۱_ طرح مسئله

تحلیل کامل و مطابق با واقعیت از ماجرای سقیفه، نیازمند آگاهی نسبت بهتمامی زمینههای شکلدهنده و تثبیتکنندۀ آن است؛ لذا باید ابتداییترین زمینۀ مؤثر در شکلگیری این مسیر تا پیامدهای حاصل از آن، موردبررسی قرار گیرد. یکی از وقایعی که میتوانست تأثیر جدی در سرنوشت حکومت اسلامی پس از پیامبر داشته باشد، حرکت سپاه اسامه بود. گزارش مختصر این اتفاق چنین است:

رسول خدا صلی‌الله علیه وآله در آخرین روزهای حیات خود، لشگری را به فرماندهی اسامه بن زید برای جنگ با روم تشکیل دادند. کار این سپاه صرفاً شبیخون به دشمن و بازگشت به مدینه بود. در آن هنگام اسامه نوجوان بود و سابقۀ جنگی ویژهای نداشت. تشکیل این سپاه مقارن با ظهور مدعیان نبوت، مریضی پیامبر و احتمال فوت ایشان بود. نکتهای که بیش از هر مسئلۀ دیگری در بررسی این سپاه اهمیت دارد، حضور بزرگان مهاجرین و انصار و اصرار پیامبر بر خروج هر چه سریعتر سپاه است. هر چه احتمال وفات پیامبر بیشتر میشد، اصرار ایشان بر حرکت سپاه افزایش مییافت. نهایتاً این فرمان پیامبر اجرا نشد و برخی از همان کسانی که مأمور به حضور در سپاه بودند، زمامدار مسلمانان شدند. در خصوص این جنگ، پرسشهایی مطرح است که ما را به بررسی فراگیر آن دعوت میکند:

۱_ چرا پیامبر اکرم صلی‌الله علیه وآله در آن برهۀ حساس فرمان حرکت بزرگان مهاجرین و انصار را صادر کردند؟

۲_ چرا علیرغم اینکه جامعه اسلامی از ناحیه مدعیان نبوت در معرض توطئه و ناامنی قرار داشت، از سوی حضرت فرمانی برای حرکت لشکر و مقابله با آنان صادر نشد؟

۳_ ازچهرو اسامه با آن سن کم، بیتجربگی و نبود جایگاه اجتماعی، به فرماندهی منصوب شد؟

۴_ چرا بر حضور افراد خاصی از مهاجرین و انصار در سپاه اصرار میشد؟

۵ _ با اینکه روم در آن تاریخ در وضعیت جنگی نبود، اصرار پیامبر _ آنهم در شدت بیماری _ بر این جنگ چه بود؟

ما برای بررسی این واقعۀ تاریخی، ناچاریم قطعات این حادثه را جزءبهجزء بررسی کنیم. این جزئیات ما را به اهمیت این پرسشها واقف میکند و در تحلیل رویدادهایی که به دنبال آن رخداده، یاری خواهد کرد. در بررسی جزئیات ماجرای سپاه اسامه تلاش شده است تا از گزینش مدارک خودداری شود و گزارشهای متقدّم اهل تسنن  مورد استشهاد قرار گیرد؛ بنابراین، در این مقاله، به این موضوعات خواهیم پرداخت:

۱_ بررسی اوضاع مدینه، مقارن با دو ماه پایانی عمر مبارک رسول خدا صلی‌الله علیه وآله و احتمال جدی رحلت ایشان.

۲_ بررسی جزئیات تشکیل سپاه اسامه.

۳_ تبیین پرسشهای مهم در علت و نحوۀ تشکیل سپاه.

۴_ تحلیل علت حقیقی تشکیل سپاه و تأثیر آن بر وقایع پس از رحلت.

 

۲_ نگاهی کوتاه به مدینه، مقارن با رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله علیه وآله

برای روشن شدن جایگاه لشگر اسامه، ناگزیر باید به برخی وقایع مهم و مؤثری که زمینهساز اعزام و توقف سپاه بوده است، اشارهکنیم:

۲ _  ۱ _ غدیر یا اعلان امامت و جانشینی امیرالمؤمنین علیه‌السلام

در روز هجدهم ذیحجۀ سال دهم هجرت، پیامبر صلی‌الله علیه وآله در اجتماع باشکوه و در میان دهها هزار نفر از مسلمانانی که از حجهالوداع بازمیگشتند، مسئلۀ خلافت و رهبری پس از خود را اعلان میدارند. در این مراسم، ضمن آنکه تمامی مسلمانان، اعم از مردان و زنان، با امیرالمؤمنین علیه‌السلام بهعنوان ولایت و رهبری بیعت کردند. آنان همچنین موظف شدند پیام و دستور پیامبر صلی‌الله علیه وآله را در این خصوص، بهتمامی غایبان برسانند. روشن است که واقعۀ غدیر برای احزاب مخالف اهلبیت علیهم‌السلام واقعهای تلخ بود و آنان را به اقدامی عاجل برای به دست آوردن خلافت ترغیب میکرد.[۳]

۲ _ ۲ _  اشارۀ پیامبر به وفات خود

در اخبار متعددی نقل شده است که پیامبر صلی‌الله علیه وآله قبل از رحلت، از وفات خود خبر داده و اصحاب از نزدیک بودن وفات ایشان آگاه بودهاند. ابن مسعود میگوید: پیامبر یک ماه قبل از وفات خود خبر فوت خود را داد.[۴]

پیامبر صلی‌الله علیه وآله در روز عرفۀ حجه الوداع، قبل از نماز خطبهای ایراد کردند و در قسمتی از آن فرمودند:

ای مردم! به خدا قسم من نمیدانم، شاید که در چنین مکان و در چنین روزی دیگر شما را ملاقات نکنم.[۵]

همچنین پیامبر صلی‌الله علیه وآله در جمرات نیز اشاره کردند که شاید این آخرین حجشان باشد:

از من مناسک حج را یاد بگیرید، شاید که من پسازاین هرگز به حج نروم.[۶]

نحوۀ دستور مردم به فراگیری احکام حج و نیز خطبۀ پیامبر در روز عرفه نیز نشانۀ نزدیک بودن وفات رسول خدا است. ابن کثیر پس از نقل اخباری چند در این خصوص، تصریح میکند که مردم در آن سال از وفات قریبالوقوع پیامبر صلی‌الله علیه وآله آگاه شده بودند.[۷]

روشن است که برخی در مواجهه با احتمال وفات پیامبر، بیشترین تلاش خود را متوجه به دست آوردن قدرت و جهتدهی افکار عمومی خواهند کرد. این گروه در بستر احتمال وفات پیامبر قاعدتاً نمیتوانستند ساکت بنشینند و طبیعی بود که به طراحی یک جریان حساب شده مشغول شوند. ازاینرو بسیار معقول است که وقایع پس از رحلت آن حضرت، ناشی از طراحی و برنامهریزی حسابشدۀ آنان باشد. ما در ادامه درستی این تحلیل را نشان خواهیم داد.

۲ _ ۳ _ پیمان قریش در مورد خلافت

از دیدگاه قریش، تغییر مسیر جریان خلافت، راهی جز کنار گذاشتن علی علیه‌السلام نداشت. امیرالمؤمنین علیه‌السلام کسی نبود که در امور الهی معامله کند و به آنان امتیاز دهد. با امام علیه‌السلام کنار آمدن، مساوی با کندن دندان طمع بود، چیزی که برای آنان بسیار سخت و دشوار مینمود. لذا مدعیان رهبری با یکدیگر پیمان بستند که هرگز امر خلافت را به اهلبیت مسترد نکنند و پیماننامۀ خود را در بین دو ستون کعبه پنهان کردند. برخی گزارشها حاکی است که اهلبیت از این پیمان آگاه شدند و حتی زمان و مکان پیمان و افراد آن را میشناختهاند.[۸]

۲ _ ۴ _ اشارۀ پیامبر به وقوع فتنهها

پیامبر در اواخر حیات خود، بارها و بارها به وقوع فتنه و خطر ارتداد در میان صحابه اشارهکردهاند. روایات حاکی از آن است که گروهی از اصحاب، در هنگام عبور از  پل صراط و نیز در هنگام ورود بر حوض کوثر، مورد غضب و سخط الهی و نبوی قرار میگیرند که علّت آن، ارتداد و بازگشت آنان به جاهلیت است. این مضمون در کتب شیعه[۹] و سنی[۱۰] به فراوانی ذکر شده است.

مطالعۀ جریان نفاق در صدر اسلام نشان میدهد که جامعۀ مسلمان آن روزها، بار دیگر به مرزهای جاهلیت نزدیک میشد و وقوع فتنه در میان خانههای مدینه به چشم میخورد؛ چنانکه رسول خدا صلی‌الله علیه وآله فرمود که فتنه را در میان خانههای اهالی مدینه، مانند قطرات باران میبیند.[۱۱]

بنابراین، سقیفه امری دفعی و غیرقابلپیشبینی نبود، بلکه واقعیتی بود که مسلمانان بهخوبی از قریبالوقوع بودن آن آگاهی داشتند. ازاینرو، هم پیامبر برای پیشگیری از آن برنامهریزی اجتماعی داشتند و هم انصار برای جلوگیری از وقوع آن، حرکتی سیاسی را سامان دادند.

۲ _ ۵ _ آگاهی اهلبیت علیهم‌السلام از مصائب

اهلبیت علیهم‌السلام در خانۀ وحی مستقر بودند. آنان اولین کسانی بودند که وحی را میشنیدند و از آن آگاه میشدند. پیامبر صلی‌الله علیه وآله برای ایشان اخباری نقل میکردند که برای دیگران نقل نمیشد و برای اینان از علومی پرده برمیداشتند که دیگران از اندکی از آن نیز بیبهره بودند. طبیعی است که خداوند بهواسطۀ پیامبرش، اهلبیت علیهم‌السلام را از مصائب و بلاهای امت آگاه سازد و آنان را برای امتحانی عظیم آماده سازد.[۱۲] ازاینرو، خاندان پیامبر صلی‌الله علیه وآله بهخوبی از نزدیک بودن فتنه و ناگفتههای وقایع آینده باخبر بودند.[۱۳] در کتاب بحارالانوار بهتفصیل از إخبارات پیامبر صلی‌الله علیه وآله به اهلبیت علیهم‌السلام سخن گفته شده است.[۱۴]

۲ _ ۶ _ ظهور متنبّیان

از دیگر وقایعی که در اواخر عمر پیامبر اتفاق افتاد، ظهور مدعیان نبوت بود، بهطوریکه در ماه آخر زندگی پیامبر این اخبار بهصورت مرتّب به مدینه میرسید.[۱۵] بااینحال، رسول خدا صلی‌الله علیه وآله سپاه اسامه را بهجای آنکه بهسوی این مدعیان گسیل دارند، آنان را امر کردند تا به سمت شامات بروند. در ادامه، اهمیت این مطلب روشن خواهد شد؛ زیرا اطلاع از ظهور مدعیان نبوت در
درک علت حرکت سپاه اسامه و اهمیت اهداف آن، تأثیر به سزایی خواهد گذاشت.

