«َعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِین طَبِیبِنَا حَبِیبِنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّه مَوْلَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحْبَتَهُ وَ نُصْرَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ»

«عِبادُالرَّحمَان»

«وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلىَ الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُواْ سَلَامًا وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَامًا»[۲]

در این آیات کریمه ی سوره ی مبارکه ی فرقان خدای ودود و مهربان و رئوف و حکیم ما را تشویق می کند که جزو بندگان ویژه و خاص خدای رحمن باشید.

بندگی مراتب دارد، مرتبه ی عالی آن برای «عبادُ الَّرحمان» است. «عِبادُ الرَّحمان» کسانی هستند که محبت خدا را چشیده اند و مجذوب رحمت رحمانیه ی خدای عزوجل شده اند، دل داده اند و مؤمن شدند و حال می خواهند کارشان، صفاتشان، رفت و آمدشان خدا خشنود کن باشد، هر کاری که انجام می دهند خدا از آنها راضی باشد.

اینها یعنی بندگان خوب، بندگان کلاس بالا، بندگانی که مدال «عِبادُ الرَّحمان» دارند، در ابتدا می فرمایند: این ها کسانی هستند که متواضع هستند و تکبر ندارند، زندگی را بر خودشان و دیگران سخت نمی‌گیرند، راه رفتنشان نشانه‌ای این است که این ها خودشان را به رُخ دیگران نمی‌کشند، خودنمایی نمی‌کنند، بعضی‌ها لباسی می‌پوشند که همه آن‌ها را نگاه کنند، بعضی ها سبک اصلاح‌شان طوری است که مورد توجه قرار بگیرند، این ها نشانه‌ی تکبّر است، نشانه‌ی خود بزرگ‌بینی است، خود نشان دادن است، و با این «عِبادُ الرَّحمان» سازگاری ندارد.

«عِبادُ الرَّحمان» در جامعه هستند، مردمی هستند، و سبک برخوردشان، سَبکِ کلامشان، احسان‌شان، میهمانی‌شان، همگی سهل و آسان است، هم خودشان در زندگی تکلف ندارند، کم باشد یا زیاد باشد قانع هستند.

به یک عارفی گفتند که مردم منطقه ی شما چطوری هستند؟ او گفت که مردم منطقه ی ما خیلی خوب هستند و ما مردم بسیار خوبی داریم، از او پرسیدند چه صفاتی دارند که خوب هستند؟ گفت: وقتی داشته باشند شاکر هستند، وقتی نداشته باشند هم صابر هستند. گفتند: ای بابا! خوب سگ ها هم که این طور هستند، اگر داشته باشند شاکرند، اگر هم نداشته باشند چاره ای ندارند و صابر هستند.

عارف گفت: پس توقع دارید که چگونه باشند؟

گفت: اگر داشته باشند باید ایثارگر باشند، باید ایثار کنند، از آن که خود دارند به دیگران هم بدهند، اگر می خواهند ممتاز باشند باید اهل ایثار باشند، وگرنه همه‌ی موجودات با همه‌ی حیوان بودنشان همین حالات را دارند.

حالا بندگانی که می خواهند نمره‌ای نزد خدا داشته باشند، اعتبار داشته باشند، از مراتب قرب خدا برخوردار باشند، باید اهل تکلف نباشند.

داستان شیخ عبدالکریم حائری و مرد بافنده

می‌گویند مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری، وجود پربرکتی که حوزه ی علمیه قم را بنا گذاشت، مؤسس حوزه‌ی علمیه است، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری قبل از آنکه به قم بیایند در اراک حوزه‌ی درس داشتند، و شاگردانشان مرحوم آیت الله گلپایگانی و دیگر کسانی که بعدا جزو مراجع بزرگ عالم تشیّع شدند با مرحوم حائری در اراک همکاری می کردند.

طلبه‌ای نزد مرحوم حاج شید عبدالکریم حائری آمده بود و از او خواسته بود که به او درس «شرح لمعه» بدهد، حالا شیخ عبدالکریم حائری ای که مرجع تقلید است، صاحب رساله است، صاحب فتوا است، درس خارج فقه و اصول می گوید، مجتهد تربیت می کند، یک طلبه‌ی نوپا آمده و از او درخواست می کند که به من درس «شرح لمعه» بده.

