اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.

بسم الله الرحمن الرحیم.

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی. طه؛۲۵-۲۸

 الحمدلله ربّ العالمین و الصلاه علی خاتم المرسلین طبیب نفوسنا و حبیب قلوبنا ابی‌القاسم محمّد و آله المعصومین سیّما مولانا الکهف الحصین و  قیاس المضطر المستکین و ملجأ الحاربین، بقیه الله فی العالمین ارواحنا فداه و عجّل الله فرجه و سهّل الله ظهوره و رزقنا الله رویته و خدمته و صحبته و نصرته و لعن علی اعدائهم اجمهین الی یوم الدین.

 “یاأَیَّتُهَاالنَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهارْجِعی‏إِلى‏رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّه فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏ وَادْخُلی ‏جَنَّتی” الفجر؛ ۲۷-۳۰

 سیر روح پس از مرگ

 بشر همگام با همه موجودات از روزی که متولد میشود تا روزی که از دنیا میرود؛ حتی بعد از مرگ هم تا وقتی آثار عملش در این عالم باقی است، در حال سیر است. انسان در برزخ هم متوقف نیست. اگر فرزندانی نمازخوان و اهل خیر دارد و نماز است که او باعث شده که آنها نمازخوان شده‌اند؛  برای او هم در برزخ سیر است. اگر اهل قرآن و اهل خدمت هستند، گره باز می‌کنند، اثر وضعی دارند، اشخاص دعا می‌کنند و می‌گویند خدا پدرش را بیامرزد. هر قدم خوبی که پدر برای فرزندانش برداشته و خودش از دنیا رفته است و این بچه خوب راه خدا را دارد ادامه می‌دهد، او هم در سیر خودش به سوی درجات عالی روان است.

اگر خدای ناخواسته مسجدی، حسینیه‌ای، مدرسه‌ای، کتاب خوبی، فرزند خوبی از خودش به جا نگذاشته و برعکس بچه منافق تربیت کرده، بچه بیمبالات ساخته، دروغ و کلک یادشان داده باشد؛ تمام شروری که این بچه بعد از مرگ پدرش انجام می‌دهد؛ آن کارهایی که او باعث شده بچه‌اش بد بشود، این وزر و وبالی که او دارد؛ آن پدر هم درکات را سیر می کند. درجات که ندارد و هر روز یک عذاب جدیدی به روی او باز می‌شود.

بنابراین اگر این سیر هماهنگ با همه موجودات است، هیچ موجودی هیچ توقّفی ندارد. بشر هم مادام که با این عالم پرتحرّک و پرشتاب دست به گریبان و مرتبط است؛ سیرش همچنان ادامه دارد.

حالا اگر بخواهیم یا نخواهیم نمی‌توانیم متوقّف بشویم. حرکت و زمان را کسی نمی‌تواند از سیر خودش متوقف کند. چرخ زمان در اختیار ما نیست. بچّه بودیم؛اما نتوانستیم بچّه بمانیم. جوان شدید؛ اما نمی‌توانید جوان بمانید. ما هم نتوانستیم. گذشت.این چند روز باقی‌مانده را هم داریم می‌رویم. هیچ روزی را نتوانستیم متوقّف کنیم و بگوییم این روز حالا معطّل بشود تا من کارهایم را انجام بدهم، روز بعد بیاید. حال ما تسلیم در برابر این حرکات عمومی عالم است.

 

 

لزوم هجرت و جهاد

 قرآن شریف آیاتی دارد که مومن را به ایمان و هجرت و جهاد دعوت می‌کند. در سورۀ مبارکه بقره دارد که إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ الله أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ الله ‏” البقره ؛ ۲۱۸  

کسانی که مومنند و هجرت می‌کنند و اهل مجاهده، مبارزه، قیام، حماسه و دفاع هستند. ظلم‌ستیز، کفرستیز و ظلمت‌ستیز هستند؛ رجاء رحمت حق را دارند در برابر کفاری که” قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَهِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُور” الممتحنه،۱۳٫ کافر وقتی داخل قبر رفت، امیدش ناامید است. در این عالم هم“لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ الله إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُون‏ “ یوسف، ۸۷ آدمی که در زندگی ناامید است؛ اسمش را بی‌دلیل مسلمان  گذاشته است. حقیقت یأس ریشه در کفر دارد و حقیقت امید ریشه در ایمان.