* * *

از آنچه بهاختصار ذکر شد، معلوم میشود که وضعیت جامعه در اواخر عمر پیامبر صلی‌الله علیه وآله وضعیتی خاص و درخور توجه بوده است. پیامبر صلی‌الله علیه وآله جانشینی و خلافت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را اعلام میکنند و بر آن پیمان میگیرند. قریش که مدعی سروری عرب بوده است، به فعالیتی شدیدتر دست میزند و گروهی از آنان پیمان میبندند که هرگز اجازه ندهند امر خلافت به اهلبیت پیامبر علیهم‌السلام برسد. إخبار پیامبر صلی‌الله علیه وآله از وفات خود، آنان را بیش از هر چیز بر این امر تهییج میکند. برای اینکه کسی در دام فتنه نیفتد، پیامبر صلی‌الله علیه وآله مردم را بهطور عام و اهلبیت را بهطور خاص از وقوع فتنه آگاه میسازند و متذکر میشوند که در آینده فتنۀ فراگیری از میان خانههای شهر مدینه آشکار خواهد شد.

همچنین در مناطق مرزی کشور اسلامی، مدعیان نبوت سر برکشیدهاند و سادهدلان را تابع خودکردهاند. پیامبر در حالی سر بر بستر خاک مینهند کهموجی از فتنه زبانه میکشد. ما در ادامه، علت و نحوۀ شکلگیری سپاه اسامه و رابطۀ آن را با وقایع پس از رحلت بررسی میکنیم.

 

۳_ سپاه اسامه

۳ _ ۱ _ اسامه بن زید

اسامه بن زید بن حارثه، ابو محمد (۷ _ ۵۴ ق)؛ پدرش، زید بن حارثه، اسیری بود که در مکه خریداری و آزاد شد. وی در خانۀ پیامبر رشد کرد. رسول خدا صلی‌الله علیه وآله در مکه، ام ایمن از بنی نهیان را به ازدواج زید درآورد. ام ایمن، اسامه را در سال هفتم قبل از هجرت به دنیا آورد. رفتار پیامبر با اسامه، رفتار با فردی بود که در خانۀ پیامبر بزرگ شده است. زید بن حارثه، پدر اسامه، در جنگ موته به شهادت رسید.[۱۶]

اسامه در هفده یا هیجده سالگی مأموریت یافت سپاهی را برای حمله به «اُبنی» تشکیل دهد. وی پس از رحلتِ پیامبر صلی‌الله علیه وآله، به وادیالقری سفر نمود و ساکن آنجا شد؛ سپس در ایام حکومت معاویه به دمشق سفر کرد و مدتی ساکن «مزه» شد؛ اما پس از مدتی به مدینه بازگشت و در «جرف» سکنی گزید. وی در اواخر حکومت معاویه از دنیا رفت.[۱۷]

 

۳ _ ۲ _ تشکیل سپاه اسامه

واقدی میگوید:

رسول خدا همواره از کشته شدن زید بن حارثه و جعفر و اصحاب او یاد میکرد و نسبت به آنها اندوه شدیدی ابراز میفرمود. چون روز دوشنبه چهار شب باقی مانده از صفر سال یازدهم هجری فرارسید، پیامبر، فرمان آماده شدن مردم برای جنگ با روم را صادر فرمود و دستور داد که با سرعت برای این کار آماده شوند. مردم از حضور رسول خدا پراکنده شدند درحالیکه برای جهاد تلاش میکردند.

فردای آن روز، سهشنبه، سه روز باقی مانده از صفر، اسامه بن زید را احضار فرمود و به او گفت: «ای اسامه، در پناه نام خدا و برکت خدا حرکت کن تا به محل کشته شدن پدرت برسی و آنها را زیر سم اسبها پایکوب کنی. من تو را مأمور این کار ساختم و امیر این لشکر قراردادم. صبحگاهی بر مردم ابنی حمله کن و اماکن ایشان را به آتش بکش و شتابان برو که بر اخبار پیشی بگیری. اگر خداوند پیروزت فرمود، میان ایشان کمی درنگ کن و همراه خود راهنمایانی بردار و جاسوسان و طلیعه را پیشاپیش گسیل دار».

چون چهارشنبه دو روز باقی مانده از صفر فرارسید، بیماری پیامبر با درد سر و تب شروع شد. صبح پنجشنبه یک روز باقی مانده از صفر، پیامبر با دست خود لوایی برای اسامه بست و فرمود: «ای اسامه، به نام خدا و درراه خدا به جهاد برو و با هر کس که به خدا کافر است جنگ کنید و مکر و غدر نکنید، هیچ کودک و زنی را نکشید. شما آرزوی رویاروی شدن با دشمن را نداشته باشید که نمیدانید شاید گرفتار و مبتلای آنان شوید، ولی بگویید: ‹خدایا تو خود، ایشان و شرّشان را از ما کفایت فرمای!› و اگر آنها با شما برخوردند و با هیاهو حمله آوردند، بر شما باد به آرامش و حفظ سکون و سکوت. با یکدیگر نزاع و مخالفت نکنید که ضعیف و ناتوان خواهید شد …».[۱۸]

۳ _ ۳ _  زمان تشکیل سپاه

زمان فراخوانی سپاه را به گونههای مختلف آوردهاند. ابن ابی الحدید در شرح نهجالبلاغه زمان فراخوانی را در ایام بیماری رسول خدا صلی‌الله علیه وآله ذکر کرده[۱۹] و گروه دیگری آن را قبل از بیماری یا مقارن با آن نگاشتهاند.[۲۰]

طبری در روایت خود، زمان تشکیل سپاه را محرّم سال ۱۱ میداند. او میگوید: «هنگامیکه مردم در تدارک سپاه بودند، بیماری رسول خدا صلی‌الله علیه وآله آغاز شد».[۲۱] ابن سعد زمان فراخوان سپاه را روز دوشنبه، چهار شب مانده به آخر صفر سال یازده هجری میداند. او نیز بیماری حضرت را متأخر از فرمان تشکیل سپاه میداند.[۲۲] یعنی این واقعه تقریباً بیش از دو ماه با حجه الوداع فاصله دارد.

درمجموع آنچه از هر دودستۀ این اخبار به دست میآید، فاصلۀ اندک میان تشکیل سپاه و بیماری پیامبر بوده است. گفتنی است اخباری که زمان تشکیل سپاه را در محرّم ذکر کردهاند، به نقل شیعه در مورد رحلت پیامبر نزدیکترند. ظاهراً در روایات شیعه از زمان دقیق تشکیل سپاه ذکری به میان نیامده است، اما از مضمون بعضی از روایات چنین به دست میآید که زمان تشکیل سپاه اواخر محرّم بوده است. کاروان حُجاج فاصلۀ بین مدینه تا مکه را در هشت روز طی کرده است.[۲۳] بهاینترتیب اگر کاروان حُجاج در بازگشت از مکه به مدینه نیز این فاصله را در هشت شبانهروز طی کرده باشد، یعنی از هجدهم تا بیست و ششم ذیحجه، حداکثر چهار شب مانده به محرّم وارد مدینه شدهاند.[۲۴] پس از ورود به مدینه، پیامبر یک ماه در منزل امّ سلمه ساکن شدند و به منزل هیچکدام از همسران خود نرفتند.[۲۵] دلیل این امر واقعۀ عقبه و توطئۀ منافقین برای قتل پیامبر بود. پسازاین مدت بود که فرمان تشکیل سپاه اسامه صادر گشت.[۲۶] پس زمان تشکیل سپاه مطابق روایات شیعه، اواخر محرّم بوده است.

۳ _ ۴ _ مقصد سپاه

تواریخ مقصد سپاه را «بلقاء» و «داروم»[۲۷] از اراضی «فلسطین» ذکر کردهاند. اسامه مأمور بود سپاه را به سمت «أبنی» حرکت دهد. اهالی «أبنی» در «بلقاء»[۲۸] در اراضی مرزی «فلسطین»، «شام» و «اردن» ساکن بودهاند. این منطقه همانجایی بود که جنگ موته در آن واقع شد و زید بن حارثه و جعفر بن ابیطالب در آن شهید شده بودند.[۲۹] علت ظاهری حرکت سپاه ایجاد رعب و وحشت در دل دشمن به جهت شکست پیشین مسلمانان در جنگ موته بوده است؛ البته به علت حقیقی این امر در ادامۀ همین فصل اشاره خواهیم کرد.

۳ _ ۵ _ تعداد سپاهیان

روایات و اخبار، در برشماری تعداد لشگریان، همداستان نیستند. این رقم در کمترین شماره ۷۰۰ نفر[۳۰] و در نقلی ۴۰۰۰ نفر[۳۱] و در نقلی ۱۲۰۰۰ نفر[۳۲] ذکر شده است. مورخان عامه تعداد کسانی را که با اسامه، در زمان ابوبکر، به سمت شامات حرکت کردند، سه هزار[۳۳] نفر نوشتهاند. آنان گفتهاند که ابوبکر تمامی مدعوّین سپاه اسامه را به همراه اسامه فرستاد.[۳۴] پس تعداد سپاهیان حدود سه هزار نفر بوده است. با توجه به اینکه رقم ۱۲۰۰۰ نفر و ارقام نزدیک به آن، محتاج دعوت عام از قبایل بیرون مدینه و صحرانشین بوده است _ همانطور که در جنگ تبوک و فتح مکه واقع شد _ به نظر میرسد سه تا چهار هزار نفر، به واقعیت نزدیکتر باشد.

۳ _ ۶ _ وظیفۀ سپاه

نکتۀ مهمی که در وظایف این سپاه قیدشده، حرکت سریع به سمت دشمن است. اسامه از جانب پیامبر اکرم صلی‌الله علیه وآله مأمور بود بهسرعت بهسوی دشمن حرکت کند؛ بهطوریکه قبل از رسیدن خبر به دشمن، بر آنها شبیخون زند. ابن عساکر، دستور پیامبر دراینباره را اینگونه گزارش میکند:

و أمرَهم بالإنکماش فی غزوهم، … فقال: «یا اسامه! … فأغر صباحا علی أهل أبنی و حرّق علیهم، و أسرع السیر تسبق الخبر، فإن أظفرک اللّه فأقلِل اللَبثَ…».[۳۵]

سرعت عمل و شبیخون دو وظیفۀ اصلی این سپاه بود. در چنین جنگی، کوتاهی، آرامش و منتظر اوضاع مدینه شدن، به معنای روی گرداندن از دستور پیامبر اکرم صلی‌الله علیه وآله است. رسول خدا آنها را به چنین جنگ سریعی فراخواندند، اما سپاه نهتنها در زمان رسول خدا حرکت نکرد، بلکه تا یک ماه پس از فوت آن جناب نیز سستی نمود! بهطورمعمول در جنگها، اگر سپاهی بر منطقۀ تحت تصرف دشمن مسلط شود، توقف خواهد کرد و آن را به قلمرو خود ضمیمه خواهد نمود؛ اما در شبیخون، حتی اگر سپاه بر دشمن پیروز شود، بازخواهد گشت و منطقه را واگذار خواهد کرد.

این مسئله نشاندهندۀ این است که هدف پیامبر صلی‌الله علیه وآله از گسیل سپاه اسامه، کشورگشایی نبوده است؛ بلکه همانگونه که در ادامه خواهد آمد، هدف آن حضرت، کوتاه کردن شرّ مدعیان حکومت به بهانۀ جنگ با قبایل منطقۀ جنگی موته بوده است.