مثل این است که کسی از یک پروفسور، یک استاد تمامِ دانشگاه درخواست کند که بیا در دبیرستانِ ما، به بچه‌های دبیرستانی درس بده. خوب هنر می خواهد کسی بخواهد این اندازه خود را پایین بیاورد، شیخ به او فرموده بود اگر که ببینم وقت دارم، بله! به شما درس «شرح لمعه» می‌دهم.

زمانی که این درس را شروع می کند، شخصی که بافنده بود هم بدون اینکه چیزی بگوید کنار او در این درس شرکت می کرد، مدتی گذشت و شیخ عبدالکریم حائری دیدند که خبری از این شخص بافنده نیست، چند روز پس از غیبت او مجدد شخص بافنده آمد، شیخ از او پرسید کجا بودی؟ شخص بافنده در پاسخ گفت: این رسمِ آقایی است؟ این رسمِ بزرگی است؟ من که نبودم سراغی از من نگرفتی، حالا که آمده‌ام از من می پرسی کجا بوده‌ام؟ اخلاق اسلامی اقتضاء می‌کند که اگر با کسی آشنا هستی یا رفیق هستی و دیدید که نیست، بروید ببینید اگر مریض است از او عیادت کنید، اگر خدای ناکرده بلایی بر سر او آمده است او را کمک کنید، این که حالا آمده‌ام می پرسید؟

حاج شیخ عبدالکریم با یک مقام علمی و اخلاقی خجالت کشید، مثل ما نبودند که گاهی کسی عیب‌مان را می‌گوید طلبکاری هم می‌کنیم، ما دوست نداریم کسی عیب ما را به ما بگوید، ولی اگر کسی معتقد باشد و بخواهد نزد خدا هم نمره‌ای داشته باشد، این اقتضاء می کند از کسی که به او انتقاد می کند و عیب او را می گوید بیشتر راضی باشد و خوشحال باشد، تا کسی که تعریف بیجا می‌کند، آشیخ خجالت کشید و فرمود: راست می‌گویید، حق با شماست، من این را جبران می کنم، من به شما یک سور می دهم.

قرار گذاشتند که مرجع مؤسس حاج شیخ عبدالکریم حائری یک سور به او بدهد، یک روزی را معین کردند و قرار شد این مرد همراه با شیخ برود منزل او و نهار را با شیخ صرف کند.

آن روز شیخ عبدالکریم فراموش کرد که به منزل بگوید که میهمان دارم، مثلا چیزی در حد میهمان درست کنید، وقتی وارد شدند شیخ دید که غذای مناسبی درست نکرده‌اند، یک پولی نزد شیخ امانت بود، آن شخصی که صاحب آن پول بود به شیخ گفته بود که این پول نزد شما امانت است، اما اگر جایی به ضرورت خوردید و ناچار شدید اجازه دارید که از این پول خرج کنید و بعدا جای آن را پر کنید.

شیخ فکر کرد و گفت: خوب حالا یک پولی نزد ما امانت است، میهمانی هم داریم و باید آن را اکرام کنیم، از آن پول برداشت و رفت چند سیخ کبابی تهیه کرد و برای میهمان آورد، این شخص بافنده اصلا به کباب دست نزد، چند لقمه‌ای نان و ماست تمیل کرد، آشیخ گفت: به احترام شما کباب گرفتم، گفت: نه! شما به شرط خود عمل نکردی، آن روزی که فرمودی من جبران می کنم و سور می دهم، من قبول کردم و گفتم به شرطی که تکلّف نباشد، برای خودتان دردسر درست نکنید، شیخ گفت: چه تکلفی؟ من فقط چند سیخ کباب برای شما گرفتن، مرد بافنده در پاسخ گفت: خیر! آن پول نزد شما امانت بود، آن شخصی که به شما امانت داد به شما گفت در زمان ضرورت از آن استفاده کنید، این چه ضرورتی است وقتی من خودم شرط کردم که خودتان را به زحمت نیندازید؟ شیخ برای دومین برتبه کم آورد.

خدایا کسی را دوست داشته باشی، افرادی را سر راه شان قرار می‌دهی تا عیب‌های آنان را برطرف کنند، اینکه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از شب تا صبح گریه می‌کردند و به خدا عرضه می‌داشتند: «ربّنا لا تَکِلنا علی اَنفُسِنا طَرفَهَ عَینٍ اَبَدا» خدایا نکند روزی مرا رها کنی، هوای مرا نداشته باشی.

