«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مؤمن فقط باید ترس از خداوند داشته باشد و نسبت به چیز دیگری ترس نداشته باشد

اسلام در مرحله‌ی نظری، فکری و آموزشی سه مرحله دارد. یکی مرحله‌ی اعتقادات و اصول دین است که امروزی‌ها به آن جهان‌بینی می‌گویند. مرحله‌ی دوم، مرحله‌ی اخلاق است. اخلاق در این اصطلاح به معنی ملکات فضائل، چیزهایی که در وجود انسان نهادینه می‌شود و با وجود آن فضائل، آن خصلت‌ها و آن صفات اکتسابیه، ریشه‌دار شدن در وجود انسان کارهای خیر برای انسان سهولت پیدا می‌نماید. کسی که مَلکه‌ی شجاعت دارد، به جنگ رفتن برای او مشکلی ندارد. کسی که از این فضیلت محبوب خداوند متعال بهره‌مند شده است، امر به معروف برای او نگرانی نخواهد داشت و از آن نمی‌ترسد و حرف حقّ را می‌زند، با باطل مقابله می‌کند، اعتراض خودش را اعلام می‌نماید. اما کسانی که مَلکه‌ی شجاعت ندارند و ترسو هستند و گرفتار جُبن هستند که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: «الْبُخْلُ عَارٌ، وَالْجُبْنُ مَنْقَصَهٌ[۲]»؛ مسأله‌ی ترس برای انسان ننگ است. مؤمن باید شجاع باشد، مؤمن باید نترس باشد، مؤمن باید جسور باشد، مؤمن باید توانایی اظهار عقیده‌ی خودش را داشته باشد، مؤمن باید از جَبن نترسد، مؤمن باید از کسی که گردن‌کلفتی می‌کند، نترسد؛ مؤمن باید از انسان پولدار نترسد و هرجایی که لازم است حق را بیان نماید و از چیزی به جز خداوند نترسد. قرآن کریم هم در این رابطه فرموده است: «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ[۳]»؛ کسانی که رسالات الهی را تبلیغ می‌کنند، خَشیّت و ترس از خداوند دارند و از غیر خداوند نمی‌ترسند. مَلکه‌ی سخاوت هم به همین صورت است؛ یعنی کسی که در وجودش کَرَم قرار داشته باشد، کسی که در وجودش روح ایثار و نثار قرار داشته باشد. کسی که خصلت و صفتش سخاوت است، کمک به گرفتارها، کمک به افتاده‌ها، تأمین زندگی انسان‌هایی که نمی‌توانند خودشان زندگی‌شان را تأمین نمایند، برایش هیچ مشکل و دغدغه‌ای ندارد. مانند آب خوردن که کار آسانی است، دست در جیبش می‌کند و هرجایی که ببیند خداوند دوست دارد، از مال خودش می‌گذرد.

انسان در تمام مراحل زندگی باید به دنبال کسب علم و معرفت باشد

در مقابل فضائل، رذائل قرار دارد. رذائل به معنای صفات نکوهیده است، صفاتی است که مورد مذمّت است، صفاتی است که در مقابل صفات خداوند متعال و ضدّ صفات پروردگار متعال است. جهالت صفت بدی است و رذیله است. جهالت دو معنا دارد؛ یکی جهالت به معنای نادانی است که رسول اکرم  (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «طلبَ العِلم فریضه[۴]»؛ انسان باید با نادانی بجنگد. «ز گهواره تا گور دانش بجوی[۵]». بَشر مُکلّف است که همیشه عطش داشته باشد و جرعه‌ی جدیدی از معرفت را بنوشد و آن را جزءِ جانش بکند و از روزی که خودش را می‌شناسد تا هنگامی که حضرت عزرائیل (علیه السلام) به سراغش می‌آید، عالَم برای بَشر به عنوان مدرسه می‌باشد. خداوند متعال برای همه‌ی شئون زندگی ما، راه افزایش معلومات را قرار داده است. هرچه چشم ما می‌بیند، برای ما درس است؛ هرچه می‌شنویم، برای ما درس است و ما می‌توانیم از همه‌ی حوادثی که در عالَم رُخ می‌دهد، استفاده نماییم و تجارب‌مان را بالا ببریم و بر معرفت خودمان بیفزاییم. معنای دوّم جهالت، حرکات غیر عاقلانه است. مثلاً شخصی است که درس هم خوانده است و به درجه‌ی دکترا هم نائل گشته است و یا مهندس و تکنسین است و در کار و یا صنعتی مهارتی دارد، ولی با افراد دیگر که سخن می‌گوید، حرف حقّ را نمی‌پذیرد و لَج می‌کند. گرفتار «مِراء[۶]» است و همه‌جا می‌خواهد خودش را تحمیل نماید و یا این‌که می‌خواهد خودش را ثابت نماید و خودش را نشان بدهد که این مسأله‌ی مِراء ضررهای روحی و اجتماعی و خانوادگی دارد و آخرت را نیز می‌سوزاند.