افزون بر آن دیدیم که تعداد لشگریان حدود سه تا چهار هزار نفر بوده است. با اینکه این سپاه از نظر تعداد در حدّ عرف زمان خود بوده، اما لشگریان به هر دلیل نباید خود را زیاد درگیر جنگ میکردند، لذا پیامبر صلی‌الله علیه وآله توصیه میکنند که اسامه آرزوی ملاقات با دشمن را نکند، زیرا که امکان گرفتار شدن زیاد است.[۳۶]

۳ _ ۷ _ مدت احتمالی سفر

حرکت سپاه به سمت مرز فلسطین و بازگشت آن به مدینه، درمجموع بیش از ۳۵ روز به طول میانجامیده است. این مطلب را میتوان از حرکت همین سپاه در زمان ابوبکر فهمید. حتی بعضی از مدارک تاریخی مدت سفر را بیش از چهل روز ذکر کردهاند.[۳۷] ابن عساکر زمان فراغت اسامه از هنگام حرکت تا انتهای جنگ در زمان ابوبکر را ۴۰ روز میداند و میگوید: این مدت غیر از مدتی است که اسامه پس از جنگ در سرزمینهای فتح شده اقامت کرد و بهغیراز زمان بازگشت از جنگ است.[۳۸]

اگر زمان بازگشت سپاه ۱۵ روز باشد، طول سفر به حدود ۵۵ روز خواهد رسید.

۳ _ ۸ _ فراخوانده شدگان

ابن اسحاق میگوید: «تمامی مهاجرین اولیه با سپاه اسامه خارج شدند».[۳۹] این گفته را واقدی نیز تأیید میکند و میگوید: «هیچکس از مهاجرین اولیه نمانْد، مگر اینکه به این جنگ فراخوانده شد».[۴۰] برخی از مدارک تاریخی نیز فراخوانده شدگان به این سپاه را افراد سرشناس از مهاجرین و انصار ذکر کردهاند.[۴۱]

از اینجا معلوم میشود سپاه اسامه از افراد سرشناس مهاجرین و انصار تشکیلشده بود، اما به دلیل کثرت مهاجرین نسبت به انصار، ناقلانی که بهاختصار از شرکتکنندگان نامبردهاند، تنها به ذکر نام مهاجرین بسنده کردهاند. بدین سبب ابن عساکر میگوید:

رسول خدا صلی‌الله علیه وآله اسامه را بر سپاهی فرمانده کرد که عموم آنان از مهاجرین بودهاند.[۴۲]

این گفته بهوضوح نشان میدهد که یا از انصار کسی در میان سپاه نبوده است و یا تعدادشان بهقدری کم بوده که به کار بردن عبارت فوق صحیح بوده است. خبرهای دیگر تاریخی نیز مخالف این مفهوم نیستند. حاصل کلام اینکه اکثر قریب بهاتفاق سپاهیان اسامه از مهاجرین بودند و افراد سرشناس مهاجرین و انصار نیز در این سپاه حضور داشتند.

عبارات فوق نشان میدهد که مهاجرین و انصار با ذکر نام مأمور به شرکت در این جنگ بودند؛ به همین سبب، هنگامیکه ابوبکر به حکومت رسید گفت: تمامی کسانی را که در زمان رسول خدا به این جنگ خواندهشده و کندی کردهاند، به این سپاه ملحق خواهم کرد.[۴۳]

بهاینترتیب، پیامبر به افراد خاصی با ذکر نام، امر کردند تا در سپاه حاضر شوند. گروهی از مهاجرین که بهطور ویژه نامشان در سپاه اسامه ذکر شده است عبارتاند از: أبوبکر،[۴۴] عمر بن الخطاب،[۴۵] عبد الرحمن بن عوف،[۴۶] ابوعبیدۀ جراح،[۴۷] سعد بن ابی وقاص،[۴۸] ابو الاعور سعیدبن زید بن عمرو بن نفیل،[۴۹] عیاش بن ابی ربیعه،[۵۰] طلحه و زبیر.[۵۱] از انصار نیز نام قتاده بن النعمان، مسلم بن اسلم بن حریش،[۵۲] اسید بن حضیر و بشیر بن سعد[۵۳] در تاریخ آمده است.

چنانکه مشاهده میشود، اخبار زیادی حضور ابوبکر و عمر در سپاه اسامه را تأیید میکنند. هیچ منبع تاریخی[۵۴] نیز منکر حضور ابوبکر در سپاه اسامه نشده است؛ البته مدارک تاریخی نیز ملزم به ذکر تمامی افراد سپاه نبودهاند. اینکه این دو نفر به حضور در سپاه موظف بودند و خود را تحت فرمان اسامه میدیدند، قرائن دیگری نیز دارد؛ چنانکه جوهری نقل میکند که این دو تا پایان عمر به اسامه امیر میگفتند.[۵۵]

پس از رحلت پیامبر، ابوبکر سپاه اسامه را به سمت روم فرستاد؛ اما پیش از آن اجازه خواست که عمر در این جنگ شرکت نکند. این نیز نشان میدهد که عمر باید تحت فرماندهی اسامه بهسوی روم میرفته است. جالب آنکه مطابق این سند، اسامه چون ابوبکر را نیز تحت فرمان خود میدید، به او گفت: «پس خود چه میکنی؟» ابوبکر پاسخ داد: «ببین مردم با من چه کردهاند و مرا والی قرار دادهاند؛ عمر را برای من بگذار».[۵۶]

ابوبکر، عمر، ابوعبیدۀ جراح، سعد بن ابی وقاص و حتی اسید بن حضیر و بشیر بن سعد مأمور به شرکت در سپاه بودند. این گروه دقیقاً همانانی بودند که مسیر خلافت را به سمت ابوبکر چرخاندند. آیا بهراستی اگر دستور پیامبر اجرا میشد، خلافت و جانشینی پیامبر همینطور که واقع شد، واقع میشد؟!

غیر از دو نفر اخیر، بقیه از مهاجراناند. برخی روایات تنها به وجود عمر اشارهکرده و برخی هم وجود ابوبکر را متذکر شدهاند. روایات متعدد دیگری نیز به حضور هر دو _ ابوبکر و عمر _ اشاره دارد. از اینکه افراد خاصی به سپاه دعوتشده و موردتوجه بقیه نیز واقع گردیدهاند میتوان توجه خاص حضرت به آنان را دریافت. این افراد کسانی بودند که بعد از رحلت، کنترل جامعۀ مسلمین را در اختیار گرفته و آنگونه که خود میخواستند آن را مدیریت کردند.

۳_  ۹_  روزشمار سپاه اسامه[۵۷]

آنچه در تحلیل وقایع تاریخی اهمیت به سزایی دارد، دقت نظر و نکتهسنجی در وقایع نقل شده و نیز تلاش در جمع اخبار تاریخی است. گاه عدم توجه به یک نکتۀ ظریف و بی توجّهی نسبت به تقدّم و تأخّر اتفاقات تاریخی، موجب میشود که طرح نادرستی از واقعه ارائه شود و تحلیل آن، دقت لازم را نداشته باشد. ازاینرو، بار دیگر با استناد به خبر واقدی، به بررسی تقدّم و تأخّر وقایع مرتبط با این ماجرا میپردازیم:[۵۸]

۱_ زمان تشکیل لشگر: روز دوشنبه، چهار شب مانده به پایان ماه صفر، پیامبر به مسلمانان امر کردند که بهسرعت برای جنگ با روم آماده شوند.[۵۹]

۲_ تعیین فرمانده: روز سهشنبه فردای آن روز، سه شب مانده به انتهای ماه صفر، پیامبر أسامه را فرمانده سپاه قرار دادند و به وی امر کردند بهسرعت آماده شود؛ به صورتی که بر رسیدن خبر احتمالی به دشمن، پیشی گیرد. پیامبر همچنین وظیفۀ جنگی او را تعیین کردند که قبلاً ذکر شد.

۳_ بیماری رسول خدا صلی‌الله علیه وآله: روز چهارشنبه، دو شب مانده به انتهای صفر، پیامبر بیمار میشوند.

۴_ گره زدن پرچم و تعیین محل پادگان: روز پنجشنبه، یکشب مانده به انتهای ماه صفر، پیامبر پرچم را برای اسامه گره میزنند، دستورالعملهایی برای او مشخص میکنند و او را در مورد چگونگی برخورد با دشمن آموزش میدهند. در این روز بُریده پرچم را از پیامبر میگیرد و آن را به منزل اسامه میبرد و پیامبر منطقۀ جُرف، در بیرون مدینه، را بهعنوان پادگان معرفی میکنند تا سپاهیان در آنجا اجتماع کنند.[۶۰]

۵_ تأخیر در حرکت سپاه و هشدار رسول خدا صلی‌الله علیه وآله: اسامه مأمور بود سپاه خود را سریعاً حرکت دهد و محلّ پادگان نیز معین شده بود؛ اما گویا مردم تمایلی به حرکت نداشتند و خیلی آرام و سر فرصت خود را آماده میساختند! همین موجب شد که پیامبر در اوج بیماری بر منبر بنشیند و به آنان نسبت به سستی و کندی کردارشان هشدار دهند.[۶۱] گزارشهای تاریخی نشان میدهد که مردم پس از چهارده روز از فرمان حرکت، هنوز به شهر تردد میکردند و سپاه برای اعزام آماده نبوده است.[۶۲] این در حالی بود که پیامبر بهصراحت، به شتاب در حرکت و پیشی گرفتن بر رسیدن اخبار به دشمن، فرمان داده بودند.[۶۳] به نظر میرسد که فراخوانده شدگان صریحاً با دستور پیامبر مخالفت میکردند.

۶_ اعتراض به فرماندهی اسامه: هنگامیکه بیماری رسول خدا صلی‌الله علیه وآله شدت یافت، سپاهیان بهجای اطاعت از فرمان حضرت، به بحث از درستی آن میپردازند و به امارت اسامه خرده میگیرند! در آن زمان، هیاهو چنان بالا گرفت که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه وآله به شدّت غضبناک شدند و باوجود شدت بیماری، مردم را جمعکردند تا از انتخاب خود دفاع کنند.[۶۴]

در دهم ربیعالاول (مطابق اخبار اهل سنت)، یعنی حداقل چهارده روز پس از امر به حرکت بسیار سریع بهسوی دشمن، هنوز شخص رسول خدا صلی‌الله علیه وآله باید از کار خود دفاع کند و مردم را به حرکت بهسوی دشمن فراخواند.

۷_ اصرار رسول خدا صلی‌الله علیه وآلهبر حرکت لشگر: پسازآن خطبه، رسول خدا به منزل میروند. مسلمانان گروهگروه نزد رسول خدا میآیند و وداع میکنند. پیامبر مرتّب بر حرکت لشگر اسامه، تأکید میکنند. حتی پیامبر صلی‌الله علیه وآله در خطاب به کسانی که میخواهند بیماری ایشان را بهانهای برای توقف سپاه قرار دهند، میفرمایند: «أنفذوا جیشَ اسامه» یعنی سپاه اسامه را حرکت دهید. یکی از کسانی که از رسول خدا صلی‌الله علیه وآله اجازه خواست حرکت سپاه تا بهبودی ایشان به تأخیر بیفتد، ام ایمن، مادر اسامه، بود که رسول خدا با درخواستش مخالفت میکنند.[۶۵]

همچنین ابن سعد و غیر او نقل کردهاند که رسول خدا پس از دفاع از فرماندهی اسامه، در حال مریضی پیوسته میفرمودند: فرمان سپاه اسامه را اجرا کنید، فرمان سپاه اسامه را اجرا کنید!

