توکّل بر خدا در تمام احوال

اگر انسان یک کلمه را باور کند که همه جا می‌تواند بر خدا توکّل کند، همه جا می‌تواند بر خدا تکیه کند، در سخت‌ترین جاها، فقط یک کلمه را باور کند «إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ»[۱]، خدا بر همه‌ی کارها مسلّط است به هر چه که بخواهد برسد می‌رسد، خدا ناتوان نیست شما را فراموش نکرده، خدا همان خدا است. اگر انسان همین یک کلمه را باور کند که خدا هم سبب‌ساز است هم سبب‌سوز است، اگر این را باور کند آن‌جایی که تمام اسباب برای یک کاری فراهم بود باز ذوق زده نمی‌شود خدا را فراموش کند، می‌داند «تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ»[۲]، اسباب به لطف خدا اسباب هستند، اگر خدا نخواهد ولو همه‌ی اسباب هم فراهم باشند کار نمی‌کنند. لقمه را در دهان خود می‌گذاری سیر کردن برای کس دیگر است و الّا این لقمه گلوی خیلی افراد را گرفت خفه کرد قبل از این‌که آن‌ها را سیر کند.

لذا اگر اسباب همه برای یک کاری فراهم بود ذوق زده نمی‌شود که خدا را فراموش کند، از آن طرف اگر یک جایی اسباب فراهم نبود باز هم مأیوس نمی‌شود چون می‌داند خدا سبب‌ساز است، می‌داند خدا درست می‌کند. راه‌های «مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»[۳] دارد که به گمان من نمی‌آید امّا خود او می‌داند، این را می‌داند لذا همه جا بر خدا توکّل می‌کند.

توکّل ابوذر بر خداوند در بدترین شرایط

ابوذر بزرگوار را وقتی داشتند از مدینه تبعید می‌‌کردند، بیرون می‌کردند، می‌دانید ابوذر امر به معروف و نهی از منکرهایی می‌کرد، به خصوص در اسراف‌هایی که در زمان خلیفه‌ی سوم بود، ابوذر را دستگیر کردند قرار شد او را تبعید کنند. از ابوذر سؤال کرد: کدام شهر را بیشتر از شهرهای دیگر دوست داری؟ گفت: مدینه، چون این‌جا بود که با حبیب خود رسول خدا آشنا شدم. از او سؤال کرد: از کدام شهر بیشتر از شهرهای دیگر نفرت داری؟ گفت: از ربذه، چون قبل از اسلام آن‌جا بودم، قبل از مسلمان شدن آن‌‌جا بودم سابقه‌ی خوشی از آن‌جا ندارم. می‌دانستند دروغ در کار ابوذر نیست، چون پیغمبر فرموده بود راستگوترین فرد در زمین ابوذر است، می‌دانستند دروغ نمی‌گوید، وقتی می‌گوید از فلان شهر نفرت دارم یعنی نفرت دارم.

گفتند حالا که از آن‌جا نفرت داری تو را به همان‌جا تبعید می‌کنیم. وقتی خواستند ابوذر را تبعید کنند دستور دادند که احدی حق ندارد به بدرقه‌ی ابوذر برود، ابوذر تنها باید از این شهر بیرون برود، تنها باید از مدینه بیرون برود. وقتی ابوذر بزرگوار داشت از مدینه بیرون می‌رفت امیر المؤمنین، امام حسن، امام حسین (علیهم السّلام) به بدرقه‌ی او آمدند. آن بزرگوارها که دوستان خود را فراموش نمی‌کنند، به بدرقه‌ی ابوذر آمدند. امیر المؤمنین یک چیزی گفت، امام حسن یک چیزی گفت، امام حسین هم یک چیزی گفت، من آن‌ها را نمی‌خواهم بگویم، ابوذر هم گفت: یا امیر المؤمنین اگر من را به جایی بفرستند که وقتی بالای سر خود را نگاه می‌کنم یک تکّه ابر نیست که خوشحال باشم آب من از این‌جا تأمین می‌شود، زیر پای خود را وقتی نگاه کنم سرتاسر مس است که خوشحال نیستم گندمی بیرون می‌آید و نان من از این‌جا تأمین می‌شود، یعنی اگر من را به جایی بفرستند که اسباب آب و نان نیست، یا امیر المؤمنین ذرّه‌ای نگران نیستم که رزق من از کجا بیرون می‌آید چون می‌دانم خدای کویر همان خدای چشمه‌ها است، همان خدایی که سر چشمه می‌تواند آب بدهد در کویر هم می‌تواند.

من بندگی او را کردم، من وظیفه‌ی خود را انجام دادم، گبر و کافر را دارد رزق می‌دهد، من که بندگی او را کردم نمی‌تواند رزق بدهد؟ این ابوذر دیگر شاگرد امیر المؤمنین است، می‌داند چطور بر خدا توکّل کند، این ابوذر پیش پیغمبر تربیت شده می‌‌تواند در بن‌بست‌ها و مخمصه‌ها بندگی کند و بر خدا تکیه کند، خدا هم همه جا به او کمک کرده است.


 

[۱]– سوره‌ی طلاق، آیه ۳٫

[۲]– الصحیفه السجادیّه، ص ۵۴٫

[۳]– سوره‌ی طلاق، آیه ۳٫