چگونگی شهادت امام حسین علیه‌السلام
با سلام. در پاسخ به سوال شما باید به مطالب زیر اشاره نمود. لازم به ذکر است که مطالب زیر به نقل از کتاب ارزشمند «مقتل سیدالشهدا» (نوشته گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر استاد مهدی پیشوایی، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره) نقل می‌گردد:
امام حسین† شجاعانه می‌جنگید و مواظب تیراندازان بود و [پیوسته] و در هر فرصت به سپاه [دشمن] حمله می‌کرد،‌ در حالی که می‌گفت: آیا یکدیگر را به کشتن من تحریک می‌کنید؟، پس از من هرگز بنده‌ای از بندگان خدا را نمی‌کشید که به اندازه کشتن من خشم خدا را برانگیزد. به خدا سوگند، امیدوارم با خواری شما، خدا به من کرامت بخشد، سپس به گونهای که نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. آگاه باشید به خدا سوگند، اگر مرا بکشید، خداوند نیرویتان را به جان خودتان خواهد افکند و خونهایتان را خواهد ریخت. سپس برای شما، به کمتر از عذاب مضاعف راضی نخواهد شد.[۱]

 


حُمَیْد بن‌مُسلم می‌گوید:


«
به خدا، هرگز مغلوبی را که فرزند و خانواده و یارانش کشته شده باشند، به قوّت قلب و دل آرامی و جرأت او ندیدهام. هنگامی که با شمشیر به پیادگان حمله می‌کرد، آنها همانند گله‌بزی که گرگ (یا شیر) به آنها حمله کند از راست و چپ او می‌گریختند».[۲]

گزارش‌های دیگر نیز این مطلب را تأیید می‌کند. شاهدان عینی کربلا به این معنی اعتراف کرده می‌گفتند:
هیچ مغلوبی را که برادران، خاندان و یارانش را از دست داده و تنها مانده باشد، شجاعتر از حسین ندیدیم، او مانند شیر خشمگین، سواره نظام را نابود میکرد. درباره مردی که از ستم پذیری و تسلیم شدن خودداری کرد، چه گمان می‌رود؟ مردی که خود، پسران، برادران و عموزادگانش با آن که به آنان امان داده شد و سوگندهای استوار بر آنان خوردند که در امان خواهند بود، چندان جنگیدند که کشته شدند. او کسی بود که خودداری از تسلیم و زبونی را برای عرب معمول کرد، چندان که پس از او پسران زبیر، مهلب و دیگران به او اقتدا کردند.[۳]
امام† به سپاه دشمن ـ که تعداد آنان به سی هزار رسیده بود ـ یورش میبرد و آنان همانند ملخهای پراکنده شده، از برابر وی فرار میکردند و سپس حضرت به مرکز (جای نخست) خود برمیگشت و میفرمود: لاحَوْل و لا قُوّه الا بالله العَلِیِّ العَظیم.[۴]
او پیوسته میجنگید تا تعداد زیادی از آنها را کشت. پس عمرسعد به سپاهش گفت: از هر سو بر او یورش برید. پس گروهی بزرگ از نیزه‌داران و تیراندازان به او حمله کردند.[۵]

 

 

واکنش دشمن


شمر که شجاعت و مبارزه دلیرانه امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر پیادگان [تیرانداز] قرار گیرند. به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد و † عقب نشست و آنان مقابل او ایستادند.[۶] عمرسعد به حسین† نزدیک شد، در این هنگام زینبƒ دختر فاطمهƒ و خواهر حسین† از خیمهگاه بیرون آمده وگفت: ای کاش آسمان بر زمین خراب میشد، آن گاه گفت: ای عمرسعد، آیا اباعبدالله کشته میشود و تو نظاره میکنی؟*
عمر، صورتش را از زینبƒ برگرداند.[۷] زینب فرمود: آیا میان شما مسلمانی نیست؟! کسی پاسخ او را نداد.[۸] در این هنگام شمر و یا بنابر قولی سنان بن انس سر امام را از بدن جدا کرد.

 

 

 

منبع:پرسمان


[۱]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۵، ص۴۵۲.
[۲].
شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۱؛ ابن‌فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ج۱، ص۱۸۹؛ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۲۴۵.
[۳].
ابن‌ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص ۲۷۴ ـ ۲۷۵.
[۴].
سید ابن‌طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۷۱؛ ابن‌نما، مثیرالاحزان، ص۷۲؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۵۰.
[۵].
مناقب آل‌ابی‌طالب، ج۴، ص۱۲۰.
[۶].
شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۱ ـ ۱۱۲؛ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۲۴۵؛ ابن‌فتّال نیشابوری، روضه الواعظین، ج۱، ص ۱۸۹.
*.
با وجود آن که عمرسعد فرمانده سپاه بود، شاید این سؤال به ذهن بیاید که چرا حضرت زینبƒ چنین انتظاری از او داشت؟ پاسخ این است که چون عمرسعد از قریش بود، گویا حضرت زینب با این تعبیر ملامت‌گونه، خواسته است نسبت خویشاوندی او را با امام† به خاطرش بیاورد تا شاید با تحریک احساسات خویشاوندیاش، سپاه خود را از کشتن امام† باز دارد.
[۷].
طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۵۲٫ بلاذری نیز به توبیخ عمرسعد توسط حضرت زینب و گریه پسر سعد اشاره کرده است. (انساب الاشراف،‌ ج ۳، ص ۴۰۹).
[۸].
شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص ۱۱۲.