محفل معطّر

 دوش مرا دررسید دلبری از در[۱]

وز رخ خود محفلم نمود معطّر

 

وه! چه نگاری که از شعاع جمالش

باطل و فانیّ و مُضمَحل[۲]، خور خاور

 

سروْ قدی، گلرخیّ و غالیه مویی

شهدْ لبی، خوشدلیّ و گونه منوّر

 

بود غلط این شبیه[۳] نامتناسب

بود خطا این نظیرِ لایُتَفکّر[۴]


سرو چه نسبت [شود] به قامت طوبی؟

گل چه مناسب بُوَد به جنّت داور؟

 

غالیه کی میرسد به عنبر رضوان؟[۵]

شهد کجا میرسد به چشمهی کوثر؟

 

خط نه؛ دو زنگی به پای چشمهی حیوان

گونه، دو بیضا[۶] نمود رخ به دو کشور

 

خال، نکو جا گرفته بر مه رویش

وه! که تو گویی در آذر است سمندر

 

باز غلط گفتم این سخن به حقیقت

زادهی آزر، مکان گرفته در آذر

 

عشوهی شیرینِ آن نگار پریوش

بُرد ز کف، صبر و طاقتم همه یکسر

 

خاستم از جا و دادمش به برم جا

گفتمش ای جان! خوش آمدی تو مرا بر

 

لب به جوابم گشود آن بت طنّاز

ریخت به پاسخ، هزار تُنگ[۷] ز شکّر

 

گفت که ای بینوای زار ستمکش!

چند تو باشی ز جور چرخ، مکدّر؟

 

خیز و بزن عاشقانه یک دو سه جامی

زآن که بُوَد مولد شفیعهی محشر

 

عصمت کبرای حق، حبیبهی احمد

بانوی اهل جنان و همسر حیدر

 

آن که غلامش خلیل و عیسی و آدم

وآن که کنیزش شدند مریم و هاجر

 

زُهرهی زهرا نمود سینهی سینا

چهرهی آفاق را ز چهرهی انور

 

تا به جهان زد قدم ز پردهی عصمت

پردهی افلاک را درید سراسر

 

چون متولّد شد از جناب خدیجه

سر بنهادی زمین به سجدهی داور

 

اشهد انْ لا اله الّا اللَّـه [گفت]

داد شهادت به ذات خالق اکبر

 

اشهد انّ ابی رسولُ مِنَ الله

کاو بُوَد از جانب خدای، پیمبر

 

اشهد انّ علیَّ، سیّد و مولا

او وصی احمد و ولی است به داور

 

بعد شهادت نمود روی بر احباب

خواند یکایک به نام ز اکبر و اصغر

 

جملهی کرّوبیان شدند طربناک

از شرفِ آن یگانه طاهر اطهر

 

فاش بگفتم اگر که کفر نبودی

خالق یکتاست را فاطمه دختر

 

قدر و جلالش همین بس است که احمد

باب بُوَد؛ دست کردگارش شوهر

 

گر که نبودی به دهر، زهرهی زهرا

شیر خدا را نبود همدم و همسر

 

مادر هفت و چهار حجّت یزدان

شمع شبستان و عرش خالق اکبر

 

خادم دربار اوست موسی عمران

حاجب درگاه او خلیلِ بِن آزر

 

هم ز سخایش دو صد مسیح به تن، جان

هم به منایش دو صد ذبیح به کف، سر

 

آه! که با این جلال و عزّت و شوکت

داشت دلی خون ز دست فرقهی کافر

 

بعد سه روز از وفات باب کرامش

خلق زدندی به باب[۸] خانهاش آذر

 

بازویش از ضرب تازیانه سیه شد

خوب کنند احترام دخت پیمبر

 

ختم نما، «صدقیا»! که باز نمودی

شادی این جشن را به غصّه برابر


[۱]. مسوّدات جناب حاج مهدی آصفی؛ ۳۴ بیت.

[۲]. نیست، نابود، ناپدید، محو شده.

[۳]. شبیه به جای تشبیه به کار رفته که از فصاحت به دور است.

[۴]. فکر نمیشود، در این جا به معنای فکر نشده.

[۵]. در نسخه چنین ضبط بود که ظاهراً سهوالقلم، آن را دچار خطاهای فاحش کرده است لذا تغییر داده شد: غالیه کی میشود صراط الهی؟

[۶]. کوزهی سرتنگِ گردنْ کوتاه، بلبله.

[۷]. سفید، روشن، کنایه از آفتاب (به علّت سفیدی آن).

[۸]. در نسخهی مرجع، «درب» ضبط بود ولی به گمانم که شاعر، «باب» گفته بوده؛ چرا که در این صورت هم کلام، فصیحتر خواهد شد و هم با وجود دو «باب» با دو معنی، این بیت، جناس تامّ زیبایی پیدا خواهد کرد لذا تغییر مورد نظر به متن بالا راه یافت.