اگر خدای عزوجل هوای کسی را داشته باشد، مَلَکی، رجال الغیبی، اوتادی یا چیزی سر راه او قرار می دهد تا هرکجا که مشکلی داشت دست او را بگیرند، نمی‌گذارند مدیون از دنیا برود، نمی‌گذارند حرام‌خور شود، نمی‌گذارند با بد اخلاقی در منزل به مظلومی در خانه ی خود ظلم کند، نمی‌گذارند که انسان های بد کلاه سر آنها بگذارند، هوایش را دارد، اگر انسان تقوا داشته باشد خدا هوای او را خواهد داشت، «إِن تَتَّقُوا اللَّهَ یَجعَل لَکُم فُرقانًا»[۳] اهل تقوا باشیم.

ماه رمضان است، تقوای زبانی، تقوای شکمی، تقوای چشمی، تقوای معامله ای، تقوای گفتاری، تقوای رفتاری، در همه جا حکم خدا را در نظر بگیرید، و خلاف فرمان و رضای خدای عزوجل هیچ کاری نکنید.

این جمله را مرد بافنده گفت و رفت، و دیگر خبری از او نشد، شیخ هم خیلی به دنبال او گشت، دیگر او را بدست نیاورد. آشیخ عبدالکریم حائری فرموده بودند که من یقین دارم این از رجال الغیب امام زمان ارواحنا فداه بوده است، آمد به من بگوید شیخ آدم شو! (یک مرجع تقلید این حرف را می زند)

تکلیف من و شما چیست؟ چقدر وضع ما خوب است؟ یک طوری است که انگار ما را رها کرده اند، دیگر هرچه خواستیم می گوییم، هر کار که خواستیم انجام می دهیم، هر طور که خواستیم خرج می کنیم، هیچ کسی نمی آید به ما تذکری بدهد.

شیخ عبدالکریم حائری دو اشتباه اخلاقی کرد، در هر دو مورد به او گوشزد کردند، حواست را جمع کن، بی صاحب که نیستی، آمده ای اینجا بارت را ببندی و بروی، کم نیاوری، هوای انسان را دارند.

ساده زیستی وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام

حالا در زندگی اگر انسان می خواهد میهمانی دهد، اگر می خواهد میهمان کسی شود، اگر می خواهد چیزی تهیه کند، خانم ها همسرشان را به دردسر نیندازند، «الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلىَ الْأَرْضِ هَوْنًا»[۴]

وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام به منزل آمدند و محضر حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند یا فاطمه جان در منزل چه داریم؟ من گرسنه هستم، حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند که الان سه روز است که قوتی نمانده است که حتی چیزی برای کودکان درست کنم، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند چرا در این سه روز به من پیغامی ندادی، حفرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند: پدرم به من فرموده است که کاری نکنم که برای شما تکلّفی باشد، ترسیدم به شما بگویم و شما نداشته باشید و از من خجالت بکشید.

خانم های بزرگوار؛ شرایط اقتصادی سخت است، گرانی روزافزون شده، مسئولین یا نتوانستند، یا نخواستند، یا با کار سیاسی هر روز گرانی بیشتر می شود، خانم ها لطفا هوای همسرتان را داشته باشید، برای رضای خدا آنها را شرمنده نکنید، چیزی خارج از توان یا خارج از محدوده ی درآمدتان خرج نکنید، هر کسی هر مقدار درآمد دارد، آن درآمد را با هزینه اش تنظیم کند، خودتان را زیر بار قرض نبرید، خدای ناخواسته مبتلا به ربا نشوید، چند روز قبل که در بازار تهران منبر می رفتیم، یک شخصی همراه ما بیرون آمد و گفت فلانی اصل قرضم را داده ام و چندین برابر هم از من گرفته و هنوز هم مرا خلاص نمی کند. خوب چرا انسان کاری کند که احتیاجی به او داشته باشد.

وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در دوران خلافت شان از مقابل قصابی رد می شدند، قصاب آمد و گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین، حضرت پاسخ دادند، قصاب گفت: یا علی! گوشت خوبی دارم، اجازه می دهید برای شما هم کمی کنار بگذارم؟ حضرت فرمود: پول ندارم، عرض کرد: آقاجان! من که از شما پول نخواستم، ببرید، هر وقت خواستید پول را برای من بیاورید، حضرت فرمود: چرا تو صبر کنی تا من وقتی که پولدار شدم پول تو را بیاورم، به شکمم می گویم صبر کن، هر وقت پولدار شدی گوشت می خوری!