«مرض رسولالله صلیاللهعلیهوسلم فجعل یقول فی مرضه: أنفذوا جیش أسامه! أنفذوا جیش أسامه!».[۶۶]

عبارت «فجعل یقول» نشان میدهد که پیوسته پیامبر بر حرکت سپاه تأکید میکردند.[۶۷]

بنا بر گزارش ابن ابیالحدید، اسامه نیز بارها تقاضای مادرش را تکرار کرد و از پیامبر درخواست نمود تا زمان بهبودی حضرتش، به وی اجازه دهند تا در مدینه بماند؛ ولی پیامبر هر بار ضمن مخالفت، اسامه را به حرکت فرمان میدادند.[۶۸] پیامبر مکرّر به حرکت سپاه دستور دادند و حتی مطابق این نقل تخلّف کنندگان از این سپاه را لعن کردهاند.[۶۹] افزون بر این، پیامبر صلی‌الله علیه وآله ابوبکر و عمر را که به بهانههای گوناگون از حضور در سپاه خودداری میکردند، طلبیدند و توبیخ کردند و برای چندمین بار، آنها را به پیوستن به سپاه اسامه امر نمودند:

و استدعی [رسولالله] أبابکر و عمر و جماعه من حضر المسجد من المسلمین. ثمّ قال: «ألم آمر أن تنفذوا جیش اسامه؟» فقالوا: «بلی یا رسولالله صلی‌الله علیه وآله»، قال: «فلم تأخّرتم عن أمری؟» قال أبوبکر: «إنّی کنت قد خرجت ثمّ رجعت لأجدّد بک عهدا» و قال عمر: «یا رسولالله! إنّی لم أخرج؛ لأنّنی لم أحبّ أن أسأل عنک الرکب» فقال النّبی صلی‌الله علیه وآله: «نفّذوا جیش أسامه! نفّذوا جیش أسامه!» یکرّرها ثلاث مرّات.[۷۰]

از این نقل معلوم میگردد هیچ بهانهای، حتی بهانۀ بهبود حال پیامبر، تأثیری در فرمان ایشان نداشت و آن حضرت هر چه میگذشت، درحالیکه بر شدّت بیماریشان افزوده میشد، بیشتر و بیشتر بر حرکت سپاه تأکید میکردند. این مسئله راه را بر توجیهکنندگان میبندد؛ زیرا برخی مورخان این واقعه را بهگونهای تحلیل و نقل کردهاند که گویا بیماری پیامبر موجب عدم حرکت سپاه بود و گویا این علت، عذر موجّهی برای توقف سپاه بوده است.[۷۱]

۸_ سستی اسامه در حرکت دادن لشگر: سپاه اسامه آن روز _ دهم ربیعالاول _ حرکت نمیکند و شب را در جُرف میماند. روز یکشنبه، یازدهم ربیعالاول، روز قبل از وفات رسول خدا است. آن روز اسامه به مدینه میآید و به خانۀ پیامبر میرود. حال پیامبر مساعد نیست، این روزی است که به دلیل شدت بیماری، دارو در دهان پیامبر میریزند.[۷۲] اسامه بر پیامبر وارد میشود و درحالیکه چشمان پیامبر پر از اشک است، پیامبر را میبوسد. این در حالی است که رسول خدا روز قبل به شدّت از توقف سپاه ابراز ناراحتی کرده بودند.

پیامبر در حال شدّت بیماری دست را به حالت دعا بلند میکنند و بر سر اسامه میزنند! دست را بر سر اسامه نمیگذارند؛ بلکه آن را بر سر اسامه میزنند![۷۳] اسامه میگوید که از این حرکت فهمیده است رسول خدا برایش دعا میکنند؛ اما ظاهراً این نحوه عمل کردن، دعای علیه اسامه بوده است نه دعای به نفع او!

ابن ابی الحدید معتقد است اساساً سپاه به واسطۀ سستی اسامه سستی ورزید.[۷۴] این تحلیل اگرچه درست است، ولی کامل نیست! در اینکه اسامه به واسطۀ تأخیر در حرکت سپاه خطای بزرگی مرتکب شده است، حرفی نیست و گزارشها نیز این را تأیید میکند؛ اما اخباری که ذکر کردیم، خطای بزرگ عموم صحابیان این سپاه را نیز به تصویر کشیده است. ازاینرو نمیتوان تثاقل سپاه را صرفاً متوجه فرماندۀ آن دانست.[۷۵]

۹_ بازگشت دوبارۀ اسامه به مدینه: اسامه آن روز به پایگاه خود برمیگردد، اما آن روز و آن شب نیز حرکت نمیکند. فردای آن روز دوباره به شهر میآید. برخی منابع عامه تلاش میکنند که نشان دهند در این زمان حال پیامبر بهتر شده بود.[۷۶] ازاینرو، اسامه به پایگاه خود بازگشت و فرمان حرکت را صادر کرد.[۷۷] در این هنگام روز بلند شده بود. سپاهی که باید حداقل شانزده روز پیش حرکت میکرد، ادعا شده است امروز قصد حرکت دارد! دو روز پیش پیامبر به شدّت سپاه را به جنگ تهییج کردند. اسامه هرچقدر هم تابهحال صبر کرده و سستی ورزیده بود، اکنون باید به سمت دشمن میرفت؛ اما باز هم سستی نمود. البته، مطابق نقل علامۀ مجلسی، اسامه ظاهراً به سمت دشمن حرکت کرد، اما سپاهیان با وی نرفتند.[۷۸]

پیامبر آنچه در توان داشتند برای حرکت این سپاه انجام دادند؛ قیس بن عباده و حباب و جماعتی از انصار را مأمور کردند تا سپاهیان را به پادگان اعزام نیرو گسیل دارند؛ اما سپاهیان اجابت نکردند.[۷۹] این نقل با نقل ابن عساکر نیز سازگار است که میگوید: «و جعل الناس یؤخذون بالخروج إلی العسکر».[۸۰]

پیشتر دیدیم ام ایمن یکبار و اسامه سه بار از پیامبر صلی‌الله علیه وآله اجازه خواستند سپاه تا بهبودی رسول خدا صلی‌الله علیه وآله توقّف کند؛ اما پیامبر مخالفت کردند و فرمان حرکت دادند. انتظار میرفت که سپاه اسامه پسازاینهمه تأکید، حرکت خود را آغاز کند که چنین نشد. ما نمیدانیم اینهمه تأکید پیامبر با این مخالفت صریح رسول خدا چگونه جمع میشود! بعد از اینهمه اصرار پیامبر که سپاه منتظر آینده نباشد و کاری به بهبود و شدّت بیماری رسول خدا نداشته باشد، باز هم سپاه منتظر مانْد و حرکت نکرد. در هیچ کشوری مخالفتِ صریح با فرمان رهبر کشور جایز نیست و اگر چنین مخالفتی صورت گیرد، بر کودتا و توطئه حمل میشود؛ چه برسد به کشوری اسلامی که چنین عملکردی نهتنها مخالفت با رهبری جامعه، بلکه مخالفت با فرمان خدا نیز تلقی میگردد.

مورخان عامه میگویند که سپاهیان نرفتند تا ببینند چه اتّفاقی میافتد! [۸۱] اما چنین مخالفت صریحی به ما میگوید سپاهیان نرفتند تا ببینند چه باید بکنند! آنها میخواستند در هنگام وفات رسول خدا صلی‌الله علیه وآله حاضر باشند تا اجتماع مسیری را برخلاف خواست آنان طی نکند و این دقیقاً مخالف هدف رسول خدا صلی‌الله علیه وآله بود.

۱۰_ حامل خبر رحلت: در اینکه چه کسی خبر رحلت پیامبر را به سپاه رساند، سه  گزارش نقل شده است:

خبر نخست: فاطمه بنت قیس که به اسامه گزارش داد.

خبر دوم: ام ایمن که به اسامه گزارش داد.

خبر سوم: برخی از همسران رسول خدا که به اسامه و برخی از اطرافیانش گزارش دادند.

ما خبر اخیر را بنا به دلایلی که ذکر میکنیم به واقعیت نزدیکتر میبینیم.

در خصوص خبر نخست، ابن عساکر نقل میکند که در هنگام تشدید بیماری در واپسین لحظات عمر رسول خدا، فاطمه بنت قیس _ همسر اسامه _ به وی پیغام داد که در حرکت تعجیل نکند؛ چراکه حال حضرت سنگین است و در همین زمان نیز حضرت رحلت فرمود.[۸۲] اما اولاً بعید است که اسامۀ نوجوان، همسری داشته باشد. بهعلاوه همسر وی به چه جرأتی با امر رسول خدا مخالفت میکند و سپاهی را که پیامبر بااینهمه تأکید موظف به حرکت سریع کردهاند، به کندی فرامیخواند؟! حتی اگر همسر اسامه چنین پیشنهادی کرده باشد، با فرمان صریح رسول خدا مخالفت کرده است.

خبر دوم را مورخان بیشتری نقل کردهاند. آنان نوشتهاند که مادر اسامه خبر رحلت رسول خدا را به اسامه داد و به دنبال آن وی به همراه عمر  و  ابوعبیده به شهر بازگشتند.[۸۳] گفتنی است دو نفر اخیر در وقایع پس از رحلت نقش کلیدی داشتند و بههیچروی نمیخواستند از تعیین خلیفه دور بمانند! روشن است کسی که میخواهد در این جریان حضور مستقیم داشته باشد، باید بهگونهای خود را در جریان مرتب اخبار منزل پیامبر قرار دهد. افزون بر این، این دسته اخبار با گروه سوم اخبار قابلجمع است. بر وفق این اخبار بعضی از همسران پیامبر که زودتر از دیگران از رحلت آن حضرت باخبر شدهاند، پدر و نزدیکان خود را بدان آگاه کردند. ابن ابی الحدید در شرح وقایع دو روز آخر عمر پیامبر صلی‌الله علیه وآله میگوید:

ثقل رسولالله و اشتدّ ما یجده، فأرسل بعض نسائه إلی أسامه و بعض من کان معه، یعلمونهم ذلک فدخل أسامه من معسکره … فرجع أسامه إلی عسکره، ثمّ أرسل نساء رسولالله إلی أسامه یأمرنه بالدخول، و یقلن: إنَّ رسولالله قد أصبح بارئا، فدخل أسامه من معسکره یوم الإثنین، الثانی عشر من شهر ربیعالاول …[۸۴]

بعضی از زنان پیامبر حداقل در این روز بهطور مرتب اسامه و بعضی از اطرافیانش را در جریان اوضاع بیت پیامبر و حال عمومی ایشان میگذاشتند. شدّت این اخبار به حدی بود که حتی در مواردی که پیامبر کاری با ابوبکر و عمر نداشتند، این دو به دعوت حفصه و عایشه بر  بالین پیامبر حاضر میشدند! ابن عباس نقل میکند که رسول خدا صلی‌الله علیه وآله به جهت وصیت، امیرالمؤمنین علیه‌السلام را طلب کردند؛ ولی عایشه پدرش را آورد، حفصه عمر را آورد، امیرالمؤمنین نیز حاضر شدند. پیامبر که چنین دیدند به آن دو فرمودند که هرگاه به وجودشان نیاز بود، خود، صدایشان میکنند.[۸۵]