«عفو» چیزی است که خداوند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به آن مکلّف فرموده است

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده‌اند: «تَرَکَ اَلْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً[۷]»؛ خداوند رحمت کند کسی را که جِدال نمی‌کند. یک حرفی را می‌گوید و اگر طرف مقابل آن را بپذیرد که پذیرفته است، ولی اگر نپذیرفته باشد، با او بحث نمی‌کند تا دعوا راه بیفتد. لذا وجود نازنین حضرت حقّ در قرآن کریم هنگامی که پیامبرش را مؤدّب به آداب الهی می‌کند، به ایشان دستور می‌دهد: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ[۸]»؛ فرمود: اگر کسی به تو بدی کرد، سیره و شیوه و منش تو، استفاده‌ی از فضیلت عفو است. در عفو لذّتی است که در انتقام نیست. هم وجود مبارک پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)، هم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و هم حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) همگی بسیار باگذشت بودند و انسان میزان گذشت این‌ها را می‌تواند به عنوان معجزه‌ی این‌ها بیان نماید. در یک جاهایی از یک افرادی صرف نظر کرده‌اند که به جز ظرفیّت عصمت، ظرفیّت دیگری نمی‌تواند چنین عفو و گذشتی را توجیه نماید؛ ولی آن‌ها این کار را انجام داده‌اند. حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قاتل عموی خودشان «وحشی» را بخشیدند، قاتل حضرت حمزه‌ی سیدالشهدا (علیه السلام) را بخشیدند و کسانی هم که یک عمر به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بدی کرده بودند، وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به قدرت رسیدند، از همه‌ی این‌ها گذشتند و در تاریخ داستان‌های بسیار شنیدنی از عفو و گذشت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح شده است و به عنوان کلاس برای ماست و یا راهی را نشان می‌دهد که ما هم مانند آن‌ها بشویم و یا برای ما اتمام حجّت است که وقتی پیامبرتان این‌گونه است، شما چرا به این اندازه با اخلاق ایشان فاصله دارید؟ بنابراین صفت عفو به عنوان یک صفت، جزءِ فصائلی است که در قرآن کریم مطرح شده است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن مکلّف شده‌اند. خداوند ایشان را الزام کرده است و خداوند متعال می‌خواهد تا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رنگ خداوند را داشته باشد. چون عفو خداوند عظیم است، پس عفو پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم باید آیینه‌ی عفو خداوند متعال باشد. «خُذِ الْعَفْوَ»؛ این اوّلین صفتی است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باید از آن صفت بهره‌مند باشد.