وقتی انسان پول ندارد، مگر مجبور است گوشت بخورد؟

این آیات قرآن در شرایط سخت به ما درس می دهد، در شرایط تحریم، در شرایط گرانی، این متوسطین، این مردم خوب، این مردم کوچه و بازار، این مردم کم درآمد له نشوند، این مردم چگونه می توانند له نشوند؟ بیایند و قرآنی زندگی کنند، قرآن تعریف می کند، یعنی این پیش خدا نمره دارد، اگر شما توانستید در شرایط سخت بلندپروازی نکنید، رقابت در خرید و رقابت در خوراک و رقابت در مسافرت نداشته باشید، جزو «عِبادُالرّحمان» می شوی، «وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلىَ الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُواْ سَلَامًا»[۵] این بُعد اول که زندگی تان را آسان کنید. و با دست خودتان زندگی هایتان را مشکل نکنید، ازدواج فرزندانتان را آسان بگیرید، میهمانی هایتان را در حد مقدوراتتان انجام دهید، سفرهایتان را در حد امکاناتتان انجام دهید، فرش و مبل و لوازم خانه در حد درآمدتان داشته باشید، بیش از درآمدتان به خود و خانواده ی تان سخت نگیرید، اینطوری هم دنیای تان جهنم می شود و هم آخرت تان، «الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلىَ الْأَرْضِ هَوْنًا»

قدرت روحی

قسمت دوم که «إذَا خَاطَبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُواْ سَلَامًا»[۶] این مدیریت خشم است، خدای عزوجل یک وضعیتی برای انسان قرار داده است که گاهی عکس العملی زندگی می کند، انسان هایی هستند که خود ساخته هستند، این ها برنامه دارند، همه ی این ها اثر گذار هستند، رنگ نمی گیرند، منفعل نمی شوند، اثر نمی گیرند، یک شخصیت ثابت تأثیرناپذیر دارند، و اگر دنیا وقت نماز جمع شوند، این نمازش را می خواند، اگر دنیا جمع شوند، این شخص حساب و کتاب مالی اش تغییر نمی کند، اما بعضی ها نه! بعضی ها هرچه ببینند گرم و سردی شان می شود، تحت تأثیر این و آن قرار می گیرند، یکی از اموری که انسان را از مرز توازن رد می کند و ثبات در شخصیت و آرامش انسان را می گیرد انسان های بی ادب و هنجار شکن در جامعه هستند، انسان هایی هستند که این ها برای خودشان ارزش قائل نیستند، برای دیگران هم ارزش قائل نیستند، احترام نمی کنند، به یک بهانه ای فحش می دهند، ناسزا می گویند، تهمت می زنند و بد می گویند.

ما در برابر این جامعه ای که در آن همه نوع افرادی زندگی می کنند، همه افراد که یکسان نیستند، ما از خانه بیرون می آییم و با چندین مدل انسان مواجه می شویم، بعضی ها واقعا انسان های ناراحتی هستند، دیروز محضر شما حدیثی را خاطرنشان شدیم که وجود مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا یؤمِنُ شَرُّ» انسان دیوانه کسی است که کسی از دست و زبان او امنیت ندارد، نیش زبان دارد، فحش دارد، بدگویی دارد، طعنه می زند، گیر می دهد، بیخودی تهمت می زند، خوب ما با این ها چه کنیم؟

یک وقتی این است که ما خودمان را در برابر این ها شکست خورده می بینیم، و اگر ما جواب متقابل به او ندادیم، مردیم پیش خود می گویند که این انسان ضعیفی بوده است، این انسان شکست خورده ای است، اگر اینطور بود، این شخص برای این که شکست خورده وانمود نشود و در اصطلاح کم نیاورد، دو برابر طرف مقابل بر می گرداند، این شخص نزد خدای متعال انسان ممتازی نیست، این شخص انسان ضعیفی بوده است، این شخص الان که حاضرجوابی کرد شکست خورد، آن شخص اول که فحش داده بود در ابتدا شکست خورده بود، دل تو باید برای او می سوخت، می دیدی که او در گودال بد اخلاقی افتاده است، در جهنم حرص و غضب و بدبختی افتاده است، او ناراحت است، آتشی در درون اوست، او یک عقده ای دارد، یک کینه ای دارد و در حال خالی کردن عقده ی خود است، خوب این ضعف است یا قوت؟ قطعا ضعف است، این شخص نتوانست خودش را کنترل کند، همیشه می سوزد و آتش او به بیرون هم منتقل می شود، اگر تو صبر کنی و جواب همسان او را ندهی، این دلیل بر این است که تو توانسته ای خود را نگاه داری.