این نقل گویای این واقعیت است که قطعاً عایشه و حفصه، کسانی را داشتهاند که رابط بین آنها و لشکرگاه بودهاند. باید دانست آنگاهکه تاریخ رنگ توطئه میگیرد، تاریخنویس نیز حقایق را در پرده مینویسد! لذا ابن ابیالحدید در نقل خود میگوید بعضی از زنان پیامبر به اسامه و بعضی از همراهان اسامه _ از لشگریان _ پیام میفرستند. چه مانعی وجود داشت تا این مورخین اسامی زنان پیامبر و همراهان اسامه را ذکر کنند؟! عجیب نیست که در روایات شیعه مسئله قدری روشنتر بیان شده باشد.[۸۶]

در این روایت بهوضوح میبینیم که صهیب، فرستادۀ عایشه، مرتب اخبار بیت پیامبر را به لشکرگاه میبرد و از آنجاکه عایشه خود نیز از رابطین اصلی حزب قریش بود، طبیعی است که او باید خبر رحلت را داده باشد. اکنون، همانهایی که بیشتر  بر توقف سپاه اصرار داشتند، لازم دیدند به مدینه بازگردند و در کنار بدن مبارک رسول خدا صلی‌الله علیه وآله حاضر شوند.[۸۷]

مورخان تنها نام چند تن از سپاه اسامه را که به شهر بازگشتند، ذکر کردهاند. این گروه عبارتاند از: اسامه، عمر، ابوعبیدۀ جراح و ابوبکر. اینها کسانی بودند که بلافاصله پس از رحلت خود را به شهر رساندند. تردیدی نیست که اینها نگران رحلت پیامبر بودند. آنچه در سقیفه اتفاق افتاد این گمانه را تقویت میکند که این چند نفر بیشتر از اینکه نگران حال پیامبر باشند، نگران امر خلافت بودهاند.

۱۱ _ اجازه خواستن ابوبکر از پیامبر برای خروج از مدینه: به ادعای اخبار عامه، ابوبکر در همان روز رحلت، از حضرت اجازه میگیرد تا به سنح برود. آنچه مسلّم است وی در روز رحلت، صبحگاه بعد از ماجرای نماز صبح که باید در جای خود بررسی شود، با مشاهدۀ آنچه اتفاق افتاد، مدینه را بهقصد سنح ترک کرد تا در آنجا منتظر خبر رحلت حضرت باشد و سپس بازگردد. روشن است که وی به دلیل لزوم حضورش در سپاه اسامه و ماجرای نماز صبح نمیتوانست در انظار مردم باقی بماند. سنح منطقهای خارج از مدینه بود که با آن فاصلۀ کمی داشت و ابوبکر به جهت اینکه در آن منطقه همسری داشت، گه گاه به آنجا عزیمت میکرد. واقدی مینویسد:

… و دخل أبوبکر فقال: «یا رسولالله! أصبحت مفیقا بحمداللّه، و الیوم یوم بنت خارجه فاذن لی» فأذن له فذهب إلی السّنح …[۸۸]

میبینیم بهانهای که ابوبکر برای خروج به سنح ذکر میکند، مراجعه نزد همسرش است. وی میگوید امروز، روز دختر خارجه _ یکی از همسران ابوبکر _ است و اجازه میگیرد. پس از شانزده روز از دستور و سفارش به حرکت لشگر و پس از اینهمه تأکید که در طی چند روز آخر انجام شده است، آیا این سؤال عجیب نیست؟! با فرض واقعیت داشتن این مطلب که ابوبکر برای رفتن به آن منطقه اجازه گرفته باشد، بازهم با تمامی اوامر و تأکیدات حضرت در  خصوص پیوستن به سپاه اسامه مخالفت کرده است!

۳_  ۱۰_  جمعبندی گزارههای تاریخی

دیدیم که پیامبر یک ماه یا ۱۶ روز قبل از وفاتشان، اسامه را مأمور جنگ کردند. قریب ۷۰۰ تا ۴۰۰۰ نفر که در بین آنان نام برخی از بزرگان مهاجران و انصار ذکر شده، مأمور شدند به فرماندهی اسامه به مرز روم رفته، شبیخون بزنند و چه پیروز شوند و چه شکست بخورند، بازگردند. این سفر بهطور طبیعی بین ۳۵ تا ۵۵ روز به طول میانجامیده است.

فرمان پیامبر به اسامه صریح و روشن بود. او باید بهسرعت سپاه را حرکت میداد؛ بهطوریکه بر اخباری که ممکن است به دشمن برسد، پیشی بگیرد. پیامبر به شدّت بر حرکت سریع سپاه اصرار داشتند؛ اما متأسفانه در طول قریب به ۱۴ روز، سپاه نهتنها حرکت نکرد، بلکه به بهانههای گوناگون از رفتن تخطّی کرد و لشگریان مرتب به شهر رفتوآمد میکردند.

به فاصلۀ چند روز پس از اعلان فرماندهی اسامه، پیامبر بیمار شدند. هر چه بر شدّت بیماری ایشان افزوده میشد، بیشتر و بیشتر بر حرکت سپاه تأکید میکردند. آن حضرت حتی در مقابل کسانی که اجازه میخواستند اسامه تا زمان بهبودی ایشان توقف کند، به شدّت مخالفت کرده و به تعجیل و شتاب در حرکت سپاه امر میفرمودند. علیرغم تمامی این اصرارها، سپاه تا زمان وفات رسول خدا حرکت نکرد و پس از وفات ایشان، به شهر بازگشت!

 

۴_ عجیب بودن تشکیل و اعزام سپاه اسامه

ما معتقدیم که اصولاً اوامر و نواهی پیامبران و رهبران الهی حتی در امور دنیوی، بهترین و مناسبترین تصمیم است. اینطور نیست که رسول خدا در جنگ اُحد تصمیمی بگیرد و مسلمانان مخالفت کنند و رأی و نظر مسلمانان بر رأی رسول خدا ترجیح داشته باشد. رهبران الهی حتی در امور شخصی و دنیوی بهترین و مناسبترین رأی را خواهند داشت و لذا پیروی و تبعیت از ایشان صرفنظر از جنبۀ الهی آن، به جهت جنبۀ بشری نیز ترجیح دارد. روشن است که تصمیم و آرای پیامبران و ائمه در محور عبودیت خدا و انجام واجبات و ترک محرّمات است و لذا اگر کسی بخواهد در چارچوب قوانین دین و دستورات شرعی حتی برای دنیای خویش نیز تصمیمی بگیرد، هرگز مشاوری بهتر از آنان پیدا نخواهد کرد.

اما برای کسانی که همهچیز را درگرو مسائل اجتماعی و اوضاع سیاسی میبینند و تحلیل میکنند و نیز برای گروهی از اهل سنت که در امور اجتماعی، پیامبر خدا را شخصی نسبتاً عادی میدانند و قائل به اجتهاد ایشاناند، توضیح عملکرد پیامبر چندان آسان نیست. چرا که عامه به برخی دستورات پیامبر بهعنوان امرونهی خدا نگاه نمیکنند و حتّی گروهی از ایشان دستورات اجتماعی پیامبر را صرفاً به جنبۀ بشریِ ایشان مرتبط میدانند. طبیعی است برای این گروه، تحلیل عملکرد پیامبر جنبۀ اساسی دارد.

اگر نتوانیم برای این نحوۀ تشکیل و اعزام سپاه اسامه، تحلیل درستی ارائه دهیم، با پرسشهای متعددی روبرو خواهیم شد. ازیکطرف به لحاظ عوامل سیاسی داخلی و خارجی، حرکت پیامبر بسیار عجیب و غیرقابلقبول است! از طرف دیگر حتی مستشرقین هم که به الهی بودن پیامبر اعتقاد ندارند، نتوانستهاند در قدرت رهبری و حکیمانه بودن افعال پیامبر تردید کنند. در این راستا شایسته است به بررسی و تحلیل این عوامل بپردازیم تا روشن شود که آنچه در روایات شیعه در مورد لشکر اسامه آمده است، تنها تبیین درست و منطقی واقعه است.[۸۹] به لحاظ ظاهری، تمامی عوامل داخلی و خارجی، مانع اعزام این سپاه است.

۴_ ۱_ عوامل داخلی

الف _ هنگامۀ انتقال قدرت: اصولاً آنهایی که میل زمامداری و حکومت دارند، بیش از هر کس دیگری منتظر تحولات اجتماعی مناسب هستند تا در اوضاع دخالت کنند و قدرت را آنگونه که خود میخواهند تقسیم کنند. به همین جهت مشاهده میشود در نوع جوامع برای موقعیتهای بحرانی، پیشبینیهای لازم انجام میشود. گروهی از پیش ولیعهد معین میکنند و دستهای تا انتخاب رهبر سیاسی مناسب شخص یا جمعی را مسئول موقت این مقام قرار میدهند. اینکه دیده میشود در بعضی از کشورها گروهی مرگ رهبران اجتماعی را تا مدتی پنهان میکنند، چندان عجیب نیست. آنها احتمال میدهند که با انتشار این خبر، جامعه دچار تحول ناخواستهای شود. کاری که عمر بن خطّاب پس از وفات رسول خدا انجام داد، تصمیم زیرکانهای در همین راستا بود!

همه میدانستند پیامبر بهزودی مسلمانان را ترک خواهد کرد. تمامی مسلمانان این را شنیده بودند. خود ایشان در آخرین حج خود این مطلب را متذکر شدند. یک ماه قبل از رحلت نیز آن را فرمودند. بعضی از مسلمانان با نزول آیۀ اکمال و سورۀ نصر بر این مطلب آگاه شدند. اینها همه در بعد الهی و اخبار غیبی بود؛ اما به لحاظ عوامل ظاهری نیز مریضی پیامبر سختتر از آن بود که نادیده گرفته شود. حتی بدبینترینِ افرادی که طالب ریاست بودند، به بیماری پیامبر دلبسته بودند. این گروه حتی اگر اعتقادی به اخبار غیبی پیامبر نداشته باشند و حتی اگر این اخبار را پیشبینی و ناشی از سحر و وابسته به جن بدانند، احتمال وقوع آن را خواهند داد و همین احتمال، آنان را به تصمیمی عاجل دعوت خواهد کرد. کدامین مدعی فرصتطلبی است که بیماری رسول خدا را ببیند، شدت یافتن روزانه آن را بنگرد، شاهد چیره شدن ظاهری بیماری در اواخر عمر پیامبر باشد، اما به وفات پیامبر و به دستگیری قدرت، امید نداشته باشد؟!

راستی، در چنین موقعیتی چگونه است که بزرگان مهاجرین و انصار باید شهر را ترک کنند تا زمینۀ مساعدی برای دیگران فراهم شود!

ب _ منافقین و فتنه: آیات قرآن نشان میدهد که منافقین قدرت داشتهاند بر جریانات اجتماعی تأثیر بگذارند. اصحاب پیامبر نیز این واقعیت را میدانستند و از آن واهمه داشتند. چنانکه پس از وفات رسول خدا صلی‌الله علیه وآله عمر بن خطاب ادعا کرد که خبر وفات پیامبر، شایعهای است که منافقین با فراست آن را منتشر کردهاند؛ یعنی از دیدگاه او نیز منافقین دارای قدرت تأثیرگذاری بر افکار اجتماعی بودهاند.

