رمضان سفرهی مهمانی مخصوص خداوند ودود است، مه رحمت و جود است، مه ذکر و صلات است و رکوع است و سجود است و سلام است و درود است، تعالی الله ازاین فیض که در نیمهی این ماهِ دل افروز خداوند تعالی، شده در دامن زهرا، مه تابان محمد متجلّا، که دمیده است فروغش به دل اهل تولّا، سر دست علی و فاطمه و شانهی مولا، مه هر انجمن است این، ولی ذوالمنن است این، به نبی جان و تن است این، به علی یاسمن است این، حسن است این، حسن است این، که در این ماهِخدا ، ماهِخدا بوسه زند برسر و رویش، همه محو گل رخسار نکویش، همه دلدادهی خویاش همه آوارهی کویش، همه را دیده به سویش همه دیدند به رخسار خدا منظر او روی خدا را.

♦ ♦ ♦

شب شور و شعف اهل تولّا شده امشب، که عیان وجه خداوند تعالی شده امشب، همه عالم چو دل آل علی غرق تجلا شده امشب، که ز هم غنچهی نورستهی زهرا و علی وا شده امشب، گهر بحر شرف فاطمه شد مادر و مولای دو عالم علی بابا شده امشب، پسری داده خدایش، چه پسر؟ نام حسن روی حسن موی حسن خلق حسن خوی حسن، بلکه سزاوار بود تا که بخوانند حسن در حَسنش، لحظه به لحظه صلوات از طرف خلق و خدا یکسره برجان و تنش، وحی الهی سخنش، بوسهگه ختم رسل لعل لبان و دهنش، باد فدا جان هزاران چو منش، بلکه دو صد انجمنش، کیست حسن مظهر حُسن ازلی، هستی زهرا و علی، جان جهان، حصن امان، فخر زمان، روح و روان، سرّ نهان، نور عیان، بلکه به هر عصر و زمان برده دل اهل ولا را.

♦ ♦ ♦

مه و مهر و فلک و ارض و سما، حور و ملک، جنّ و بشر درشب میلاد حسن جشن گرفتند، که امشب شب بسیار عظیم است، همانا شب میلاد کریم ابن کریم است، رخش سوره نور است و قدش نخلهی طور است و سراپاش زبور است و نگه دوخته بر طلعت زیبای محمد، نگه ختم رسل نیز به ماه رخ آن حجت سرمد، همه احمد، همه حیدر، همه زهرای مطهر، عجبا یوسف صدیق کجایی که کنارش بنشینی و ز گلزار رخش با نگه دم به دمت لاله بچینی، به لبش جای گلِ بوسهی پیغمبراسلام ببینی و شوی یکسره ماتش، بِسِتان فیض ز خلق حَسن و حُسن صفاتش، بفرست از سوی کنعان به قد و قامت و رخسار دل آرا صلواتش، عجبی نیست اگر ذات خداوند تبارک و تعالی به همه خلق دهد مژدهی آزادی از آتش، که ببخشد همه را بر گل رویش نه، به یک تار ز مویش نه، به یک گردش چشمش گنه و جرم و خطا را.

♦ ♦ ♦

عجبا ختم رسل خواجهی لولاک، نهاده است جبین را به روی خاک و از این سجدهی طولانیاش افتاده به حیرت همه افلاک، گمانم که حسن باز سوار است به دوشش، به خدا ای همهی امّت اسلام ببینید حسن کیست که بعد از پدر و مادر و جدش به جلال و ادب و حلم نظیرش به جهان نیست، یکی مرد عرب آمده از شام، ز کف باختهآرام و به زشتی برد از آن گهر بحر شرف نام، به تندی و به دشنام، به پاسخ گل لبخند گرامی پسر فاطمه شد باز که ای دوست چرا خشم گرفتی و غم خویش نگفتی، تو اگر خانه نداری به سوی خانه ما آی، گرت قرض بود قرض تو سازیم ادا، گر ز کسی دیدهای آزار بگو تا که بگیریم رهش را چه شده، کیست که رنجانده در این گردش ایام شما را؟

♦ ♦ ♦

مرد شامی که چنین دید بدان آتش قهر و غضب و کینه و خشمش رخش از شرم گل انداخت به یکباره عرق ریخت به پیشانی و بر چهره روان اشک خجالت شد و چشمش به ادب گفت که ای جان دو عالم به فدایت، زهی از خُلق خوش و حلم رسول دو سرایت، به کریمیت قسم اذن بده تا که بیفتم بهروی خاک زنم بوسه بهپایت، منم و مدح و ثنایت، منم و ذکر و دعایت، منم و مهر و ولایت، تو بزرگی تو کریمی تو همان خُلق عظیمی تو همان مظهر آیات خداوند رحیمی، تو شه عرش مقامی تو امامی تو امامی تو همان فیض مدامی، تو دعایی تو سلامی تو سجودی تو قیامی تو به خُلق و صفت و حلم رسولی، تو گل دامن زهرای بتولی، حسن بن علی امروز تو بردی ز کرامت دل ما را.

♦ ♦ ♦

پسر فاطمه ای دم به دم از خلق خداوند سلامت، صلوات از طرف خالق و خلقت به تو وجدّ همامت، پدر و مادر و ابناء و تبارم به فدای پدر و مادر و ابناء و تبارت، زهی از عزت و جاه و شرف و عز و‌‌وقارت، به خدا دین خدا تا ابدالدّهر بود درگرو صبر و قرارت، که بود صلح تو بنیادگر نهضت خونین حسینی، نه مگر جدّ تو فرمود حسین و حسنم چه، بنشینند و چه خیزند چه در صلح چه در جنگ امامند، تو توحید تمامی و تو در صلح و تو در جنگ امامی و کلامت همه نور است و پیامت همه شور است، خطا از تو به دور است، هر آن کس که تمرّد کند از حکم تو او خصم خداوند غفور است، نه بیناست که کور است، نپیموده به جز راه خطا را.

♦ ♦ ♦

امامان همه مولا و کریمند، ولی نام تو در بین امامان شده مشهور، کرم تا ابدالدّهر رهین کرم توست، کرامت، همه شب سائل باب الحرم توست سخاوت، نمی از موج یم توست شرف، سایه نشین علم توست، تویی آنکه بزرگی همه خاک قدم توست، مسیح دل بیمار همه فیض دم توست، ثناگوی تو خود ذات الهی است، ثنای همهی خلق کم توست، زهی از جاه رفیعت، ملک العرش مطیعت، رخ خورشید به خاک ره زوار بقیعت، به تو و رحمت و جود و کرم و فیض وسیعت، دل من پر زده در سینه و پرواز کند سوی مدینه، کرمی ای که شما را به کرم نیست قرینه، که دهی راه به سوی حرم چار امامم، تویی ای یوسف کنعان ولایت ولی و صاحب و مولا و امامم، بطلب در حرمت «میثم» افتاده ز پا را.

 

شاعر:غلامرضا سازگار(میثم)