برادرها قدرت روحی خیلی مهم است، بعضی ها در شکست خود را می بازند، و بعضی ها در پیروزی خودشان را می بازند.

انسانی است که تا دارا شود خودش را می بازد، برخی خود را در فقر می بازند و برخی در غنا، برخی در شکست خود را می بازند و برخی در پیروزی، برای برخی هم غنا و پیروزی و شکست و فقر برایشان هیچ فرقی ندارد.

این شخص به خدا اعتماد دارد و برای او هیچ فرقی نمی کند،دنیا برای او باشد همین است که هست، و اگر دنیا را هم از او بگیرند همین است که هست.

وجود مبارک امام صادق علیه السلام در بستر شهادت بودند، بنده ی خدایی برای عیادت آمد، دید که احوال حضرت اصلا خوب نیست و رنگ حضرت پریده است، تا این حال را دید شروع به گریه کردن کرد، خوب امام خود را در این حال دیده، حضرت فرمودند چرا گریه می کنی؟ عرض کرد چرا گریه نکنم؟ امام زمانم را در این حال مشاهده می کنم، فرمودند که اگر مؤمن صبح کند و تمام عالم برای او باشد برای او خیر است، و اگر صبح کند و تمام بدن او را قطعه قطعه کنند باز هم برای او خیر است، یعنی چه؟ یعنی «الهی رضا بقضائک» یعنی هر چه از دوست می رسد نیکوست، یعنی

من از درمان و درد و وصل و هجران                          پسندم آنچه را جانان پسندند

هر چه برایم پیش می آید قضای الهی است، من با خدای عزوجل مخالفت کنم؟ معاذالله بگویم که خدا بد اراده کرده، خدای عزوجل بد برنامه ریزی کرده است؟ نه! خدای عزوجل بنده ی خود را دوست دارد، اگر سختی برایمان مقدر می شود، معلوم می شود که سختی برای من سازنده است، برای من درجات عالی بهشت را بهمراه دارد.

درجات بهشت در ازای چیست؟

عده ای از سادات بنی الحسن در زمان منصور دوانقی لعنت الله علیه گرفتار زندان بودند، زندان تاریک، سیاهچال، نمور، به اینها هم غذا نمی دادند، یا اگر نانی هم می دادند خمیر آن را با خاک آمیخته می کردند و به آنها می دادند و هر کدام هم که به رحمت خدا می رفت پیکر او را از آنجا بیرون نمی آوردند.

یکی از آنها شخصی است به نام سید ابراهیم، بسیار اهل معنویت بود، به او گفتند آقا شما که مستجاب الدعوه هستی، چرا دعا نمی کنید؟ چرا به این ظالم نفرین نمی کنی؟ چرا برای نجات خودمان دعا نمی کنی؟ گفت: برادرها می دانید، خدای عزوجل برای ما در بهشت درجاتی قرار داده است و به آن درجات نمی رسیم مگر آنکه این سختی ها را تحمل کنیم، خدای عزوجل برای این یاغی و این ملعون در جهنم درکاتی قرار داده است، به آن درکات سقوط نمی کند مگر اینکه اینطور ظلم ها را روا دارد.

حال اگر می خواهید آن ظالم به آن درکات و عذاب ها نرسد و ما هم به آن درجات نرسیم، من همین الان دست به دعا بر می دارم و خدای متعال ما را خلاص می کند، همه احساس آرامش کردند و گفتند: نه! بگذار همینطور باشد.

قبل از انقلاب و در دوران بُحبُحه ی انقلاب که هنوز انقلاب پیروز نشده بود ولی در شهرها و شهرستان ها و ده ها مجالس علیه رژیم بود، در اطراف کرمان شخصی به نام کربلایی علی اکبر زندگی می کرد، که بعد از انقلاب جزو سپاهیان شد و الان نیز بازنشسته شده است، این شخص روضه ی امام حسین علیه السلام برگزار می کرد ولی منبری ای دعوت می کرد که به امام دعا کند، علیه دستگاه صحبت کند و انتقاد کند، رئیس پاسگاه آن منطقه هم بهائی بود، خبر می کند و روز عاشورا می آیند و کربلایی علی اکبر را به عنوان این که او طرفدار امام است و علیه طاغوت فعالیت می کند دستگیر می کنند، او را به کرمان می برند و رئیس دادگاه نظامی در آنجا به او فحش و ناسزا می گوید، کربلایی علی اکبر صندلی را بر می دارد که از خود دفاع کند، و به رئیس دادگاه حمله می کند، مأمورین او را می گیرند و دستبند قپانی به او می زنند و با وضع بسیار بدی و با شکنجه او را به زندان منتقل می کنند، و در اثر شکنجه جناق سینه ی آن بزرگوار شکسته می شود، خیلی به او سخت می گذرد.

