امام موسی بن جعفر (ع) هفتمین امام شیعیان در سال ۱۲۸هجری در منطقه ابواء – منطقه ای بین مکه و مدینه – به دنیا آمد در ماه و روز ولادت ایشان تاریخ دقیقی ثبت نشده و تنها به سال ولادت ایشان اکتفا شده است . شهادت ایشان درغالب کتب معتبردر رجب سال ۱۸۳هجری در بغداد در زندان هارون می باشد در روز شهادت هم مشهور بیست و پنجم رجب را نقل کرده اند هر چند پنجم، ششم و چهاردهم رجب هم از جلمه نقل هایی است که بعضی کتب دیگر ذکر نموده اند . مدت عمر ایشان ۵۵سال می باشد.
از جمله نکاتی که درباره امام کاظم مطرح است تعدد فرزندان ایشان است به طوری که منابع تعداد آنها را تا ۶۰ فرزند نام می برند سوالی که مطرح می شود این است که آیا با توجه به زندانی بودن امام در زندان های مختلف عباسی نسبت این تعداد فرزند به امام کاظم(ع) صحیح می باشد یا خیر؟


در پاسخ به این سوال باید گفت که بعد از تتبع و بررسی در کتب معتبره شیعه به این نتیجه می رسیم که واقعا امام کاظم دارای فرزندان زیادی بوده اند که کمترین تعدادی که نقل شده ۳۰ فرزند می باشد که ما در اینجا ابتدا نقل بزرگان شیعه را از کتب معتبره بیان خواهیم کرد و سپس توضیح بسیار مختصری درباره هر یک از آن ها خواهیم داد.
اما نکته ای که قبل از نقل قول ها باید گفته شود این است که از لحاظ تاریخی نسبت ۱۴سال زندانی شدن و یا بیشتر از آن، به امام کاظم(ع) نسبت اغراق آمیز و غلطی می باشد می باشد بله اینکه امام کاظم(ع) چندین بار توسط خلفای ملعون عباسی به زندان انداخته شد صحیح است اما مدت هر بار زندانی شدن، طولانی نبوده است بلکه هر بار ایشان را آزاد کرده و بار دیگر به بهانه ای ایشان را زندانی می کردند. طولانی ترین زندانی که در این بین بوده مربوط به آخرین زندان ایشان می باشد که از سال ۱۷۹ تا سال ۱۸۳ به مدت چهار سال در زندان هارون الرشید می باشد که نهایتا امام به دست سندی بن شاهک به دستور هارون در همین زندان به شهادت می رسند. لذا نمی توان گفت که امام مثلا ۱۴سال پشت سر هم و بدون هیچ آزادی در زندان بوده است بلکه باید گفت بر فرض که مدت زندانی شدن امام طولانی بوده است به هیچ عنوان نمی شود ادعا کرد که همه این مدت پشت سر هم بوده است لذا زندانی بودن امام و او طولانی منافاتی با تعدد اولاد ایشان ندارد
اقوال علما درباره فرزندان ایشان:


۱-
ابن شهر آشوب در مناقب آل ابی طالب: اولاد حضرت موسى بن جعفر فقط سى نفر بودند بعضى سى و هفت نفر گفته‏اند، پسرانش هجده نفر به نام هاى على بن موسى الرضا امام هشتم، ابراهیم، عباس، قاسم، عبد اللَّه، اسحاق، عبید اللَّه، زید، حسن و فضل که از چند کنیز بودند اسماعیل، جعفر، هارون حسن از یک کنیز احمد، محمّد و حمزه از کنیزى دیگر یحیى و عقیل و عبد الرحمن.کسانى که از خود نسلى باقى گذاردند سیزده نفرند که عبارتند از: حضرت رضا و ابراهیم و عباس، اسماعیل، محمّد، عبد اللَّه، حسن، جعفر، اسحاق، حمزه. دخترانش نوزده نفرند بنامهاى خدیجه، ام فروه، ام ابیها، علیه و فاطمه کبرى فاطمه صغرى بریهه، کلثم، ام کلثوم، زینب، ام القاسم، حکیمه، رقیه صغرى و ام وحیه و ام سلمه و ام جعفر و لبانه، اسماء، امامه و میمونه از چند کنیز.


۲-
شیخ مفید در الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد: حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام داراى سى و هشت فرزند پسر و دختر بود از آن جمله حضرت على بن موسى الرضا است و ابراهیم و عباس و قاسم که فرزندان چند کنیز بودند و اسماعیل و جعفر و هارون و حسن فرزند کنیزى دیگر و احمد و محمّد و حمزه نیز فرزند کنیزى و عبد اللَّه و اسحاق و عبید اللَّه و زید و حسین و فضل و سلیمان فرزند چند کنیز دیگر.فاطمه کبرى‏ و فاطمه صغرى و رقیه و حکیمه و ام ابیها و رقیه صغرى کلثم و ام جعفر و لبانه و زینب و خدیجه و علیه و آمنه و حسنه و بریهه و عائشه و ام سلمه و میمونه و ام کلثوم دختران امام علیه السّلام هستند.


۳-
اربلی در کشف الغمه به نقل از جنابذی فرزندان ایشان را ۳۸نفر ذکر می کند با این تفاوت که تعداد پسرها ۲۰نفر و دختر ها ۱۸نفر می باشند


۴-
مرحوم طبرسی در اعلام الوری تعداد آن ها را ۳۷ نفر می داند که ۱۸پسر و ۱۹دختر را نام می برد


۵-
ابن جوزی در تذکره الخواص می نویسد: سیره‏نویسان مى‏گویند: وى بیست پسر و بیست دختر داشت‏ امام على بن موسى، زید، ابراهیم، عقیل، هارون، حسن، عبد اللّه، عبید اللّه، اسماعیل، عمر، احمد، جعفر، یحیى، اسحاق، عبّاس، حمزه، عبد الرّحمن، قاسم، جعفر اصغر، و به قولى محمد، خدیجه، ام فروه، اسماء، علیّه، فاطمه کبرى، صغرى، فاطمه وسطى و فاطمه دیگرى- بنا بر این فاطمه‏ها چهار تن بودند-، ام کلثوم، آمنه، زینب، ام عبد اللّه، زینب صغرا، ام قاسم، حکیمه، اسماء صغرا، محموده، امامه، میمونه که از مادران مختلف بودند.