از طرف دیگر حوادث آن روز مدینه از وقوع فتنه خبر میداد. پیامبر مکرر نسبت به وقوع فتنه هشدار میدادند و حتی فرمودند که من آن را در داخل خانههای شما اهل مدینه میبینم. پیامبر وسعت این فتنه را که در تمامی خانههای مدینه به چشم میخورد به فراگیری قطرات باران تشبیه میکنند. ایشان در خطبهای از فتنه سخن میگویند؛ از بازگشت اصحاب به جاهلیت خبر میدهند و از تعهدات سیاسی پنهانی، پرده برمیدارند. همین جریان نفاق یکبار در تبوک و یکبار در حجه الوداع جان پیامبر را هدف گرفت! چرا در چنین موقعیتی، بزرگان مهاجرین و انصار، باید مدینه را ترک کنند؛ مگر حضور این گروه در شهر برای دفاع از کیان اسلام لازم نیست؟!

تردیدی نیست که دانستن حکمت فرمان پیامبر، این سؤالات را جواب خواهد گفت.

۴_ ۲_ عامل خارجی: مدعیان نبوت

برای امپراتوریهایی نظیر ایران و روم، مسلمانان قدرتی نبودند که شایستۀ توجه باشند. آنان مغرورتر و جسورتر از آن بودند که چنین گروه کوچکی را بهحساب آورند. صحرای تفتیدۀ عربستان را فتح کردن و نیروی فراوان برای آن صرف کردن، شایستۀ چنین ابرقدرتهایی نیست. برای مسلمانان، قدرتهای خارجیِ معارض، مدعیان نبوت بودند که بهتازگی در مرزهای کشور اسلامی آن روز ظهور کرده و عَلَمِ مخالفت برداشته بودند. اینها از جهل مردم سوءاستفاده کرده و آنان را به سمت خود جذب میکردند. قبایل کوچک و بزرگ که از نعمت دیدار پیامبر محروم بودند، بهآسانی جذب این متنبیان شده بودند و این به معنای ظهور و رشد قدرتهای سرکش در اطراف مسلمانان بود. اگر قرار باشد در این موقعیت خطیر سپاهی حرکت کند، چهبهتر که بهسوی این حکومتها برود تا امنیت کشور اسلامی تأمین گردد.

۴_ ۳_  انتخاب اسامه

ما تحلیل خود را در مورد انتخاب اسامه بهزودی ارائه خواهیم داد، اما صرفنظر از آن، انتخاب اسامه سؤالات زیادی را ایجاد میکند.

سن اسامه و شخصیت اجتماعیاش، مانع فرماندهی او بود. او نوجوانی بیتجربه بود و از حضورش در هیچ جنگی یاد نشده است. سن وی نیز حضور در جنگهای اساسی پیشین را برنمیتابد. وی در زمان جنگ بدر و احد و احزاب و خیبر بسیار کوچک بوده است. اگر دریکی از جنگهای مهم حرکتی اساسی داشت و رشادت به خصوصی ارائه میداد، حتماً در تاریخ ثبت میشد. اسامه از قریش نبود تا از پشتیبانی آنان برخوردار شود. همچنین از اوس و خزرج هم نبود تا معدودی از انصار که در سپاه حضور داشتند از او حمایت کنند. سن قابل قبولی ندارد تا لشگریان را ادب کند. مورد خردهگیری سپاه نیز قرار گرفته است.

درعینحال، این جنگ نیز یک جنگ آموزشی نبود تا فرماندۀ مقتدری، فرماندهی را به اسامه آموزش دهد. جنگ نیز همانطور که خواهیم گفت جنگ کوچکی نیست، جنگ با روم است. عدم فرماندهی درست میتواند تمامی مهاجرین و انصار را به کشتن دهد. سؤال این است که چرا پیامبر اسامه را انتخاب کردند؟!

۴_ ۴_  انتخاب شوندگان

در اینگونه جنگها (شبیخون) با جمعکردن چندین قبیله میتوان چنین لشگری را فراهم کرد. میتوان جنگ را به عهدۀ چند قبیله گذاشت و آنها خود نفرات لازم را فراهم کنند. اصولاً نظام قبیلهای در جاهلیت برای چنین جنگهایی ساخته شده بود. بسیاری از قبایل قبل از اسلام، از طریق چنین جنگهایی ارتزاق میکردند و لذا نحوۀ آن را بهخوبی میدانستند. شبیخون زدن و بازگشتن، کار دشواری نبود. حتی اگر دشوار هم میبود باید برحسب وظیفۀ دینی انجام میشد.

حتی پیامبر نفرمودند یک گردان هفتصدنفری یا سههزارنفری به جنگ بروند؛ بلکه بهطور مسلّم عدّهای که در بین آنها بزرگان مهاجرین بودند، انتخاب شدند و با ذکر نام مأمور به شرکت در سپاه گشتند. حضور این گروه در سپاه قطعاً موضوعیت داشت. نحوۀ اعتراض این گروه نیز مؤید همین مدّعا است. اعتراض و بهانۀ اینان این بود که چرا اسامۀ نوجوان بر بزرگان مهاجرین امیر شده است اگر این مهاجرین به جنگ مأمور نمیشدند و سپاه بهصورت داوطلب شکل میگرفت، این بهانه از بین میرفت و این اعتراض لغو میشد؛ پس حضور این گروه از مهاجرین علیرغم فرماندهی اسامه، موضوعیت داشته است.

۴_ ۵_  انتخاب نوع دشمن و جنگ

انتخاب دشمن در این جنگ خاص بسیار تعجبآور است. این سپاه مأمور به حمله به مرز روم بود. روم قدرت کوچکی نبود که رهبری جامعه، لشگری را باعجله و بدون محاسبات کافی به جنگ بفرستد. همچنین روم قدرت شکستخوردهای نیز نبود که مسلمانان به امید پیروزی حرکت کنند. این جنگ نبردی نبود که بگوییم دشمن به مرز حمله کرده است و هماکنون باید در مقابل او ایستادگی کرد. قرار هم نبود این سپاه در مرز مستقر شود تا بگوییم این گروه مأموریت داشتند کشور اسلامی را در مقابل تهاجم احتمالی دشمن حفظ کنند. مأمور به فتح نیز نبودند تا بگوییم برای کشورگشایی و گسترش حوزۀ کشور اسلامی رفتهاند. نوع جنگ یک شبیخون بود. باید حداقل ۳۵ تا ۵۵ روز از مدینه دور میشدند؛ به سمت دشمن میرفتند؛ فقط و فقط یک ضربه میزدند؛ و چه پیروز میشدند و چه شکست میخوردند، بازمیگشتند. در یک نگاه ابتدایی، این شبیخون، جنگی نبود که تأخیر آن زیان بزرگی را به کشور اسلامی وارد کند؛ نه دشمن در حال تهاجم بود و نه برای کشورگشایی میرفتند که موقعیت زمانیِ بهدستآمده را از دست دهند. اگر آنان همان روز اول میرفتند، بین ۲۰ تا ۴۰ روز پس از رحلت پیامبر به مدینه بازمیگشتند.

راستی، چرا بزرگان مهاجرین باید بیش از یک ماه از مدینه دور باشند و چرا قرار نیست در هنگام رحلت پیامبر صلی‌الله علیه وآله در جریان تحوّلات سیاسی کشور قرار گیرند؟!

 

۵_ تحلیل هدف پیامبر از تشکیل سپاه

تردیدی نیست که بیماری پیامبر صلی‌الله علیه وآله و فرمان ایشان بر حرکت سپاه اسامه، همزمان واقع شده است. با بروز بیماری و شدّت یافتن تدریجی آن، بسیار بهجا بود که پیامبر صلی‌الله علیه وآله به توقف حرکت سپاه فرمان دهند و مدینه را بدون یاور باقی نگذارند؛ اما ظاهراً پیامبر خلاف این عمل کردهاند.

آنچه بارها در تحلیل این واقعۀ تاریخی گفته شده است که سپاه اسامه حرکت نکرد تا از حال عمومی پیامبر صلی‌الله علیه وآله مطلع شود، امری است درست و تاریخ در همین راستا سخن گفته است؛ اما آنچه کمتر دربارهاش سخن به میان میآید، این پرسش مهم است که آیا پیامبر صلی‌الله علیه وآله نیز از توقف سپاه اسامه راضی بودهاند یا مسلمانان علیرغم میل آن حضرت، از حرکت سرباز زدهاند؟!

۵_ ۱_ قدرت فرماندهی پیامبر

لازم است افزون بر پرسشهایی که در بخش پیشین به آن اشاره شد، به یک عامل اساسی دیگر نیز توجه کنیم. این عامل پذیرش درستی و هدفدار بودن فرمان رسولالله صلی‌الله علیه وآله است. آنها که به اسلام بهعنوان یک پدیدۀ اجتماعی و نه یک دین الهی نگاه میکنند، نحوۀ آغاز دین و چگونگی گسترش آن در جزیرهالعرب و دیگر مناطق را دلیل کافی بر قدرت دقیق فرماندهی پیامبر میدانند.

در زمان ارسال سپاه اسامه، پیامبر در آغاز دعوت به اسلام نبود تا کسی بتواند این حرکت حضرت را بر بیتجربگی حمل کند. ایشان در حالی سپاه اسامه را مأمور به حرکت کردند که روزهای آخر عمر را میگذراندند و این زمان، منتهای تجربۀ یک سیاستمدار است. این نکته نیز ما را وادار میکند تا دلیل قانعکنندهای برای دستور پیامبر صلی‌الله علیه وآله بیابیم.

علاوه بر این، مسلمانان نیز پیامبر را یک شخص عادی نمیدانند تا بگویند از بد حادثه این حرکت پیامبر، اشتباه در فرماندهی بوده است. هیچ مسلمانی قادر نیست به این حرکت پیامبر نسبت خطا دهد. لذا بسیاری از تاریخنویسان به صور گوناگون سعی کردهاند بدون آنکه به رسول خدا صلی‌الله علیه وآله خطایی نسبت دهند، این واقعه را توجیه کنند. ابن عساکر  در اینباره میگوید: پس از وفات رسول خدا صلی‌الله علیه وآله عدهای از صحابه از ابوبکر خواستند که این سپاه را به جنگ با مرتدین بفرستد و از فرستادن آن به سمت روم خودداری کند؛ ولی ابوبکر ضمن رد درخواست آنان گفت که پیامبر در این کار خود با شما مشورت نکرد و لذا این سنت پیامبر حساب میشود و تخطّی از آن جایز نیست.[۹۰]

ازاینرو، این پرسش بهطورجدی مطرح است که هدف پیامبر از فرستادن این سپاه چه بود؟! چرا اسامه را برای این هدف انتخاب کردند و چرا سپاه حرکت نکرد؟!

۵_ ۲_  هدف؛ بیرون فرستادن سپاه از مدینه

تنها تحلیل منطقی این واقعۀ تاریخی آن است که پیامبر میخواستند گروه خاصی از مهاجرین و انصار، در این موقعیت خطیر در مدینه نباشند! پیامبر به لحاظ طبیعی کاری کردند که اگر انجام میشد، وضعیت حکومت و خلافت برخلاف آنچه اتفاق افتاد، پیش میرفت؛ یعنی در این حرکت سیاسی کسانی که در خلافت طمع داشتند، باید به سفری میرفتند که تا هنگام بازگشتشان، حکومت امیرالمؤمنین علیه‌السلام تثبیت شده باشد.