آدمی که خدا را دارد، هیچ شکستی برای او بنبست نیست. همۀ شکستها، حتی شکستهای معنوی، می‌تواند برای انسان فرصت باشد. همان‌طور که برای حر بن یزید ریاحی آن شکست، یک فرصت شد. آنچنان شکاند و ذوبش کرد و آنچنان سوخت که همۀ وجودش آب شد و امام حسین علیه السلام وجود جدیدی به او داد.

اگر انسان رشتۀ اعتقادش از مبدأ متعال قطع نشده باشد، شکستهای زندگی همه شکستهای ظاهری و معنوی قابل جبران است.لکن هجرت در ادیان الهی جایگاهی دارد. “إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی‏ … سَیَهْدِینِ‏”  تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب ، ج‏۱۰ ، ص ۴۹۴ از قول حضرت ابراهیم نقل می‌کند که من مهاجر به سوی خدا هستم و کسی که هجرت به سوی خدا بکند، خدا او را هدایت می‌کند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سیزده سالی در مکه دعوت به توحید کردند و با فشارها، خفقانها، کشتارها، شکنجه‌ها، محـاصره‌های فلج‌کننده – به تعبیر ابوسفیان امروز با تحریم‌های فلج‌کننده- مواجه شدند؛ اما تسلیم نشدند و سازش نکردند، بلکه مهاجرت کردند!

مهاجرت فرار از بن بست است. تغییر تاکتیک است. حرکت برای بازیافتن فرصتهایی است که در اینجا آن فرصتها برای انسان پیش نمی‌آید.

کار به آنجا رسید که مشرکین قصد جان خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را کردند. خانه‌اش را محاصره کردند. جبرئیل هم خبرش را داده بود. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هم آمادگی‌اش را داشت. علی علیه السلام را در بستر خود خوابانده بود. روپوش سبز را هم روی او کشانده بود. وقتی بیرون آمد؛ این محاصره‌کننده‌ها همانجا بودند، از جلوی چشمان آنها عبور کرد؛ ولی هیچ کس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را ندید.

در روایات آمده است که وجود نازنین پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم یک مشت خاک برداشت به دو طرف درب پاشید که مهاجمین مسلّح در آنجا ایستاده بودند. این خاک بر سر آنها نشست و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم این عبارت را به کار بردند: «شاحت الوجود» و این آیه را خواندند: “وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُون‏” یس؛ ۹

مرحوم آیت الله العظمی بهجت رحمت الله علیه به این بچه‌های حزب الله که کارهای حساسی دارند و کار امنیتی می‌کنند و باید در خطرها جلوی دشمن بروند؛ سفارش می‌کردند این آیه را بخوانند تا دشمن آنها را نبیند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رد شدند و رفتند، بعد از عبور ایشان از کانون خطر و از تیررأس آنها، کسی آمد به آنها گفت منتظر چه هستید؟ گفتند منتظر هستیم که هوا روشن شود. می خواهیــم برویم- اسم مبـــارک حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را بردنـــد- این را بکشیم، قطعه قطعه‌اش بکنیم. گفت کجای کارید؟ او رد شد رفت و خاکی به سر شما ریخت. خاکها بر سر شما نشسته است. شما را با این خاک تقطیر کرد. متوجه نشدید. ادارکتان را از شما گرفت. مغزتان کار نکرد، عبور کرد و رفت.

گفتند مگر چنین چیزی می‌شود!؟ سر کشیدند ببینند پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رفته یا در خانه است؟ دیدند بستر آماده است. کسی هم در آن بستر خوابیده و همان روپوشی که همیشه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رویش می‌کشید همان هم روی آن کسی است که آنجا خوابیده است. گفتند این شخص دارد ما را گمراه می‌کند تا ما برویم و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سالم بماند.در حالی که او اینجا خوابیده است.

 صبح که هوا روشن شد، وارد خانه شدند که کار را تمام کنند. دیدند که علی سر برداشت. آنجا بود که دست به سرشان کشیدند دیدند که آری خاک به سرشان نشسته است.

این چهل به اصطلاح سلحشوری که آمده بودند با شمشیرهای تیزشان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نابود کنند،همه خاک بر سر بودند.همه هم در یک مسیری قرار گرفتند که جز حسرت چیزی برایشان نداشت.

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم اگر این هجرت را انجام نمی‌داد، آیا امروز ما این اسلام را داشتیم؟ وجود نازنین پیغمبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم مسلمانها را به پویایی، تغییر وضعیت، تحول،انقلاب، دگرگونی شرایطی که برایشان ایجاد بن‌بست می‌کند، فراخوانده است و باید مهاجرت کرد. در سورۀ مبارکه انفال است کهوَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ الله” الأنفال؛ ۷۴

در دو جا خدای متعال دستور می دهد می گوید هجرت بکنید، هجرت مخصوص زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست. در هر شرایطی شما در بن‌بست قرار گرفتید، باید تغییر وضعیت بدهید.