اول باید زمینه پذیرش حقّ مهیا باشد و سپس حقّ بازگو شود

موضوع دوّم این است که خداوند متعال فرموده است: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»؛ که این هم عقل و حکمت می‌باشد. وقتی می‌خواهید چیزی را به کسی بگویید و یا دستوری بدهید و راهنمایی و نصیحتی انجام بدهید، در مرحله‌ی اوّل زمینه‌ی پذیرش را در او ببینید. اگر حرف‌تان حرام می‌شود، اگر موجب وَهن و سَبَک‌شدن شما می‌شود، چیزی را می‌گویید و بعد از گفتن شما را مسخره و یا تحقیر می‌کنند، خودتان را مُفت هزینه نکنید. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»؛ وقتی می‌خواهید چیزی را القاء کنید و دستور بدهید، اوّل پذیرش طرف مقابل را احراز کنید که برای او شناخته شده باشد و مورد عجیبی نباشد. چیزی که برای او هیچ زمینه‌ای ندارد و شما بدون هیچ‌گونه فضاسازی مطلب حقّی را مطرح می‌نمایید، آن حقّ را ضایع می‌نمایید. لذا وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند متعال مأمور شده است که قبل از آن‌که دستورالعمل بدهد و قاعده و قانون زندگی را برای پیروان‌شان القاء نمایند، اوّل عطش آن را ایجاد نمایند، طلب ایجاد نمایند، در آن‌ها پذیرش به وجود بیاورند و آن چیزی را که عُرف است و معروف است و شناخته شده و قابل قبول است را به مردم بگویند. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ».

با انسان‌هایی که عقل ندارند، نباید بحث و جدال کرد

نکته‌ی سوم این است که فرموده است: «أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ»؛ افرادی که جاهل هستند، یعنی کسانی هستند که به صورت عاقلانه با شما برخورد نمی‌کنند. انسان گردن‌کُلفتی است، انسان لجوجی است، انسان کم‌عقلی است، انسان بی‌آبرویی است و چیزی ندارد که نگران باشد تا آن را از دست بدهد. با چنین انسان‌های بی‌آبرویی بحث نکن. شما حرف خودت را زدی، ولی می‌بینی که شرّی در حال رُخ دادن است، از آن عبور کن. این‌ها دستوراتی است که هم آرامش روحی برای کسانی که متخلّق به این اخلاق است ایجاد می‌نماید و هم جامعه را از تَنش حفظ می‌نماید. انسان‌های بی‌گذشت به صورت مرتّب درگیر جنگ و دعوا هستند. بعضی از خانواده‌ها در تمام عمرشان با یکدیگر کنار نیامده‌اند. مُدام دعواها و جنگ‌شان را تکرار می‌کنند. یک‌بار فکر نکرده است که با این کار نتیجه‌ای نگرفته‌ایم و باید یک‌جایی این کار تمام بشود. اگر از اوّل روح بلند باشد و شرح صدر وجود داشته باشد، چند بار در برابر غیر منطقی بودن روش طرف مقابل خودش سکوت می‌کرد و عفو می‌کرد و اوضاع تمام می‌شد. ولی چون از دو طرف مقاومت وجود دارد، وقتی یک طرف حمله می‌کند، اگر شما در مقابل آن قرار بگیرید اصطکاک به وجود می‌آید؛ یا هر دو متضرر می‌شوید و زخمی و مجروح می‌شوید و یا یک طرفی که قوی‌تر است، طرف مقابل را می‌اندازد. اما اگر کسی به شما حمله نماید و شما جای خالی کردید، قطعاً خودتان سالم خواهید ماند و اگر جای خالی نکردید، هر دو طرف یا حتماً یک طرف صدمه خواهند خورد. اما اگر جای خالی بدهید و به کنار بروید، او می‌بیند که دیگر کسی در مقابل آن قرار ندارد. دعوا همیشه طرفینی است؛ دعوا یک طرف ندارد و همیشه دو طرف دارد. وقتی شما کنار کشیدید، یعنی دعوا را به صورت کُلّی حل کرده‌اید. لذا قرآن کریم برای آرامش و آسایش ما، برای اتّحاد ما، برای اقتدار و زندگی آبرومندانه‌ی ما، اخلاق را بسیار مهم دیده است. اخلاق مبتنی بر معارف است. مرحله‌ی اوّل شناخت است، سپس اخلاق است و مرحله‌ی آخر اجرا است. باید اخلاق را به صورت برنامه درآورد و برنامه را در اقدام و عمل پیاده کرد.