می گوید خیلی گریه کردم و به امام زمان ارواحنا فداه متوسل شدم، لحظاتی خوابم برد و دیدم یک آقا سیدی آمد، این زندان کرمان سه قسمت داشت، یک قسمت آن عمومی بود، یک قسمت برای مواد مخدر، و قسمت آخر آن برای زندانیان سیاسی بود، ما را بعنوان زندانی سیاسی به بند سوم آورده بودند، اگر کسی می خواست آنجا بیاید باید از ان دو بند دیگر عبور می کرد و به ما می رسید، من دیدم این سید از آنجا عبور نکرد و همینطور پیش من آمد، یک سید جلیل القدر! تا به من رسید فرمود: کربلایی علی اکبر، تو که از ما هستی، تو دیگر چرا اینطور جزع می کنی؟ می گوید همینکه فرمود: تو از ما هستی، چنان آرامشی به من داد، اگر بدنم قطعه قطعه می شد، اگر شکنجه ها چندین برابر این بود، گویا برایم گلستان بود، اصلا تمام شد، این را فرمود و به من آرامش داد و فردا من آزاد شدم. بعد داستانی دارد که این سید را حضورا در غیر رؤیا دیده بود.

امام زمان دوست ندارد که شیعیان آن حضرت اهل جزع باشند، زندگی فراز و نشیب دارد، انسان یک روز جلو است و روز دیگر عقب می ماند، دنیا یک روز با انسان است، یک روز علیه انسان است، هر پایین رفتنی بالا آمدن هم دارد، و این هم برای همه هست.

مرحوم آیت الله آشیخ حسن پهلوانی که همین سال های اخبر وفات کردند، از اولیا و اوتاد الهی بود، خانه ی محقری هم در پایین شهر داشت، افتخار او هم این بود که من هیچ چیزی ندارم، و واقعا هم از زندگی دنیا هیچ چیزی نداشت، ولی دنیای سنگینی و وقار و متانت بود، انقدر هم خوش گریه بود، حال و هوای بسیار عالی با خدای خود داشت، شعر های عرفانی حافظ را می خواند و گریه می کرد، شعر های دیگران را می خواند و گریه می کرد، توصیه اش این بود که به یاد خدا باشید، این جزو درس های استادشان بوده است، مرد بزرگی بود.

من زمانی برای یکی از بیمارانمان به او التماس دعا گفتم، بعد از مدتی به من گفت که فلانی شما بخاطر آن بیمارت پیش من شکایت کردی، به تو می گویم که دنیا حال همه را می پرسد، مگر کسی در این دنیا هست که گرفتاری نداشته باشد؟ دنیا حال همه را می پرسد، چرا از دنیا خلاف واقعیت آن توقع دارید؟

آسایش کجاست؟

خدای متعال در حدیث قدسی فرموده است که من شش چیز را در شش جا قرار داده ام، بندگان من در شش جای دیگر به دنبال آن می گردند، و آن را پیدا نمی کنند.

یکی از آنها این است که راحتی را در بهشت قرار داده ام، و مردم در دنیا دنبال راحتی می گردند، خوب من در دنیا راحتی را نیافریده ام. «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ»[۷] ما انسان را در سختی آفریده ایم.

خیال نکنید که حالا این هایی که ناز و نعمتی دارند، مقام و موقعیتی دارند، خدا می داند که این ها آرامش و آسایش کسانی که در این روز های گرم عملگی می کنند را ندارند، دلشان پر است، از زن و بچه ی شان ناراحتی دارند، از اوضاع و احوال نگرانی دارند، هزار طور نگرانی دارند.

مگر کسی که بنده ی خدا باشد و مسئولیت برای او ریاست نباشد، خدمتگزاری به بندگان خدا باشد، او از این خدمت لذت می برد.