باید دنبال یک تحول و دگرگونی معلوم بشود یک گیری دارید که اینجا ایستادهاید، این گیر را باید به هر کیفیتی بر طرف بکنید، در کنار این هجرتی که پیغمبر ما که صلی الله علیه و آله و سلم از مکه به مدینه هجرت کردند، برای مسلمانها یک گشایش شد. جای امنی پیدا کردند، خدای متعال محلی برای تشکیل حکومت برایشان فراهم کرد. آنجا ارتشی تدارک دیدند، تولید اقتصادی کردند، فرهنگ‌سازی کردند، به تعلیم و تربیت پرداختند، جنگها را هدایت کردند و با دشمنان در جبهه‌های مختلف مصاف دادند.

تا در مکه بودند امکان این نوع حرکتها نبود. وجود نازنین پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم که از دنیا رفت، فضا را از دست جانشین ایشان گرفتند. فضا فضای دنیایی و سیاسی بود. امیرالمومنین علیه السلام خانه‌نشین شدند؛ بیست و پنج سال تماشا می‌کرد و فلاکت جامعه اسلامی را شاهد بود.

می‌نگریست؛اما یار و اعوانی نداشت که بتواند این وضع را سامان بدهد. تا در زمان خلیفه سوم که آشفتگی دیگر به اوج خودش رسید.فامیل‌بازی، پارتی‌بازی، خوردن بیت‌المال، جامعه را منفجر کرد. آنقدر طلاهای بیت المال را انباشته بودند که خلیفۀ سوم با تبر این طلاها را خرد و میان زنان خودش تقسیم می‌کرد. به داماد و  اقوامش می‌داد.

بعد از این انفجار که منجر به قتل خلیفه شد، آمدند هجوم آوردند از حضرت امیر علیه السلام در خواست کردند که پرچم امامت و رهبری را شما به دست بگیرید.ایشان قبول نمی‌کرد.

 همین علی علیه السلام که در روز غدیر دستش را دراز می‌کند و همه بیعت می‌کنند؛ ولی در روزی که خلیفه‌ای به قتل رسید و مردم به عنوان عکس‌العمل در برابر خلیفۀ قبلی به سراغ ایشان آمدند و خواستند تصدّی حکومت را بر عهده بگیرد، ایشان ابا می‌کنند و می‌فرمایند من وزیر باشم بهتر است تا امیر و فرمودند که شما نه به خاطر خدا، بلکه به خاطر خودتان به سراغ من آمدید. توقّعات دارید و من توقّعات شما را برنخواهم آورد. من بدهکار کسی نیستم. ملاحظۀ خدا و قانون و حق و عدل را می‌کنم. من گروه و جریانی ندارم. بیت المال را به سویّه تقسیم می‌کنم، من عدل را میان همه اجرا می‌کنم. هر کسی باشد در برابر قانون نرم و تسلیمش می‌کنم و شما طاقت عدل را ندارید.

ولی اینها با آن هیجانی که برایشان پیش آمده بود؛ دست از امیرالمومنین علیه السلام برنداشتند و ایشان در آخر خطبه شقشقیه این نکته را می گویند: “لَو لا حُضُورُ الحاضِر”  نهج البلاغه،ص ۴۹

این غیر از امامت انتصابی حق است. او در هر حال امام بود ولی در این وضعیت سیاسی ظاهری حضرت می‌دانست که اقامه امام ولایت نیست. اینها دنبال ولی نیستند. دنبال امیری هستند که مشکلات اقتصادیشان را حل کند. اگرنتواند، علیه او هم شورش می کنند.

این فضای عمومی جامعه را حضرت امیر علیه السلام به خوبی می‌داند که اینها دنبال چه هستند و دنبال چه دارند می‌روند.لذا فرمودند ” لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ الله عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا “ نهج‌البلاغه،ص ۴۹. اگر این اجماع مردم، این اجتماع عظیم مردم بر من حجت را تمام نمی‌کرد؛ نمی‌پذیرفتم. اینها آمدند و به من گفتند ما با تو بیعت می‌کنیم. در اجرای دستورات تو، برای اقامۀ عدل همه کمر بسته‌ایم.

از یک طرف مردم می‌گویند کمکت می‌کنیم و حضور مردم یک حضور عینی غیرقابل‌انکار است.از طرف دیگر می‌بینم گروهی از گرسنگی شکمهایشان به پشتشان چسبیده، نای حرکت کردن ندارند؛ اما عده‌ای دیگر از پرخوری اینقدر ورم کرده و چاق شده‌اند که نمی‌توانند حرکت کنند.

