- ثقلین - http://thaqalain.ir -
یک بار که محمد تقی به جبهه میرفت، به او گفتم: «مادر، من نگرانم برای تو اتفاقی بیفتد. تو را با سختی بزرگ کردم. اگر تو شهید بشی، من چطوری بچهات را بزرگ کنم؟»
ساکت بود، خداحافظی کرد و به جبهه رفت. بعد از مدتی نامهی محمد تقی به دستم رسید. نوشته بود: «مادرم نگران نباشید. زیرا حال من خوبه. باور کن انسان هر موقع که به این مکان میآید، از این رو به آن رو میشود. تمام دنیا و دوست داشتنیهای آن را فراموش میکند، حتی فرزند را.»
رسم خوبان ۱۸ – چون مسافر زیستن، ص ۳۸٫ / حدیث شهود، ص ۱۳۰٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d9%81%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%88%d8%b4%db%8c-%d8%af%d9%86%db%8c%d8%a7-%d9%88-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d9%86%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a2%d9%86/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.