«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

حفاظت از خود و دفع خطر امری فطری برای انسان‌ها و حیوانات است

«وَ لَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ * الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَ آتَوُا الزَّکَاهَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عَاقِبَهُ الْأُمُورِ[۲]»؛ پروردگار عالَم بَشر را برای کسب بهشت به این عالَم اعزام فرموده است. آورده است که ببرد، آورده است که یاد بدهد، آورده است که یاد بدهد، آورده است که به او بهشت ابدی بدهد و کسانی که به این امور توجّه نداشته باشند، ورشکسته هستند وسرمایه‌ی عُمرشان را در این‌جا ضایع می‌کنند و با شرمندگی از دنیا می‌روند و هنگامی که قدم به عالَم آخرت می‌گذارند، می‌بینند که بیچاره‌ها چه فرصت‌هایی را از دست داده‌اند و گرفتار جهنّم شده‌اند. برای این‌که انسان در فضای اجتماع مصونیّت پیدا کند و گرفتار دَغَل‌ها و فریب‌ها و گردن‌کُلفت‌ها نشود، خداوند متعال روح غیرت را در جامعه‌ی توحیدی و در جامعه‌‌ی اسلامی لازم دیده است و تشویق کرده است و الزام کرده است که اشخاص هم از هویّت فردی خودشان دفاع کنند و هم از هویّت دینی و فرهنگی خودشان محافظت نمایند. لذا مسأله‌ی دفاع یک امر فطری است. حیوانات از خودشان دفاع می‌کنند و به نوعی برای حفظ حیات افراد و خانواده‌‌ی خودشان هم غیرت دارند و بی‌تفاوت نیستند. خداوند عزیز در سوره‌‌ی مبارکه‌ی نمل از قول مورچه‌ای نقل می‌کنند و می‌فرمایند: «قَالَتْ نَمْلَهٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ[۳]»؛ فرموده است: «نَمْلَهٌ» و این دلسوزی مادرانه است. با وجود این‌که سوره به نام نمل است، ولی در مقام حکایت خداوند عزیز می‌فرماید که یک مورچه‌ی مادّه‌ای، یک مادری به جمع مورچه‌گان خطاب کرد: «یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ». حال گاهی اوقات بعضی‌ها امتحان کرده‌اند و این‌هایی که در خانه‌شان لانه‌ی مورچه قرار دارد اذیّت می‌شوند، این‌هایی که صاحب نفس هستند، همین آیه را خطاب به مورچه‌گان می‌خوانند و بعضی‌ اوقات هم دیده شده است که نفس بعضی‌ها اثر کرده است و مورچه‌ها رفته‌اند و دیگر باز نگشتند. «یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ»؛ ای گروه مورچه‌گان! به لانه‌های‌تان بروید. «لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ»؛ زیرا قشون سلیمان (علیه السلام) در حال آمدن است و اگر به لانه‌های‌تان نروید، زیر پای قشون سلیمان پایمال خواهید شد. «لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ[۴]»؛ ولی با همه‌ی ضعف اِدراکی که یک مورچه و یک حیوان دارد، حریم مقام یک پیامبر را حفظ کرده است و می‌گوید که این‌ها به صورت آگاهانه آزاری به مورچه نمی‌رسانند، ولی ممکن است بدون توجّه در زیر پای این‌ها لِه شوید و از بین بروید. این یک امر به معروف و یک دستورالعمل حفاظتی است که در حال هشدار دادن به خانواده‌ی خودش و امّت خودش است که از معرض خطر به کنار بروند و خودشان را حفاظت کنند. خداوند متعال باز در سوره‌ی مبارکه‌ی نمل، جریان هُدهُد را نقل می‌نماید که این‌گونه نیست که هُدهُد به هُدهُدهای دیگر امر به معروف می‌کند؛ وقتی گذر او به دیاری می‌افتند که در آن‌جا خورشید را می‌پرستند و دارای شِرک هستند، غیرت الهی‌اش به جوش می‌‌آید و برای حضرت سلیمان (علیه السلام) گزارش می‌آورد که گذر من بر یک دیاری افتاد که در آن‌جا پادشاه‌شان زن بود و این‌ها خورشید را می‌پرستیدند که همین گزارش هُدهُد برای حضرت سلیمان (علیه السلام) مبدأ یک اقدام اساسی شد و بالاخره کشور سبأ و ملکه‌ی سبأ را به اسلام و به توحید هدایت فرمود. بنابراین احساس خطر، دفع و رفع خطر هم در همه‌ی موجودات و هم در انسان‌ها امری فطری است.