۶-
یعقوبی مورخ شیعی ۴۱فرزند برای امام نام می برد که ۱۸پسر و ۲۳ دختر را ذکر می کند: موسى بن جعفر را هجده پسر و بیست و سه دختر بود، پسران عبارت بودند از: علىٌ الرضا، ابراهیم، عباس، قاسم، اسماعیل، جعفر، هارون، حسن، احمد، محمد، عبید الله، حمزه، زید، عبد الله، اسحاق، حسین، فضل و سلیمان. موسى بن‏ جعفر وصیت کرد که دخترانش شوهر نکنند و هیچیک از آنان شوهر نکرد مگر ام سلمه که در مصر بازدواج قاسم بن محمد بن جعفر بن محمد در آمد.
و اقوال دیگری که از ذکر آنها چشم پوشی می کنیم. ملاحظه می کنید که کمترین آنها ۳۰ نفر و بیشترین آن ها ۴۰ نفر را ذکر کرده اند جالب این که ابن عنبه حسنی در عمده الطالب فرزندان امام را ۶۰ نفر ذکر می کند که ۲۳ پسر و ۳۷ دختر را نام می برد لذا می توان به جرات ادعا کرد که تعداد فرزندان امام کاظم(ع) زیاد بوده اند هر چند دقیقا تعداد آن ها را ندانیم ضمن این که در کتب رجالی معروف شیعه در مورد هر یک از اینان کلامی آمده است و حتی اکثر اولاد ذکور امام دارای فرزند و نسب بوده اند که رجالیون آن ها را نیز در کتب خود ذکر کرده اند.

 


توضیحی کوتاه درباره پسران ایشان:


۱-
امام رضا(ع): امام هشتم شیعیان و جانشین امام کاظم(ع) که نیاز به معرفی ندارد نام ایشان علی و در سال ۱۴۸ متولد و در صفر سال ۲۰۲ یا ۲۰۳ به دست مامون به شهادت رسید قبر ایشان در طوس ـ مشهد الرضا ـ می باشد
۲-
محمد بن موسی بن جعفر: شیخ مفید می نویسد: از فرزندان آن حضرت محمد بن موسى است که از اهل فضل و صلاح بوده و… رقیه دختر حضرت کاظم علیه السّلام برایم نقل کرد که محمد بن موسى پیوسته با وضوء و همیشه سرگرم نماز بود، و شبها چنان بود که وضوء میساخت و نماز میخواند و صداى ریختن آب وضویش شنیده میشد که وضوء میگرفت و پاسى از شب نماز میخواند، آنگاه ساعتى صداى وضوء و نماز او آرام میشد و لختى میخوابید دوباره برمیخاست و صداى ریختن آب وضویش شنیده میشد و پس از آن پاسى نماز میخواند و همچنان باین ترتیب اندکى میخوابید و برمیخاست بوضوء و نماز تا صبح میشد، و هرگز من او را ندیدم جز اینکه بیاد گفتار خداى تعالى مى‏افتادم که در باره پرهیزکاران و متقین فرماید: «چنان بودند که اندکى از شب را میخوابیدند» (سوره ذاریات آیه ۱۷).
۳-
قاسم بن موسی بن جعفر: کلینی، صدوق و شیخ طوسی به سند صحیح در کتب اربعه شیعه روایت صحیحی را نقل می کنند که امام وصیت کرد بعد از وفات علی و ابراهیم او متولی صدقات امام باشد
۴-
عبد الله بن موسی بن جعفر: شیخ صدوق روایتی دارد که نشان می دهد ایشان ضمن احترام به ائمه گاهی فتوای از غیر علم می دادکه روایت این است: ابراهیم بن هاشم می گوید: وقتی امام رضا از دنیا رفت ما به سفر حج رفتیم و خدمت امام جواد رسیدیم که از هر شهری عده ای از شیعیان هم آن جا بودند تا امام جواد را ببینند در این هنگام عبد الله عموی امام در حالی سن زیادی هم داشت… وارد شد و پیشانی امام را بوسید و امام روی صندلی نشست تا دیگران اورا ببینند
که در ادامه روایت می گوید امام از او یک مسئله شرعی پرسید و او به اشتباه پاسخ و سپس امام جواب صحیح را داد بعد حضار در جلسه از امام خواستند تا پاسخ سوالات آن ها را بدهد و امام جواب همه سوالات ان ها را داد
۵-
زید بن موسی بن جعفر: شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا روایاتی را در مورد زید می آورد که یکی از این ها این روایت است: هنگامى که زید بن موسى برادر حضرت رضا علیه السّلام- که بسال ۱۹۹ در بصره شورش کرده بود و خانه‏هاى بنى عبّاس را آتش زده و خراب کرده بود و بدین سبب او را زید النار میخواندند- دستگیر شد، نزد مأمونش آوردند، مأمون به او گفت: اى زید در بصره خروج میکنى و بجاى اینکه بخانه‏هاى دشمنانمان (بنى امیه، ثقیف، و غنىّ، و باهله، و آل زیاد) آغاز کنى به خانه‏هاى پسر عموهایت اولاد عبّاس شروع مینمایى و آنها را بآتش میکشى؟! زید که قریحه‏اى شوخ داشت گفت: اشتباه کردم از هر جهت یا امیر المؤمنین، اگر باز گردم این بار به آنها میپردازم، مأمون را خنده گرفت و او را نزد برادرش‏ حضرت رضا علیه السّلام روانه کرده و پیام فرستاد که او را بخاطر شما بخشیدم، و چون او را نزد حضرت آوردند وى او را ملامت کرد و سرزنش نمود و گفت: تو آزادى هر کجا که خواهى برو و سوگند یاد نمود که با او تا زنده است سخن نگوید
۶-
احمد بن موسی بن جعفر: شیخ مفید درباره او می گوید: … کان کریما، جلیلا، ورعا امام کاظم او را بسیار دوست می داشت و همیشه او را مقدم می داشت امام باغ معروف خود به نام یسیره را به او بخشید. احمد بن موسی در طول زندگی خود ۱۰۰۰بنده را آزاد کرد
ظاهرا احمد بن موسی همان شاه چراغ است که در شیراز مدفون می باشد
۷-
اسماعیل بن موسی بن جعفر: ایشان ساکن مصر شده و فرزندان ایشان هم در همان جا متولد شده اند نجاشی ۱۲کتاب از او در باب فقه نقل می کند کشی می گوید امام او را مامور کرد تا بر بدن صفوان بن جمال از اصحاب اجماع شیعه نماز بخواند
۸-
ابراهیم بن موسی بن جعفر: او در قیام ابوالسرایا شرکت داشته و از طرف او فرماندار یمن شده است شیخ مفید در وصف او می نویسد: از فرزندان آن حضرت ابراهیم بن موسى است که مردى شجاع و کریم بود و در زمان مأمون از طرف محمد بن زید بن على بن الحسین علیه السّلام فرماندار یمن شد و محمد بن زید کسى است که در زمان مأمون خروج کرد و ابو السرایا نیز در کوفه با او بیعت کرد و کوفه را فتح کرد و مدتى در آنجا بماند تا آنکه ابو السرایا در جنگ با بنى عباس کشته شد و کار محمد بن زید پراکنده گشت و براى ابراهیم بن موسى از مأمون امان گرفتند و او بآن جناب امان داده (ابراهیم ببغداد آمد و در آنجا بود تا از دنیا رفت).
مرحوم صدوق روایتی در عیون اخبار الرضا دارد که نشان می دهد که او در ابتدا از جمله کسانی بود که قائل به زنده بودن امام کاظم بوده(واقفیه) و سپس برگشته و قائل به امامت امام رضا شده است: بکر بن صالح گوید: «به ابراهیم پسر امام کاظم علیه السّلام گفتم: در باره پدر خود چه مى‏گویى؟ گفت: او زنده است. گفتم: در باره برادرت ابو الحسن (یعنى حضرت رضا)- علیه السّلام- چه مى‏گوئى؟ گفت: مورد اطمینان و راستگو است. گفتم: او معتقد است که پدرت وفات کرده است؟ گفت: او بهتر مى‏داند چه مى‏گوید، من گفته‏ام را تکرار کردم، او هم همین جواب را تکرار کرد. گفتم: آیا پدرت کسى را وصیّ قرار داده است؟ گفت: بله، گفتم: چه کسى را؟ گفت: پنج نفر از ما را و علیّ را بر ما مقدّم فرموده».
۹-
اسحاق بن موسی بن جعفر: شیخ طوسی و جناب برقی در رجال خود ایشان را از اصحاب امام کاظم می دانند و مرحوم کلینی هم در کتاب کافی تعداد محدودی روایت از ایشان دارند
و سایر فرزندان امام کاظم از جمله حسن، حسین، حمزه و… که نام آن ها در کتبی که در بالا ذکر شد آمده و ما به دلیل اختصار از توضیح درباره آنها چشم پوشی می کنیم. از تحقیقات جدیدی که در این زمینه مفصل به توضیح درباره فرزندان امام پرداخته جناب باقر شریف قرشی است که در کتاب حیات الامام موسی بن جعفر(ع) مفصلا اطلاعات خوبی را درباره آن ها جمع آوری کرده است که ما خواننده گان عزیز را به آن کتاب ارجاع می دهیم.
منابع:
۱ –
ثقه الاسلام کلینی—– اصول کافی
۲ –
محمد بن علی بن بابویه (صدوق) —– من لا یحضر – عیون اخبار الرضا – معانی الاخبار
۳ –
محمد بن الحسن الطوسی ——- تهذیب – الفهرست – الرجال
۴ –
محمد بن عمر الکشی ——– رجال الکشی
۵ –
احمد بن علی النجاشی ——- رجال النجاشی
۶ –
محمد بن نعمان (شیخ مفید) —— الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد
۷ –
احمد بن ابی یعقوب ——- تاریخ الیعقوبی
۸ –
علی بن عیسی اربلی —— کشف الغمه فی معرفه الائمه
۹ –
ابن عبنه حسنی ——- عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب
۱۰ –
فضل بن حسن طبرسی —— اعلام الوری باعلام الهدی
۱۱ –
سبط بن جوزی ——- تذکره الخواص

درباره زندانی شدن امام، اخبار متعدد و مختلفی نقل شده است. آنچه از مجموع این روایات استفاده می شود، این است که امام کاظم – علیه السّلام – دو بار به دست هارون به زندان افتاده است که مرتبه دوم آن از سال ۱۷۹ تا ۱۸۳؛ یعنی به مدت چهار سال به طول انجامیده و به شهادت آن حضرت منجر شده است. درباره مرتبه نخست زندان مدّت قید نشده است. درباره دلیل زندانی شدن امام در این دو بار که هر دو به دست هارون بوده غیر از اشارات مورّخان،[۱] نقلهایی است حاکی از آزادی امام از زندان اوّل هارون که آن را بسیاری از روات اخبار، نقل کرده اند.

