست من ناراحت است.

آمدم حرف بزنم که سیّد گفت: «می‌دونی اون طرف چه خبره؟! چرا به این راحتی غیبت می‌کنی؟! می‌دونی اهل غیبت چه عذابی دارند.

بعد به حرف آن دوستان اشاره کرد و گفت: و الله قسم اگر بودم، به آن آقا رأی نمی‌دادم.»

علمدار، یکی از دوستان شهید، ص ۲۲۸ و ۲۲۹٫