یارانِ خداوند تبارک و تعالی از نصرت الهی برخوردار خواهند بود

لذا این آیه‌ای را که از سوره‌ی مبارکه‌ی حج به محضر شما تقدیم کردم، خداوند منّان می‌فرماید: اگر امر دفاع نبود، «لَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» اگر مردم جلوی تجاوز یکدیگر را نمی‌گرفتند و در برابر فساد، در برابر ظلم، در برابر بی‌ناموسی، در برابر شِرک و در برابر گناه به صحنه نمی‌آمدند و سینه سِپر نمی‌کردند، از جان و مال و ناموس و دین وکشورشان دفاع نمی‌کردند، اگر این‌کار را نمی‌کردند، می‌دانید که بی‌تفاوتی و حسّاس نبودن به تعرّضات، به گناهان، به تجاوزات و انحرافات چه می‌شود؟‌ قرآن کریم می‌فرماید اثر بی‌تفاوتی، اثر انجام ندادن امر به معروف و نهی از منکر و دفاع نکردن از حریم الهی، «لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا»، باعث انهدامِ پایگاه‌های فرهنگی می‌شد، مساجد شما را از بین می‌بردند، حسینیه‌های شما را از بین می‌بردند، معابد شما را از بین می‌بردند. یکی برای حفظ پایگاه‌های فرهنگی و پایگاه‌های پرستش خداوند دفاع لازم است و مسأله‌ی دیگر این است که خداوند متعال به این صورت به برخی آزادی داده است که بتوانند جسارت کنند تا غیرت‌مندان در مقابل جسارت آن‌ها بایستند تا مشخّص بشود که انصار خداوند چه کسی است، «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ»؛ خداوند متعال می‌خواهد دو صف غیرتی‌ها و بی‌غیرت‌ها را جُدا نماید و خداوند می‌خواهد آن‌هایی که اهل غیرت دینی هستند را یاری نماید. «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ»؛ و حتماً و قطعاً خداوند نصرت می‌کند کسانی را که خداوند را یاری نمایند. حال یاران خداوند چه کسانی هستند که منصور خداوند قرار می‌گیرند، خداوند هوای این‌ها را خواهد داشت، خداوند از این‌ها حمایت خواهد کرد، خداوند پشت این‌ها را خالی نخواهد کرد، می‌فرماید: «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ»؛ افراد مورد حمایت خداوند، افراد مورد نصرت خداوند و افراد مورد عنایت خداوند متعال کسانی هستند که «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ» وقتی در روی زمین این‌ها داری اقتدار می‌شوند و به قدرت می‌رسند، دارای هویّت و دولت می‌شوند، صاحب حکومت می‌شوند و یا در منطقه‌ای اعتباری دارند، اقوامی دارند، گروهی دور یکدیگر جمع شده‌اند و هیأتی تشکیل داده‌اند، ولی انسان‌های باعُرضه‌ای هستند و در جامعه اثرگذار هستند، «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ» چه مِکنتِ حکومتی و قدرت دولتی باشد و چه حکومت محلّی و نفوذ منطقه‌ای داشته باشند، وقتی دارای قدرت و امکانات شدند، «أَقَامُوا الصَّلَاهَ» از این ثروت و اعتبارشان و آبروی‌شان برای رونق بازار نماز اقدام می‌نمایند. بچّه‌های محلّ‌شان را تشویق می‌کنند، به آن‌ها جا می‌دهند، برایشان جایزه تعیین می‌کنند، این‌ها را به سوی مساجد می‌کشانند، یا مثلاً وقتی هیأت تشکیل می‌شود، برای این‌ها لباس مشکی می‌خرند، آن‌ها را تشویق می‌کنند و خودِ این‌ها دسته عزاداری تشکیل می‌دهند. «أَقَامُوا الصَّلَاهَ»؛ بندگی‌ای که در رأس آن نماز باشد، این را اقامه می‌کنند و پرچم نماز را بالا می‌برند و به اهتزاز درمی‌آورند. «وَ آتَوُا الزَّکَاهَ» برای حلّ مشکلات فقرای محلّ‌شان، فقرای شهرشان، فقرای کشورشان و فقرای منطقه‌شان بی‌تفاوت نیستند؛ این‌ها از حقوق مالی خودشان برای رفعِ خلأهای اقتصادی بهره می‌برند.