 


مسعودی می نویسد: عبدالله بن مالک خزاعی، مسؤول خانه رشید و رئیس شرطه او می گوید:
فرستاده هارون زمانی که هیچ گاه در چنان اوقاتی پیش من نمی آمد، وارد شده و حتی مجال پوشیدن لباس به من نداد و با آن حال مرا پیش هارون برد. وقتی وارد شدم سلام کرده، نشستم. سکوت همه جا را فرا گرفته بود. حیرت عجیبی به من دست داد و هر آن بر نگرانیم می افزود. در این هنگام هارون از من پرسید: عبدالله! می دانی چرا تو را احضار کرده ام؟ گفتم: نه بخدا، گفت: یک حبشی را در خواب دیدم که حربه ای به دست گرفته و به من می گفت: اگر همین حالا موسی بن جعفر را آزاد نکنی با این حربه سرت را از تن جدا می کنم. اکنون برو و او را آزاد کن و سی هزار درهم به وی بده و به او بگو که اگر می خواهد همین جا بماند و هر نیازی که داشته باشد بر آورده می کنیم؛ اگر هم می خواهد به مدینه باز گردد، وسائل حرکت او را آماده کن. با ناباوری سه بار پرسیدم: دستور می دهید موسی بن جعفر را آزاد کنم؟ هر مرتبه سخن خود را تکرار و بر آن تأکید ورزید. از پیش هارون بیرون آمده و وارد زندان شدم. وقتی موسی بن جعفر مرا دید وحشت زده در برابر من بپا خاست. او خیال می کرد که من مأمور شکنجه و اذیت او هستم. گفتم آرام باشید، من دستور دارم شما را همین لحظه آزاد کرده و سی هزار درهم در اختیارتان بگذارم. حضرت موسی بن جعفر پس از شنیدن حرفهای من چنین فرمود: اکنون جدّم رسول خدا را در خواب دیدم که می فرمود: «یا مُوسی حُبِستَ مظلوماً؛ تو از راه ستم زندانی شده ای». این دعا را بخوان که همین امشب از زندان خلاص خواهی شد و سپس آن دعا را خواند.[۲]
نقل این روایت در کتب تاریخی دیگر، نشانه شهرت آن در میان مورخان است، گرچه در این نقل ها تفاوتهایی در اسامی افراد و مسائل دیگر وجود دارد.
مرحوم صدوق این روایت را با تفصیل بیشتری نقل کرده است.[۳] اشاره شد که شبیه این حادثه در زمان مهدی عباسی نیز رخ داده است.

 


در هر حال این خبر حاکی از آن است که هارون نسبت به علویان حساسیت فراوانی داشته و سخت مراقب امام کاظم – علیه السّلام – بوده است. گفتنی است که مشی امامان شیعه که در عمل حرکت در مسیری فرهنگی بود، از شدت برخورد عباسیان با آنها می کاست. امامان شیعه دقیقاً تقیه را به همین معنا به کار برده و هر نوع تشکل درونی را در پرده تقیه حفظ می کردند. این تشکل هم نوعی ارتباط علمی و امامتی بود و طرح و توطئه سیاسی در آن وجود نداشت. دانسته است که این مقدار نیز مورد قبول حکومت نبود، چرا که آنها، این قبیل مسائل را مقدمه اقدامات سیاسی گسترده بعدی می دیدند. در حقیقت ارتباط امام و شیعیان، و نیز تعیین وکیل، می توانست وسیله ای برای مقاصد سیاسی در جهت براندازی حکومت و جایگزینی حکومت جدید باشد. کاری که خود عباسیان کردند. در نهایت تهدیدی که هارون از ناحیه امام برای حکومت خویش احساس کرد سبب شد تا سخت مراقب امام باشد. باید حسادت برخی از علویان را نسبت به موقعیت امام و سخن چینی آنها را از نظر دور نداشت. آنها به دروغ گزارشاتی به حکومت می دادند که سبب تحریک آنها بر ضد امام می شدند.

نمونه ای از حوادثی که منجر به زندانی شدن امام گردید:
پیش از آوردن شرح برخوردهایی که به زندانی شدن امام انجامید، لازم است این نکته را بدانیم که از دلایل نفوذ علویان، آن بود که مردم آنان را به چشم فرزندان رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلم – می نگریستند. این چیزی است که خود آن حضرت نیز مکرر بیان می کردند. در برابر، امویان و عباسیان سخت با این نظر مقابله می کردند تا از حرمت علویان بکاهند. به نظر می رسد خود رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلم – در این باره تعمد خاصی داشته است.

 


به هر روی این که حسنین علیهما السّلام فرزندان رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلم – شناخته شوند، می توانست سبب جلب توجه مسلمانان باشد. به همین دلیل بود که مخالفان و دشمنان اهل بیت همواره در صدد انکار این اصل بر آمده و در طول تاریخ – با وجود آن که اکثریت جامعه مسلمان از تسنن و تشیع، آنها را به عنوان فرزند رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلم – پذیرفته بودند – حکّام کوشیده اند تا در برابر آن موضع گیری کنند. معاویه، از این که آنها به عنوان فرزندان رسول خدا شناخته شوند، به سختی خشمگین بود و اصرار داشت که مردم آنان را فرزندان علی – علیه السّلام – بدانند،[۴] عمرو بن عاص نیز از این مسأله نفرت داشت.[۵] حجّاج نیز در این باره موضع تندی داشت؛ به طوری که وقتی به او خبر دادند یحیی بن یعمر، حسن و حسین را فرزند رسول خدا می داند، او را از خراسان فرا خواند و زیر فشار گذاشت تا دلیلی از قرآن برای ادعای خود بیاورد. او نیز آیه ۸۵ از سوره انعام را که به صراحت حضرت عیسی را فرزند ابراهیم – علیهما السّلام – معرفی می کند برای او خواند و چنین استدلال کرد:
در صورتی که قرآن عیسی را، که جز از طریق مادر به ابراهیم پیوندی نداشته، فرزند آن حضرت می داند، چگونه حسنین – علیهما السّلام – نمی توانند فرزندان رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلم – شمرده شوند.[۶] استاد جعفر مرتضی، شواهد بیشتری برای این مطلب آورده است.[۷]
این مسأله در زمان هارون و در برخوردهای او با اهل بیت پیامبر – صلّی الله علیه و آله و سلم – به ویژه امام کاظم – علیه السّلام – نیز مطرح بود و دست کم در یک برخورد، تکیه امام بر این مطلب، یکی از علل زندانی شدن آن حضرت می توانست به حساب آید. در نقلی آمده: هارون الرشید از امام کاظم – علیه السّلام – سؤال کرد: چگونه شما می گویید ما از ذریه رسول خدا هستیم در حالی که پیامبر فرزند ذکور نداشته و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل برای او ذکر کرد: نخست آیه ۸۵ سوره انعام که عیسی را فرزند ابراهیم می شمارد. دوم آیه مباهله که در آن، حسنین مصداق «و ابناء نا» دانسته شده اند.[۸]

