- ثقلین - http://thaqalain.ir -

در محضر استاد ۲۲۹
درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مُروری بر مطالب جلسات گذشته

وجود نازنین رئیس حوزه‌های علمیه، سُفره‌گُستر علم و بَصیرت و مَعنویّت آحاد طلبه‌ها و عُلما در سُطوح مُختلف نُسخه‌ی سُلوکیه‌ای که به «عُنوان بصری» تَفضُّلاً عنایت کردند و این سُفره برای حوزه‌های علمیه جُزء غَنائم است. لذا می‌ارزد که انسان مقداری با تأنّی ولی با توکّل به خداوند متعال، استعانت عنایات ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین)، استعانت از نماز و روزه به این داروی شفابَخش مُلتزم بشود. توفیق آن را از خداوند متعال بخواهد که در عمل از این گَنجینه‌ی عظیم باز تَقرُّب به خداوند و توشه‌ی آخرتش را بَرگیرد. فرمودند: علمی که نور است، در درون انسان وجود دارد. آدم باید خودش را مورد جُستجو قرار بدهد و در حقیقت خودش سه اَمر را پیدا کند. اوّلین مورد فقر است. «بنده را پادشاهی نیاید[۲]». ما ذاتاً سائل هستیم، فقیر هستیم، نَدار هستیم. ذات‌مان این است و تغییرپَذیر هم نیست. این را آدم بفَهمد که مُستقل نیست، وابسته است؛ دَم به دَم یکی دارد نگاهش می‌دارد. اگر رَهایش کند، نابود می‌شود.

Sadighi-14030208-Hoze-Thaqalain_IR (1)

دوّم بداند که عالَم مُهندسی‌شده است. خداوند برای او هم برنامه‌ریزی کرده است. قَضا و قَدَر حقّ است. قَضا و قَدَر همان برنامه‌ریزی و تَدبیر الهی برای ماست. خداوند برای هرکسی هرچه نوشته است، همان خوب است. ما باید کار خودمان را بکُنیم و در مُهندسی عالَم فُضولی نکنیم. چرا به من؟ چرا من مریض شدم؟ چرا من تَرقّی نکردم؟ چرا… این چراها برای این است که گویا تو خودت را داناتر از خالق عالَم می‌دانی. عالَم عالَم ریاضی است. هرچیزی در جای خودش است و هرکسی هم در جای خودش است. هیچ‌کسی جای هیچ‌کسی را نمی‌گیرد. مَنشأ حَسَد جهالت است، منشأ تَکبُّر بی‌اطّلاعی و خِباثت است. اگر نه، آدم می‌خواهد خودش را بر دیگران مُقدّم بدارد؛ در حالی‌که هیچ‌کسی از آنچه که خداوند برایش تَقدیر فرموده است، خلاف آن نمی‌شود، امکان ندارد. عزّت به دست اوست، ذلّت به دست اوست. علم را خداوند می‌دهد. « یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ[۳]»؛ خداوند با علم آدمی را بالا می‌بَرد. اگر خداوند بالا نبَرد، آدم عالِم می‌شود و علمش مایه‌ی ذلّت و بدبختی‌اش می‌شود، «بلعم باعورا[۴]» می‌شود، رُسوای جهان می‌شود. آدم این را باور کند که یک قَطره‌ی ناچیز در یک دریای بی‌ساحل است. تلاش بیهوده نکند، به خودش فشار نیاورد. تَدبیر و تَقدیر هر دو به دست خداست.

نکته‌ی سّوم هم دَغدغه‌ی دینش را داشته باشد. به جای این‌که دَغدغه‌ی مقام و موقعیّت و پول و ثروت و جاه و جَلال و این موهومات را داشته باشد، اما دین آدرس است. آدم از این خطّ عُبور نکند که در جهنّم می‌اُفتد. این صراط مُستقیم مجموعه‌ی مُقرّرات برای فکر و اخلاق و عمل ماست و پروردگار متعال دین را تنها راه رسیدن ما به کَمال مُطلق و بهشت بَرین مُعرّفی کرده است. بنابراین همیشه دَغدغه‌ی دین‌مان را داشته باشیم، نکند که از دین خارج بشویم. این سه چیز مهمّ است. این‌که من مُستقل نیستم، این‌که من و عالَم برنامه‌ریزی شده است و این‌که دین تنها راه نجات است. هرجا از دین خارج شدیم، هر‌قَدری از دین فاصله گرفتیم، راه را گُم کردیم، در بیراهه رفتیم و ضَرر کردیم و چوب آن را می‌خوریم. دَغدغه‌ی دین در زبان، در فکر و در سَجایای باطنی داشته باشیم. به دنبال رضای خدا باشیم. رضای دیگران مهم نیست. مهم این است که خداوند متعال از ما راضی باشد.

