«عنایت»؛ یعنى، اهتمام فاعل به فعل خویش تا اینکه فعلش، بر وجه خیر یا  بهترین وجه خیر محقق شود. امّا مفهوم عنایت در انسان، با معناى آن نسبت به خداوند متعال، در هدف و غایت متفاوت است؛ یعنى، عنایت آدمى به افعالش، به جهت نیل به منافعى است که او فاقد آن است. امّا از آنجا که خداوند متعال، کامل مطلق و غنى بالذات است، هدفى وراى ذات خویش در اهتمام به افعالش ندارد و به عبارت دیگر، هدف اصلى خداوند متعال در اهتمام به فعل خویش، ذات مقدسش است و از آنجا که این ذات در مخلوقاتش تجلى یافته و از طریق آفریدگان حضرت حق، مىتوان تا حدّى به ذاتش راه برد. آنها هدف تبعى و ثانوى هستند.

با دقت در آنچه گفته شد عنایت خداوند، بدین معنا است که او به عنوان فاعل و خالق هستى، براى آنکه فعل و مخلوقش، نشانگر خوبى از ذات اقدسش باشند، اهتمام جدّى کرده تا آفریدگان را به گونهاى بیافریند که هر چه بیشتر داراى خیر و کمال باشند.[۱]

 

آفرینش نظام احسن 

یکى از مهمترین اقتضائات عنایت خداوند، آفرینش نظام احسن است؛ یعنى، مقتضى عنایت خداوند آن است که نظامى خلق شود که موجب تحقق کمالات وجودى بیشتر و بالاترى باشد؛ یعنى، عوالم گوناگون و موجودات آن، به گونهاى آفریده شوند که هر قدر ممکن است مخلوقات بیشترى از کمالات بهترى بهرهمند گردند. این احسن بودن نظام آفرینش را مىتوان از راههاى دیگر نیز اثبات کرد؛ مثلاً یکى از دلایل آن است که اگر خداى متعال، جهان را با بهترین  نظام نیافریده باشد، یا بدین جهت است که علم به بهترین نظام نداشته، یا آن را دوست نمىداشته، یا قدرت بر ایجاد آن نداشته و یا از ایجاد آن بخل ورزیده است. حال آنکه هیچ کدام از این فرضها در مورد خداى حکیم فیّاض، صحیح نیست. پس ثابت مىشود که عالم، داراى بهترین نظام است؛[۲]چنانکه قرآن کریم نیز بدان تصریح دارد: «الَّذِى أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ»[۳]«همان کسى که هر چیزى را که آفریده، نیکو آفریده است» و «صُنْعَ اللّهِ الَّذِى أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ»؛[۴] «صنع خدایى است که هر چیزى را در کمال استوارى، پدید آورده است».

با توجّه به تحلیل عنایت خداوند و خلقت نظام احسن، این پرسش مطرح مىشود که وجود شرور و نقایص در عالم، با احسن بودن نظام خلقت سازگار نبوده و چگونه با تحلیل مفهوم عنایت خداوند، سازگار است؟ به بیان دیگر، عنایت خداوند، مستلزم خلقت نظام احسن است؛ ولى شرور و نقایص توجیه  کننده نظام احسن نبوده و در نتیجه با مقتضى آن؛ یعنى، عنایت خداوند سازگار نیست! این تنافى را به صورتهاى زیر باید توجیه کنیم:

یکم. جواب این را در تحلیل عنایت خداوند گفتیم؛ یعنى، اهتمام جدّى خداوند به آفرینش مخلوقاتى که هر چه بیشتر داراى خیر و کمال باشند؛ نه اینکه مطلق خیر و کمال باشند (آن تنها بر ذات اقدس الهى اطلاق دارد). در مقتضاى عنایت نیز، بیان کردیم که نظام احسن؛ یعنى، بهترین نظامى که ممکن است با مخلوق بودن آن و با خصایص و خصلتهاى ذاتى جهانِ امکان، سازگار باشد؛ نه حسن مطلق (این امر نیز تنها برازنده خالق هستى است، نه مخلوق آن).