خداوند متعال پشتیبان کسی است که امر به معروف و نهی از منکر می‌کند

سوّمین شرطی که خداوند به انسان نگاه بکند، خداوند انسان را یاری بدهد، خداوند پشت بنده‌اش را داشته باشد، این است که می‌فرماید: «أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ»؛ این‌ها از این فضای امکانات، اعتبار، آبرو و وجهه برای مقابله‌ی با گناه و برای حمایت از بندگی خداوند متعال برنامه‌ریزی می‌نمایند. امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند. ما به مناسبت «ستاد امر به معروف و نهی از منکر[۵]» جمعی از اصناف را دعوت کرده بودیک؛ انجمن اسلامی بازار و بعضی از متدیّنین خانواده‌های شهداء را که می‌شناختیم، دعوت کرده بودیم و پیشنهاد ما این بود که شما از اعتبار و آبرو و وِجهه‌ی‌تان در هر بخشی از بازار یک هسته‌ی امر به معروف و نهی از منکر تشکیل بدهید؛ وقتی شخص گناه‌کار می‌بیند که یک گروهی وجود دارند که حسّاس هستند، اگر کسی تذکّر بدهد و او جسارت نماید، چندین نفر از آن شخص تذکّر دهنده حمایت خواهند کرد، این‌ها جرأت نمی‌کنند که حریم دین را به این صورت از بین ببرند و این‌گونه به شهداء و خانواده‌های شهداء دهان کجی نمایند. خداوند متعال یک گروه‌هایی را خواسته است که هم در آیه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی آل عمران فرموده است: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ[۶]»؛ شما در میان امّت نصاری، امّت یهود، امّت زرتشت و امّت مجوس، شما از همگی آن‌ها سر هستید؛ شما ممتاز هستید، شما نمره دارید و آن‌ها نمره ندارند. ولی نمره‌ی شما به دلیل اسم شما نیست؛ بلکه به خاطر حقیقتِ شماست که شما دارای امر به معروف و نهی از منکر هستید، شما غیرت دارید، نسبت به دین‌تان حسّاسیّت دارید و آن‌ها این‌گونه نیستند. این امتیازی است که قرآن کریم می‌فرماید و همه‌‌ی آحادِ امّت را هم در مقابله‌ی با گناه و در حمایت از طاعت پروردگار متعال، مأمور خداوند می‌داند. ولی در آیه‌ی دیگری فرموده است: «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ[۷]»؛ از هر مجموعه‌ای یک گروهی به این عنوان مشخّص باشند که این‌ها مسئولیت را بپذیرند که محیط را پاک نگاه دارند و نگذارند که این محیط آلوده بشود. در محیطی که عدّه‌ای مراقب هستند، در آن‌جا اعتیاد وجود نخواهد داشت، کارتن‌خوابی صورت نخواهد گرفت، در آن‌جا کثافت‌کاری صورت نمی‌گیرد. هرجایی که یک گروهی کمر بسته باشند تا آن محیط را پاک نمایند و از آلودگی‌ها پاک نگاه دارند، این‌ها به دستور قرآن است که عمل کرده‌اند. در این‌جا فرموده است: «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ». لذا پیشنهاد این بود که در هر قسمتی از بازار پلاکاردهایی را در ارتباط با تشویق به حجاب نصب نمایند. حجاب شیوه‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، حجاب سنگر است، حجاب حفظ نظام خانواده است، حجاب کرامت و ارزش بانوان است. در مورد بی‌حجابی هم می‌توان گفت که بی‌حجابی کارِ جنگل است. این برهنگی تمدّن نیست و بَشر به هر میزانی که پیش رفته است، برای خودش پوشش بهتری پیدا کرده است. برهنگی برای هنگام تولّد است و کسی که هنوز عقلش بر سر جای خودش نیامده است، برهنه است؛ ولی کمی که عقل پیدا می‌کند، پوشش نیز پیدا می‌نماید. از نظر هنری افرادی باشند و قسمت‌های زیبایی را انتخاب نمایند و این‌ها را به صورت پلاکارد در قسمت‌های مختلف بازار نصب نمایند و گروهی هم باشند که اوضاع را رصد نمایند و ببینند که روز به روز وضعیّت ما بهتر می‌شود و یا بدتر می‌شود.

 

 

انسان باید از آبرویی که خدا به او داده است، در راه رضای الهی استفاده نماید

در صریح این آیه‌ی کریمه‌ای که به محضر مبارک شما تلاوت کردم، قول نزول نصرت خداوند متعال به کسانی است که این چند ویژگی را دارند؛ یکی این است که این‌ها برای رونق نماز قدم برمی‌دارند؛ دوم نسبت به فقرا حسّاس هستند و مراکزی برای جمع‌آوری خُمس و زکات دارند؛ سوم امر به معروف دارند؛ و چهارم نهی از منکر می‌کنند. اگر این چهار ویژگی را داشته باشیم، خداوند متعال یار ماست و اگر نداشته باشیم، خداوند ما را رها خواهد کرد. خداوند با کسی قوم و خویشی ندارد. خداوند از طریق بندگی بندگانش به آن‌ها اعتبار و عزّت و قدرت می‌دهد و در برابر قدرت و عزّت هم به آن‌ها مسئولیّت می‌دهد و از آن‌ها بازخواست می‌کند و می‌فرماید که این آبرویی که ما به تو داده بودیم در کجا برای رضای خداوند از آن استفاده کردی. لذا مسأله‌ی امر به معروف و نهی از منکر هم دفاع است، هم موجب حفظ پایگاه‌های فرهنگی است. این داعشی‌ها که خداوند بانیان آن‌ها را لعنت نماید، آمریکا و عربستان سعودی و وهابیّت همگی دور یکدیگر جمع شدند و هزینه کردند و سیاست به خرج دادند و داعش را ایجاد کردند و بنای آن‌ها بر این بود که تمام مقدّسات شیعه را از بین ببرند. حرمین شریفین عسکریین (سلام الله علیهم اجمعین) را به آن ‌صورت منفجر کردند و منهدم کردند و قصد حمله به کربلای معلی و نجف اشرف را داشتند و بعد از آن نیز قصد حمله به ایران را داشتند. خداوند متعال در حال گوشزد کردن این‌ها به ما می‌باشد. «لَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ»؛ اگر دفاع شما نباشد،‌ غیرت شما نباشد، اهمیّت شما نباشد، «لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا»؛ منهدم می‌شود. وقتی پایگاه دینی از بین برود و محلّی برای اجتماع ایمانی در آن‌جا وجود نداشته باشد، آرام آرام ارزش‌های دینی به کُلّی بی‌رنگ می‌شود. تابلوهای حلال و حرام برداشته می‌شود و به جای آن تابلوهای فحشا نصب می‌شود. تابلوهای بی‌بند و باری و تابلوهای جاسوسی نصب می‌شود و آرام آرام بی‌دینی جایگزین دین می‌شود، بی‌انصافی جایگزین انصاف می‌شود، بی‌رحمی جایگزین رحم می‌شود، جفا و نامهربانی و بداخلاقی جایگزین مهربانی و دوستی‌ها می‌شود. آن موقع بَشر مَست می‌شود و موجب نزول عذاب الهی خواهد شد. بنابراین ما امروز به برکت حضرت سیدالشهدا (علیه الصلاه و السلام) دل‌های‌مان به مجالس حسینی کشیده می‌شود و باید این‌ها را از حرکت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) یاد بگیریم. امام حسین (علیه السلام) برای اقامه‌ی امر به معروف و نهی از منکر همه‌ی جوان‌هایش را آورد، شش ماهه‌اش را آورد و حاضر شد تا نوامیس‌شان هم به اسارت بروند، ولی توانست دین را با خون خودش و با صبر اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) حفظ نماید و این پرچم امر به معروف و نهی از منکر را با خون خودشان قرمز کردند.‌ این‌که پرچم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) سُرخ است و می‌گویند پرچم سُرخ حسینی، به دلیل خونین بودن قیام حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) است که امام حسین (علیه السلام) تا مرز جان و خون از دین دفاع کرده است.

