گل عصمت

 چند ز شهوت زنی به پیکر، آذر؟[۱]

سوزی از این آتش مکرّر، پیکر

 

هستی روزان به گرد حشمت، پویان

گیری شبها عروس غفلت در بر

 

گاه در این وسوسه که باشی سلطان

گاه در این آرزو که گیری کشور

 

رابطهی عقل را گسستی از کف

سلسلهی جهل را نمودی رهبر

 

داشت اگر زندگی ثبات، نبی را

«انّکَ میّت»[۲] نمیسرودی داور

 

چند عزازیلسان[۳] به سجده برِ سیم؟

چند چو قارون حریص در طلب زر؟

 

چون بَدَوی[۴] کاو خبر ز بحر ندارد

آب حیات از غدیر[۵] جویی در برّ

 

دامن دونان بِهِل[۶] ز کف که نروید

هرگز از شورهزار، لاله و عبهر[۷]

 

عصمت و پاکی بجو که شاخهی عصیان

غیر ندامت نداده و ندهد بر

 

گر گل عصمت نچیدهایّ و ندانی

رو به سوی گلسِتان عفّت داور

 

بضعهی خیر الوری، حبیبهی یزدان

دختر بدر الدّجی، شفیعهی محشر

 

فاطمه نام و زکیّه نفْس و فلکْ جاه

عرشْ مقام و فرشته خوی و مَلَک فر

 

شمسهی طاق حیا، کتیبهی عفّت

سیّدهی دو سرا، بتول مطهّر

 

ضابطهی کاف و نون، نتیجهی خلقت

واسطهی کن فکان، زجاجهی انور

 

حُسنه[۸] و حوّا خصال و مریم سیرت

ساره و هاجر کنیز و آسیه منظر

 

طیّبهی باوقار و عصمت کبری

طاهرهی روزگار و عفّت اکبر

 

عالمهی علم حق، محدّثهی دهر

فاکههی[۹] اصطفی[۱۰]، عزیز پیمبر

 

دخت رسول انام، امّ ائمّه

زوج ولیّ کرام، همسر حیدر[۱۱]

 

هست چنین دختری چنانش بابا

باید چونان[۱۲] زنی چنانش شوهر

 

مهر بباید به مهر یابد پیوند

ماه بباید به ماه باشد همسر

 

اعلی آن خاندان که اینش خاتون![۱۳]

ارفع آن آسمان که اینش اختر!

 

آباد آن حجلهای که اینش بانو!

احسن آن مادری که اینش دختر![۱۴]


روح بُوَد؛ گو چه روح، روح مجسّم

عقل بُوَد؛ گو چه عقل، عقل مصّور

 

دختر اگر این بُوَد، نداشتی ای کاش!

دایهی امکان به بطن الّا دختر[۱۵]

 

نخل امامت از او گرفت شکوفه

فرق ولایت از او رسید به افسر

 

زورق[۱۶] ایمان به وی شناخته ساحل

کشتی عرفان ز وی فراشته[۱۷] لنگر

 

مُلک نجابت ز امر اوست منظّم

شهر شرافت به فضل اوست مسخّر

 

جاه مؤبّد[۱۸] به عون اوست مهیّا

عزّت سرمد به نصر اوست میسّر

 

آتش و باد، آب و خاک، عالم و آدم

مُلک و مَلَک، جنّ و انس، کهتر[۱۹] و مهتر[۲۰]،


بر درش آنان کنند سجده دمادم

در برش اینان برند هدیه سراسر

 

تا چه بُوَد مصلحت ز امّت عاصی

سختیِ[۲۱] بیحد کشید و زحمتِ بیمر[۲۲]

 

زد عمر آتش به آن دری که پی فخر

بودی روح الامین، مدامش چاکر[۲۳]

 

دخت پیمبر ستاده با تن مجروح

پور قحافه نشسته بر سر منبر

 

