رسول خدا صلى الله علیه و آله در سال دهم بعثت، تصمیم گرفت عمل حج به جاى آورد و آن را به مسلمانان اعلام فرمود. عده زیادى به مدینه آمدند تا در رکاب آن حضرت حج به جاى آورند و به او تأسى کنند. آن حج را حجه الوداع، حجه الاسلام، حجه البلاغ و حجه الکمال نامیده اند. رسول خدا صلى الله علیه و آله از هجرت تا رحلت جز آن حج، حج دیگرى نیاورده است.
پیامبر صلى الله علیه و آله پنج یا شش روز به ماه ذى حجه مانده، از مدینه خارج شد … . آن گاه اعمال حج و عمره به هدایت خود ایشان انجام گردید و عملى را که تا قیامت باید به جاى آورده شود، عملاً به مردم نشان داد. پس از پایان حج، از مکه به طرف مدینه خارج شد؛ در حالى که جماعت یاد شده در محضرش بودند.
روز پنج شنبه هجدهم ماه ذى حجه با آن جمعیت انبوه به «غدیر خم» در جحفه رسید. در آنجا جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاس اِنَّ اللّهَ لا یَهدِىَ القَومَ الکافِرینَ»۱٫

 


بدین طریق خدا به پیامبرش امر کرد تا على علیه السلام را به جاى خویش نصب کند و ولایت و لزوم طاعت او را ابلاغ نماید. در آن وقت طلیعه کاروان به جحفه نزدیک شده بود، حضرت فرمان داد تا آنهایى که از محل گذشته بودند، برگردند و آنانى که در محل بودند، توقف کنند. در آنجا پنج درخت کنار هم بود، فرمان داد کسى زیر سایه آنها ننشیند. جمعیت همه در جاى خود قرار گرفتند، زیر آن درخت ها را پاک کردند، آن گاه اذان نماز ظهر گفته شد.
حضرت رسول زیر آن درختان ایستاد و نماز ظهر را با جماعت خواند. هوا به قدرى گرم بود و آفتاب چنان آتش مى ریخت که مردم از شدت گرما، گوشه اى از عبا را سر کشیده و گوشه اى را از حرارت سنگریزه ها زیر پا گذاشته بودند، پارچه اى بر یکى از درخت ها کشیده و براى آن حضرت سایبان درست کردند.

 


چون از نماز فارغ شد، بالاى جهازهاى شتر رفت که روى هم چیده بودند. صدایش را بلند کرد، به طورى که همه شنیدند و فرمود: «الحمدللّه، از خدا مدد مى جوییم، به او ایمان مى آوریم، بر او توکل مى کنیم و به خدا پناه مى بریم از شر نَفْسْ هاى خود از سیئات اعمال خویش … .
شهادت مى دهم که جز خدا معبودى نیست و محمد بنده و رسول او است … احتمال مى رود که خدا مرا به طرف خود ببرد و عمر من سر آید؛ من پیش خدا مسئولم و شما مسئولید، چه مى گویید؟
گفتند: گواهى مى دهیم که پیغام خدا را رساندى و در رساندن آن تلاش کردى و خیرخواه بودى، خدا تو را جزاى خیر دهد! فرمود: آیا شهادت نمى دهید که جز خدا معبودى نیست و محمد بنده و رسول او است و بهشت و آتش خدا و مرگ حق است و قیامت خواهد آمد و خداوند مردگان را زنده خواهد کرد؟ گفتند: آرى شهادت مى دهیم. عرض کرد: خدایا! شاهد باش.

 


سپس فرمود: اى مردم! آیا سخن مرا نمى شنوید؟ گفتند: آرى مى شنویم. فرمود: من پیش از شما به کنار حوض کوثر خواهم رفت، شما در آنجا پیش من خواهید آمد. عرض آن به فاصله صنعاء (پایتخت یمن) و بُصرى (قصبه اى است از توابع دمشق) است. در کنار آن کاسه هایى به عدد ستارگان از نقره است؛ بنگرید در حفظ «ثقلین» که چطور جانشین من خواهید بود؟
گفتند: اى رسول خدا! ثقلین چیست؟ فرمود: ثقل بزرگ تر کتاب خدا است. یک طرف آن به دست خدا و طرف دیگرش به دست شما است. به آن چنگ زنید تا گمراه نشوید. ثقل کوچک عترت (اهل بیت) من است. خداى لطیف خبیر به من خبر داده که آن دو، از هم جدا نمى شوند تا در حوض کوثر پیش من آیند. من از خدا چنین خواسته ام، از قرآن و اهل بیت جلو نیفتید؛ وگرنه هلاک مى شوید و از آن دو کنار نمانید؛ وگرنه نابود مى گردید.

