- ثقلین - http://thaqalain.ir -

ضدکمین
صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

یک بی‌سیم قوی آوردیم نشانش دادیم، گفتیم «این هم بی‌سیم. دیگر چی می‌خواهی؟»

گفت «ببندیدش به ماشینم، برویم دور و بر شهر ببینیم بردش چقدرست.»

بیست کیلومتری رفتیم، یا شاید هم بیش‌تر، که گفت «خوب‌ست. بر می‌گردیم.»

پنج نفر بودیم. من بودم و محمود و راننده و متصدّی بی‌سیم و یکی از پیشمرگان کرد. توی یکی از معبرهای خطرناک، نزدیک روستای «کمن‌تو» برخوردیم به کمین. ماشین محمود را می‌شناختند. از رنگش بگیر تا حتّی شماره پلاکش. معلوم بود منتظر ما، تا برگردیم بزنندمان. سرعت‌مان کم نبود. صد کیلومتر در ساعت. راننده خودش را نباخت. از جاده هم منحرف نشد. فرمان را کج کرد، یک چرخش داد توی خاکی، پاش را تا ته گذاشت روی پدال گاز. ما هم بیکار نبودیم. شیشه‌ها را داده بودیم پایین، اسلحه‌مان را گذاشته بودیم توی قاب پنجره‌اش شلیک می‌کردیم. صدای پوکه‌ها غوغایی به پا کرده بود توی اتاقک ماشین. پوکه‌های داغ من که می‌رفت می‌افتاد توی یقه‌ی راننده و طفلک هیچی هم نمی‌گفت. فقط می‌راند. محمود داد زد به بی‌سیم‌چی گفت «زود تماس بگیر بگو بچّه‌های گروه ضربت آماده باشند کارشان دارم.»

محمود از ماشین پرید پایین گفت «آماده‌اید؟»

ماشین‌مان آبکش شده بود و ما حتّی یک زخم کوچک هم برنداشته بودیم.

به راننده‌اش گفت ماشین را سر و ته کند. با دست علامت داد «حرکت می‌کنیم.»

به من گفته بود یک ستون نیرو بردارم بروم توی دره‌یی نزدیک مرز که هر دومان می‌دانستیم راه فرارشان از آن‌جاست. خودش هم با شتاب و با بچّه‌های گروه ضربت آمد رسید به محل کمین. کمینی‌ها آمده بودند توی جاده ببینند چی کار کرده‌اند که بر می‌خورند به محمود و کالیبر پنجاه‌های گروه ضربت. فراری‌هاشان می‌آمدند طرفی که منتظرشان بودیم. فرصت تعجب هم بشان ندادیم. همه‌شان را بستیم به گلوله. هیچ کدام‌شان نتوانستند از برد تیرهامان در بروند.

منطقه را این‌طور امن می‌کرد. با ضد کمینی که حتّی خودمان ازش خبر نداشتیم، چه برسد به آن‌ها که کمین زده بودند.

منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح

 به نقل از: سید مجید ایافت


Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir

URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%b6%d8%af%da%a9%d9%85%db%8c%d9%86/

تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.