علّامه‌ی مجلسی گفته است:

می گویم: در برخی تألیفات اصحاب ماست که عبّاس، چون تنهایی امام را دید، نزد برادرش آمد و عرضه داشت: برادرم! آیا اذن میدان هست؟ حسین (ع) به شدّت گریست، سپس فرمود: برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی سپاهم پراکنده می‌شود. عبّاس گفت: سینه‌ام تنگ شده و از زندگی سیر شده‌ام. می‌خواهم انتقام خود را از این منافقان بگیرم.

امام حسین (ع) فرمود: پس اندکی آب برای این کودکان فراهم آور و بطلب. عبّاس رفت و آنان را موعظه داد. شنید که کودکان صدا می‌زنند: العطش! العطش! سوار بر اسب خود شد، نیزه و مشک برداشت و به سوی فرات شتافت. چهار هزار نفر از گماشتگان فرات او را محاصره کردند و به او تیر افکندند. وی آنان را کنار زد و بنا به روایتی هشتاد نفر از آنان را کشت تا آن‌که وارد آب شد. چون خواست مشتی آب بخورد، یاد تشنگی حسین (ع) و اهل بیت او افتاد، آب را ریخت. مشک را پر کرد و بر دوش راست افکند و به سوی خیمه روی نمود. راه را بر او بستند و از هر طرف محاصره‌اش کردند. با آنان جنگید تا آن‌که نوفل ازرق دست راست او را جدا کرد. مشک را به دوش چپ گرفت، نوفل دست چپ را از مچ قطع کرد. مشک را به دندان خویش گرفت، تیری آمد و به مشک خورد و آب آن ریخت. تیر دیگری آمد و بر سینه‌ی حضرت نشست، از اسب به زمین افتاد و برادرش حسین (ع) را صدا کرد: مرا دریاب! چون حسین (ع) آمد و او را کشته بر زمین یافت، گریست و او را به خیمه‌گاه برد.

گفته‌اند: چون عبّاس کشته شد حسین (ع) فرمود: هم اکنون پشتم شکست و چاره‌ام قطع شد.

 

 

قال المجلسیّ:

أقول: و فی بعض تألیفات أصحابنا إنّ العبّاس لمّا رأى وحدته (ع) أتى أخاه و قال: یا أخی هل من رخصه؟ فبکى الحسین (ع) بکاء شدیداً، ثمّ قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ.

فَقَالَ الْحُسَیْنُ (ع) فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ، فذهب العبّاس و وعظهم و حذّرهم فلم ینفعهم فرجع إلى أخیه فأخبره فسمع الأطفال ینادون: العطش العطش! فرکب فرسه و أخذ رمحه و القِربه، و قصد نحو الفرات فأحاط به أربعه آلاف ممن کانوا موکّلین بالفرات و رموه بالنّبال فکشفهم و قتل منهم على ما روی ثمانین رجلا حتّى دخل الماء.

فلمّا أراد أن یشرب غرفه من الماء ذکر عطش الحسین و أهل بیته، فرمى الماء و ملأ القربه و حملها على کتفه الأیمن، و توجّه نحو الخیمه، فقطعوا علیه‏ الطّریق و أحاطوا به من کلّ جانب، فحاربهم حتّى ضربه نوفل الأزرق على یده الیمنى فقطعها، فحمل القربه على کتفه الأیسر فضربه نوفل فقطع یده الیسرى من الزّند، فحمل القربه بأسنانه فجاءه سهم فأصاب القربه و أریق ماؤها ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخیه الحسین أدرکنی فلما أتاه رآه صریعا فبکى و حمله إلى الخیمه.

ثم قالوا: و لمّا قتل العبّاس، قال الحسین (ع): الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی.[۱]


[۱]– البحار ۴۵: ۴۱، العوالم ۱۷: ۲۸۴٫