photo_2017-09-10_10-42-16

تنور خولی (علیه اللّعنه و العذاب)

مگر، ای عزیز مادر! که نموده میهمانت؟

که چنین به کنج مطبخ، شده منزل و مکانت

 

مگر این حدیث طور است که ظاهر از تنور است؟

که جهان منوّر آمد ز تجلّی عیانت

 

برِ اهل حق معزّز بُوَد احترام مهمان

ز چه رو تو را گرامی، ننموده میزبانت؟

 

مگر آن که خولی دون نشناختت؟ عزیزم!

که چنین نموده، ای مه! ز ستارهها نهانت؟

 

مگر آن که ز آب دیده ز رخت غبار شویم

که گهرفشانیام از لب لعل دُرفشانت

 

مگر، ای غریب مادر! چه شده سپاه و لشکر؟

چه شدند همرهانت؟ به کجاست یاورانت؟

 

ز چه خشک گشته؟ مادر! لب لعل نازنینت

مگر این که تشنه کشتند ز کینه دشمنانت؟

 

ز چه زیر خون سفید است محاسن نکویت؟

مگرت فسرده خاطر، غم مرگ نوجوانت؟

 

غم غربت تو، ای سر! نرود ز یاد «آذر»

به خدا! که داغت آتش زده قلب دوستانت

 

دروازهی کوفه

نه عجب بُوَد ز کوفه، اگر انقلاب دارد

که به ارتفاع یک نی، رخ آفتاب دارد

 

عجب این بُوَد که چون مه، رخ شمس عالمآرا

ز غبار و خاک صحرا، به رخش حجاب دارد

 

همه گوش‏ها به فرمان، پی استماع از جان

که حسین عزیز زهرا، به شما خطاب دارد

 

نگرید روی خوبش، نزنید سنگ و چوبش

لب قاریان قرآن، نه چنین جواب دارد

 

سر نی سر برادر، نگران به سوی خواهر

ولی از جراحت و خون، به جبین، نقاب دارد

ز چه نشکند به محمل، سر زینب غمیندل؟

که به نیزه بیند آن سر که ز خون، خضاب دارد

 

ز چه ره تو، ای برادر! شدهای جدا ز خواهر؟

بنگر که بی تو زینب، غم بیحساب دارد

 

تو نمودهای جدایی، شده روز بینوایی

هله! زینب از فراقت، بصر پرآب دارد

 

بفشان ز دیده، «آذر»! شب و روز لؤلؤ تر

که گرانبهایی این دُر، به صف حساب دارد