«اخلاق» از والاترین ارزش‌های دین مبین اسلام است

قسمت عُمده‌ی آموزه‌های اسلام دادن معرفت وشناخت است و موضوع بعدی که اهمیّت دارد، اخلاق است. اخلاق به اندازه‌ای مهم است که در میان تمام ارزش‌هایی که پیامبر ما به آن ارزش‌ها مزیّن بوده است، اسم اعظم خداوند متعال بوده است، اسم اعظم حق‌تعالی بوده است و چه شعر خوبی گفته است: «حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه[۹]»؛ تمام خصلت‌های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) زیبا بوده است، تمام حرکات ایشان، سَکنات ایشان، حِلم ایشان، عفو ایشان، علم ایشان، معرفت ایشان، محبّت ایشان، نوازش ایشان، سعه‌ی صدر ایشان و صبر ایشان و تمام آن‌چه که خوبی است و در خزائن صفات حق‌تعالی وجود دارد، همگی در وجود پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیاده شده است و وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان تمام کَرائم و ارزش‌های فکری و ارزش‌های باوری که فرموده است: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ[۱۰]»؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اوّلین مؤمن به دین خودشان بودند و دین‌شان را برای دیگران تبلیغ نکردند؛ بلکه اوّل خودشان بودند. اوّل خودشان ایمان به خداوند و ایمان «بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ[۱۱]» آوردند و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان به همه‌ی انبیاء گذشته را در وجودشان داشته‌اند. ایمان ایشان واقعی بود، معرفت ایشان واقعی بود، علم ایشان قرآن بود که «تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ[۱۲]» است و هیچ مجهولی برای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان ممکنات وجود نداشته است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صفحه‌ی علمِ خداوند بوده است. تمام حقایق عالَم در وجود پیامبر ما منعکس بود. اگر چیزی در عالَم وجود داشته باشد، ولی در آیینه‌ی جان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دیده نشود، این‌گونه نبوده است. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خودشان لوحِ محفوظ هستند، خودشان کتاب مبین هستند، خودشان قرآنی هستند که «تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ» می‌باشد. اما آن چیزی را که قرآن کریم در مورد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برجسته کرده است و از آن به عظمت یاد کرده است، این است که فرموده است: «وَ إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ[۱۳]»؛ ای پیامبر من! «إِنَّکَ» کلمه‌ی «إنَّ» دارد و خداوند بدون واسطه به خود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید که «إِنَّکَ» یعنی ای حبیب من! مسلّماً، حتماً و قطعاً «لَ» که باز تأکید است، «لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ» تو از نظر اخلاق بسیار بزرگ هستی. خداوند با عظمت یاد کرده است. عظمت چیزی است که در بزرگی گُل کرده است، کسی نیست که به این بزرگی و این جلال پی نبرده باشد. «إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ»؛ اخلاق تو تابلو است و هرکسی از هرجایی عبور کند، بوی عطر اخلاق تو به مشامش می‌رسد و در جهت اخلاق تو پُر آوازه‌ هستی، دارای شأن و مقام هستی و از نظر اخلاق بزرگ هستی. «إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ».

اخلاق زیبای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که خداوند از آن با عنوان «عظمت» یاد کرده است

