در این متن می خوانید:
      1. اومانیسم مبنای تفکّر غربی

اومانیسم مبنای تفکّر غربی

از حدود پنج، شش قرن به این طرف، یعنی از رنسانس به این طرف متأسّفانه در دنیای غرب یک اتّفاقی افتاد که آن اتّفاق ضربه‌ی سنگینی هم به خود آن‌ها و هم به جامعه‌ی بشری زده است. آن اتّفاق این بود که خدا را از زندگی جدّی خود بیرون کردند، به خصوص خداوند متعال از مدیّریّت‌های اجتماعی کنار زده شد و به حاشیه رانده شد. نه فقط علیه خدا تمرّد صورت گرفت، نه فقط خدا کنار زده شد، آن بماند، آن که هیچ چیزی. بلکه علیه خود الهی انسان هم تمرّد شد. یعنی دیگر انسان را آن‌چنان که کتب مقدّس تعریف می‌کنند که یک روح الهی است که به ما داده شده است، چهار صباحی در این دنیا… انسان را دیگر این‌طور تعریف نکردند (مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک) به قول حافظ، این‌ها را کنار بگذارید. انسان همین است، همین تن و بدن خاکی است. یک نفحه‌ی الهی است که در تو دمیده شده است، انسان همین تن و بدن خاکی است. حیوانی است باهوش، انسان یک حیوان باهوش است که چهار صباحی در این دنیا زندگی می‌کند، بعد از آن هم می‌میرد و در این ۶۰، ۷۰ سال زندگی باید تمام لذّت را از خود -خود یعنی همین که داریم می‌بینیم همین تن و بدن- تمام لذّت را باید از خود ببرد.

اومانیسم که به عنوان زیربنای تفکّرات غرب قرار گرفته است به عنوان اصالت انسان، انسان به این معنا است، نه انسانی که در کتب مقدّس تعریف می‌کنند. انسان به عنوان همین تن و بدن خاکی. این زیربنای تفکّر است، باید لذّت این تأمین بشود. لذا شما می‌بینید بعد از رنسانس در تمام عرصه‌ی زندگی در ادبیات، در هنر، در معماری، در شهرسازی، این تفکّر در همه‌ی عرصه‌ی زندگی وارد شد. مجسمه‌هایی که بعد از رنسانس، در دوران رنسانس همان اوائل به خصوص ساخته شد که هنوز هم در بعضی از شهرهای این کشورهای اروپایی است، نوعاً مجسمه‌ی انسانی برهنه بوده است، انسان لخت. این مجسمه‌ی معروف میکل آنژ مجسمه‌ی داوود همین است. یک مجسمه‌ی موسی دارد، یک مجسمه‌ی داوود که در رم است. انسانی تماماً برهنه. چرا مجسمه‌های عصر رنسانس این‌طور بوده است؟ این پیام داشت، این لخت بودن مجسمه پیام داشت. پیام آن این بود که من مجسمه‌ساز می‌خواهم به تو بگویم انسان یعنی این. یعنی همین تن و بدن. هر چه وجود دارد، من بی‌پرده و حجاب به تو نشان دادم. هر چه وجود دارد همین است.