بنابراین رکودی پیش آمده که قسمتی از آن مربوط به ضعف بنیه است. گروهی روحیه‌ خود را از دست داده‌اند. منظور از این گرسنگی، گرسنگی ظاهری هم نیست. انسانهای تحقیر شده و توسری‌خورده، اعتماد به نفس خود را از دست داده‌اند و نمی‌توانند تحرّک و ابتکار عمل داشته باشد، نمی‌توانند جهشی پیش ببرند. آنها را تحقیر کرده و گفته‌اند که کاری از دستشان ساخته نیست و آن پولدارها می‌توانند ترقی بکنند!

اروپا و آمریکا تا قرنها همین حالت را برای کشور ایران پیش آورده بودند و می‌گفتند شما نمی‌توانید صاحب صنعت باشید و ابتکار علمی داشته باشید. بدون دخالت خارجی مگر جهان سومی می‌تواند کشور خودش را اداره کند و بدون مستشار خارجی برای خودش آموزش و پرورش داشته باشد؟ برای خودش فرهنگسازی کند؟ برای خودش اخلاق داشته باشد؟ این تحقیر و تضعیف آنچنان فکر و اندیشه انسانها را لگدمال می‌کند که قدرت تحرّک و هر نوع ابتکار عمل را از آن می‌گیرد.

حضرت امیر علیه السلام فرمودند: من دیدم عدهای در اثر پرخوری اشباع شدهاند، آدم که اشباع شد دیگر چیز تازهای ندارد که دنبالش برود. آنها از پرخوری ابتکار را از دست دادهاند و تودۀ مردم هم از ضعف و تو سری خوری. آنقدر تحقیر شده‌اند  و خودشان را ذلیل میدانند که قدرت هیچ نوع حرکت و پرشی در اینها نمیبینند. اگر این دو جهت نبود؛ اینجا مسئله ولایت فقیه را می‌شود استنباط کرد. فرمود  ” وَ مَا أَخَذَ الله عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ” نهج‌البلاغه،ص ۴۹. وقتی جامعه گرفتار بحران شد و مردم دور عالمی را گرفتند، یا آن عالم ناصر و اعوانی پیدا کرد، خدا او را مؤاخذه می‌کند که چرا قیام نکردی؟ چرا به مردم لبیک نگفتی؟ چرا داد مظلوم را نگرفتی؟ چرا ظالم را سر جایش ننشاندی؟ چرا این پرخورهــــا و حرام خورهـــا را از لجنشان دور نکردید و این مردم حق‌باخته را به حق خودشان نرساندید؟

اگر اتمام حجت و مؤاخذۀ خدا بر علمایی که اعوان و انصار دارند و مردم بازوانشان هستند، نبود؛ هرگز من این حکومت را قبول نمی‌کردم و افسار ناقۀ حکومت را می‌انداختم به سرش تا هر کسی می‌خواهد، دنبالش برود.

حضرت امیرعلیه السلام با این اوضاع حکومت را در دست گرفت که داد مظلومی را از ظالم بگیرد و حق اقتصادی حق باخته‌ها، گرسنه‌ها، پابرهنه‌ها و جامانده‌ها را به آنها برسانند.اما وقتی حکومت را گرفتند؛ در مدینه منوّره گفتن این افکار مخوف بود و بدعتهای حکومت قبل را بدون یک مهاجرت امکان نداشت از بین ببرند و در مدینه یک قدم جدیدی بتواند بردارد. نشان آن هم این نماز تراوه است‌ که الان در مکه معظمه و مدینه در شبهای قدر می‌خوانند. این نماز، مستحبی است و ما در اسلام نماز مستحبی به جماعت نداریم، بدعت و حرام است. اما خلیفۀ دوم گفته بود بخوانید! حضرت امیرعلیه السلام تا خواست این بدعت را برطرف بکند، واویلایی برپا شد که نتوانست عوض بکند. شریح قاضی را حضرت علی علیه السلام نصب نکرده بود و منصوب به حکومت قبلی بود؛ ایشان خواست جا به جا کند، شورش کردند.

حضرت علی علیه السلام دید در مدینه نمی‌تواند کاری بکند. این بود که فرمود «الهجرت قائمه علی حده الاول».

 مسئله هجرت هنوز هم جایگاه خودش را دارد، هر جا دیدید فضا بر شما تنگ است و نمی‌توانید کاری بکنید، فضایتان را عوض کنید.