دوم. برگشت تمام شرور، نواقص و بدىهاى عالم، به نیستى است؛ نه به  هستى. بنابراین هستىهاى عالم دو گونه نیست (هستىهاى خوب و هستىهاى بد) که بعد گفته شود آن کسى که فاعل هستى است و هستىهاى خوب را آفرید، چرا هستىهاى بد را آفرید.[۵]

سوّم. اقتضاى عالم براى اختلاط خیر و شر در یکدیگر است؛ یعنى، اصول آن دو از یکدیگر تفکیکناپذیر است و اگر در این دنیا حیات هست، موت هم باید در کنار آن باشد؛ اگر غنا هست، فقر هم باید در کنار آن باشد؛ اگر قدرت هست، ضعف هم باید در کنار آن باشد و … عالمى که ما در آن به سر مىبریم، عالم ماده، حرکت، تغییر، تبدّل، تضاد و تزاحم است. این خصایص لازمه ذات این عالم مادى است؛ نه اینکه لازمه ذات هستى باشد؛ زیرا در این جهان هستى ـ چنانکه در جاى خود اثبات شده است ـ عوالم دیگر نیز هست که اصلاً قوانین عالم مادى در آن حاکم نیست (مانند عوالم تجرد و تا حدى عالم مثال).[۶]

توضیح مطلب: هستى ـ که از مبدأ کل سریان پیدا مىکند ـ به حکم طبیعت علیت و معلولیت ـ که به صورت یک قانون کلى بر جهان هستى حاکم است ـ مرتبه به مرتبه نازلتر مىشود و در این نزول، هر معلولى از علت خود متأخر و هر علتى بر معلول خود مقدم است؛ تا آنکه این مراتب وجودى، به مرتبهاى مىرسد که وجود آن قدر ضعیف بوده که با نیستى آمیخته است. توجّه به این نکته، از آن جهت ضرورى است که خیال نشود اصلاً لازمه هستى وجود نقصان است! نه؛ بلکه لازمه اصل هستى نامحدودیت و اطلاق و کمال است. هستى در ذات خودش، نیستى را طرد مىکند؛ ولى در عین حال هستى در مراتب نزول  خودش ـ که لازمه معلولیت است ـ [با نیستى توأم است]. به بیان دیگر، لازمه هر معلولیتى ـ که معلول از ذات علّت ناشى شده باشد و علت، منشأ ایجاد آن باشد ـ این است که مرتبه بعدى ناقصتر باشد. خود این نقصان، راه یافتن عدم است؛ باز از آن مرتبه به مرتبه دیگرى که از آن ناقصتر است، نزول مىکند تا به دنیاى ما مىرسد؛ یعنى، حالتى که به آن مىگوییم ماده. این عالم به لحاظ مرتبه خاص وجودى خود، قوانین خاصى دارد. حرکت، تغییر، تدریج، قبول کردن، اثر پذیرفتن، وجود نواقص و … همه لازمه ذات این عالم است؛ آن که غیر از این قوانین بر او حاکم است، در غیر این عالم است، در جاى دیگر است و در مرتبه دیگر از وجود است.

به هر روى باید توجه داشت عالمى که ما اکنون در آن هستیم، آخرین تنزل نور وجود و آخرین حدّ قوس نزول است؛ منتها عالم کمال و تکامل است. هستى در همین عالم، رو به تکامل و پر کردن نیستىها مىرود که روى قوس اوّل خودش و به هستى اوّل برمىگردد:«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»؛[۷] «ما ز آن خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم».[۸]

چهارم. در همین عالم مادى، امور خیر بر شرور غالب است و ترک خیر کثیر براى پدید نیامدن شرّ قلیل، خلاف حکمت و نقض غرض است.

پنجم. همین شرور قلیل نیز فواید فراوانى براى بشر دارد که شمارش آنها امکان ندارد.[۹]

حال پاسخ پرسش اوّل و دوم با توجه به آنچه که در بالا تبیین شد و با دقت در آنچه که در ذیل طرح مىگردد، روشن مىشود.

 

شرور و نیستىها

وجود نواقص و شرور و نیستىها و خلأها، حاصل نظام و قوانین حاکم بر عالم مادى و جبرى است و این به دلیل قرار گرفتن عالم مادى، در پایینترین مراتب هستى است. اگر عالم طبیعى مىخواهد طبیعت را داشته باشد که هست و مىخواهد همین عالمى باشد که هست؛ اینها نیز در آن وجود دارد. امّا اگر بخواهیم بگوییم که خوبىهاى این عالم باشد؛ ولى بدىها و نواقص آن نباشد؛ در این صورت اصلاً این عالم، این عالم نخواهد بود؛ بلکه جهانى همانند عالم فرشتگان بوده و از نظام جامعه انسانى به دور خواهد بود.

