مرکب، خدای را به سوی کوفه، زین مکن
خلق مدینه را ز فراقت، حزین مکن
 
بر عهده کوفیان نتوان داشت اعتماد
دوری ز بارگاه رسول امین مکن
 
در شهر دین به جز تو، کنون شهریار نیست
بی‌شهریار، بهر خدا شهر دین مکن
 
باللّه! که اهل کوفه به خون تو تشنه‌اند
آهنگ، زینهار! بدان سرزمین مکن
 
در بر مخواه فاطمه را کسوت عزا
ماتم‌سرای خویش، بهشت برین مکن

 

ناچار اگر روی به سوی اهل کین، سفر

با زینب و سکینه سوی اهل کین مکن
 
فرمود سوی مرگ همی خوانَدم قضا
رو، پنجه با قضای جهان‌آفرین مکن
 
اهل مرا اسیر و مرا کشته خواسته است
ما را به ما گذار و جزع، بیش از این مکن
 
رفت از پی وداع، سوی خانه‌ی خدا
برخاست از مدینه خروشی ز هر سرای

 

شاعر: سروش اصفهانی