داد! از آن تازیانهی کف قنفذ

آه! از آن ریسمان گردن حیدر

 

دست خدا را دو دست بست ز بیداد

پهلوی زهرا شکست و خست[۲۴] ز کیفر

 

یعنی این است اجر و مزد رسالت؟

یعنی آن است شکر حقّ پیمبر؟

 

آتشِ این فتنه بود کآتش افروخت

در صف کرببلا به طارم[۲۵] اخضر

 

آری؛ اگر این عمر به باد نمیداد

حُرمت آل رسول و حیدر صفدر،

 

طعمهی شمشیر آن عمر ننمودی

تازه جوانانشان ز اکبر و اصغر

 

گر درِ این خانه را نسوخته بودند

بر درِ آن خیمه کس نمیزدی اخگر[۲۶]

 

غصب فدک گر کس از بتول نکردی

تشنه نگشتی حسین، کشته و بی سر[۲۷]

 

گر که علی را رسن نبود به گردن

بسته به غل مینگشت عابد مضطر


فاطمه گر ضرب تازیانه نخوردی

لعل حسین[۲۸] کی شدی کبود ز خیزر[۲۹]؟

 

«صامت»! از این غمفزا عزا بنمودی

قلب محبّان کباب تا صف محشر


[۱]. کلّیّات صامت بروجردی (چاپ سنگی)، ص ۲۷ ـ ۲۹ یا کلّیّات دوازده جلدی صامت (مجمع متوسّلین به آل محمّد۶)، ص ۵۱ ـ ۵۳؛ ۴۶ بیت (در این جا با حذف دو بیت آوردهایم). چند نکته: اوّلاً جای شگفتی است که این قصیده در «دیوان صامت» یا «کلّیّات دیوان مدایح و مصائب صامت بروجردی» (انتشارات گلی، ص ۴۸ ـ ۵۰)، ناقص یعنی با ۳۷ بیت نقل شده. ثانیاً ابیاتی از این قصیده در دو بخش از جلد نخست کتاب شریف «ریاحین الشّریعه» دیده میشود که هر دو بدون ذکر نام شاعرند و گاهی هم اختلاف جزیی نسبت به نقل دیوان دارند (دو بخش مذکور عبارت است از صفحات ۱۶ و ۱۷، حدود ۱۷ بیت. زیرا ابیات را آشفته با مصراعهای پس و پیش شده یا محذوف آورده و این درهم و برهمی، گویا ناشی از خطای چاپ است نه مؤلّف و نیز در صفحهی ۲۸۰، ۱۳ بیت). ثالثاً در مأخذ نخست، به سبب مشکلات چاپ سنگی، اغلاطی کم و بیش دیده میشود که چنان چه دریافتهایم، تصحیح کردهایم. گفتنی است ۲۷ بیت از این قصیده در کتاب «گلبن عفاف» (ص ۷۳ ـ ۷۵) نیز مشهود است.

[۲]. انّک میّت و انّهم میّتون (آیهی ۳۰؛ سورهی زمر): بدون شک تو مىمیرى و همهی آنها نیز مردنیاند.

[۳]. مانند عزازیل؛ عزازیل: لقب ابلیس، شیطان.

[۴]. منسوب به بَدْو، بیابانی، ساکن بادیه، بادیهنشین، صحرانشین.

[۵]. در این جا به معنی خود کلمه است: برکه، آبگیر، تالاب.

[۶]. بگذار، رها کن.

[۷]. نرگس.

[۸]. از سیاق و توازن بیت برمیآید که شاعر به عنوان نام زنی به کار برده نه صفت.

[۹]. میوه.

[۱۰]. کسی را برگزیدن و مورد محبّت قرار دادن، برگزیده.

[۱۱]. بیتی بسیار شبیه این بیت (بلکه همین) در شعر «اشراق خاوری» هم هست که شاید توارد باشد.

[۱۲]. چنان (از «چون» + «آن»).