خدا استاد بزرگ ما شهید مظلوم شهید بهشتی را رحمت کند، جمله ی رسایی داشتند که گویا معصوم به زبان او گذاشته بود، که می فرمود: ما عاشقان خدمتیم، نه تشنگان قدرتیم. تشنه ی قدرت نبود ولی عاشق خدمت بود.

وجود نازنین پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم عاشق خدمت بود، «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ»[۸] او مثل طبیبی بود که دنبال مریض های خود می گشت، در مطب نمی نشستند که مریض به او رجوع کند، خود او سراغ مریض ها را می گرفت.

اگر این باشد در آنجا با خدای عزوجل معامله می کند، بار سنگین مسئولیت هم او را اذیت نمی کند، چون خدای عزوجل را دارد؛

همه گویند طاهر کس ندارد        خدا یار من است، چه حاجت به کَس

انسانی که خدا را دارد خوب خدا دادرس است، خدا روزی رسان است، آرامش دل ها به دست خداست، «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ»[۹] خدای عزوجل بر دل مؤمنین و بر دل رسول خود آرامش نازل می کند.

مرحوم امام رضوان الله تعالی علیه را دیدید؟ آن زمان که خرمشهر سقوط کرد خیلی نگران بودند که به امام بگویند، امام فرمود هرچه هست بگویید، گفتند: خرمشهر سقوط کرد، امام فرمود جنگ است! جنگ هم همین است.

وقتی هم خرمشهر آزاد شد، نفرمود که من این کار را کردم، فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد. هم در شکست و هم در پیروزی ظرفیت دارد. چرا؟ چون دل را به دلدار داده است، دل پیش خودش نیست.

وقتی در دل انسان خدا باشد، این همیشه «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[۱۰] اگر اینطور بود، همیشه در خانه ی خود بدون عصبانیت، بدون جوش آوردن، دل به خدا داده اید، ماه رمضان است و روزه گرفته اید، خدا نکند که مشاجره ی خانوادگی داشته باشید.خدا نکند که با اقوام خود بعلت اینکه به شما احترام نکرده اند قهر باشید، نه!

مراعات با مریض های اخلاقی

جامعه همه نوع انسان دارد، برخی از انسان ها مریض هستند، که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آن دیوانه فرمود که این دیوانه نیست، این مبتلا است، این مریض است، بعضی انسان ها مریض هستند، چون مریض هستند می خواهند شما را ناراحت کنند، شما باید با خدایی که در دلتان نشسته است، خودتان را آرام کنید، که در این آیه ی کریمه فرمود: «وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلىَ الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُواْ سَلَامًا»[۱۱] این وجود مبارک امام حسن مجتبی علیه السلام که در آستانه ی ولادت ایشان قرار داریم، جالب است که معاویه چهل سال علیه امیرالمؤمنین علیه السلام تبلیغ کرده بود، مرحوم آیت الله العظمی آقای بهجت رضوان الله علیه فرمودند که علامه ی طباطبایی صاحب تفسیر المیزان به من گفتند که من بعد از هر نماز معاویه را لعن می کنم، چرا؟ برای اینکه معاویه کار فرهنگی کرده است، معاویه کاری کرده بود که مردم شام باور کرده بودند که امیرالمؤمنین علیه السلام نماز نمی خواند، امیرالمؤمنین علی علیه السلام که در خانه ی خدا متولد شد و در خانه ی خدا به شهادت رسید. امیرالمؤمنین علی علیه السلام که نماز با مجاهدت های او رواج پیدا کرد، امیرالمؤمنین علی علیه السلام که در نیمه های شب در نخلستان های مدینه و کوفه از خوف خدا از هوش می رفت، مردیم شام این امیرالمؤمنین علیه السلام را می گفتند که نماز نمی خواند!

حالا یک شامی بعد از امیرالمؤمنین علیه السلام آمده و امام حسن مجتبی علیه السلام را دید، تا متوجه شد ایشان پسر امیرالمؤمنین علیه السلام است، تا آنجا که می توانست به آن حضرت بی احترامی کرد، وجود مبارک امام حسن مجتبی علیه السلام سر بلند نکردند، تا او را خود را تخلیه کرد، آن زمان امام حسن علیه السلام فرمودند: ای برادر عرب! من فکر می کنم تو غریب هستی و تازه به این شهر آمده ای، فکر می کنم اقوام یا خانه ای اینجا نداری و کسی از شما پذیرایی نکرده است، من می توانم از شما پذیرایی کنم، او را به خانه برد و از او پذیرایی کرد.