Sadighi-14030208-Hoze-Thaqalain_IR (2)

انسان نباید دارایی‌ها و نُمودهای خودش را به رُخ دیگران بکِشد

اگر این سه اَمر در جان ما نَهادینه شد، آثار و بَرکاتش اُموری است و یکی از آن‌ها این است: کسی که به این حَقایق در جان خودش رسیده باشد و شُهود کرده باشد و لَمس کرده باشد، «لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً[۵]»؛ دنیا را برای این‌که خودش را نشان بدهد، از این زاویه به دنبال دنیا نمی‌رود. حالا یک حدیثی از کتاب شریف «اُصول کافی[۶]» یادداشت کردم و به مَحضرتان می‌خوانیم که دنیا دو نوع دنیاست؛ ولی نوعِ ما گرفتار هستیم که مردم چه می‌گویند. از من هم نامی می‌بَرند یا خیر؟ بالاترین نُمره را می‌آورم یا خیر؟ مَطرح می‌شوم یا خیر؟ لباس خوب می‌پوشیم به این دلیل که خودمان را نشان بدهیم؛ درس خوب می‌گوییم، برای این‌که خودمان را نشان بدهیم. این خودنمایی کَف روی آب است. خیال می‌کنیم که نُمود تأَثیر دارد؛ خیر، بود اَثر دارد. نُمود اَثری ندارد. کسانی به دنبال دنیا می‌روند، بخاطر این‌که به دیگران فَخر بفروشند یا «تَکَاثُراً»، می‌خواهد یک خانه‌اش را دوتا کُند، خانه‌ی کوچکش را بزرگ کند، سِپُرده‌ی بانکی‌اش را می‌خواهد زیاد کند که برای فرزندانش خانه تهیّه کند که هنوز هم فرزندی ندارد. این‌که انسان اَفزون‌طلب هست، این تَکاثُر است. این‌که انسان نُمود خودش را به رُخ دیگران می‌کِشد، تَفاخُر است. و کسانی که به آن حَقایق سه‌گانه رَه یافته باشند، دنیا را برای این‌که ذخیره کند، دنیا را برای این‌که خودش را به رُخ دیگران بکِشد، از این دو زاویه به دنبال دنیا نمی‌رود. فرمود: «أسْتُرْ ذَهَبَکَ وَ ذَهَابَکَ وَ مَذْهَبَکَ‌[۷]»؛ این هم دستور اَخلاقی است و هم سیاست عَقل است. آدم خودش را به رُخ دیگران نکِشد.

Sadighi-14030208-Hoze-Thaqalain_IR (3)

دنیاطلبی موجب سرافکندگی انسان در آخرت می‌شود

یکی از بزرگان را نَقل می‌کنند که شاگردی داشت. می‌رفت و کتاب‌های مُختلفی را مُطالعه می‌کرد، مسائل پیچیده‌ای را پیدا می‌کرد و به صورت مُرتّب نزد این استاد می‌آمد و به عُنوان «مسألهٌ» می‌خواست ایشان را گیر بیندازد. نَصیحتش کردند، ولی گوش نکرد. نهایتاً این استاد او را نفرین کرد و نابود شد. همه‌ چیزش را از دست داد. این خودنَمایی‌ها که گاهی اشکال‌کردن در کلاس درس، اشکال‌کردن به یک رَفیق و بزرگتری که دنبال اشکال‌ می‌گردد که بگوید. این خودش مُتوجّه نیست و می‌خواهد بگوید که من می‌فَهمم. می‌خواهد بگوید تو اشکال داری و من اشکال ندارم. این مُچ‌گیری‌ها، این نَقدها که بعضی‌ها روحشان روحِ نَقّادی است، گیردادن‌ها، طَعنه‌زدن‌ها، این‌ها همان دنیای تَفاخُر است. آدم می‌خواهد خودش را نشان بدهد. حالا بعضی از اساتید که گاهی برخورد تربیتی دارند، به یکی از شاگردانش که خیلی اهل حرف‌زدن بود و یک وقتی اشکال کرد، فرمود: بله، فَهمیدم که شما هم یک‌چیزی بَلدید. می‌خواستی همین را نشان بدهی که چیزی بَلد هستی، حالا من فَهمیدم. این‌ها برای طلبه‌ها مهمّ است. طلبه‌ای که به صورت مُرتّب ذَرّه‌بین می‌گذارد که ایرادهای کوچک را بزرگ کند. تا گاوِ ماهی می‌شکافد که ببیند فُلانی گیر دارد یا ندارد. تا دنیاطلبی است، آدم مُتوجّه نیست. خیال می‌کنیم دنیاطلبی به ماشین‌های آن‌گونه سوارشدن است؛ خیر، دنیاطلبی طلبه همین است. یک‌چیزی بگوید که برتر از دیگران به حساب بیاید و بگویند که فُلانی خیلی می‌فَهمد، فُلانی خیلی باهوش است، فُلانی بَلد است که مُچ بگیرد. این‌ها حیف است، این‌ها آدم را در آخرت سرافکنده می‌کند. به خُصوص آن‌جاهایی که آبروی اَشخاص مَطرح است. یک اُستادی در اُوج مَحبوبیّت و صَفا دارد درس می‌گوید و یک‌کسی هم می‌خواهد خودش را نشان بدهد، یک مطلبی را می‌‌پَراند. این‌ها وَبال دارد. وَبال دُنیوی و اُخروی دارد. باید از این‌ها پَرهیز کرد و از خدا ترسید.