لذا امیرالمومنین علیه السلام هجرت کردند به کوفه، کوفه از ایشان حمایت کرد. البته در آخر با روشهای معاویه و عمروعاص و حبِّ دنیای گروهی از منافقین، حضرت شکست خورد؛ ولی  پس از چهار سال، امیرالمومنین علیه السلام توانست نمونه‌ای از یک حکومت عدل اسلامی را ارائه دهد. اسلام نابی که پس پردۀ بدعتها قرار گرفته بود.

نهج البلاغه و روایاتی که از امیرالمومنین علیه السلام داریم، در همین چهار سال این فرهنگ، این ذخایر و این میراث گرانقدر را برای ما باقی گذاشت.

 حضرت علی علیه السلام که به شهادت رسید، فضا برای امام حسن مجتبی علیه السلام در همه جا فضای تنگی بود و هیچ حرکتی نتوانست انجام بدهد؛ جز اینکه بتواند آنچنان اوضاع را نگهدارد تا چهرۀ مخوف بنی امیه را نشان دهد. آن قراردادها و نرمش قهرمانانه‌ای که در برابر معاویه نشان داد؛ افشاگری عجیبی بود که باعث شد معاویه عهد شکن دروغگو، بی وفا در آمد. جلوی چشم همه مردم با امام حسن علیه السلام قراردادهایی منعقد کرده بود که هیچ کدامش را عملی نکرد. یکی از قراردادهایی که امام حسن مجتبی علیه السلام طی یک عهدنامه و پیمان‌نامه با معاویه به امضاء رسانده‌بود؛ این بود که معاویه برای خودش ولیعهد تعیین و این خلافت را موروثی نکند.بلکه مردم خودشان بعد از معاویه هر کسی را که خواستند انتخاب کنند. ولی معاویه در زمان خودش از مردم برای یزید بعنوان ولیعهد و امیر بعد از خودش بیعت گرفت و زمینه و به قول معروف میخ خلافت یزید را محکم کرد.

خوب ده سال بعد از امیرالمومنین علیه السلام حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام مبتلا بود به معاویه و وضع به این سبک ادامه پیدا کرد، معاویه که رفت نوبت به یزید رسید.

امام حسین علیه السلام دعوت شد به کوفه برای امامت و اقامۀ عدل از یکطرف و دعوت شد به بیعت با یزید از طرف دیگر. امام حسین علیه السلام می داند یک انقلاب خونین وظیفۀ اوست. جهاد تا مرز شهادت، شهادت خودش و همه کسانش، این تنها تاکتیکی است که موجب بیداری می شود، خط سرخ خون عاشورایی را برای نسلهای بعد به عنوان نشانی از پیروزی به جا می‌گذارد.

خـــون بر شمشیر پیروز است. ایمــــان بر فولاد پیروز است. اراده بر امکانات پیروز است. اینهــــا هدف امام حسین علیه السلام بود؛ اما بدون حرکت از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا این عملی نبود.باید این هجرت را به جان می خرید، این است که “وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى الله “ النساء؛ ۱۰۰

شما در مقام ایجاد یک جهش علمی، اقتصادی، اخلاقی، فرهنگی باشید و خدای متعال به شما وعده و اطمینان داده است اگر گروهی به پا خواستند تا یک معنویتی را مستقر کنند، فسادی را برطرف کنند، بدعتی را از خودشان دور کنند، ظالمی را سر جایش بنشانند؛ ولو اجل مهلت ندهد که پیروزی ظاهری را ببینند؛ آنچه را انجام داده‌اند، خداوند متعال پیروزی به حساب می‌آورد.

“وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ” اگر هجرت کردید، یعنی طالب تحوّل و در مقام حرکت جهشی، کسب عزّت، جبران ذلّت‌ها و عقب ماندگی‌ها بودید؛ اگر دست به دست هم دادید و حرکت خداپسندانه‌ای را از خودتان نشان دادید، ولو دشمن شما را ترور کند یا در مسیر به موانع بر بخورید؛ اجرتان فوق این چیزیست که خدا بگوید به شما باغی از باغهای بهشتی می‌دهم، قصر می دهم.نه! فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى الله “ چنین کسی به خدا رسیده است. خودش پذیرای اوست و او را در آغوش می‌گیرد.

