دل من به یاد آرد، چو شهید نینوا را
به ندای سوگواری، ببرد ز نی، نوا را


ره و رسم آشنایی، بخدا! حسین داند
که هم آشنا شناسد ره و رسم آشنا را


به بلا صلا فکندند و ز کس بلی نیامد
شه تشنه لب بلی گفت، بلای کربلا را


سر کوی عشق زد خیمه پی شهادت؛ آری
سفرش به سوی حق بود و گذاشت ماسوا را


پی قرب حق فدا کرد عزیز، هر چه بودش
که پرستش این چنین است، پرستی ار خدا را


به نماز، دل نوازی که وضوی آن به خون شد
زده خود چهار تکبیر، جهان بی وفا را


تن چاک چاک خونین، به میان خاک امّا 
نبرد ز یاد یک دم، لب پاک او، دعا را


دم واپسین چه خواهد ز خدا، حسین؟ جز این
که ببخشد از عنایت مگر او گناه ما را


سر و تن ز دست داده، ره کوی دوست گیرد
به جز از خدا نخواهد که دهند خون بها را


سر کوی سرفرازی، چه خوش است پاک بازی!
که بُوَد ندای قرآن، سر از بدن جدا را


دل ما در آرزویش، همه جا به جست جویش
نه عجب ز خاک کویش، طلبیم اگر شفا  را


ره عافیت همین ست  و خطاست، راه دیگر
نروی اگر از این ره، بروی ره خطا را


چه ثمر از آن حیاتت که به مرگ، ختم گردد؟
به ره خدا فنا شو، طلبی اگر بقا را

شاعر: ناظرزاده کرمانی