[۱۳]. این مصراع در نسخههای مختلف چاپی چنین ضبط بود: «اعلی آن خانواده کاینش خاتون!». از آن جایی که این بیت دارای صنعت موازنه است؛ سیاق دو کلمهی «خانواده» و «کاینش» و تطابق آن با «آسمان» و «که اینش»، نشان میدهد که به احتمال قوی، نسخهی خطّی اشتباه خوانده شده و ذهن بایست به دنبال واژهای نزدیک به «خانواده» بگردد که «خاندان» اصحّ واژگان خواهد بود لذا تصحیح شد.

[۱۴]. این بیت در چند چاپ مختلف، به صورت ذیل ضبط بود که به احتمال بسیار قوی، درست خوانده نشده است:

آباد آن حجلهای که اینش خاتون!

احسن زآن مادری که اینش اختر!

اوّل آن که «احسن» با حرف اضافهی «به» میآید نه با حرف «ز» و تازه استعمال به این روش، صنعت توازن را هم مختل میکند. ثانیاً از طرفی، دو واژهی «خاتون» و «اختر» در پایان مصراعهای بیت قبل نیز بود و تکرارش باز هم با صنعت موازنه، خوشایند اهل ذوق نخواهد بود و از طرف دیگر، تناسب کلمهی «مادر» با «دختر» است نه «اختر» و بدیهی است که شاعری با این شعر، خود به این مطالب واقف و آگاه است لذا قریب به یقین در خوانش این بیت، سه خطای چاپی رخ داده که تصحیح شد.

[۱۵]. همین مضمون را سیّد علی قائمی «عظامی» چنین گفته است:

دختر اگر زین قبیل بودی، ای کاش!

مادر گیتی نزادی الّا دختر.

[۱۶]. کشتی کوچک.

[۱۷]. مخفّف افراشته.

[۱۸]. همیشگی، ابدی.

[۱۹]. کوچکتر.

[۲۰]. بزرگتر.

[۲۱]. در اصل نسخه، «خواری» بود که با توجّه به ساحت قدس حضرت و البتّه با ارج نهادن مقام شاعر، مجبور به تغییر آن شدم.

[۲۲]. بیشمار، بیحد، بیاندازه. گفتنی است که در «دیوان صامت» یا «کلّیّات دیوان مدایح و مصائب صامت بروجردی» (انتشارات گلی)، ۹ بیت بعد از این بیت یعنی تا بیت «گر در آن خانه را نسوخته بودند» نیست.

[۲۳]. اگر چه امروزه تلفّظ «چاکر» به معنی نوکر، بنده و خدمتگزار، عمدتاً به کسر کاف است ولی آن را غیر از کسر به فتح کاف هم نوشتهاند ولی در این جا به سبب رعایت قافیه، بایست به فتح خواند. ضمناً در نسخهی مرجع، بعد از این بیت، بیت ذیل بود که به سبب مضمونش از متن حذف کردیم:

آن سگ بیآبرو به پهلوی پاکش

زد ز غضب از شکاف در، سر خنجر.

[۲۴]. آزردن، زخم زدن، آزرده کردن، آزرده شدن.

[۲۵]. خرگاه، سراپرده، گنبد.

[۲۶]. حبیب چایچیان «حسان» نیز ارتباط وقایع کربلا و مدینه را در بیتی چنین میآورد:

خیمههای کربلا را آتش از این جا زدند

شد ز داغ محسن آخر، کام اصغر سوخته

(ای اشکها بریزید، ص ۹۳).

[۲۷]. در نسخهی مرجع، بعد از این بیت، بیت ذیل بود که به سبب مضمونش از متن حذف کردیم:

گر به سرای علی نریخته بودند

از سر زینب کسی نبردی معجر.

[۲۸]. حرف «یا» در نام مبارک «حسین۷» تلفّظ نمیشود؛ این نکته به وفور در اشعار ولایی دیده میشود.

[۲۹]. مخفّف خیزران.