این بهترین سیاستی بود که یک سیاستمدار میتوانست برای حفظ نظام جامعۀ اسلامی انجام دهد؛ یعنی بدون استفاده از قوۀ قهریه کاری کند که جامعه بهصورت طبیعی به سمت مطلوب حرکت کند؛ ولی افسوس! کسی که مورد اطاعت قرار نمیگیرد، کاری از پیش نمیبرد!

آنچه گفتیم بهخوبی بر تاریخ منطبق است. اگر پیامبر صلی‌الله علیه وآله ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را در غدیر اعلام میکند، برای تثبیت نظام الهی است و اگر مخالفان را به نقطهای دور میفرستد، جهت بسیار روشنی دارد؛ اینها باید بهجایی بروند که در هنگامۀ عزای رسول خدا به جنگ و تقسیم قدرت برنخیزند. لذا هر یک از مهاجر و انصار که امید خلافت دارد، در سپاه جمع میگردد و مأمور به اعزام به جنگ میشود. با تشدید بیماری رسول خدا، اصرار آن حضرت بر حرکت سپاه، بیشتر و بیشتر میگردد؛ بنابراین پذیرفتنی است که بگوییم جنگ یا شبیخون به مرز روم دیر نمیشد و امکان داشت آن را تا بهبود رسول خدا یا تثبیت حکومت جانشین ایشان به تعویق انداخت؛ اما آنچه تأخیرش خطرناک بود، حضور طالبان حکومت در مدینه بود؛ بنابراین، پیامبر نهتنها در مقابل اسامه و ام ایمن و کسانی که میخواهند حداقل تا زمان روی پا ایستادن ایشان صبر کنند، مقاومت مینمایند، بلکه از خدا دوری از رحمت تخلّف کنندگان را میخواهند و بهاصطلاح لعنشان میکنند.

اکنون روشن است که چرا سپاه حرکت نکرد و چرا دقیقاً مخالف فرمان پیامبر عمل نمود! جریانی که مدتها در انتظار افول ستارۀ عمر رسول خدا بود تا به حکومت ظاهری مردم برسد، چگونه میتوانست در این لحظات آخر، شهر را رها کند و به دنبال سرنوشت برود؟![۹۱]

اینها باید مرتب بین پادگان و شهر تردد کنند و خبر بگیرند؛ باید از حالوروز پیامبر گزارش لحظهبهلحظه داشته باشند؛ باید گاه به بهانۀ جوانی اسامه، سپاه را مجبور به تخلّف کنند و گاه به جهت بیماری رسول خدا مانع حرکت آن شوند.

۵_ ۳_ چرایی انتخاب اسامه

به نظر میرسد مدعیان حکومت باید در فرمان کسی باشند که جایگاه اجتماعیاش مناسب فتنهگری نباشد. اسامه کسی بود که توان فتنه و ادعای ریاست نداشت. او به لحاظ نسب و موقعیت اجتماعی در جایگاهی نبود که بتواند نسب و موقعیت خود را پلی برای رسیدن به خلافت قرار دهد. انصار و قریش در سقیفه دقیقاً از همین نقطه فتنه کردند. ابوبکر تمامی توان خود را جمع کرد تا بتواند از این نقطه یکهتاز سقیفه گردد و موفق هم شد.

اسامه از جهت سنی در موقعیتی نبود که آخرین فرمان فرماندهی پیامبر را دستاویزی بر لیاقت و شایستگی برای امر حکومت قرار دهد. به این شاهد تاریخی دقت کنیم:

ابوبکر در صبح آخرین روز حیات پیامبر خود را امام جماعت مردم قرار داد. زمانی که رسول خدا از این امر باخبر شدند، درحالیکه دیگران زیر بازوهای ایشان را گرفته بودند و قدرت حرکت نداشتند و دو پایشان بر زمین کشیده میشد، وارد مسجد شدند و نمازی را که ابوبکر قصد امامتش را داشت، بر هم زدند. بااینحال همین امامتی که به انجام نرسید، دستاویز حکومت ابوبکر شد!

اما انتخاب اسامه چنین بهانهای را ایجاد نمیکرد. او کسی بود که نمیتوانست از این فرماندهی در راستای نقض بیعت با امیرالمؤمنین و ادعای خلافت استفاده کند. کشته شدن زید بن حارثه در جنگ موته، دلیل بسیار خوبی برای انتخاب اسامه بود. ما معتقدیم که اگر این سپاه حرکت میکرد، اسامه بهخوبی میتوانست به اهداف نظامی موردنظر دست پیدا کند. انتخاب پیامبر به جهت جایگاه الهی ایشان، انتخاب مناسبی بود. آنچه حرکت این سپاه را مختل کرد این بود که اساساً این سپاهیان قصد حرکت نداشتند!

انتخاب اسامه یک فایدۀ دیگر نیز داشت. این انتخاب نشان میداد که اصولاً نباید سن را مانعی برای فرماندهی و رهبری دانست. پیامبر دو روز قبل از وفات خود به شدّت بر شایستگی اسامه برای این مهم تأکید کردند؛ یعنی اگر پیامبر کسی را انتخاب کند، جوانیاش مانع فرماندهی او نخواهد بود. دو روز بعد در روز شهادت پیامبر صلی‌الله علیه وآله این بهانه مجدداً تکرار شد و این بار به بهانۀ جوانیِ امیرالمؤمنین علیه‌السلام ولایتش را زیر سؤال بردند!

پس اگر در روایات شیعه میبینیم دلیل فرستادن سپاه اسامه به روم، اخراج منافقین و مدعیان خلافت از مدینه یاد شده،[۹۲] امر بعیدی نیست؛ زیرا آنگونه که ذکر شد، تنها تحلیل منطقی ماجرای ارسال این سپاه، همین امر بوده است.

 

نتیجهگیری

بنابر آنچه در اخبار تاریخی ذکر شد، رسول خدا صلی‌الله علیه وآله در آخرین روزهای حیات خود لشگری را به فرماندهی اسامه بن زید برای جنگ با روم تشکیل دادند. اسامه در موقعیتی نبود که بتواند از این فرماندهی سوءاستفاده کند و آن را نشانۀ شایستگیاش برای رهبری جامعۀ اسلامی بداند. همچنین فرماندهی اسامه بسیاری از ادلهای را که در سقیفه برای برتری نامزدان حکومت اقامه شد، باطل میساخت.

این سپاه از مدعیان حکومت و مهرههای کلیدی آنان تشکیلشده بود تا در مدینه کسی که قصد هماوردی با امیرالمؤمنین علیه‌السلام را داشته باشد، باقی نماند. رسول خدا صلی‌الله علیه وآله  با تمام توان، بهجز  اجبار قهری، لشگریان را به حرکت بهسوی منطقۀ هدف تهییج و تکلیف کردند، اما  سپاه حرکت نکرد؛ چراکه سپاهیان میدانستند بهزودی رسول خدا صلی‌الله علیه وآله از دنیا خواهد رفت و نبود آنان در مدینه مساوی با بر باد رفتن آرزوی حکومت است!

در حقیقت اگر سپاه اسامه بهسوی روم حرکت میکرد، وضعیت حکومت پس از پیامبر  غیر آن میشد که شد!

 

فهرست منابع

ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد أبو الفضل إبراهیم، دار إحیاء الکتب العربیه _ عیسی البابی الحلبی وشرکاه، ۱۳۷۸ ق = ۱۹۵۹ م.

ابن أثیر، علی بن أبی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر و دار بیروت، ۱۳۸۵ ق= ۱۹۶۵ م.

ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۰ ق= ۱۹۹۰ م.

ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، عیون الأثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر، تعلیق: ابراهیم محمد رمضان، بیروت، دار القلم، ۱۴۱۴ ق=۱۹۹۳٫

ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع، ۱۴۱۵ ق.

ابن کثیر دمشقی، إسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ ق= ۱۹۸۶ م.

أمینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب، قم، مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیه، ۱۴۱۶ ق.

بخاری جعفی، محمد بن إسماعیل، التاریخ الکبیر، ترکیه، المکتبه الإسلامیه، بیتا.

بخاری جعفی، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، بیجا، دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع، ۱۴۰۱ ق= ۱۹۸۱ م.

بلاذری، أحمد بن یحیی، أنساب الأشراف، تحقیق: محمد حمیدالله، مصر، دار المعارف، ۱۹۵۹ م.

حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: یوسف عبد الرحمن المرعشلی، بیجا، بینا، بیتا.

حمیری معافری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق: مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبد الحفیظ شلبی، بیروت، دار المعرفه، بی تا.

خطیب بغدادی، أحمد بن علی، تاریخ بغداد، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۷ ق = ۱۹۹۷ م.

ذهبی، محمد بن أحمد، میزان الإعتدال فی نقد الرجال، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دار المعرفه للطباعه والنشر، ۱۳۸۲ ق= ۱۹۶۳ م.

زرکلی، خیر الدین، الأعلام قاموس تراجم، خیر الدین الزرکلی، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ هشتم، ۱۹۸۹ م.

طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری = تاریخ الرسل و الملوک، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، قاهره، دار المعارف، ۱۹۶۶ م.

قشیری نیشابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، بیروت، دارالفکر، بیتا.

کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵٫

متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، تحقیق وتفسیر: بکری حیانی، تصحیح: صفوه السقا، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۹ ق= ۱۹۸۹ م.

مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، بیروت، دار أحیاء التراث، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ق.

واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق: مارسدن جونس، بیروت، مؤسسه الأعلمی، چاپ سوم، ۱۴۰۹ ق.

یعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.

* تاریخ دریافت: ۱۰/۰۶/۹۴ ، تاریخ پذیرش: ۲۱/۰۸/۹۴٫

 


پی نوشت ها :

۱. دانشجوی دکترای فلسفۀ دین. emamijoo@gmail.com

[2]. در این مقاله از مدارک خطی _ روایی مرحوم حجه الاسلام شیخ محمد رضا جعفری و دیدگاه و تحلیل ایشان سود بردهام.

[۳]. ر.ک: امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۱_ ۱۱٫

[۴]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ۲۲/۴۵؛ ابن أثیر، علی بن أبی الکرم، الکامل فی التاریخ، ۲/۳۱۹٫

[۵]. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، ۳/۱۱۰۳٫

[۶]. حمیری معارفی، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ۴/۴۲۷٫

[۷]. همان.

[۸]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۴/۵۴۵؛ مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۸۵، ح ۱، هم چنین در ۲۸/۸۵ _ ۱۱۴ به تفصیل این مطلب ذکر شده است. به خصوص ر.ک: صص ۱۰۲_ ۱۰۶٫

[۹]. ر.ک: مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/ ۲۲ _ ۲۴٫ احادیث باب مزبور با مضامین متعددی به وقوع فتن اشاره دارد.