روضه و توسّل به حضرت زینب (سلام الله علیها)

صلی الله علیک یا ابا عبدالله

امروز دل‌های‌مان را با حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) گِره بزنیم. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) امّ المصائب هستند. مادرشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) «صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا    صُبَّتْ عَلَى الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا[۸]» هستند. به حضرت زهرا (سلام الله علیها) خیلی ظلم شد. بین در و دیوار سینه‌اش سرخ شد، فرزندش را از دست داد. شوهرش را به صورت دست‌بسته در مقابل چشمانش می‌کشاندند. خیلی به حضرت زهرا (سلام الله علیها) ظلم شد. ولی با آن همه مظلومیت حضرت زهرا (سلام الله علیها) امّ‌ المصائب نیستند و امّ المصائب دخترشان حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) است. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) در انواع مصیبت‌ها با امام حسین (علیه السلام) سهیم بودند، امّا در کنار تمام داغ‌هایی که دیدند، داغِ دو فرزندشان را هم داشتند. جناب «عبدالله ‌بن جعفر بن ابی‌طالب[۹]» نتوانست تا با کاروان کربلا همراه شود. اما هنگام خداحافظی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را کنار کشیدند و عرض کرد: یا زینب! اگر در این سفر حادثه‌ای برای امام حسین (علیه السلام) پیش آمد، از این فرزندان مضایقه نکن و من این‌ها را به عنوان قربانیان حسین (علیه السلام) به همراه تو فرستادم. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) هم خودش عاشق‌تر از «عبدالله بن جعفر» بود و خودش را سپر جان امام حسین (علیه السلام) و حضرت سجّاد (علیه السلام) قرار می‌داد. بچّه‌هایش را به عنوان قربانی داد، ولی خم به ابرو نیاورد. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) در جریان حضرت علی‌اکبر (علیه السلام) از خیمه بیرون آمد و جلوتر از امام حسین (علیه السلام) خودش را به قتلگاه رساند. امّا وقتی جنازه‌های فرزندانش را آوردند، از خیمه بیرون نیامد. در هیچ جایی نامی از فرزندانش نبرده است. فقط هنگام رسیدن به دروازه‌ی کوفه بود که دیدند لحنِ زینب کبری (سلام الله علیها) عوض شد و دیگر با مردم سخن نمی‌گوید. گویا ماه دیده است و با ماه خودش سخن می‌گوید. «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا[۱۰]»؛ در آن‌جا بود که عرضه داشت: حسینِ زینب! من در همه‌ی مصائب در کنار تو بودم. داغ برادر دیدی و من هم داغ برادرهایم را دیدم، تو شهید شدی و خواهرت هم اسیر شد، تو داغ فرزند دیدی ولی خواهرت هم داغ فرزند دیده است. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) فقط یک‌مرتبه نام فرزندان‌شان را آوردند که آن‌جا بود. ولی با این‌حال عرضه می‌دارم: حسین من! چیزی که پیش‌بینی نکرده بودم، این بود که ببینم سر تو بالای نی است و محاسنت پُر از خون است. در همین حال که با سر برادر صحبت می‌کرد، دید که این بچّه، این نازدانه‌ی امام حسین (علیه السلام) که در دامن عمّه بود، به سر پدر خیره شده است و گویا در حال جان دادن است. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) فرمود: حسین جان! با من حرف نمی‌زنی اشکالی ندارد، با این فاطمه‌ی صغری یک جمله سخن بگو، او در حال جان دادن است.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه حج، آیات ۴۰ و ۴۱٫

[۳] سوره مبارکه نمل، آیه ۱۸٫

«حَتَّىٰ إِذَا أَتَوْا عَلَىٰ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَهٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ».

[۴] همان.

[۵] ستاد امر به معروف و نهی از منکر، نهادی است که در راستای توسعه نظام مند فرهنگ امر به معروف و نهی از منکر، ترغیب آحاد جامعه به اجرای این فریضه با تأکید بر تذکر لسانی و تقویت نظارت عمومی در تمامی شئون و تعاملات اجتماعی به امر سیاست گذاری و انجام فعالیت‌های ترویجی، نظارتی و حمایتی و همچنین هماهنگی‌های ستادی و بین دستگاهی مبادرت می‌ورزد. این نهاد به عنوان ستاد احیاء امر به معروف و نهی از منکر از سال ۱۳۷۲ تأسیس گردید. با تصویب قانون حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر و دستورالعمل اجرایی آن در سال ۱۳۹۴ این ستاد با تغییر نام و با عنوان ستاد امر به معروف و نهی از منکر در سه سطح مرکز، استان و شهرستان ادامه فعالیت داده‌است.

