بیست و چهارم آذر ۱۳۵۵ در حالی که پانزده سال و نیم داشتم، به تنهایی راهی نجف شدم.

اولین دیدار من با سید عباس، در دومین روز ورودم به نجف اشرف و به واسطه‌ی علی کُریم بود. ماجرایم را که برایش بازگو کردم، گفت: «الان می‌رویم»؛ و بلافاصله راه افتادیم به سمت خانه‌ی سیّد صدر. به خانه که رسیدیم، سید عباس اجازه خواست که در جلسه حضور داشته باشد. در اتاق دفتر نشستیم و من نامه‌های سید محمد غروی را به سید صدر دادم.

اصلا انتظار نداشتم سید صدر با آن جایگاه و عظمتی که دارد، به نوجوانی که از لبنان آمده است، این‌گونه توجه کند. تقریبا نیم ساعت با هم بودیم و او از من درباره‌ی سید موسی صدر و نیز «حرکه المحرومین»[۱]، فعالیت‌های دینی در جنوب، درباره‌ی سید محمد غروی، جوانان لبنان، فرهنگ و گرایش‌های سیاسی پرسید؛ و من هم به تک تک سؤالات او پاسخ می‌دادم و او با پاسخ‌های دقیقی که دادم، غافل‌گیر شد؛ چرا که من در تشکیلات سیاسی و نیز در فعالیت‌های فرهنگی لبنان شرکت می کردم؛ و از کودکی، توجه و اهتمام به اوضاع حقیقی لبنان داشتم.

پس از این پرسش و پاسخ‌ها، سید صدر به سید عباس گفت: «شما را پشتیبان ایشان قرار می‌دهم و تو مسئول او هستی». و در حالی که از اتاق خارج می‌شد، رو به من گفت: «پول داری»؟ گفتم: «نه. من فقط هزینه‌ی بلیط و سفر تا نجف را همراه داشتم؛ خانواده‌ام تنگ‌دست هستند و چیزی در اختیار ندارند».

سید صدر چند دینار عراقی از زیر تشک بیرون آورد و به سید عباس داد و گفت: «با این پول برای او یک عمّامه می‌خری، با این پول برایش یک پیراهن سفید می‌خری، با این پول برایش یک قبا و با این پول هم برایش برخی از کتاب‌های لازم را می‌خری. این هم برای مصارف شخصی‌اش».

پول را که تقسیم کرد، به سید عباس گفت: «اتاقی را برایش انتخاب می‌کنی؛ هم مسئول اوضاع و احوال، و هم مسئول تحصیل او می‌شوی.»

از آن روز به بعد، تحت نظر و حمایت سید عباس موسوی قرار گرفتم و حقیقتا ازآن لحظه بود که محبت و دل‌بستگی به سید عباس، بسیار بیش‌تر از یک شاگرد به استاد، و یا یک برادر به برادر خود، در من رشد کرد. او واقعاً برای من همانند یک پدر بود. من سن کمی داشتم و او در نجف از من قدیمی‌تر بود و چنان به من توجه می‌کرد که یک پدر به فرزند خویش می‌کند. به راستی وقتی که در نجف بودیم، او به من بیش از خانواده‌اش توجه داشت.‌

 

منبع: کتاب «سید عزیز»- نشر یازهرا سلام الله علیها


[۱]. در آن زمان جنبش امل با نام «حرکه المحرومین» شناخته می‌شد.