 


این مسأله برای عباسیان که خود بنی اعمام رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلم – بودند دشوارتر بود. آنها از این راه برای اثبات خلافت خود بهره می بردند. مروان بن ابی حفصه، شعر خود را بر مبنای همین استدلال سروده است:
أنی یکون و لایکون و لم یکن لبنی البنات وراثه الأعمام
چگونه ممکن است و هرگز نشده و نخواهد شد که حق عمو به فرزندان دختران ارث برسد.
در رد این شعر، اشعار دیگری نقل شده است.[۹]
با توجه به نظر فوق که عباسیان مروج آن بودند، باید یادآوری کنیم که شیعه امامیه برای اثبات امامت، هرگز به وراثت توجهی نداشته و تنها بر نصوص وارده از رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلم – در این رابطه و نصوص وارده از امام سابق درباره تعیین امام بعدی استناد جسته است. در برابر، عباسیان بر وراثت تکیه می کردند و می کوشیدند تا حسنین و فرزندان آنها را نه بعنوان فرزندان رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلم – بلکه به عنوان فرزندان امام علی – علیه السّلام – معرفی نمایند تا بدین وسیله اهمیّت و احترام فوق العاده آنان را به عنوان ابناء رسول الله در جامعه در معرض تردید قرار دهند. طبیعی است که بپذیریم نفوذ معنوی علویان در جوامع اهل سنت آن روز ایران، یمن، عراق و نقاط دیگر بدلیل تصریحات پیامبر بر عظمت اهل بیت خود و مطرح کردن حسنین علیهما السّلام به عنوان «اَبناء نا» بوده است.
بنا به نقل ابن اثیر، هارون الرشید که در رمضان سال ۱۷۹ به قصد عمره به مکه می رفت در سر راه خود به مدینه آمد و وارد روضه رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم – شد. وی برای جلب توجّه مردم به منظور این که رابطه نسبی خویش را با رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلّم – را به رخ آنها بکشد، پس از زیارت مرقد مطهر، به پیامبر این چنین سلام داد: السّلام علیک یا رسول الله یابن عمِّ؛ سلام بر تو ای رسول خدا ای پسر عمو. در این هنگام موسی بن جعفر – علیه السّلام – که در آن مجلس حاضر بود، پیش آمد و خطاب به رسول خدا – صلّی الله علیه و آله – گفت: السّلام علیک یا اَبَه؛ سلام بر تو ای پدر. با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید و خطاب به امام کاظم – علیه السّلام – گفت: هذا الفَخرُ یا اَبَالحَسَن جدّاً؛ این مایه افتخار است ای ابوالحسن. پس از آن بود که دستور توقیف آن حضرت را داد.[۱۰] آنگاه هارون رو به یحیی بن جعفر کرده و گفت: اَشهَدُ أنَّهُ أبُوهُ حَقّاً؛[۱۱] قبول دارم که رسول خدا حقّاً پدر اوست.

 


زندانی شدن امام پس از آن، نشان می دهد که این، یک حرکت سیاسی بر ضد هارون تلقی شده است. این قبیل برخوردهای امام کاظم – علیه السّلام – خطراتی را برای هارون در برداشت.

بخش سوم
توقیف و زندانی شدن امام دلایل دیگری نیز داشت؛ از جمله این که شیعیان موظف بودند مطالب مربوط به امام و رهبری را، که به آنها گفته می شد، مخفی نگاه داشته و اسرار رهبری را افشا نکنند؛ طبیعی است آنگاه که مطالبی درباره موسی بن جعفر – علیه السّلام – و مفترض الطاعه بودن آن حضرت در جایی مطرح می شد، مشکلاتی را برای امام و نیز برای افراد مطرح کننده در پی داشت. این مسأله در زمان امام صادق – علیه السّلام – نیز، که منصور حساسیّت خاصی از خود نشان می داد، مطرح بود.
اشاره کردیم که رعایت اصل تقیه در میان شیعیان سبب می شد تا دشمن تصور کند شیعیان کمترین اقدام سیاسی بر ضد آنها نخواهند داشت و نهایت آن که خود امامان را تنها به عنوان امام فکری و معنوی می پذیرند. به همین دلیل خلفا به علویان زیدی مذهب که به طور دائم در پی شورش سیاسی بودند توصیه می کردند که، همانند عموزادگان خود – یعنی موسی بن جعفر – باشید تا سالم بمانید.[۱۲]

 