[۶] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۱۰٫

«کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ۗ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتَابِ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ ۚ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ».

[۷] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۰۴٫

«وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ۚ وَ أُولَٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

[۸] نهج‌ البلاغه (صبحی الصالح)، خطبه ۲۳۵؛ / مفاتیح الجنان، اعمال ماه صفر.

امیر‏المؤمنین(ع) در زمان شهادت پیامبر چنین می‌فرماید: «بَأَبی اَنْتَ وَ اُمّی یا رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ ما لَمْ‌یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ مِنَ النُّبُوَّهِ وَالاِنْباءِ وَ اَخْبارِ السَّماءِ. خَصَّصْتَ حَتّی صِرْتَ مُسَلِّیا عَمَّنْ سِواکَ وَ عَمَّمْتَ حَتّی صارَ النّاسُ فیکَ سَواءً وَ لَوْلا اَنَّکَ اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعٍ، لاَنْفَدْنا عَلَیْکَ ماءَالشُّؤُونِ. وَ لَکانَ الدّاءُ مُماطِلاً وَ الکَمَدُ مُحالِفَا وَ قَلّالَکَ…؛ پدر و مادرم فدایت ای پیامبر خدا، با مرگ تو رشته‌ای پاره شد که در مرگ دیگران چنین قطع نشد و آن نبوت  و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانی بود. مصیبت تو دیگر مصیبت‌دیدگان را تسلّی‌دهنده است (یعنی پس از مصیبت تو دیگر مرگ‌ها اهمیتی ندارد)، از طرفی این یک مصیبت همگانی است که عموم مردم به‌خاطر تو عزادارند. اگر نبود که امر به صبر و شکیبایی فرموده‌ای و از بی‌تا‌بی نهی نکرده‌ای آن‌قدر گریه می‌کردم که اشکهایم تمام شود. این درد جانکاه همیشه در من می‌ماند و حزن و اندوهم دائمی می‌شد که همه اینها در مصیبت تو کم و ناچیز است».

در ادامه به اشعاری که حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در سوگ پدرشان قرائت کردند، اشاره می‌‌کنیم:

از انس‌بن مالک روایت شده: زمانى که از دفن پیامبر فارغ شدیم، حضرت فاطمه علیها السلام به‌سوى من آمد و گفت: “چگونه جان و روان شما همراهى کرد بر چهره پیامبر خدا خاک فرو ریزید؟!”، سپس گریست و فرمود:

یَا أَبَتَاهْ أَجَابَ رَبّاً دَعَاهُ یَا أَبَتَاهْ مِن رَبِّهِ مَا أَدْنَاهُ

پدرم، پروردگارت را که تو را فرا خواند پاسخ دادى؛ پدرم، چقدر به پروردگارت نزدیکى

به‌روایت معتبر، آن بانوى بانوان، مشتى از خاک پاک آن مرقد مطهّر را برگرفت، و بر دیدگان نهاد و فرمود:

مَا ذَا عَلَى الْمُشْتَمِّ تُرْبَهَ أَحْمَدَ   أَنْ لایَشَمَّ مَدَى الزَّمَانِ غَوَالِیَا

بر بوینده خاک احمد چیست؟   این‌که تا پایان زمان عطرها را نبوید

صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا    صُبَّتْ عَلَى الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا

بر من مصائبى فرود آمد که اگر آنها بر روزها آمده بود شب می‌شدند

شیخ یوسف شامى در کتاب «درّ العظیم» نقل کرده که فاطمه زهراء(ع) این اشعار را در مرثیه پدر فرمود:

قُلْ لِلْمُغَیَّبِ تَحْتَ أَطْبَاقِ الثَّرَى     إِنْ کُنْتَ تَسْمَعُ صَرْخَتِی وَ نِدَائِیَا

به آن که در زیر توده‌هاى خاک پنهان شده بگو اگر فریاد و صداى مرا می‌شنیدى

صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا              صُبَّتْ عَلَى الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا

بر من مصائبى فرو ریخت که اگر آنها بر روزها فرو ریخته بود شب می‌شدند

قَدْ کُنْتُ ذَاتَ حِمًى بِظِلِّ مُحَمَّدٍ      لاأَخْشَ مِنْ ضَیْمٍ وَ کَانَ حِمَیً لِیَا

همانا من در سایه محمّد حمایتى داشتم که از ستم نمی‌ترسیدم و او جورکش من بود

فَالْیَوْمَ أَخْضَعُ لِلذَّلِیلِ وَ  أَتَّقِی        ضَیْمِی وَ أَدْفَعُ ظَالِمِی بِرِدَائِیَا

اما امروز براى شخص پست تواضع کنم و از ستم بر خود می‌پرهیزم و ستمگرم را با جامه‌ام دفع کنم

فَإِذَا بَکَتْ قُمْرِیَّهٌ فِی لَیْلِهَا               شَجَنا عَلَى غُصْنٍ بَکَیْتُ صَبَاحِیَا