[۱۰]. بخاری جعفی، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، ۸/۸۷٫

[۱۱]. همان، ۲/۲۲۲ و ۳/۱۰۳؛ قشیری نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ۸/۱۶۸٫

[۱۲]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۶۵؛ ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، شرح نهج البلاغه، ۱/۳۷۲٫

[۱۳]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۶۵؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۴۲؛ خطیب بغدادی، أحمد بن علی، تاریخ بغداد، ۱۱/۲۱۶؛ ذهبی، محمد بن أحمد، میزان الإعتدال، ۱/۳۷۱؛ بخاری جعفی، محمد بن إسماعیل، التاریخ الکبیر، ۲/۱۷۴؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۴۴۷ و ۴۴۸٫

[۱۴]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۳۷٫

[۱۵]. ابن أثیر، علی بن أبی الکرم، همان، ۲/۳۱۷٫

[۱۶]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۱۰/۱۳۹٫

[۱۷]. زرکلی، خیر الدین، الأعلام، ۱/۲۹۱٫

[۱۸]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۴؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۷٫

[۱۹]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۱/۱۵۹٫

[۲۰]. حمیری معافری، عبدالملک بن هشام، همان، ۲/۶۰۶ و ۶۵۰؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۴؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ۳/۱۸۴٫

[۲۱]. همان؛ ابن أثیر، علی بن أبی الکرم، همان، ۲/۳۱۷٫

[۲۲]. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ۲/۱۴۵؛ ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، عیون الأثر، ۲/۳۵۰؛ نیز ر.ک: واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۷؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۴٫

[۲۳]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۱/۳۸۹٫

[۲۴]. حمیری معافری، عبدالملک بن هشام، همان، ۲/۶۰۶٫ این مدرک نشان میدهد که پیامبر اواخر ذی حجه به مدینه بازگشتهاند.

[۲۵]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۱۰۶٫

[۲۶]. همان، ۲۸/۱۰۷٫

[۲۷]. حمیری معارفی، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ۲/۶۰۶؛ طبری، محمد بن جریر، همان، ۳/۱۸۴؛ ابن أثیر، علی بن أبی الکرم، همان، ۲/۳۱۷٫

[۲۸]. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ۲/۱۴۵٫

[۲۹]. واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۷٫

[۳۰]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۶۰؛ متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنز العمال، ۵/۶۰۲٫

[۳۱]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۱۰۷٫

[۳۲]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۱۰/۱۳۹٫

[۳۳]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۷؛ متقی هندی، علی بن حسام الدین، همان، ۱۰/۵۷۶؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۲۲٫

[۳۴]. همانها.

[۳۵]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۴؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۷٫

[۳۶]. همانها.

[۳۷]. واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۲۵؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ۲/۱۴۷؛ ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، عیون الأثر، ۲/۳۵۱٫

[۳۸]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۱٫

[۳۹]. حمیری معافری، عبدالملک بن هشام، همان، ۲/۶۴۲؛ طبری، محمد بن جریر، همان، ۳/۱۸۴؛ ابن أثیر، علی بن أبی الکرم، همان، ۲/۳۱۷٫

[۴۰]. واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۸٫

[۴۱]. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ۲/۱۴۵؛ ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، عیون الأثر، ۲/۳۵۰؛ نظیر همین مضمون در مدارک ذیل نقل شده است: حمیری معافری، عبدالملک بن هشام، همان، ۲/۶۵۰؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۵؛ بلاذری، أحمد بن یحیی، أنساب الأشراف، ۱/۲۰۸؛ ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۱/۱۵۹ و ۶/۵۲٫

[۴۲]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۸/۶۴٫

[۴۳]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۷؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۲۲٫

[۴۴]. ابن سعد، محمد، همان، ۲/۱۴۶؛ ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، همان، ۲/۳۵۰؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۱۰/۱۳۹؛ بلاذری، أحمد بن یحیی، همان، ۱/۱۶۹ و ۲۰۸؛ ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۱/۱۵۹ و ۶/۵۲٫

[۴۵]. همانها؛ نیز ر.ک: واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۸؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۵ و ۱۰/۱۳۹؛ طبری، محمد بن جریر، همان، ۳/۲۲۶٫

[۴۶]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۶/۵۲٫

[۴۷]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۵؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۸؛ ابن سعد، محمد، همان، ۲/۱۴۶؛ ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، همان، ۲/۳۵۰؛ ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۱/۱۵۹ و ۶/۵۲٫

[۴۸]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۵؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۸؛ ابن سعد، محمد، همان، ۲/۱۴۶؛ ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، همان، ۲/۳۵۰٫

[۴۹]. همانها.

[۵۰]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۵؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۸٫

[۵۱]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۶/۵۲٫

[۵۲]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۵؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۸؛ ابن سعد، محمد، همان، ۲/۱۴۶؛ ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، همان، ۲/۳۵۰٫

[۵۳]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۶/۵۲٫

[۵۴]. مقصود کتب تاریخی و حدیثی متقدم است که به گزارشگری تاریخ پرداختهاند. البته بودهاند کسانی نظیر ابن کثیر که این مطلب را بدون استناد به شاهد تاریخی نفی کرده و تنها به تحلیل شخصی خود بسنده کردهاند. ر.ک: ابن کثیر، إسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ۵/۲۲۲؛ نیز ر.ک: ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۱۷/۱۸۲ و ۱۸۳ که دربارۀ حضور ابوبکر در جیش اسامه، مفصل بحث کرده است.

[۵۵]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۶/۵۲٫

[۵۶]. یعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ۲/۱۲۷٫

[۵۷]. این روز شمار براساس قول اهل تسنن است. اگر بخواهیم آن را بر قول شیعه منطبق کنیم زمان دو هفته به عقب بازمیگردد.

[۵۸]. واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۷_۱۱۱۸؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۴٫

[۵۹]. این روزشمار تاریخ، بر وفق اخبار اهل تسنن و مدارک آنان است.

[۶۰]. واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۸؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۵٫

[۶۱]. حمیری معافری، عبدالملک بن هشام، همان، ۲/۶۵۰٫

[۶۲]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۱٫

[۶۳]. واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۷؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۴٫

[۶۴]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۵؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۹؛ ابن سعد، محمد، همان، ۲/۱۴۶؛ ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، همان، ۲/۳۵۰٫

[۶۵]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۶؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۹٫

[۶۶]. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ۴/۴۵؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۸/۶۲ و ۲/۵۷ و ۱۰/۱۳۹٫

[۶۷]. ر.ک: ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ۲/۱۴۶ و ۴/۴۵؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۸/۶۲

[۶۸]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۶/۵۲٫

[۶۹]. ما معتقدیم برخی حقایق را باید به سختی در میان تواریخ جستجو کرد. به نظر میرسد نقل ابنابیالحدید را این نقل تحریف شده تأیید میکند: «… فأنفذوا بعث أسامه و قال: لعن اللّه الذین یتخذون قبورَ أنبیائهم مساجد». (ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۴۷؛ طبری، محمد بن جریر، همان، ۳/۱۸۶) این نقل میگوید پیامبر بر منبر ضمن دفاع از فرماندهی اسامه، مردم را به حرکت امر میکنند و میگویند: «خدا هر کس قبر پیامبر صلی‌الله علیه وآله خود را مسجد قرار دهد، لعنت کند!. آیا جای گفتن این عبارت این جا است؟ به نظر میرسد این همان لعن تحریف شده باشد که درست آن «لعن اللّه من تخلّف عن جیش اسامه» باشد!

[۷۰]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۲/۴۶۸٫

[۷۱]. طبری، محمد بن جریر، همان، ۳/۱۸۶٫

[۷۲]. واقدی آورده است: «و نزل أسامه یوم الأحد و رسولالله صلّیالله علیه و سلّم ثقیل مغمور، و هو الیوم الذی لدّوه فیه، فدخل علی رسولالله صلّیالله علیه و سلّم و عیناه تهملان، و عنده العباس و النساء حوله، فطأطأ علیه أسامه فقبّله، و رسولالله صلّیالله علیه و سلّم لا یتکلّم، فجعل یرفع یده إلی السماء ثم یصبّها علی أسامه». (واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۹) عبارت «لدّوه فیه» نشان میدهد که در این روز دارو در دهان پیامبر میریختند.

[۷۳]. متن عربی این بخش عبارت «یصبُّهُما علی اُسامه» است. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۶؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۱۹٫

[۷۴]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۶/۵۲٫

[۷۵]. مطابق نقل شیعه، اسامه ظاهراً به سمت دشمن حرکت کرد، اما سپاهیان با وی نرفتند. (مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۱۰۷).

[۷۶]. قشیری نیشابوری، مسلم بن حجاج، همان، ۲/۲۳؛ ابن کثیر، إسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ۵/۲۳۲؛ طبری، محمد بن جریر، همان، ۳/۱۹۷؛ بلاذری، أحمد بن یحیی، أنساب الأشراف، ۱/۵۵۷: «وجد رسول اللّه صلّیاللّهعلیه و سلم فی نفسه خِفَّهً فقام یهَادَی بین رجلین و رجلاه یخطَّان فی الأرضِ حتّی دخل المسجد فلما سَمِع أبوبکر حِسَّه ذهب أبوبکر یتأخَّرُ فأومأ إلیه رسول اللّه صلّیاللّهعلیه و سلم، فجاء رسول اللّه صلّیاللّهعلیه و سلم حتی جلس عن یسار أبیبکر». بعید نیست بهبودی حال رسول خدا از جمله اخبار ساخته شده باشد تا تخلفات برخی صحابه توجیه گردد؛ چرا که در همین خبری که از بهبودی رسول خدا گزارش میدهد به اجمال آمده است رسول خدا در حالی که دیگران زیر بازوهایشان را گرفته بودند و قدرت حرکت نداشتند و در حالیکه دو پای ایشان بر زمین کشیده میشد، وارد مسجد شدند و نمازی را که ابوبکر قصد امامتش را داشت،  بر هم زدند! شاید از آنجایی که ایشان مانع امامت ابوبکر در نماز شدند، برخی مورخان مدعی شدهاند که حال رسول خدا بهتر شده بود.

[۷۷]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۶؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۲۰؛ ابن سعد، محمد، همان، ۲/۱۴۶؛ ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، همان، ۲/۳۵۰٫

[۷۸]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۱۰۷٫

[۷۹]. همان.

[۸۰]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲۲/۴ و ج ۲/۵۶٫ نقل اخیر در اختلاف نسخه آمده است؛ نیز ر.ک: مختصر تاریخ دمشق، ۱/۱۷۴؛ متقی هندی، علی بن حسام الدین، همان، ۱۰/۵۷۲؛ ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، همان، ۲/۳۵۰٫

[۸۱]. حمیری معافری، عبدالملک بن هشام، همان، ۲/۶۵۰؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۴۷؛ طبری، محمد بن جریر، همان، ۳/۱۸۶؛ ابن سعد، محمد، همان، ۲/۱۹۲؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۲۰٫

[۸۲]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۸/۶۲٫

[۸۳]. ابن سعد، محمد، همان، ۲/۱۴۶؛ ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، همان، ۲/۳۵۰؛ ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۱/۱۶۰؛ واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۲۰؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۶٫

[۸۴]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۱/۱۶۰٫

[۸۵]. طبری، محمد بن جریر، همان، ۳/۱۹۶٫

[۸۶]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۱۰۸٫

[۸۷]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبهالله، همان، ۱/۱۶۰٫

[۸۸]. واقدی، محمد بن عمر، همان، ۳/۱۱۲۰؛ ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۶٫

[۸۹]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۱۰۸٫

[۹۰]. ابن عساکر، علی بن حسن، همان، ۲/۵۳٫

[۹۱]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۱۰۸٫

[۹۲]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۲۸/۱۰۷_ ۱۰۸٫