قبل از عملیّات بدون حضور آقای «شهاب» جلسه‌ای در سنگر فرماندهی داشتیم. همان جا تصمیم گرفته شد با ایشان مانند یک رزمنده‌ی عادی برخورد شود،  امّا از حضورش در عملیّات جلوگیری به عمل آوریم. او هم اسلحه‌ای تحویل گرفته بود و همپای نیروها در تمرینات نظامی و رزم‌های شبانه شرکت می‌کرد.

نیمه شب جلسه‌ی فرماندهی گردان تشکیل شد. آقای شهاب هم در جلسه حاضر بود. فرمانده‌ی گردان با نام خدا صحبتش را آغاز کرد و گفت: «برادران! ان‌شاء‌الله فردا شب، عملیّات انجام می‌شود، گردان ابوذر خط شکن خواهد بود.»

در ادامه به تشریح مواضع دشمن پرداخت و در پایان، اسامی چند نفر از جمله آقای شهاب را اعلام کرد که این افراد حق شرکت در عملیّات را ندارند. آقای شهاب که انتظار شنیدن چنین حرفی را نداشت، معترضانه به فرمانده گفت: «این چه حرفی است که می‌زنید؟ من به عشق حضور در عملیّات به جبهه آمده‌ام. با شما عهد کرده بودم که با من مثل یک بسیجی رزمنده رفتار کنید. شما نمی‌توانید عهد شکنی کنید.»

آهنی گفت: «من فرمانده‌ی گردان هستم و الآن وقت بحث کردن ندارم. اگر هم اعتراضی دارید، به فرمانده‌ی تیپ نامه بنویسید.»

با ردّ و بدل شدن این صحبت‌ها جلسه به پایان رسید. هیچ وقت آثار تردید در چهره‌اش دیده نمی‌شد. امّا آن شب حال عجیبی داشت.

بدون معطلی نامه‌ای به فرمانده‌ی تیپ نوشت و چراغچی نامه‌اش را با این عبارت زیرنویسی کرد: «تیپ به شما و سخنان گرم شما نیاز دارد. متأسفم که نمی‌توانم به شما اجازه‌ی شرکت در عملیّات را بدهم.»

تا گرفتن جواب نامه، آشوبی در وجودش برپا بود. به امید یافتن آرامش، یا او را در حال نماز می‌دیدیم و یا در حال خواندن قرآن. امّا پس از مخالفت فرمانده‌ی تیپ، دیگر هیچ کس از او خبری نداشت. همه جا را به دنبالش جستجو کردیم.

تا این‌که یکی از برادران گفت: «او را در بین درختان، کنار نهر آب در حال راز و نیاز با خدا دیده‌ام.»

نزدیک صبح به دنبالش رفتیم و او را به گردان برگرداندیم. بعد از ظهر، نیروها برای حرکت به طرف محورهای عملیّاتی آماده می‌شدند. از ایشان خواستیم برای بچّه‌ها سخنرانی کند. او در ابتدا مخالفت کرد، امّا با اصرارمان پذیرفت. نیروها با شوق وصف‌ناپذیری آماده می‌شدند.

آقای شهاب محور صحبت‌هایش را شهادت قرار داده بود. از خصوصیات کسانی که توفیق شهادت پیدا می‌کنند، سخن می‌گفت. همان‌جا، لب به شکایت باز کرد و گفت: «من فکر می‌کنم گناه از شما عزیزان نیست که مانع از حضورم در عملیّات شدید، بلکه شاید من هنوز به این مرحله نرسیدم که لیاقت حضور در خط مقدم را پیدا کنم.» در پایان، جمع را قسم داد و گفت: «تعدادی از شما در این عملیّات به شهادت خواهید رسید. از شما می‌خواهم که ما را شفاعت کنید و از خدا بخواهید که ما را بطلبد.»


منبع: کتاب «رسم خوبان۳ – شور شیدایی»؛  شهید حجت الاسلام محمّد شهاب، ص ۹۰ تا ۹۲٫