اگر قمرى به شبانگاهش گریه کند من در روز از غصّه بر شاخسارى بگریم

فَلَأَجْعَلَنَّ الْحُزْنَ بَعْدَکَ مُونِسِی    وَ لَأَجْعَلَنَّ الدَّمْعَ فِیکَ وِشَاحِیَا

اندوه را پس از تو مونسم قرار می‌دهم و دانه‌هاى اشک را در هجر تو گردنبندم

[۹] عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (درگذشت ۸۰ق) همسر حضرت زینب (سلام الله علیها). عبدالله نخستین مولود مسلمانان در حبشه بود و در سال هفتم قمری به همراه پدر و مادرش به مدینه مهاجرت کرد. عبدالله در حمایت از امام علی (علیه السلام) در جنگ‌های جمل و صفین شرکت کرد. وی تا زمان صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه، با آن حضرت همراه بود. او در دوره حکومت معاویه و یزید عطایای آنها را می‌پذیرفت و در واقعه کربلا حضور نداشت؛ اما همسرش زینب (سلام الله علیها) در این واقعه اسیر شد و دو تن از فرزندانش به نام‌های عون و محمد در روز عاشورا در کربلا به شهادت رسیدند. عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب، از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرزند جعفر طَیّار و اسماء دختر عُمَیس بود. پدرش جعفر از صحابه پیامبر (ص) بود که در جنگ موته به شهادت رسید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از شهادت جعفر، عبدالله را مورد نوازش قرار داد. عبدالله با استناد به حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که «جعفر را دیدم که در بهشت با ملائکه پرواز می‌کند»، ابن‌ذی‌الجناحین (فرزند کسی که دو بال داشت) نیز خوانده می‌شد. عبدالله با زینب دختر علی‌ بن ابی‌طالب ازدواج کرد. ثمره این ازدواج چهار فرزند پسر (علی، عباس، عون، محمد) و دختری به نام ام‌کلثوم بود. او همچنین در زمان حیات زینب، با لیلا دختر مسعود نیز ازدواج کرد. و پس از درگذشت زینب (سلام الله علیها) با ام‌کلثوم خواهر او ازدواج کرد. عبدالله در حبشه به دنیا آمد. در هجرت جعفر بن ابی‌طالب به حبشه، همسرش اسماء بنت عمیس نیز همراه او بود و عبدالله، به‌عنوان نخستین مولود مسلمانان، در آنجا متولد شد. او در سال هفتم هجرت، پس از غزوه خیبر، به همراه خانواده‌اش به مدینه نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت. بنابر کتاب فتوح الشام، عبدالله در فتوحات شام که در زمان خلافت عمر بن خطاب رخ داد، مشارکت کرد. او در دورۀ خلافت عثمان، هنگام تبعید ابوذر به رَبَذِه، به تبعیت از علی (علیه السلام)، ابوذر را تا بیرون مدینه بدرقه کرد. به گفته ابن‌ابی‌الحدید هنگامی که ولید بن عقبه والی عثمان در کوفه به شراب‌خواری متهم شد، عبدالله به‌دستور علی (علیه السلام) بر ولید حد جاری کرد.

عبدالله با علی (علیه السلام) بیعت کرد و در بیشتر حوداث دوران خلافت علی (علیه السلام) حضور داشت. او به طرفداری از علی (علیه السلام) در جنگ جمل شرکت کرد و در جنگ صفین نیز در سپاه امام علی (علیه السلام) بود و بر قبایل قریش، اَسَد و کنانه ریاست داشت و به کمک مسلم بن عقیل پیادگانِ سَمت راست سپاه امام را فرماندهی می‌کرد. بنا به نقلی علی (علیه السلام) علت پذیرش حَکَمیت را زنده ماندن افرادی همچون عبدالله بن جعفر دانست. عبدالله از کسانی بود که به پایبندی عراقیان بر عهدنامه حکمیت گواهی داد. علی (علیه السلام) به پیشنهاد او محمد بن ابی‌بکر (برادر مادری عبدالله) را به جای قیس‌ بن سعد به ولایت مصر منصوب کرد. به گفتۀ ابن‌ابی‌الحدید، علی (علیه السلام) می‌خواست عبدالله را به‌ سبب تبذیر، از تصرف در اموالش منع کند، ازاین‌رو او با زُبیر بن عَوام شریک شد و امام دیگر او را محجور نکرد. به گزارش ابن‌سعد و علی بن حسین مسعودی عبدالله، پس از شهادت امام علی (علیه السلام)، ابن‌ملجم را قصاص کرد. البته این گفته خلاف عبارت دیگری از مسعودی است که می‌گوید: «و قَتل الحسنُ عبدَالرحمن بن ملجمَ علی حسب ما ذکرنا». طبق نقل شیخ مفید امام حسن مجتبی (علیه السلام) دستور داد که ابن‌ملجم قصاص شود. عبدالله در صلح امام حسن با معاویه در سپاه امام حسن (علیه السلام) بود. به گفته ابن‌ابی‌الحدید، هنگامی که امام حسن (علیه السلام) به شهادت رسید، مروان بن حکم از دفن وی در کنار مرقد پیامبر (ص) جلوگیری کرد. عبدالله، امام حسین (علیه السلام) را سوگند داد تا از مشاجره با مروان بپرهیزد.

