عید با بچه‌ها رفتیم اهواز دیدنشان. بعداز مدت‌ها، خشکم زد. ناخودآگاه زدم زیر گریه. یک اتاق داشتند توی ساختمان‌های کیانپارس.

دو تا پتو از جهاد گرفته بودند؛ یکی را می‌انداختند زیرشان، یکی را رویشان. محمد اورکتش را تا می‌زد، می‌گذاشت زیر سرش و خانمش چادرش را. دو تا بالش برده بودم توی راه استفاده کنیم. همان جا گذاشتیم.


رسم خوبان ۱۸ – چون مسافر زیستن، ص ۴۶٫/ یادگاران، ص ۲۰٫