در حقیقت امامان شیعه با وجود اعتقاد به انحصار امامت و رهبری در خود و اثبات بطلان نظام حاکم، قیام بر نظام حاکم را در آن شرایط روا نمی دیدند، چرا که موفقیتی بر آن تصور نمی کردند. این روال پذیرفته شده در میان شیعیان امامی بود. در عین حال، گاهی به سبب افشای همین اعتقاد که امام کاظم – علیه السّلام -، امام متفرض الطاعه است، گرفتاریهایی برای جامعه شیعه به وجود می آمد.
درباره زندانی شدن امام کاظم – علیه السّلام – باید گفت یکی از دلایل زندانی شدن آن حضرت در همین ارتباط بوده است. در کتابهای روایی شیعه بابی تحت عنوان «باب تحریم اذاعه الحق مع الخوف به»[۱۳] آمده که حاوی احادیث فراوانی در این زمینه است. این روایات از امامان به ویژه از امام صادق – علیه السّلام – می باشد.
در رجال کشّی روایتی نسبتاً طولانی از یونس بن عبدالرحمن نقل شده که می تواند نمونه جالبی برای بحث مورد نظر باشد. وی می نویسد: یحیی بن خالد برمکی ابتدا نظر مساعدی نسبت به هشام داشت؛ اما وقتی هارون به جهت شنیدن برخی از کلمات هشام به حکم به او علاقمند شد، یحیی کوشید تا هارون را علیه او تحریک کند. از جمله روزی در این رابطه به هارون گفت:

 


«
هو یزعم أنّ لله فی أرضه اماما مفروض الطّاعه… و یزعم أنّه لو أمره بالخروج لخرج و انّما نری أنّه ممّن یری الباد بالارض؛ او فکر می کند که خداوند امام دیگری جز تو در روی زمین دارد که طاعتش واجب است… و اگر او را امر به قیام کند، اطاعت می کند، و افزود: ما البته او را از کسانی می دانستیم که قائل به خروج نیست و سر جایش خواهد نشست.
پس از آن هارون از یحیی خواست تا مجلسی از متکلّمان برپا سازد و هارون در پشت پرده بنشیند تا آنان در بحث آزاد باشند. مجلس برپا گردید و بحث شروع شد؛ اما به زودی به بن بست رسید. یحیی پرسید: آیا هشام بن حکم را به عنوان حَکَم قبول دارید؟ گفتند او مریض است و گرنه قبولش دارند، یحیی در پی هشام فرستاد. هشام ابتدا به خاطر پرهیزی که از یحیی داشت نمی خواست در این مجلس حاضر شود. به همین جهت گفت: با خدا عهد کرده ام پس از بهبودی به کوفه رفته و به طور کلی از بحث دوری گزیده و به عبادت خدا بپردازم. در نهایت به دنبال اصرار یحیی در مجلس حضور یافت و پس از اطلاع از مسأله مورد اختلاف، بعضی را تأیید و برخی دیگر را محکوم کرد. در پایان بحث یحیی از هشام خواست تا پیرامون فساد این مطلب که «انتخاب امام حق مردم است» اظهار نظر کند. هشام با اکراه در این باره سخن گفت. یحیی از سلیمان بن جَریر که کمی پیش از آن هشام قول او را رد کرده بود خواست که در این باره از هِشام نظر خواهی کند. او سؤال خود را درباره امیرالمؤمنین علی – علیه السّلام – شروع کرد و گفت: آیا او را مُفتَرضُ الطّاعه می داند؟ هشام گفت: آری. وی گفت: اگر امام بعد از او دستور خروج دهد خروج می کنی؟ گفت: او چنین دستوری به من نمی دهد… سخن که به اینجا رسید هشام گفت: اگر تو می خواهی که بگویم، اگر او دستور دهد خروج می کنم، آری چنین است. هارون که در پس پرده نشسته بود از این سخن برآشفت… پس از آن بود که دنبال امام کاظم – علیه السّلام – فرستاد و او را به زندان انداخت. یونس بن عبدالرحمان پس از ذکر این خبر می افزاید: این و جز این، از دلایل زندانی شدن امام بود.

 


و پس از آن هشام به کوفه رفته و در خانه ابن اشرف دار فانی را وداع گفت.[۱۴]
در روایت دیگری آمده: هِشام از طرف امام امر به سکوت شده بود ولی دیری نپایید که سکوت را شکست و عبدالرحمان بن حجّاج یکی از یاران امام در این باره او را مورد توبیخ قرار داد و گفت: چرا سکوت خود را شکستی… و سپس از قول امام به او گفت: آیا شرکت در خون مسلمانی، تو را خوشحال می کند؟ هشام گفت: نه. عبدالرحمان گفت: پس چرا شرکت می کنی؟ اگر ساکت شدی که هیچ و گرنه سر امام را به تیغ جلاد خواهی سپرد.
در پایان روایت آمده است: فما سکت حتّی کان من امره ما کان علیه السّلام.[۱۵] هِشام سکوت را مراعات نکرد تا اینکه آنچه نباید بشود اتفاق افتاد.

 


این ممکن است که مخالفان هشام در شیعه، در این باره افراط کرده باشند.
در نقل دیگری آمده که هارون از پشت پرده بحث را زیر نظر گرفته بود و حاضران تصمیم گرفته بودند که جز درباره امامت با هشام سخن نگویند. پس از آن هارون که در پس پرده سخنان هشام را می شنود بر آشفته، می گوید:
مثل هذا و یبقی لی ملکی واحده؟ فوالله للسان هذا أبلغ فی قلوب النّاس من مأه ألف سیف؛ با وجود چنین شخصیتی، حکومت من یک ساعت هم دوام نخواهد آورد. زبان این مرد نافذتر از صد هزار شمشیر است.
هشام احساس خطر کرد و متواری شد و هارون چون او را نیافت برادران و یاران او را توقیف کرده و به زندان انداخت اما پس از چندی که خبر فوت هشام به او رسید آنها را آزاد ساخت.[۱۶]

 