یک نکتۀ اخلاقی در کنار این هجرتی که امام رضوان الله تعالی علیه کردند، وجود دارد. در هجرت ایشان از قم به زندان، از زندان به تبعیدگاه، از تبعیدگاه ترکیه به نجف، از نجف به ناکجا آباد، در ابتدا ایشان را هیچ جا راه نمی‌دادند. کویت و کشورهای منطقه حاضر نشدند ایشان را که از عراق بیرونش می‌کردند، قبول کنند؛ ولی ایشان گفتند: من مهاجرم. اگر زیر این آسمان، هیچ کشوری مرا به خودش راه ندهد؛ من از این کشتی به آن کشتی، روی آبهای آزاد دنیا می‌روم و تسلیم طاغوت نمی‌شوم و تا مرز سقوط طاغوت خواهم ایستاد. این هجرت امام رضوان الله تعالی علیه، این انقلاب را سامان داد. امروز سی و چهار سال از انقلاب می‌گذرد؛ ایستادگی شما جوانها و هشت سال دفاع مقدس در برابر قدرت جهنّمی نظامی و اتمی شرق و غرب که پیروزی را رقم زد و عزت و سرافرازی آفرید؛ مرهون این هجرت بود.

 

هجرت باطنی

 هجرت ظاهری بدون هجرت باطنی هیچ ارزشی ندارد.لذا هجرت باید الی الله باشد. “وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ” النساء؛ ۱۰۰ حال این موت اختیاری است یا نه؟ “ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ” همه را می‌گیرد. در روایت دارد که « المهاجر من هجر سیئات»در حدیث دارد که « افضل الهجره الهجره من الخطایا و ذنوب». هجرت اساسی این است که انسان در درون خودش تحوّل ببیند. هر روز یک رشته از وابستگی به غیر خدا را قطع کند. به دنبال پرواز درونی باشد.اول این روح را که با زنجیرهای تعلّقات و غرایض مادی زمین‌گیر شده، این بارقۀ الهی که در درون شما گرفتار است و این یوسفی که در چاه نفس شما زندانی است ؛ آزادش کنیم.

«الا حر یدعو هذه اللماذه» جوانها این هجرت، این جهـــاد قشون نمی‌خواهد، شما هستید و خدای خودتان. اگر هر روز توانستید یک گناه را ترک کنید، اگر هر روز یک ظلمت از درون خودتان زدودید، نور جدیدی از ایمان متعالی در خودتان احساس کردید، بر بصر و بصیرتتان اضافه شد، شما مهاجر هستید.اگر به هجرت ظاهری دست نیافتید، به هجرت باطنی که می‌توانید دست بیابید.

جناب حر بعد از ملاقات با امام حسین علیه السلام هجرت ظاهری نداشت،از مدینه به مکه، از مکه به کربلا،از مدینه به کوفه، هجرت نکرد؛ اما هجرت او، هجرتی بود از خود به خدا. دید خودش فاسد و مزدور افراد کثیف شده، کارش به جایی رسیده که به او پول می‌دهند تا خون بریزد. آن هم خون فرزند پیغمبر علیه السلام را! تا اینجا سقوط کرده! گفت: وای بر من! خاک بر سر من! ببینید چطور من بد شدم؟! کارم به کجا کشیده؟! یک هجرت، یک مردانگی، یک تکان، یک جهش برایش پیش آمد، پرواز کرد و رفت به جائی که بزرگان ما غبطه می‌خورند.

این شیخ حر عاملی رضوان الله تعالی علیه بسیار بزرگ است. صاحب کتاب وسائل الشیعه و اثبات الهداه است. اثبات الهداه را در اعتقادات کلامی نوشته است. اثبات امامت ائمۀ اثنی عشر است، با نوصوص و معجزاتی که مستند نقل کرده است. جلد هفتم مربوط به امام عصر ارواحنا فداه است و در آنجا دو ماجرا از ملاقاتهای خودش با امام زمان ارواحنا فداه را نقل می کند.

 یکی از آنها این است که می گوید:

 در دوره جوانی که طلبه بودم عزرائیل به سراغم آمد و جانم را گرفت. در روایت داریم در حال جان دادن محتضر، امامان به دور او حاضرند. امیرالمومنین علیه السلام به حارث همدانی فرمود که “یا حارث همدان من یمت یرنی” نهج البلاغه؛ ص۶۱۱ هرکس موقع مردنش بناست که با من دیدار داشته باشد، چه آدم خوبی باشد، چه آدم بدی. در روایات، در جلد ششم بحارالانوار حضور همۀ ائمه علیهم السلام را بر بالین کسی که در حال انتقال از این عالم به عالم دیگر است، نقل می‌کنند.

خوشا دردی که درمانش حسین علیه السلام است! خوشا هجری که پایانش حسین علیه السلام است! مرگی که بناست امام حسین علیه السلام به سراغ آدم بیاد، این مرگ ناراحتی ندارد.