باید توجّه داشت موجودات در مراتب خودشان، عینا مثل اعداد در مراتب خودشان هستند. مراتب هستى، مثل مراتب اعداد است و هر عددى مرتبهاش مقوم ذات آن است؛ یعنى، هر عددى این طور نیست که خودش یک چیز باشد و مرتبهاش یک حالت عارضى براى آن. مثل اینکه هر کدام از ما که در جایى قرار داریم و سکونت گزیدهایم، این مکانها مقوم ما نباشد؛ یعنى، ممکن است من، من باشم؛ ولى در قم سکونت نداشته باشم پس اینجاها و مرتبهها براى ما یک حالات عارضى و جدا از اصل وجود ما است.

اما اعداد، مرتبه مقومشان است. عدد پنج مرتبهاى دارد که بعد از چهار و قبل از شش است. آیا معقول است که جاى عدد پنج عوض بشود؛ ولى پنج، پنج باشد؟ مثلاً فرض کنیم جاى این عدد پنج، میان چهار و شش نباشد، میان پانزده و هفده باشد و پنج باشد!؟ اگر میان هفده و پانزده قرار گرفت، نه فقط جایش عوض شده؛ بلکه اصلاً دیگر خودش، خودش نیست. آن دیگر پنج نیست، آن همان شانزده است. شانزده بودن شانزده، فقط به این است که میان پانزده و هفده باشد. پنج بودن پنج هم به این است که میان چهار و  شش باشد. این طور نیست که اعداد خودشان یک چیز باشند و مرتبهشان چیز دیگر و ما این طور اصطلاح کردهایم؛ بلکه هر مرتبهاى حقیقتا مقوّم ذات آن مرتبه است.

تمام عوالم هستى و همه موجودات آن نیز مرتبهشان، مقوم خودشان است. اگر تمام خصوصیات عالم مثال را بگوییم و توقّع داشته باشیم در مرتبه عالم مادى باشد و در مرتبه خودش نباشد؛ آن وقت اصلاً عالم مثال نیست و چیز دیگرى است.[۱۰]

چنان که عالم ماده، آمیختگى با نیستى، نواقص و شرور، مقوّم ذاتشان است. و تدریج، حرکت، تغییر و … همه از لوازم مرتبه وجودى عالم مادى است. بنابراین، نواقص موجود، حاصل نظام و سنن حاکم بر عالم مادى است و منشأ آن نیز مرتبه وجودى عالم مادى در جهان هستى است که نازلترین و پایینترین آن به شمار مىرود.

یکى از نکات بدیع خلقت، آفرینش انسان در این عالم مادى است. درست است که عالم مادى، قابلیت رهایى از نواقص را ندارد؛ ولى در آفرینش انسان، با توجه به روح او ـ که خصیصهاى فرا مادى است ـ مکانیزمى قرار دارد که قابلیّت تکامل و عوض شدن را دارا بوده و اگر این قابلیت در او وجود نداشت، مؤاخذه او در جهان دیگر بىمعنا بود.

این از عدالت خداوند است که آدمى را به صورتى بیافریند که بتواند در همین عالم مادى، جایگاه خود را در عوالم برتر گزینش کرده و به سوى آن حرکت کند.

 

پرسش و پاسخ های دانشجویی پیرامون خداشناسی/ مؤلف:محمدرضا کاشفی

دفتر نشر معارف


پی نوشت ها

[۱] – نگا: محمدتقى مصباح یزدى، تعلیقه على نهایه الحکمه، ص ۴۶۲ و ۴۶۳ ؛ المبدأ و المعاد، صص  ۲۴۵ ـ ۲۴۷٫

[۲] – نگا: آموزش فلسفه، ج ۲، ص ۳۹۲ ؛ المبدأ و المعاد، همان صص ۱۹۳ ـ ۲۲۲٫

[۳] – سجده ۳۲، آیه ۷٫

[۴] – نمل ۲۷، آیه ۸۸٫

[۵] – نگا: مطهرى، مرتضى، توحید، ص ۲۸۷ و ۲۸۸٫

[۶] – نگا: عروج روح، صص ۴۲ ـ ۴۴٫

[۷] – بقره ۲، آیه ۱۵۷٫

[۸] – نگا: توحید، صص ۲۹۰ ـ ۲۹۲٫

[۹] – نگا: همان، صص۲۹۳ و۳۰۳ـ۳۱۶ ؛ آموزش فلسفه، ص ۴۲۴ و ۴۲۵٫

[۱۰] – توحید، ص ۲۹۴ و ۲۹۵٫