تنظیم کردن حبّ و بغض، نفرت و میل فرد با معصوم

می‌گویند یک اربابی بادمجان می‌خورد، نوکرش هم در کنار او نشسته بود. ارباب شروع به تعریف کردن از بادمجان کرد که بادمجان عجب چیز خوشمزه‌ای است، نوکر او گفت: بله همان‌طور که شما می‌فرمایید خیلی خوشمزه است. فردا که شد ارباب از بادمجان بد تعریف کرد که چیز خوشمزه‌ای نیست، نوکر او گفت بله اصلاً مزخرف است. آن ارباب گفت بالاخره تکلیف خود را روشن کن بادمجان چیز خوبی است یا چیز بدی است. نوکر او گفت: جناب ارباب من نوکر شما هستم، نوکر بادمجان که نیستم. هر چیزی که شما بگویید خوب است من هم می‌گویم خوب است، هر چیزی که شما بگویید بد است من هم می‌گویم بد است. حالا لطیفه است ولی در واقع همین است. اگر آدم فهمید کسی معصوم است، حبّ و بغض او هوایی نیست، من باید حبّ و بغض خود، میل و نفرت خود را طبق او تنظیم کنم، آنچه که او دوست دارد من هم دوست داشته باشم، آن چیزی که او دوست ندارد من هم دوست نداشته باشم. آن کسی که او دوست دارد من هم آن کس را دوست داشته باشم.

وارد شدن حبّ و دوستی اهل بیت در قلب و جان انسان

استادی بود ایشان یک خاطره‌ای نقل می‌کرد، می‌گفت اوایل انقلاب در ایران حدود ۲۶ سال پیش من در دانشگاه فردوسی مشهد درس می‌خواندم یک دوست توده‌ای و کمونیست داشتم و گاه گاهی با هم راجع به دین، راجع به خدا بحث می‌کردیم. یک مرتبه با او در رابطه با خدا بحث می‌کردیم از درب دانشگاه بیرون آمدیم، پیاده از پیاده‌رو می‌آمدیم من می‌گفتم خدا وجود دارد، او می‌گفت خدا وجود ندارد. بحث ما داغ شده بود من هر چه دلیل می‌آورم او قبول نمی‌کرد. همین‌طور که پیاده می‌آمدیم به چهار راه شهدای مشهد رسیدیم که از دور گنبد و بارگاه امام رضا پیدا است و همه طبق عادت سلام می‌کردیم. هر دو که به این چهار راه شهدا رسیدیم چه من و چه دوست توده‌ای یک سلامی دادیم که «السَّلامَ عَلَیک یَا عَلَیِّ بنِ موسی الرِّضا» بعد بحث خود را ادامه دادیم من گفتم خدا وجود دارد، او می‌گفت خدا وجود ندارد. این‌گونه به امام رضا سلام دادن که امام رضا اصلاً وارد زندگی او نشده است، خدای امام رضا را قبول ندارد این خیلی هنر نیست. هنر آن است که امام رضا وارد زندگی کسی شده باشد، هنر آن است اگر الآن امام رضا، امیر المؤمنین، امام حسین، امام زمان وارد زندگی کسی شود خجالت نکشد. اگر الآن امام زمان وارد زندگی کسی شد خجالت نکشد. چون گاهی مواقع ممکن است این‌طور شود، می‌گوید فلانی تو که دوست ما هستی، چرا یک چیزهایی که برای فرهنگ ما نیست، دستورات ما نیست، دشمن ما است در زندگی تو است.