شیخ حر می‌گوید:

 چهارده معصوم دورم بودند، من به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سلام عرض کردم. حضرت جوابم را دادند. به امیرالمومنین علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام، به امام حسن و امام حسین علیهم السلام سلام عرض کردم و جواب دادند تا رسیدم به حضرت صادق علیه السلام، وقتی سلام عرض کردم، علاوه بر اینکه جواب سلام من را دادند؛ تفقدی به من کردند و مطالبی به من گفتند، دیگر یادم نمانده به من چه گفتند. به بقیۀ ائمه علیهم السلام عرض ادب کردم. از همه هم جواب سلامم را گرفتم. رسیدم به امام زمان ارواحنا فداه گریه‌ام گرفت. آقا و صاحب خودمان است دیگر! گریه ام گرفت. گفتم خدایا، ما را به این عالم آوردی که اینجا زراعتی بکنیم و آنجا حاصلی داشته باشیم؛ ولی به من مهلت ندادند. اول کارم بود. تازه شروع می‌کردم که کارهایی برای اسلام انجام بدهم و برای آخرتم ذخیره داشته باشم، فرصتی برای من پیش نیامد. من آرزو داشتم که اعمال صالح انجام بدهم، قلمی بزنم، نوری بیفشانم؛ اما در جوانی دارم می‌آیم و دستم خالی است! وجود مبارک امام زمان ارواحنا فداه رقّت کردند.

 خدا می‌داند به جان امام عصر ارواحنا فداه قسم، با تمام وجود باورم این است که ایشان از پدر ما به ما مهربانتر و از مادرمان به ما دلسوزترند و از ما به خودمان نزدیکتر است.

یار نزدیکتر از من به من است      وین عجب که من از وی دورم

او با من است، من با او نیستم. او مرا از یاد نمی برد، ولی هیچ وقت من او را یاد نمی‌کنم.

 می‌گوید: امام زمان ارواحنا فداه دلشان سوخت، به حال من رقّت کردند. جامی به من دادند، فرمودند سر بکش، نمی‌میری.

 آقا جان، این مجلس و این جوانان برای جدّت امام حسین علیه السلام است، اینها کانون آموزه‌های درسی او را همه ساله تجدید می‌کنند، اینها عشق او بر دل دارند، اینها پروانه های شمع وجود مبارک جدّ مظلومت هستند. به شیخ حر عاملی جام می‌دهی، به ما هم یک قطره بدهید! اجازه بدهید ما هم تماشا کنیم چطور به خورد آنها می‌دهی، این مقدار را ما توقع داریم. شیخ حر عاملی می گوید:  من این جام را سر کشیدم، متوجّه شدم که در بسترم هستم. دیدم عائله‌ام دارند دور من شیون می‌کنند. مرده‌ام و همه در حال شیون هستند. من تکانی خوردم و اینها تعجب کردند. دیدند مثل اینکه زنده شده‌ام. یک هفته این خستگی مرگ در وجودم بود.

 بعد از زنده شدن مرحوم شیخ حر عاملی عمری با برکت پیدا کرد. چهارده جلد وسائل الشیعه، یک دوره روایات دربارۀ فقه را در این کتاب جمع کرده است. آن وقت کتاب اثبات الهداه و کتب دیگر را نوشت. این برکت از آن جامی بود که امام زمان ارواحنا فداه به خوردش داد.

 همّت بلند دارید که از همّت بلند اگر یک هجرتی از گناه برای شما تا اربعین امام حسین علیه السلام پیش آمد؛ من باورم نمی‌کنم که نتوانید امام زمانتان را ببینید.

«لا یمسئو الی المطهرین» چرا؟ برای اینکه امام زمان ارواحنا فداه در نامه‌ای که به مرحوم شیخ مفید اعلی الله مقامه الشریف مرقوم فرمودند، تصریح کردند که اگر اعمال ناشایست شیعیان ما نبود؛ به شرف ملاقات ما نائل می‌شدند.

این گناهان ما حجاب شده است و ما نمی‌توانیم امام را ملاقات کنیم. نمی‌توانیم پیش طبیبمان برویم تا درمانمان کند. اما اگر اینجا توبه کنیم و دامنش را بگیریم، به یک چله ان شاء الله هیچ گناهی به سراغ ما نمی‌آید. چشممان، زبانمان و زندگیمان را پاک نگه داریم، ان شاءالله می‌رسیم، می‌بینیم و از دست مبارکشان نیز چیزی می‌گیریم و به خوردمان می‌دهد. آن چیزی را که به خورد خواصّشان خواهد داد!

