امدادهای خداوند به حضرت یوسف (علیه السّلام)

معمولاً ما وقتی می‌خواهیم داستان حضرت یوسف را نقل کنیم، در دید عامیانه این‌گونه نقل می‌کنیم. می‌گوییم: حضرت یوسف خردسال بود، شاید هشت، نه سال داشت که برادرهای حسودش او را در چاه انداختند. علی القاعده ایشان باید در آن چاه در دل بیابان از گرسنگی و تشنگی بمیرد، امّا اتّفاقاً یک کاروانی از آن نزدیکی عبور کرد، اتّفاقاً آن کاروان وقتی به چاه رسیدند، تشنگی بر آن‌ها غلبه کرد، با این‌که می‌دانستند آب چاه‌های این بیابان شور و تلخ است، گفتند: می‌رویم یک دلوی می‌اندازیم. آمدند دلوی انداختند، حضرت یوسف این دلو را گرفت و بالا آمد، دیدند یک نوجوان خیلی زیبارویی است. گفتند: ما که به مصر می‌رویم، او را به عنوان برده به آن‌جا می‌بریم و می‌فروشیم.

او را برای فروش به بازار مصر بردند، اتّفاقاً آن روز عزیز مصر برای خرید برده به بازار آمد. امّا تمام این‌ها اتّفاقاً است و اتّفاقاً عزیز مصر از همسر خود زلیخا فرزندی نداشت، وقتی چشم او به یوسف افتاد، چشم او را گرفت. او را خرید، به منزل برد و به همسر خود زلیخا گفت: «أَکْرِمی‏ مَثْواهُ»[۱] به این بچّه برس. «عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» یا این‌که یک خدمتی به ما می‌کند و نفعی به ما می‌دهد، یا ما که بچّه نداریم، او را به عنوان فرزند خود می‌گیریم.

ما داستان حضرت یوسف را این‌گونه نقل می‌کنیم، اتّفاقاً، اتّفاقاً… امّا خداوند متعال وقتی این داستان را نقل می‌کند، انتهای داستان می‌فرماید: «کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ»[۲] ما بودیم که یوسف را بالا بردیم. اتّفاقاً چیست؟ شرایط زیادی را فراهم کردیم، تا این بنده‌ی ما که بندگی کرد و چیزی کم نگذاشت، گناهی نداشت، مقدّرات عالم بتواند به او امداد برساند و او را بالا ببرد. «کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ»؛ ما او را بالا بردیم، «لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ». بعد خدا می‌فرماید: «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» خدا بر کار مسلّط است، کار از دست او خارج نشده است.

ولی من یک گله‌ای از اکثر مردم دارم؛ «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» ولی مثل این‌که اکثریت مردم این را نمی‌دانند، هر گاه به یک مشکلی برخورد می‌کنند، فکر می‌کنند نعوذ بالله کار از دست خدا خارج شده است و به جاهای دیگر پناه می‌برند. مگر ما همان‌هایی نبودیم که در جنگ هشت ساله هیچ چیزی نداشتیم؟ مقام معظّم رهبری می‌فرمود: حتّی اجازه‌ی وارد کردن سیم خاردار را به ما نمی‌دادند. امّا همان خدا نبود که کمک کرد؟ همان خدا نبود که نگذاشت مؤمنینی که بندگی می‌کنند، ولو یک جنگ جهانی علیه آن‌ها راه افتاده است، امّا وقتی خدا پشتیبان آن‌ها است، یک وجب خاک ندادند و کم نیاوردند. ما چه زمانی با خدا بودن و تسلیم پروردگار عالم بودن، ضرر کردیم؟


 

[۱]– سوره‌ی یوسف، آیه ۲۱٫

[۲]– همان.