- ثقلین - http://thaqalain.ir -
ز فرط شوق، شد آن خسته، مرتعش بدنش
شرار عشق خدا، شعله زد به جان و تنش
میان معرکه آن سرو بوستان حسن
شکفته بهر رجز گشت، غنچهی دهنش
به روی خاک فتاد ازرق و چهار پسر
ز ضرب دست مخالفکشِ عدوفکنش
چو تیغ حیدر صفدر، همی درید از هم
صفوف لشگر خونخوار، تیغ صفشکنش
ولی دریغ! که آخر ز زین فتاد و عدو
ز کینه خواست بُرد سر ز نازنین بدنش
حسین کرد به بالین او گذار و بدید
به زیر تیغ بُوَد یادگاری حسنش
نمود حمله بر آن قوم و جنگ در پیوست
بلند نالهی قاسم شد و بُد این سخنش:
بس است جنگ، عمو! نرم گشت اعضایم
شکست زیر سُم اسب، استخوانهایم
شاعر: صغیر اصفهانی
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%b2-%d9%81%d8%b1%d8%b7-%d8%b4%d9%88%d9%82%d8%8c-%d8%b4%d8%af-%d8%a2%d9%86-%d8%ae%d8%b3%d8%aa%d9%87%d8%8c-%d9%85%d8%b1%d8%aa%d8%b9%d8%b4-%d8%a8%d8%af%d9%86%d8%b4/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.