مرحوم صدوق در جای دیگر از جمله علل به شهادت رسیدن امام کاظم – علیه السّلام – را آگاهی یافتن هارون از اعتقاد شیعیان به امامت امام دانسته است. هارون فهمید که شیعیان شب و روز به خدمت امام می رسند. و به خاطر ترس از جان و از دست دادن سلطنتش آن حضرت را به شهادت رسانید.[۱۷]

 


سعایت برخی از نزدیکان امام را نیز باید بر کینه شخصی یحیی بن خالد برمکی نسبت به آن حضرت افزود. شیخ مفید و ابوالفرج اصفهانی در این باره روایت مسندی نقل کرده اند که خلاصه آن چنین است: یحیی بن خالد برمکی از این که هارون فرزند خود را به منظور تربیت نزد جعفر بن محمد بن اشعث که اعتقاد به امامت کاظم – علیه السّلام – داشته، سپرده بود ناراحت بود. به همین جهت نزد هارون از وی بدگویی می کرد (و گویا برای انتقام از وی، خواست تا بر ضد امام کاظم – علیه السّلام – توطئه ای بچیند). لذا در پی یافتن شخصی از علویان که عامل مناسبی برای دسیسه چینی های او باشد برآمد. وی پس از پرس و جوی فراوان، علی بن اسماعیل بن جعفر صادق را که مردی فقیر بود یافت و با کمک مالی به وی، او را برای حضور در مجلس هارون، تشویق کرد تا به وسیله او نقشه های خود را بر ضد امام کاظم – علیه السّلام – عملی سازد. زمانی که علی بن اسماعیل با حضور در مجلس هارون موافقت کرد، امام تلاش نمود تا با کمک مالی و ادای دین وی، او را از این کار منصرف کند، امّا او نزد هارون رفت و در حضور او بر ضد امام سخن گفت.[۱۸]

 


این مطلب را نیز دلیل دیگری برای زندان شدن امام – علیه السّلام – دانسته اند.
شیخ صدوق این روایت را به صورت دقیق تر آورده و پس از یادآوری ارتباط پنهانی جعفر بن اشعث با امام کاظم – علیه السّلام – می نویسد: پس از سعایت یحیی درباره جعفر، هارون او را خواست و به او گفت: شنیده ام که خمس اموال و حتی پولهایی را که به تو داده ام، برای موسی بن جعفر فرستاده ای. جعفر با آوردن پولها پیش هارون، توطئه خبرچینان را نقش بر آب کرده و هارون را از خود مطمئن ساخت. پس از آن بود که یحیی بن خالد به فکر علی بن اسماعیل افتاد. در حقیقت آخرین باری که امام به زندان افتاد، به همین دلیل بود.
شیخ مفید پس از نقل روایت فوق می افزاید: در همان سال (سال ۱۷۹) هارون الرشید به حج آمد و در مدینه دستور توقیف امام را صادر کرد.

 


قبل از آن که اشاره به دستگیری امام کنیم، لازم به یادآوری است که در برخی از منابع، به جای علی بن اسماعیل بن جعفر صادق – علیه السّلام -، محمد بن اسماعیل ذکر شده است.
در منبع دیگری آمده: محمد بن اسماعیل همراه عمویش موسی کاظم – علیه السّلام – بود. او در نامه ای که به هارون نوشت: ما علمت أنَّ فی الارض خلیفتین یجبی الیهما الخراج؛ تاکنون نشنیده بودم که در روی زمین دو خلیفه باشد که خراج نزد آنها برده شود.
منظور از این سخن سعایت از امام کاظم – علیه السّلام – بود که بلافاصله پس از آن، امام دستگیر و زندانی شد و همین زندان تا شهادت آن حضرت به طول انجامید.[۱۹]
این نقل را ابن شهر آشوب نیز آورده است….[۲۰]
این دو روایت که یکی درباره علی بن اسماعیل و دیگری درباره محمد بن اسماعیل وارد شده است، از جهات مختلف شباهتهایی با هم دارند. طبعاً باید یکی از اینها درست باشد.

 


معروف است هارون یک سال به حج می رفت و سال دیگر به جنگ. در سال ۱۷۹ که نوبت به سفر حج بود به مدینه آمد و در میان کسانی از اشراف مدینه، که به استقبال او آمده بودند و امام کاظم – علیه السّلام – نیز حضور داشت به حرم وارد گردید. هارون که از فعالیتهای پنهانی او اطلاع داشت، وقتی در کنار ضریح رسول خدا – صلّی الله علیه و آله و سلم – آمد خطاب به قبر پیغمبر گفت: یا رسول الله! اعتذر الیک من شیء أرید افعله، أرید أحبس موسی بن جعفر فإنّه یرید التّشتّت بین امّتک و سفک دمائها؛[۲۱] ای رسول خدا! من از آنچه می خواهم انجام دهم عذر می خواهم. می خواهم موسی بن جعفر را دستگیر کرده، به زندان بیاندازم، زیرا او می خواهد میان امّت تو اختلاف اندازد و خون آنها را بریزد.

 


این ظاهر سازی از هارون بدان جهت بود که مردم موسی بن جعفر – علیه السّلام – را فرزند رسول خدا می دانستند و عذر خواهی اش از رسول خدا، برای توجیه این اقدام بود. در نگاه مردم که به دنبال آگاهی از انگیزه چنین اقدامی بودند و همواره به صورت سؤال برایشان مطرح بود، تفرقه افکنی میان امّت دلیل قانع کننده ای به نظر می آمد. نقل فوق نشان می دهد که امام کاظم – علیه السّلام – در مدینه مورد توجه مردم بوده و به همین جهت هارون با آن همه سلطه و قدرت، مجبور بود تا دست به چنین توجیهاتی بزند تا اقدامش از طرف مردم مورد انکار و نفرت قرار نگیرد. هارون در همان مسجد دستور توقیف حضرت را صادر کرد.[۲۲] وی دستور داد تا دو کاروان آماده کرده، یکی را به سمت کوفه و دیگری را به سمت بصره بفرستد. او امام را همراه یکی از این دو کاروان روانه ساخت. این کار به این دلیل انجام گرفت تا مردم ندانند امام در کجا زندانی می شود.[۲۳]
ابوالفرج اصفهانی پس از آن می نویسد: رشید، امام کاظم – علیه السّلام – را نزد حاکم بصره، عیسی بن جعفر بن منصور فرستاد؛ امام چندی در زندان او بسر برد، اما در نهایت، عیسی از این کار خسته شد و به هارون نوشت تا او را تحویل شخص دیگری بدهد. در غیر این صورت او را آزاد خواهد کرد، زیرا در تمام این مدت کوشیده تا شاهدی بر ضد امام به دست آورد، اما چیزی نیافته است.