عبدالله در حکومت معاویه، با دربار او در دمشق ارتباط برقرار کرد و به نزد او در دمشق رفت. معاویه ۱.۰۰۰.۰۰۰ درهم مقرری سالیانه برای وی تعیین کرد و یزید آن را به ۲.۰۰۰.۰۰۰ درهم افزایش داد. معاویه وی را سیدِ بنی‌هاشم لقب داد، اما عبدالله چنین لقبی را مختص به حسنین (علیهم السلام) می‌دانست. برخی احترام معاویه به عبدالله بن جعفر را برخاسته از تلاش وی برای جذب بزرگان و سران قبایل، و شاید برای کاستن از مقام فرزندان امام علی (علیه السلام) دانسته‌اند. در مجالس معاویه بین یزید با عبدالله بن جعفر مفاخراتی صورت گرفته است. در یکی از این مجالس، که حسنین (علیهم السلام) نیز حضور داشتند، بین معاویه و عبدالله مشاجره‌ای رخ داد؛ عبدالله به بیان فضیلت علی (علیه السلام) و خاندانش پرداخت و با ذکر نام امامان دوازده‌گانه به امامت آنان نیز اشاره کرد. هنگامی که امام حسین (علیه السلام) از مکه به سوی کوفه حرکت کرد، عبدالله نامه‌ای به او نوشت و او را از حرکت به سوی کوفه برحذر داشت. وی همچنین از عمرو بن سعید والی مکه برای امام حسین (علیه السلام) امان‌نامه گرفت. عبدالله در واقعه کربلا حضور نداشت؛ اما دو فرزندش در روز عاشورا به شهادت رسیدند. همسرش زینب (سلام الله علیها) در این واقعه حضور داشت و به اسارت رفت.

درباره علت غیبت عبدالله در واقعه کربلا اختلاف است. محمدحسین رجبی دوانی (زاده ۱۳۳۹ش) پژوهشگر تاریخ اسلام، وی را به جهت غیبت در کربلا سرزنش کرده و به‌همین‌جهت وی را شایسته همسری حضرت زینب (سلام الله علیها) نمی‌داند. در مقابل، احتمال‌هایی مانند کهولت سن، نابینایی و احتمال مأموریت‌داشتن وی در مدینه از جانب امام حسین (علیه السلام) به عنوان علت عدم همراهی وی بیان شده است البته گفته شده که این احتمال‌ها بر اساس حدس و گمان است و شواهد تاریخی آنها را تأیید نمی‌کند.

در واقعه حره (۶۳ق )، عبدالله بن جعفر درباره مردم مدینه با یزید مذاکره کرد و کوشید یزید را از خشونت با مردم مدینه بازدارد. یزید خواست وی را، در صورت اطاعت اهالی مدینه، پذیرفت. عبدالله برای عده‌ای از سران مدینه نامه نوشت و از آنان خواست که متعرض سپاه یزید نشوند. در واقعه حرّه، سپاه یزید دو پسر عبدالله، ابوبکر و عون اصغر، را کشتند. دربارۀ زمان درگذشت عبدالله اختلاف‌ وجود دارد. به گفته ابن‌اثیر بنا به نظر بیشتر مورخان وی در سال ۸۰ قمری درگذشته است با این حال سال وفات او ۸۴، ۸۵ و… نیز ذکر شده است. اَبان‌ بن عثمان، که در آن زمان امیر مدینه بود، بر وی نماز خواند و او را در بقیع به خاک سپردند. با این حال مقامی در قبرستان باب‌الصغیر دمشق نیز به او منسوب است.

[۱۰] زید ابن ارقم می‌گوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا».

حادثه‌ی جان سوز اسارت اهل‌بیت (علیهم السلام) و درکتابهایی مثل ارشاد مفید، بحارالأنوار علامه مجلسی، لهوف سید ابن طاووس و کامل‌الزیارات و ناسخ التواریخ به این گونه چنین نوشته‌اند: عمر‌سعد روز یازدهم فرمان داد اهل‌بیت علیهم السلام  را بر شترهای بی حجاز یا شترانی که محمل‌های شکسته‌ای بر آنان بود، سوار کردند و امام زین العابدین (علیه السلام) را بر شتری عریان نشاندند و پای حضرت امام سجاد (علیه السلام) را زیر شتر بستند و غل جامعه بر گردن حضرت امام سجاد (علیه السلام) گذاشتند، به طوری که حضرت امام سجاد (علیه السلام) می‌فرمود: گویی ما اسیران دیلم و خزر بودیم که این گونه با ما معامله کردند.

