چون شاه دین فتاد به میدان کربلا[۱]

خون شد ز غصّه، خاک بیابان کربلا

 

پس بیحیایی، آه! زبانم بریده باد!

بُبْرید سر ز پیکر سلطان کربلا

 

یعقوبوار شیرخدا در نجف شنید

گرگی درید یوسف کنعان کربلا

 

زهرا چو دید زینب خود را گشوده مو

آشفته گشت و مویْ پریشان کربلا

 

بی آب مانْد گلشن دین بر لب فرات

با این که بود جوی گلستان کربلا

 

زآن ناله و فغان که شنیده است ز اهل بیت

باشد زمین هنوز در افغان کربلا

 

پُر خون ز داغ شاه شهیدان بُوَد هنوز

روید هر آن چه لاله ز بستان کربلا

 

زآن کشتگان ـ به چشم حقیقت چو بنگری ـ

خون میچکد هنوز ز مژگان کربلا

 

آدم به انجمن ز ازل تا ابد بُوَد

بهر عزا نشسته به ایوان کربلا

 

گفتا جهان دوباره ز توفان، خراب شد

چون نوح دید شدّت توفان کربلا

 

ای روزگار سفله! تویی میزبان که بود

لخت جگر به سفرهی مهمان کربلا

 

گشتند دیو و دد همه گریان و سینه چاک

افتاد چون به خاک، سلیمان کربلا

 

چون شد ز تیغ اهل جفا شاه دین، قتیل

پس در میان ارض و سما گفت جبرییل: …

 


منابع: تحفه الابرار، به عیّوق می‌رسد

[۱]. تحفۀ الابرار، ص ۱۷۸ ـ ۱۷۹٫