طبری گوید:

عمر سعد، همان روز سر امام حسین (ع) را همراه خولی و حمید بن مسلم پیش ابن زیاد فرستاد. خولی خواست به قصر ببرد، در قصر بسته بود. به خانه‌ی خود رفت و آن سر را زیر تشتی در خانه‌اش گذاشت. وی دو همسر داشت، یکی از بنی اسد، دیگری از حضرمیان به نام نوادر دختر مالک و آن شب، شب آن همسر حضرمی بود.

نوادر گوید: خولی سر امام حسین (ع) را آورد و زیر تشتی در خانه گذاشت. وارد اتاق شد و به رختخواب رفت. گفتم: چه خبر؟ چه داری؟ گفت: ثروت روزگار را آورده‌ام؛ این سر حسین است که با تو در خانه است. گفتم: وای بر تو! مردم زر و سیم می‌آورند، تو سر پسر پیامبر را آورده‌ای؟ نه به خدا! هرگز دیگر با تو سر بر یک بالین نخواهم گذاشت. زنش گوید: از بسترم برخاسته و از اتاق بیرون رفتم. وی همسر دیگرش را صدا کرد و پیش خود فراخواند و من نشستم و نگاه کردم. پیوسته نوری را همچون یک ستون می‌دیدم که از آسمان بر آن تشت می‌تابد و پرنده‌ی سفیدی را دیدم که اطراف آن در پرواز است. چون صبح شد، سر را پیش ابن زیاد برد.

 

 

قال الطّبریّ:

فسَرَّحَ [عمر بن سعد] برأسه [الإمام (ع)] من یومه ذلک مَعَ خَوْلِیِّ بْنِ یَزِیدَ وَ حُمَیْدِ بْنِ مُسْلِمٍ الْأَزْدِیِّ إِلَى عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ فأقبل به خولیّ فأراد القصر فوجد باب القصر مغلقا، فأتى منزله فوضعه تحت أجّانه فی منزله و له امرأتان: إمرأه من بنی أسد و الأُخری من الحضرمییّن یقال لها: النّوار ابنه مالک بن عقرب و کانت تلک اللّیله لیله الحضرمیّه.

ثمّ قال: قال هشام: فحدّثنی أبی النّوار بنت مالک قالت: أَقْبَلَ خَوْلِیٌّ بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ فَوَضَعَهُ تَحْتَ إِجَّانَهٍ فی الدّار ثمّ دخل البیت فأوی إِلَى فِرَاشِهِ فَقُلْتُ له: مَا الْخَبَرُ؟ ما عندک؟ قَالَ جِئْتُکَ بِغِنی الدَّهْرِ، هذا رَأْسِ الْحُسَیْنِ معک فی الدّار، قالت: فقلت ویلک جَاءَ النَّاسُ بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ جِئْتَ بِرَأْسِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ لا وَ اللَّهِ لَا جَمَعَ رَأْسِی وَ رَأْسَکَ بیت أَبَداً، قالت: فوالله فقمت من فراشی فخرجت إلى الدّار فدعا الأسدیّه فأدخلها ألیه و جلست أنظر قالت: فوالله ما زلت أنظر إلی نور یسطع مثل العمود من السّماء إلی الأجّانه و رأیت طیراً بیضاء ترفرف حولها. قال: أصبح غدا بالرأس إلی عبیدالله بن زیاد.[۱]


[۱]– تاریخ الطبّری ۳: ۳۳۵، انساب الاشراف ۳: ۲۰۶، الکامل فی التّاریخ ۲: ۵۷۴، المناقب لابن شهر آشوب ۴: ۶۰، مثیر الاحزان: ۸۴، البحار ۴۵: ۱۲۵ مع اختلاف فیها.