ابن‌قولویه از حضرت سجاد (علیه السلام) نقل می‌کند: روز درکربلا درهای غم و محنت و مصائب به روی ما باز شد. من پدرم را کشته در خاک و خون آغشته دیدم. برادران و پسر عموها و فرزندان پدرم را شهید و مقتول مشاهده کردم. و زنان و خواهرانم را مانند اسیران ترک و روم ملاحظه کردم. این مصائب و حوادث چنان بر من سخت و دشوار و سنگین آمد که سینه‌ی من در فشار قرار گرفت، نزدیک بود جان از بدن من بیرون برود. عمه ام وقتی مرا به این حال دید گفت: «مالی أراک تَجودُ بِنَفسِکَ یا بَقیّهَ جَدّی وَ أبی وَ إخوَتی» تو را چرا می بینم که با جان خودت بازی می کنی ای یادگار جدّ و پدر و برادرانم؟ به عمه گفتم: «وَ کَیفَ لا أجزَعُ وَ أهلع» چگونه جزع نکنم؟ «وَ قَد أری سَیِّدی وَ إخوَتی وَ عُمومَتی وَ وُلدَ عَمّی وَ أهلی مُضرِجینَ بِدِمائِهِم، مُرَمَّلینَ بِالعِراءِ مُسلِّبینَ» چرا جزع نکنم؟ می‌بینم آقای من، برادران من، عموهای من، فرزندان عموهای من و اهل من به خونشان غلتیدند، روی زمین افتادهاند، بدنشان در بیابان سوزان قرار دارد، کسی به آنان رحم نمی کند، و به این بدن ها نزدیک نمی‌شود. عمه مرا دلداری داد و از آباد شدن آینده‌ی کربلا خبر داد.

 سپس اهل بیت (علیهم السلام ) را با وضعی رقّت بار از کنار شهدا به سوی کوفه بردند. و با آن حال پریشان از میان ازدحام جمیعت، سر کوچه و بازار قرار دادند و سرهای بریده را بالای نیزه در معرض تماشا گذاشتند و زن و مرد به تماشای آن سرهای بریده و اسیران آمدند. لهوف سید صفحه‌ی صد و نود نوشته: زنی از اهل کوفه از بالای بام فریاد زد: «مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ» شما از چه اسیرانی هستید؟ اهل بیت (علیهم السلام) جواب دادند: «نَحنُ اُساری آلِ مُحَمَّدٍ» ما اسیران آل محمد هستیم. از بام به زمین آمد، مقنعه و پارچه به آنان داد تا صورت های ملکوتی و الهی خود و دختران و اطفال را بپوشانند. علامه‌ی مجلسی در جلد چهل و پنج بحار صفحه‌ی صد و چهار می نویسند: مسلم گچکار میگوید: من در و دیوار دارالإماره را گچ می‌کردم که شنیدم از اطراف کوفه صدای ناله و فریاد می‌آید. به کارگری که پیش من بود گفتم چه خبر است که مردم کوفه فریاد میزنند؟ گفت: الان سرهای ‌خارجی را که بر یزید خروج کرده می‌آورند. گفتم: خارجی کیست؟ گفت حسین ابن علی. از دارالإماره بیرون آمدم، لطمه به صورت زدم، به طوری که ترسیدم چشمم کور شود، دستم را از گچ شستم و داخل شهر آمدم، مردم را منتظر دیدن اسیران دیدم.

ناگهان دیدم چهل محمل شکسته و نیمه کاره را بر چهل شتر حمل می کنند که در آن ها حرم و زنان و اولاد فاطمه (سلام الله علیها) بودند. ناگهان علی ابن حسین (علیه السلام) را دیدم بر شتری برهنه که از رگهای گردنش خون جاری بود. اهل کوفه خرما و نان و گردو به بچه ها می‌دادند، ولی امّ‌کلثوم فریاد می زد: «یا أهلَ الکوفَه، إنَّ الصَّدَقَهَ عَلَینا حَرام» ای اهل کوفه صدقه بر ما حرام است. آن ها را از دست کودکان می‌گرفت، به زمین می‌ریخت. مردم با دیدن آن منظره‌ها گریه می‌کردند. زید ابن ارقم می‌گوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا» گفتم: داستان تو عجیبتر از اصحاب کهف است.

مسلم گچکار می‌گوید: امّ کلثوم وقتی صدای گریه‌ی مرد و زن را شنید، سر از محمل بیرون آورد و گفت: ای اهل کوفه ساکت، مردان شما مردان ما را می‌کشند، زنانتان بر ما گریه می‌کنند، داور بین ما و شما روز قیامت خداست. که ناگهان سرهای بریده‌ی بر بالای نیزه را آوردند و پیشاپیش همه‌ی آن‌ها سر ابی‌عبدالله (علیه السلام) بود، سری چون زهره و ماه نورانی، شبیه‌ترین مردم به پیامبر، با محاسنی خون آلود که نیزه دار آن را به راست و چپ حرکت می‌داد. زینب متوجه سر بریده‌ی برادر بالای نیزه شد.

«فَنَطِحَت جَبینُها بِمُقَدَّمِ المَحمل حَتّی رَأینَا الدَّم یَخرُجُ مِن تَحتِ قِناعِها وَ اُومِأت إلَیهِ بِحِرقَهٍ» سر به چوبه‌ی محمل زد، دیدم که خون از پیشانی زینب کبری (سلام الله علیها) روی زمین ریخت، با دلی سوزان به سر بریده اشاره کرد و با چشم گریان فریاد زد: «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا غالَهُ خَسفُهُ فَأَبَدا غُروبا» ای ماهی که چون بدر کامل شد ناگهان خسوف او را ربود و غروب کرد. «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا» پاره‌ی دلم گمان نمی‌کردم سرنوشت ما این باشد، ولی مقدر و مکتوب چنین بود. «یا أخی فاطِم الصَّغیرَهَ کَلِّمهافَقَد کادَ قَلبُها أن یَذوبا» برادرم، با دختر کوچکت فاطمه سخن بگو، نزدیک است دلش از غصه و ناراحتی و فراق تو آب شود.