غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم
خیز و کن یاری‌ام، ای چشم و چراغم! پسرم!

تا نوای تو شنیدم ز رُخم رنگ پرید
خبر داغِ تو کرد از دو جهان بی‌خبرم

چشم خود وا کن، اگر لب به سخن وا نکنی
مکن از موی پریشان خود، آشفته‌ترم

بس که غم هست به دل، جای غمت دیگر نیست
می‌نهم داغ جگرسوز تو را بر جگرم

پیش دشمن مَپَسند، این همه من گریه کنم
خیز تا از جگر من بنشیند شررم

چشمه‌ی چشم مرا اشک‌فشان خیز و ببین
لب خشکیده مگر، تَر کنی از چشم ترم

خصم لبخند زند، من کف افسوس به هم
بین دل ریش و از این بیش مزن نیشترم

گه سرت، گاه رُخت، گاه لبت می‌بوسم
دلم آرام نگیرد، چه کنم؟ من پدرم 

 

شاعر: علی انسانی