آیا برای امام حسن علیه السلام شکست بود یا برای او؟

خدای عزوجل می داند که اگر ما جواب ندهیم کم نمی آوریم، این شکست نیست، این «عِبادُالَّحمان» است، خدای عزوجل به ما اعتبار و ارزش و نمره می دهد، اگر توانستی خودت را در برابر انسان های ناراحت کنترل کنی و مقابله به مثل نکنی، خلاف شریعت مطلبی به زبان نیاوری، آن زمان جزو «عِبادُالرَّحمان» می شوی.

جزو بندگان ممتاز الهی می شوی، این اوج بندگی است.

تصمیم بگیریم، تمرین کنیم، در خانه، در بیرون خانه عصبانیت ها را با عصبانیت جبران نکنیم، و برای خودمان نزد خدای عزوجل آبرو کسب کنیم، اگر تحمل کردیم و نگذاشتیم آن بدبخت بیش از این بدبخت شود، خودمان هم به درد او مبتلا نشده ایم، این زندگی سالم می شود.

چرا ما به یکدیگر سلام می کنیدم؟ برای اینکه سلام نام مبارک خدای عزوجل است، ما به یکدیگر شعارِ سلام می دهیم، یعنی از من به تو صدمه ای وارد نمی شود. این تحیّت ماست، این تعارفات عمومی ماست، این را خدای عزوجل برای ما مقرر کرده است، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای ما فرموده است، این افشای سلامتی با عصبانیت نمی سازد، با جوش آوردن نمی سازد، با حاضر جوابی نمی سازد، با کج خلقی نمی سازد، با کم ظرفیتی نمی سازد.

بنابراین هم ظرفیت شکست را داشته باشیم، هم ظرفیت پیروزی را داشته باشیم.

توسل به امام حسن مجتبی علیه السلام

من باز هم می خواهم درب خانه ی امام حسن مجتبی علیه السلام برویم، معمولا خیلی کم از حضرت مجتبی علیه السلام نام برده می شود، حضرت بسیار مظلوم هستند، حضرت غریب مدینه است.

امام حسین علیه السلام به دست دشمن خود در میدان شهید شدند، اما امام حسن علیه السلام به دست همسر خود و در خانه شهید شد. خیلی این مظلومیت بالاست.

امام حسن علیه السلام خیلی خون جگر داشتند.

می گویند مرحوم شیخ عبدالزهرا امام حسن علیه السلام را در خواب دیدند، پرسیده بود آقا بیست و هشتم ماه صفر جگر شما را با زهر پاره پاره کردند، بر حسب این نقل فرموده بود من بیست و هشتم ماه صفر راحت شدم، می دانی من چه زمانی جگرم پاره شد؟ آن زمانی که دستانم در دست مادرم بود چون مقابل چشمان امام مجتبی علیه السلام به مادرشان سیلی زدند

آقا سیدالشهداء علیه السلام بدن نازنین امام مجتبی علیه السلام را در داخل قبر گذاشتند، امام مجتبی علیه السلام خیلی زیبا بود، زلف های بسیار زیبایی داشتند، بند کفن را باز کردند، صورت زیبای امام حسن مجتبی علیه السلام را روی خاک گذاشتند، گریه کردند

فرمود برادر غارت زده کسی نیست که مال او را به غارت برده اند، غارت زده من هستم که برادری مثل شما را از من گرفتند.

اینجا فرمود من غارت زده ام، اما کنار نهر علقمه فرمود الان کمرم شکست


لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

[۱] سوره مبارکه ی طه آیات ۲۵ تا ۲۸

[۲] سوره ی مبارکه ی فرقان آیات ۶۳ تا ۶۵

[۳] سوره ی مبارکه ی انفال، آیه ی ۲۹

[۴] سوره ی مبارکه ی فرقان آیه ی ۶۳

[۵]  سوره ی مبارکه ی فرقان آیه ی ۶۳

[۶] سوره ی مبارکه ی فرقان آیه ی ۶۴

[۷] سوره ی مبارکه ی بلد آیه ی ۴

[۸] خطبه ۱۰۸ نهج البلاغه

[۹] سوره ی مبارکه ی توبه آیه ی ۲۶

[۱۰] سوره ی مبارکه رعد آیه ی ۲۸

[۱۱] سوره ی مبارکه ی فرقان آیه ی ۶۳