Sadighi-14030208-Hoze-Thaqalain_IR (4)

حرکت همه‌ی ذَرّات عالَم توسط خداوند متعال برنامه‌ریزی شده‌اند

«وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً[۸]»؛ این اَبعاد تربیتیِ رسیدن به حَقایق باطنی در مورد فقر و وابستگی، در مورد این‌که کاری از ما ساخته نیست، در برابر تَدبیر و برنامه‌ریزی خداوند متعال این موج عالَم است و خلاف موج نمی‌شود حرکت کرد. «لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ[۹]»؛ خط و مسیر همه‌ی ذَرّات، ذَرّات خاکی و همه‌ی اَفلاک را خداوند قرار داده است. از مسیر نمی‌توانند خارج بشوند. تو یک‌ نفر می‌خواهی از مسیری که خداوند برایت قرار داده است، خارج بشوی؟ می‌دانی مُقابل موجودات بی‌نهایت قرار گرفتی؟ همه‌ی عَوالِم جُنود خدا هستند، قُشون خدا هستند و تو در برابر لَشکر بی‌حساب خداوند قرار گرفته‌ای. چگونه می‌زنند که می‌اُفتی و دیگر نمی‌توانی بلند بشوی؟ تو هم تسلیم باش. «فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ[۱۰]»؛ آسمان و زمین دست‌هایشان بالاست. من طوعاً هرچه بگویی انجام می‌دهیم، تَحمیل نیست. ما هم بیاییم و با همه‌ی موجودات همراه بشویم. از مَداری که خداوند متعال از طریق پیامبرش و ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) در زندگی ما برای ما مَنظور فرمودند، همه‌ی ما در این مَدار حرکت کنیم. حُول محور ولایت نُقطه‌ی مرکزی داریم و مَدار ما را آن نُقطه‌ی مرکزی که الحمدلله ولایت حضرت علی (علیه السلام) و اولاد علی (علیه السلام) است و امروز همه‌ی ما پَروانگان شمع وجود حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) هستیم. خداوند را شُکر می‌کنیم که امام زمان (ارواحنا فداه) نایب دارد. چه نایبی است! این عزّت اَخیر یک تَجلّی از تَجلیّات امام زمان (ارواحنا فداه) از آستین ولی‌فقیه بود. سپاه خیلی هُنر کرد؛ ولی چه کسی این جُرأت را داشت که چنین دستوری را بدهد، چنین فرمانی را بدهد؟ وَسائط با زبان‌های مختلف خواستند مُنصرف کنند؛ اما این فقط شورای نظامی نبود، بلکه دستور ولی‌فقیه بود. این عزّت را خداوند متعال در این اِنقیاد و تسلیم‌بودن در برابر اَحکام و کسی که پاسدار اَحکام است و پَرچمدار دین از ناحیه‌ی حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) برای ما مُعیّن شده است، این راه نجات است، راه عزّت است، راه اقتدار است، راه بی‌نیازی است، راه آرامش است.

Sadighi-14030208-Hoze-Thaqalain_IR (5)