در تاریخ برای وجود نازنین خاتم انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) حضرت محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) بیش از چهار هزار معجزه از معجزات حسّی و عقلی نقل شده است؛ ولی اعظم معجزات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اخلاق ایشان بوده است. خداوند متعال هم ایمان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح نموده است تا ما به سراغ ایمان برویم و عطش ایمان خودمان را از چشمه‌‌ی ایمان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سیراب نماییم. هم جهاد و شدّت عمل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر کُفّار و منافقین مطرح شده است و هم ایثار رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح نموده است؛ ولی هیچ‌کدام را به عظمت یاد نکرده است. اما زمانی که به اخلاق ایشان می‌رسد، می‌فرماید: «إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ»؛ اخلاق و صفات برجسته‌ی تو خیلی چشم‌گیر است و عالَم را تحت تأثیر قرار داده است. جزءِ بزرگ‌ترین خبرهایی است که در هر کوی و بَرزن صحبت از اخلاق توست. لذا فرمود: «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ[۱۴]»؛ پیامبر من! رحمت بزرگی از جانب خداوند نصیب تو شده است که با وجود این رحمت بزرگ که در «فَبِمَا رَحْمَهٍ» آمده است و تنوین مربوط به تنوین تفخیم است؛ یعنی رحمت عادی نیست و از جلوه‌های رحمت خاصّ خداوند متعال بوده است که در وجود تو به ودیعت گذاشته شده است و این رحمتی که از جانب خداوند متعال در وجود تو محقّق شده است، سبب لینت توست. برخورد تو با همه با نرمش است. عبوس و اخمو نیستی، خودت را نمی‌گیری، کسی احساس تکبّر در تو نمی‌کند، در دسترس مردم هستی و مردم از تو خوش‌رویی می‌بینند تا دامن تو را بگیرند. می‌توانند بیماری‌ها و اسرارشان را در اختیار تو بگذارند. این‌قدر ملایم هستی که مانند آب روان آرام آرام در دل‌ها نفوذ می‌کنی و دل‌های سنگ را با استمرار ریزش اخلاقت به صورت آرام آرام نرم می‌کنی و مردم را متحوّل می‌نمایی و در وجود اشخاص انقلاب برپا می‌کنی. «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ»؛ به وسیله و سبب رحمت بزرگی که از جانب پروردگار متعال است، «لِنْتَ لَهُمْ»؛ در برابر مردم خودت نرم شده‌ای. در جنگ مقابل مُشرکین که بی‌عقل و لجوج هستند، با اسلحه‌ی اخلاق وارد میدان شده‌ای. شمشیر در دل‌ها کار نمی‌کند، شمشیر در جان‌ها کار نمی‌کند، شمشیر در جسم اثر می‌گذارد؛ ولی این سِلاحی که به تو داده‌ایم، نفوذش از شمشیر بیشتر است. تو با سِلاح اخلاق دل‌ها را تسخیر کرده‌ای، قلوب را فتح کرده‌ای، بر دل‌ها استقرار پیدا کرده‌ای. «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ اگر فَضّ بودی، اگر شکننده بودی، اگر زودرنج بودی و قهر می‌کردی، اگر کینه‌ی این‌ها در دل خودت نگاه می‌داشتی، اگر انتقام‌جو بودی، اگر اهل عکس‌العمل بودی و می‌خواستی که بدی را با بدی جواب بدهی، «لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» کسی در اطراف تو باقی نمی‌ماند. این‌که می‌بینید عرب و عَجم، سیاه و سفید، ثروتمند و فقیر همگی عاشق تو شده‌اند و برخوردشان با تو، برخورد عاشق و معشوق و برخورد دلبر و دلداده است، همه‌ی این‌ جاذبه‌ها به دلیل اخلاق توست، «لِنْتَ لَهُمْ» برای این نرمش است، برای این ملایمت است، برای این سِعه‌ی صدر است، برای این شرح صدر است. «لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ».

سه دستور سازنده‌ای که خداوند به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) داده است

خداوند متعال به دنبال آن سه دستور به پیامبرش فرموده است؛ یکی این است که می‌فرماید: «فَاعْفُ عَنْهُمْ[۱۵]»؛ حال که به این اندازه بزرگ هستی و سِعه‌ی صدر داری، «فَاعْفُ عَنْهُمْ» از این‌ها بگذر. این‌ها تو را تنها گذاشتند و در اثر فرار این‌ها جان تو به خطر افتاد و پیشانی‌ات شکسته شد. جُرم و جنایت بزرگی بود؛ زیرا از پیامبرشان دفاع نکردند و پای به فرار گذاشتند. به سراغ مال رفتند و دستور و امر فرماندهی را زیر پای گذاشتند. باعث شدند تا هفتاد نفر از سران و سرداران تراز اول اسلام در خون خود غلتیدند و جنایت کوچکی نبود که این‌ها مرتکب شدند. با وجود این پرونده‌ی سنگینی که دارند، من که خدای تو هستم از تو می‌خواهم که از این‌ها بگذری. به روی آنان نیاور و آن‌ها را شماتت و مجازات نکن؛ «فَاعْفُ عَنْهُمْ». این‌ها را عفو کن و نه تنها از گناه این‌ها بگذر، بلکه بیا و واسطه‌ی آنان نیز باش و از من درخواست کن تا من هم آن‌ها را ببخشم. خیلی تعبیر عجیبی است و خداوند متعال چقدر بیشتر از پیامبرش مهربان است. هم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌خواهد که از آن‌ها بگذرد و هم به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور می‌دهد که شفاعت آنان را بکند. شفاعت تو تأثیر دارد. گناه این‌ها به گونه‌ای است که استغفار مستقیم‌شان باعث بخشش من نمی‌شود و باید تو بیایی و ضامن آن‌ها بشوی تا من از آن‌ها بگذرم. «وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ[۱۶]»؛ برای این‌ها استغفار کن. «وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ[۱۷]»؛ چون این‌ها بی‌آبرو شدند، اگر رهایشان کنی احساس حقارتی که دارند باعث می‌شود تا کارایی‌شان را از دست بدهند. ولی همین‌ها را با این رسوایی و بی‌آبرویی و بی‌غیرتی که به خرج دادند، بازسازی کن. در جلسات مشورتی از این‌ها دعوت کن و این‌ها را طرف مشورت قرار بده تا احساس شخصیّت کنند و ببینند که تو این‌ها را به حساب می‌آوری و با وجود خطای بزرگی که انجام داده‌اند، ولی آن‌ها را رها نکرده‌ای؛ «وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ». این‌ها موادّ اخلاقی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که وقتی این‌ها جمع می‌شود، به صورت «إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ» درمی‌آید.