 


جالب این است که عیسی در ادامه نامه چنین می نویسد:
حتّی انّی لأستمع علیه اذا دعا لعلّه یدعوا علیّ او علیک فما اسمعه یدعوا الّا لنفسه یسأل الله الرّحمه و المغفره؛[۲۴] حتی من موقعی که او مشغول دعا است گوش دادم ببینم، آیا برای من یا تو نفرین می کند یا نه، چیزی جز دعا برای خودش نشنیدم. او تنها از خداوند برای خویش طلب رحمت و مغفرت می کرد.
این نهایت زهد و پارسایی امام و در عین حال شدّت تقیّه و پنهانکاری آن حضرت را نشان می دهد.
پس از آن، امام را تحویل فضل بن ربیع دادند. امام مدتی طولانی نزد وی زندانی بود. گفته شده که از او خواستند تا آن حضرت را به قتل برساند، اما او از این کار سر باز زد، پس از آن، حضرت را تحویل فضل بن یحیی دادند و مدتی نیز در زندان او بسر برد. مطابق نقل مورّخان او حرمت امام را پاس می داشت. خبر به هارون رسید که امام کاظم – علیه السّلام – در آنجا در رفاه کامل بسر برده و از آزادی کافی برخوردار است. در این زمان رشید در شهر رَقَّه[۲۵] بود. به محض دریافت گزارش، از دست فضل چنان عصبانی شد که در مجلس به طور علنی دستور داد تا او را لعن و نفرین نمایند، زیرا بر خلیفه عصیان کرده است و به خاطر همین عمل صد ضربه شلاق نیز بر او زده شد. پس از آن امام کاظم – علیه السّلام – را تحویل زندانبان دیگری بنام سِندی بن شاهک دادند.[۲۶]

 

 

 

منبع:پرسمان



[۱] .
نک: عیون الاخبار الرضا، ج ۱، ص ۹۳.
[۲] .
مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۵۶؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۰۴؛ وفیات الاعیان، ج ۵، صص ۳۰۱- ۳۰۹.
[۳] .
عیون الاخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۷۳؛ امالی صدوق، ص ۲۲۶؛ مسند الامام الکاظم، ج ۱، ص ۹۲.
[۴] .
کشف الغمه، ج ۲، ص ۱۷۶.
[۵] .
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲۰، ص ۳۳۴.
[۶] .
وفیات الاعیان، ج ۶، ص ۱۷۴؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۱۵۵؛ الدرٌ المنثور، ج ۳، ص ۲۸؛ نورالابصار، ص ۲۱- ۲۲.
[۷] .
الحیاه السیاسه للامام الحسن _ علیه السّلام _، صص ۳۴- ۳۵.
[۸] .
نورالابصار، صص ۱۴۸- ۱۴۹؛ عیون الاخبار الرضا، ج ۱، صص ۸۴- ۸۵؛ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۳؛ ینابیع الموده، ص ۴۳۵؛ مسند الامام الکاظم، ج ۱، ص ۵۰.
[۹] .
الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۶۷.
[۱۰] .
الکامل، ج ۶، ص ۶۴ و نک: الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۶۵؛ روضه الواعظین، ص ۱۸۴؛ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۴؛ مرآه الجنان، ج ۱، ص ۳۹۵.
[۱۱] .
کامل الزیارات، ص ۱۸، الکافی، ج ۴، ص ۵۵۳.
[۱۲] .
مقاتل الطالبین، ص ۳۰۳.
[۱۳] .
مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۹۸.
[۱۴] .
رجال کشی، صص ۲۵۶- ۲۶۲.
[۱۵] .
همان، ص ۲۷۱.
[۱۶] .
کمال الدین، ص ۳۶۲؛ بحارالانوار، ج ۴۸، صص ۱۹۷- ۲۰۴؛ مسند الامام الکاظم، ج ۱، ص ۳۹۹.
[۱۷] .
عیون الاخبار الرضا، ص ۱۰۰.
[۱۸] .
الارشاد، ص ۲۷۹؛ مسند الامام الکاظم، ج ۱، ص ۱۱۵؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۷۱.
[۱۹] .
سرّ السلسله العلویه، ص ۳۵؛ مسند الامام الکاظم، ج ۱، ص ۱۲۷، به نقل از بخاری.
[۲۰] .
المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۳۸۵.
[۲۱] .
الارشاد، ص ۲۸۰.
[۲۲] .
الارشاد و نک: روضه الواعظین، ص ۱۸۷.
[۲۳] .
مرحوم صدوق می نویسد: فردای آن روز در حالی که در جایگاه رسول خدا بود در حال نماز او را دستگیر کردند. عیون الاخبار الرضا، ج ۱، ص ۷۳.
[۲۴] .
مقاتل الطالبین، ص ۳۳۵؛ الائمه الاثنی عشر، ابن طولون، ص ۹۱؛ جهاد الشیعه، ص ۳۰۲.
[۲۵] .
رقه شهری است در قسمت شرق فرات.
[۲۶] .
مقاتل الطالبین، ص ۳۳۶٫ رسول جعفریان – حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (ع)، ص ۳۹۳