 


آن گاه دست حضرت على علیه السلام را گرفت و بلند کرد تا جایى که سفیدى زیر بغل هر دو دیده شد و همه على علیه السلام را شناختند، بعد از آن فرمود: مردم، کیست که بر مؤمنان از خودشان مقدم تر است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: «ان اللّه مولاى و انا مولى المؤمنین و انا اولى بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فعلى مولاه»۲٫ این سخن را سه بار تکرار کرد. سپس گفت: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار»۳٫ آن گاه فرمود: هر که در اینجا حاضر است به غایبان برساند.

 


هنوز از آنجا حرکت نکرده بودند که جبرئیل این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلامَ دِیناً» ؛ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و از دینتان اسلام راضى شدم».
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اللّه اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضاى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من. سپس جمعیت به امیر مؤمنان على علیه السلام تهنیت گفتند؛ از جمله ابوبکر و عمر گفتند: «بخ بخ لک یا ابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولاى و مولا کل مؤمن و مؤمنه»۴؛ «به به بر تو اى پسر ابى طالب! صبح و شام کردى در حالى که سرپرست من و سرپرست هر مؤمن و زن مؤمنى».

 


حسان بن ثابت شاعر که در آنجا بود گفت: اى رسول خدا! اجازه دهید درباره على ابیاتى بگویم تا بشنوید؟ فرمود: بگو با برکت خدا. حسان گفت: اى شیوخ قریش! سخن من، پیرو سخن رسول خدا درباره ولایت و سرپرستى است. آن گاه گفت:
ینادیهم یوم الغدیرنبیّهم
بخم واسمع بالرسول منادیاً
فقال: فمن مولاکم و ولیکم؟
فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا
الهک مولانا و انت ولینا
و لن تجدن منّا لک الیوم عاصیاً
فقال له قم یا على فاننى
رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً
فمن کنت مولاه فهذا ولیه
فکونوا له اتباع صدق موالیاً
هناک دعا اللهم و ال ولیه
و کن للذى عادى علیّاً معادیا۵
این خلاصه اى از جریان غدیر و تعیین حضرت على علیه السلام براى خلافت و امامت بود.۶
شایان ذکر است که واقعه غدیر و خطبه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در آن، مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان است و جایگاه ویژه اى در نصوص دینى و ادبیات و اشعار مسلمانان ـ اعم از عرب و غیر عرب ـ دارد. در متون اسلامى هیچ روایتى به اندازه این واقعه، به حد تواتر یا فوق تواتر نرسیده است و احدى را یاراى تردید در آن نیست. از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله ۱۱۰ تن و از تابعین ۸۹ تن آن را نقل کرده اند و طبقات راوى آن، به ۳۶۰ تن رسیده است.

 


شاعران بسیارى این جریان را به نظم درآورده اند؛ از جمله:
در قرن اول: حسان بن ثابت انصارى، قیس بن سعدبن عباده انصارى، عمرو بن عاص بن وائل و محمدبن عبداللّه حمیرى.
در قرن دوم: کمیت بن زیاد، سیداسماعیل بن محمد حمیرى، شعیان مصعب کوفى.
در قرن سوم: ابوتمام حبیب بن اوس طایى و دعبل بن على بن رزینالخزاعى و در قرون بعد ده ها نفر دیگر.
علامه امینى یازده جلد کتاب ارزشمند الغدیر را درباره این حادثه به نگارش درآورده است.

 

 

 

منبع:پرسمان



پی نوشت:
۱٫ مائده۵، آیه ۶۷٫

۲٫ «همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و بر آنان از خودشان اولى مى باشم. پس هر که را مولا منم على مولاى اوست».

۳٫ «خدایا! دوستى گزین با هر که او [ على] را دوست دارد و دشمن دار هر که او را دشمن دارد؛ دوستش دار آنکه با او دوستى ورزد و خشمگین باش از آنکه به او خشم مى ورزد؛ یارى کن آنکه او را یارى کند و خوار گردان آنکه او را تنها گذارد و به او پشت کند؛ و حق را همپاى او بپادار».

۴٫ الغدیر، ج ۱، ص ۲۷۲٫

۵٫ جهت آگاهى بیشتر بنگرید: الغدیر، ج ۲، صص ۳۴ – ۳۹٫ترجمه:در غدیر خم پیامبر مسلمانان را ندا مى کرد؛ پس بشنو آواى پیغمبر را!حضرتش گفتا:مولا و ولى شما کیست؟ به اتفاق گفتند: خدایت مولاى ما و تو خود ولى مایى و کسى از آن نمى پیچد.آنگاه به علىع فرمود:اى على برخیز! همانا مى خواهم که پس از من تو امام و راهنماى امت باشى!سپس به مردم گفت:هر که را مولا منم این على مولاى اوست؛ بر شماست که او را پیروانى راستین باشید.و در آخر دعا کرد:خدایا! دوست دار آنکه على را دوست دارد و دشمن بدار آنکه با او دشمنى ورزد.

۶٫ على اکبر قرشى، خاندان وحى، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول ۱۳۶۸، ص ۱۵۲ ـ ۱۵۷٫