روضه و توسّل به حضرت علی اکبر (علیه السلام)

این‌ها مقدّمه بود تا بگویم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در اخلاق مظهر جمال خداوند متعال بود و خداوند متعال بالاترین دلبری‌ها را به پیامبر ما عنایت فرموده است و کسی پُرجاذبه‌تر از پیامبر ما نبوده است. ولی این پیامبر ما چند آیینه داشت که هرکسی آن‌ها را مشاهده می‌کرد، گویا خود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیده است. یکی وجود نازنین مادر ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) بود. آیینه‌ی تمام‌نمای پدرشان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. فرمودند: «فَاطِمَهُ شِجْنَهٌ مِنِّی[۱۸]»؛ فاطمه قُماش من است. جنس ایشان مانند جنس پدرشان است. در تمام لطافت‌ها، مهربانی‌ها، گذشت‌ها، کَرم و سخاوت و در همه چیز «شِجْنَهٌ مِنِّی» است. او قُماش من است، جنس من است. دومین مورد وجود نازنین حضرت علی اکبر (علیه السلام) بودند که این‌ شب‌ها دل‌های عزاداران حسینی به یاد داغ سنگین امام حسین (علیه السلام) می‌شکند و همه به حال امام حسین (علیه السلام) رقّت می‌نمایند و بسیار رقّت‌بار است. اولین قربانی از آل‌هاشم حضرت علی اکبر (علیه السلام) بودند. امام حسین (علیه السلام) از بنی‌هاشم اوّل پسرش را به میدان فرستاده است و سپس نوبت دیگران رسیده است. حضرت علی اکبر (علیه السلام) آمد و اذن میدان خواست. وجود نازنین حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) با دست خودشان کفن بر بدن حضرت علی اکبر (علیه السلام) پوشاندند. از خیمه بیرون آمدند و حضرت علی اکبر (علیه السلام) را سوار بر مرکب کردند. نمی‌دانم یادتان می‌آید که وقتی پدرها و مادرها فرزندان‌شان را می‌بردند و بدرقه می‌کردند، هنگامی که این جوانان سوار اتوبوس‌ها می‌شدند، پدر و مادر می‌ایستادند و هنگامی که اتوبوس به راه می‌افتاد، چشم این‌ها نیز به دنبال اتوبوس‌ها حرکت می‌کرد. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) پسرش را سوار بر مرکب کرد. ولی از حضرت علی اکبر (علیه السلام) دل نمی‌کند. چشم امام حسین (علیه السلام) به دنبال حضرت علی اکبر (علیه السلام) رفت. وقتی مقداری فاصله‌اش از خیمه‌ها بیشتر شد، حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فریادشان بلند شد و صدا زدند: «یا بُنَیَّ! مَهْلًا مَهْلًا»؛ عزیز دلم! فرزند دلبندم! ای جانِ حسین! آهسته برو؛ زیرا می‌خواهم یک مرتبه‌ی دیگر قد و بالای تو را ببینم.

«گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود     *****     وآن چنان پای گرفته‌ست که مشکل برود[۱۹]»

حضرت امام حسین (علیه السلام) با چشم پُر نگاهی به سیمای حضرت علی اکبر (علیه السلام) انداختند. سر تا پای حضرت علی اکبر (علیه السلام) را مورد توجّه قرار داد. ناگهان دیدند که اشک چشم امام حسین (علیه السلام) جاری شد. دست بر زیر محاسن بردند و عرضه داشتند: «اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ[۲۰]»؛ خدایا! شاهد باش. «فَقَدْ بَرَزَ إِلَیـْهِمْ غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ[۲۱]»؛ در زیر این آسمان کسی شبیه‌تر از پسرم علی اکبر به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود و در حال فرستادن این آیینه‌ی تمام‌نما به قُربانگاه هستم. خدایا! خودت شاهد باش. حضرت علی اکبر (علیه السلام) به میدان رفتند و جنگ نمایانی کردند. ولی چون پدر از او دل نکنده بود، دیدند که صدای حضرت علی اکبر (علیه السلام) در پشت خیمه‌ها بلند شد: «یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی»؛ ای بابا! عطش در حال از پای درآوردن پسر توست و توان دفاع را از من گرفته است. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: پسرم! جلو بیا، دهان مبارک‌شان را باز کردند و فرمودند: زبانت را در دهان پدرت بگذار. حضرت علی اکبر (علیه السلام) مشاهده کرد که پدرش از او تشنه‌تر است. این بود که از خیمه بیرون آمد و به میدان رفت. صدای او بلند شد: بابا! من هم رفتم، خداحافظ. پدر جان! آمدم و با عطشی که داشتم تو را ناراحت کردم، ولی حالا می‌خواهم به تو خبر بدهم که جدّم امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است و برایم آب کوثر آورده است.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به حقیقت حضرت علی اکبر (علیه السلام)، به وجاهت ایشان، به خُلقِ ایشان، به منطق ایشان، به همه‌ی تجلیّات نبوی حضرت علی اکبر (علیه السلام) قسمت می‌دهیم امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! گره‌های ما را باز بفرما.

خدایا! مریض‌های ما را شفا عنایت بفرما.

خدایا! نعمت‌هایت را از ما نگیر.

خدایا! دل‌های ما را به نور ایمان و معرفت و محبّت اهل‌بیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) از همه‌ی غُبارها و تاریکی‌ها پاک بفرما.

خدایا! دل بدون کینه نصیب ما بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قسمت می‌دهیم سایه‌ی پُر برکت سُکان‌دار کشتی انقلاب، رهبر نورانی و حکیم ما را با اقتدار، با عزّت، با صحّت، با کفایت، با کرامت، با فتوحات، با اقتدار بر رفع مشکلات منطقه تا ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) و در کنار حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مستدام بفرما.

خدایا! حاجات همه‌ی عزاداران و همه‌ی برادران و خواهران حاضر در این محفل و افراد مورد نظر را برآورده بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قسمت می‌دهیم پدران، مادران، مشایخ، اساتید، حق‌داران ما، شهیدان ما و امام شهدای ما (رضوان الله تعالی علیه) را بر سر سُفره‌ی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) متنعم و ارواح‌شان را از این مجلس‌ ما بهره‌مند بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قسمت می‌دهیم ما را مشغول‌الذمّه نمیران.

خدایا! ما را مشمول شفاعت در دنیا و آخرت قرار بده.

نثار ارواح پاک همه‌ی شهدا، حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) و گذشتگان‌تان را تا ان‌شاءالله مداح عزیز تشریف بیاورند و مجلس‌تان را رونق بدهند، صلوات مرحمت بفرمایید.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫

[۲] نهج البلاغه (صبحی صالح)، جمعی از راویان، ج۱، ص۴۶۹٫

«الْبُخْلُ عَارٌ، وَالْجُبْنُ مَنْقَصَهٌ، وَالْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَالْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ».

