در مورد رابطه حضرت علی علیه السلام با خلفای سه گانه در قبل و بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باید بگوییم:


۱ – در زمان شخص پیغمبر (ص) همه در زیر پرچم اسلام و پیغمبر (ص) بودند و هر آنچه حضرت دستور می فرمود همه از آن پیروی می کردند، یک سری بخاطر عشق و علاقه به شخص پیغمبر(ص) و یک عده هم به اجبار از ایشان پیروی می کردند به هر صورت همه مطیع دستورات حضرت بودند علی علیه السلام که یار و یاور پیغمبر(ص) بود در تمام زمینه ها مطیع فرمایشات پیغمبر(ص) بود و جز دستور ایشان کاری نمی کرد، بعضی اوقات هم گوشه کنایه هایی از اطراف و خلفا به آقا امیر المؤمنین (ع) وارد می شد که علی (ع) به این مسائل جزئی اهمیت نمی داد و اصلا خود را درگیر این چنین مسائلی نمی کرد.

۲ –  اما بعد از رحلت پیغمبر (ص) دو حالت پیدا کرد: الف- حالت اول مشروعیت دادن به خلفا بعد از خلافت ابو بکر بود که در شورای ۶ نفره و به دستور خلیفه ثانی تشکیل شد، بنابر این شد که علی علیه السلام طبق نظر قرآن و سنت و شیخین (خلیفه اول و ثانی) عمل کند که در اینجا علی (ع) این نظر را رد کرد و فقط قرآن و سنت را قبول کرد و بطور کل نظر خلفا را رد کرد و آنچه تأکید داشت این بود که باید بر طبق سنت و روش پیغمبر(ص) عمل شود. ب – در برهه ای از زمان حضرت علی (ع) چون اسلام را در خطر دید و می دید که دین در حال از بین رفتن و انحلال است، بخاطر حفظ اسلام با خلفا همکاری کرد، البته ناگفته نماند در ابتدا حضرت نسبت غصب خلافت و یک سری از کارهای خلفا اعتراض کرد و در خانه نشست، اما وقتی اسلام را در خطر دید و واقعا تهدید جدی اسلام را در برگرفت و این خطر باعث می شد دین اسلام بطور کل از بین برود حضرت مجبور به همکاری با خلفا شد. در نامه ای که حضرت علی علیه السلام به مالک نوشت معلوم می شود که همکاری حضرت با خلفا فقط به خاطر حفظ دین و اسلام است که به گوشه ای از آن اشاره می کنیم:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ فَلَمَّا مَضَی [ص ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ فَأَمْسَکْتُ [بِیَدِی یَدِی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَهَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ ص فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَهُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ- [وَ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَه[۱]

 


اما بعد، همانا خداوند سبحان محمد (ص) را بر انگیخت تا جهانیان را- از نافرمانی او- بیم دهد، و گواه پیامبران- پیش از خود- گردد. چون او بسوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت به هم افتادند- و دست ستیز گشادند- و به خدا در دلم نمی‏گذشت و به خاطرم نمی‏رسید که عرب خلافت را پس از پیامبر (ص) از خاندان او برآرد، یا مرا پس از وی از عهده‏دار شدن آن بازدارد، و چیزی مرا نگران نکرد و به شگفتم نیاورد، جز شتافتن مردم بر فلان از هر سو و بیعت کردن با او. پس دست خود بازکشیدم، تا آنکه دیدم گروهی در دین خود نماندند، و از اسلام روی برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دین‏ محمد (ص) خواندند. پس ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، رخنه‏ای در آن بینم یا ویرانیی، که مصیبت آن بر من سخت‏تر از- محروم ماندن از خلافت- است و از دست شدن حکومت شما، که روزهایی چند است که چون سرابی نهان شود، یا چون ابر که فراهم نشده پراکنده گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا برخاستم تا جمع باطل بپراکنید و محو و نابود گردید، و دین استوار شد و بر جای بیارمید.[۲]

 

 

منبع:پرسمان


[۱] . نهج البلاغه ص ۴۵۱.
[۲] .
نهج البلاغه-ترجمه شهیدی ، متن، ص ۳۴۷ – از نامه آن حضرت است به مصریان که با مالک اشتر فرستاد.