حمید همیشه می‌گفت «عمر مفید من از زمانی شروع شد که رفتم پهلوی مهدی.»

من به‌ش گفتم «حمید! می‌دانی عمر مفید من از کِی شروع شد؟»

در سکوت او و صبرش می‌گفتم «درست وقتی که با تو ازدواج کردم.» بعد از شهادتش هم احساس می‌کنم همیشه حضور دارد، هر چند که آقا مهدی می‌گفت «بعد از شهادت ماها، سرپرست فقط خداست.»

به مجنون گفتم زنده بمان- حمید باکری، ص ۱۶٫‌