 شیخ حر عاملی این مقام و زندگی مجدد را با جام حیاتی که از دست امام زمان ارواحنا فداه گرفته، به دست آورده و موفق شده است کتابهایی بنویسد که در سفرۀ علم همه محققان تاریخ فقاهت شیعه تا ظهور امام زمان ارواحنا فداه باشد. همیشه سفره پهن کرده است و علماء و مراجع تقلید ما همه سر سفرۀ شیخ حر عاملی فتوا می‌دهند، چون آن روایات را از آنجا استخراج می‌کنند و برای استنباط و اجتهاد خودشان کارمایه و سرمایه قرار می‌دهند.

این شیخ حر عاملی به زیارت جناب حربن یزید ریاحی رفت. ضعیف و پیر شده بود، در آنجا ازدحام جمعیت باعث شد بیفتد و ازدحام جمعیت اجازه بلند شدن به ایشان نمی‌داد. مردم روی ایشان حرکت می‌کردند. داشت نفس نفس می‌زد. زیرپای زائرین، با همان حالش، با نیمه رمقی رو کرد به حر و گفت پدر و مادرم به قربانت چه کردی؟ من بعد از هفتاد سال قلم زدن و تربیت طلبه و خدمت به عالم اسلام،امروز اگر زیر پای زائران تو جان بدهم؛ افتخارم این است که زیر پای زائرین حر بن یزید ریاحی من جانم را داده‌ام!

این مقام هجرت است “وَ مَن یَخرُج مِن بَیتِه” النسا؛۱۰۰ این هجرت باطنی است. این هجرت از گناه است. هجرت از رذائل است و این میدان برای ما باز است.

 

روضۀ علی اصغر علیه السلام

 من نمی‌دانم، شب سوم معمول است چه روضه‌ای بخوانند؛ ولی دل خودم هوای شش ماهه امام حسین علیه السلام را کرده است!

سید حیدر عاشق امام زمان ارواحنا فداه بود. بسیار آوارگی کشید، به هر دری زد که شاید آقا تحویلش بگیرد. دید خبری نیست. اشعاری گفت و پیش خودش گفت می‌برم کربلا و شکایتشان را به جدشان امام حسین علیه السلام می‌کنم.

 از حله بیرون آمد و به سوی کربلا حرکت کرد. در راه که افتاد دید که یک سید مجلّلی آمد به او سلام کرد و گفت سید حیدر کجا می روی؟ عرض کرد: آقا، به کربلا می‌روم. فرمودند: در کربلا چه‌کار داری؟ گفتم: درد دارم. دلم پر است. گمشده دارم. خیلی دنبالش گشتم؛ ولی می خواهم بروم و شکایتش را به امام حسین علیه السلام بکنم.

فرمود: شعرهایت را برای من بخوان. گفت با اینکه بنا نداشتم برای کسی بخوانم؛ دیدم گویا در وجودم تصرف شد. بی‌اختیار شدم و شعرها را برای این آقا خواندم. بعد فهمیدم خود امام زمان ارواحنا فداه است. شعرها را خواندم تا رسید به اینجا که خطاب به خود حضرت است: تا کی می‌خواهی چشم به راهمان بگذاری؟!

«و ترا تجیع فجیع مع مذ هذا الفجیع حیث الحسین بکربلا تفلت ذنوبهم» یعنی مصیبتی برجسته‌تر از این بناست که واقع شود که حسین علیه السلام در کربلا، زیر سم اسبها، استخوانهای پهلویش آرد شد، پودر شد و چیزی از آن نماند! «و رضیعه» اینجا روضه حضرت علی اصغر علیه السلام را شروع کرد، «و رضیعه بدم الورید مخضبوا»

امام حسین علیه السلام بچۀ شیرخواره‌ای را که گرسنه، تشنه و پژمرده بود؛ روی دستش گرفت تا شاید ببینند و دلشان بسوزد! نه تنها آبش ندادند که حرمله با تیرش گلوی نازک او را نشانه گرفت! معمولا تیر سوراخ می‌کند؛ ولی گلو لطیف بود، این رگها را پاره کرد، شاهرگش بریده شد. سر افتاد. قنداق خونین شد.

می‌گوید وقتی به اینجا رسیدم، دیدم آقا گریه می‌کنند. فرمودند سید حیدر بس است دیگر. دیگر دستم بسته است! طاقت امام زمان ارواحنا فداه گویا داشت تمام می‌شد.

 

لا حول و لا قوه بالله العلی العظیم

و

 لعنت الله علی القوم الظالمین