[۳] سوره مبارکه احزاب، آیه ۳۹٫

«الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ ۗ وَ کَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِیبًا».

[۴] حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۱۴، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، ۲۰ جلدی. / علامه مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، ج۱، ص۱۸۰.

«اُطلبُوا العِلمَ و لو بالصین فانّ طلبَ العِلم فریضه علی کل مسلمٍ».

[۵] فردوسى. بنا بر حدیث نبوی که فرموده است: «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ إلَى اللَّحْدِ. از گهواره تا گور ، دانش بجویید». (آداب المتعلّمین : ص ۱۱۱).

[۶] مراء یکی از رذایل اخلاقی بزرگ می‌باشد که از گناهان کبیره است. مراء عبارت است از ایراد و اعتراض به سخن دیگری و اظهار نقص و خلل در آن به قصد تحقیر و اهانت وی، و اظهار برتری و هوشمندی خود. جدال همان مراء است که مورد و متعلق آن مسائل اعتقادی و بیان و تقریر آنها باشد. و خصومت نوعی مجادله و لجاج در گفتار است برای به دست آوردن مالی یا مقصودی دیگر؛ و این گاهی با ابتدا و شروع به سخن است و گاهی به نحو اعتراض. مراء نوعی ایذاء است.

[۷] الکافی، جلد ۲، صفحه ۳۰۰.

«وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : ثَلاَثٌ مَنْ لَقِیَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِنَّ دَخَلَ اَلْجَنَّهَ مِنْ أَیِّ بَابٍ شَاءَ مَنْ حَسُنَ خُلُقُهُ وَ خَشِیَ اَللَّهَ فِی اَلْمَغِیبِ وَ اَلْمَحْضَرِ وَ تَرَکَ اَلْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً».

[۸] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۹۹٫

[۹] سعدی شیرازی، گلستان.

«بلغَ العلی بِکمالِه کشفَ الدُّجی بِجَمالِه     *****     حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه صلّوا علیه و آله».

[۱۰] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۸۵٫

«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ ۚ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ۚ وَ قَالُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ».

[۱۱] همان.

[۱۲] سوره مبارکه نحل، آیه ۸۹٫

«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّهٍ شَهِیدًا عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ۖ وَ جِئْنَا بِکَ شَهِیدًا عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ ۚ وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَهً وَ بُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِینَ».

[۱۳] سوره مبارکه قلم، آیه ۴٫

[۱۴] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۵۹٫

«فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ».

[۱۵] همان.

[۱۶] همان.

[۱۷] همان.

[۱۸] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۳، صفحه ۳۹.

«مُسْتَدْرَکُ اَلْحَاکِمِ عَنْ أَبِی سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ وَ حِلْیَهُ أَبِی نُعَیْمٍ عَنِ اَلزُّهْرِیِّ وَ اِبْنُ أَبِی مُلَیْکَهَ وَ اَلْمِسْوَرُ بْنُ مَخْرَمَهَ أَنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ: إِنَّمَا فَاطِمَهُ شِجْنَهٌ مِنِّی یَقْبِضُنِی مَا یَقْبِضُهَا وَ یَبْسُطُنِی مَا یَبْسُطُهَا».

[۱۹] سعدی شیرازی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۲۶۳.

[۲۰] لهوف سید ابن طاووس، صحفه ۱۱۳.

«فَلَمَّا لَمْ یَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَیْتِهِ خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِی الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ‏ نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَیْنَهُ وَ بَکَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ وَ کُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إِلَیْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ یَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِیداً وَ قَتَلَ جَمْعاً کَثِیراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِیهِ وَ قَالَ یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی فَهَلْ إِلَى شَرْبَهٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِیلٌ فَبَکَى الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ یَا بُنَیَّ قَاتِلْ قَلِیلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّکَ مُحَمَّداً ص فَیَسْقِیَکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَهً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّهَ الْعَبْدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّی یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَیْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَهً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِی: وَ خَرَجَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ تُنَادِی یَا حَبِیبَاهْ یَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَکَبَّتْ عَلَیْهِ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ».

[۲۱] همان.