آنچه نزد خداوند باشد، باقی می‌ماند و آنچه نزد مردم است، فانی است

«وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ»؛ وقتی آدم فَهمید وابسته‌ی به خداست، هیچ است، وقتی فَهمید خالق وقتی آفریده است، بی‌برنامه نیافریده است، دستورالعَمل و نُسخه‌ی نجات همراه پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) ارائه کرده است، تَدبیر و تَقدیر هر دو برای اوست و وقتی فَهمید که آثار بی‌دینی حتی به اندازه‌ی کم قابل جُبران نیست، همیشه غیرت دینی داشت، دَغدغه‌ی عُبور سالم از این پُل صراط به مَقصد اَعلای اَبدی را داشت، یکی این‌که دنیا را تَکاثُراً و تَفاخُراً تَعقیب نمی‌کند. دوّم «وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً». «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ[۱۱]»؛ آنچه پیش خداست، پیش خدا چه چیزی هست؟ قرآن نزد خداست؛ «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ[۱۲]». پیامبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد خداست؛ «مَنْ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى دُنُوّاً وَ اقْتِراباً مِنَ الْعَلِیِّ الْأَعْلى[۱۳]»؛ حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) اَنوار عرش خدا هستند. این‌ها مقام لَدُّنی دارند، این‌ها قرآن ناطق هستند. همان‌جور که قرآن کریم «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ» است، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ» است، امام حسن ما (علیه السلام)، امام حسین ما (علیه السلام)، بی‌بی ما حضرت زهرا (سلام الله علیها) به این عالَم که آمده‌اند، جایشان در آن‌جا خالی نشده است. این‌ها تَجلّی هستند. این‌ها نُزول نور خدا هستند. مانند قرآن که نازل شد، ولی مَقام آن‌جایش مَحفوظ است، حضرات مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) هم همین‌جور هستند. و همه‌ی اُموری که آدم برای خدا انجام می‌دهد، رنگ خدا می‌گیرد. نزد خداست. هرچیزی نزد خدا باشد، رنگ خدا می‌گیرد. اگر آدم می‌خواهد نامیرا بشود، «الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ[۱۴]»؛ ان‌شاءالله به بهشت که برویم، یکی از پَذیرایی‌های حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) از میهمان‌های خودش در بهشت مُکاتبه‌ی خداوند با بنده‌اش هست. نامه می‌نویسد: «مِنَ الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ إلَی الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ». این‌که فرموده است: «وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ[۱۵]»، عِند رَبّ است، شهید عِند رَبّ است. کارهایی هم که برای خدا می‌کنیم، کارهایی هستند که عِند رَبّ‌ است. هرچیزی عِند رَبّ بشود، باقی است. «وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ»؛ آنچه نزد خداست، باقی است. اما آنچه نزد من یا نزد مردم است، چگونه است؟ فانی است؛ «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ».

Sadighi-14030208-Hoze-Thaqalain_IR (6)

طلبه هیچ‌گاه نباید توجّه به تعاریف یا ناسزای مردم داشته باشد

بنابراین طلبه‌ای که معرفت دینی دارد، هیچ‌وقت چشم به مردم نمی‌دوزد. اِقبال مردم، اِدبار مردم، ناسزای مردم، بدگویی مردم مهم نیست. این را در زبان می‌گویم مهم نیست، ولی خیلی سخت است. مگر خداوند دست آدم را بگیرد. دو تا ناسزا یا شِماتت بشنوی، از زندگی سیر می‌شوی. ولی این جهالت است. اگر خداوند آدم را دوست داشته باشد، همه به آدم ناسزا بگویند هیچ ارزشی ندارد. آنچه نزد مردم است باید برای شما هیچ جلوه‌ای نداشته باشد. آدم تعریف مردم را جِدّی بگیرد و با تعریف مردم راه بیفتد، بَدبخت‌ترین آدم است. آدم با هوکردن مردم خظ خود را عوض کند، بَدبخت‌ترین آدم است. هو بکنند، «فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ[۱۶]»، همه‌ی پیامبران را هو کردند. کدام پیامبر بوده است که با هوکردن جُهّال مُواجه نبوده است؟ اَکثریت مردم در زمان طُلوع نور هدایت اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) مُقابل پیامبران بوده‌اند. هم تُهمت می‌زدند، هم هو می‌کردند، هم ایذاء می‌کردند، هم کُتک می‌زدند و هم می‌کُشتند. «وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ[۱۷]»؛ این‌قَدر پیامبران کُشته شدند، این‌قَدر پیامبران هو شدند و مورد هَجمه قرار گرفتند؛ ولی به قول مَعروف هیچ تغییر حالتی نداشتند. این ناسزاها و آن تعاریف و مُرده‌بادها و زنده‌بادها برایشان هیچ اَثری نداشت. این خیلی مهم است. آدم باید از دوران کودکی تَمرین کند. اگر به سِنین ما برسد، سخت می‌گذرد. آدم ببیند تا دیروز یک‌ کسی او را احترام می‌کرد، ولی امروز رویش را برمی‌گرداند. این کارِ آسانی نیست؛ زیرا ما گرفتار وَهم هستیم. اگر «وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ» را دَرک می‌کردیم، ما از این بی‌مِهری‌ها بیشتر لذّت می‌بُردیم تا اظهار محبّت‌ها و تَحویل‌گرفتن‌ها. خیلی مهمّ است که انسان به این‌جا برسد: «وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً»؛ آدم یک کاری بکند که نزد مردم عزیز بشود، مردم او را بزرگ بشمارند. این جُزء آفت‌هاست.

Sadighi-14030208-Hoze-Thaqalain_IR (7)

بالاترین عمل در کَلام حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام)

حدیثی را که در این چند جلسه ان‌شاءالله خداوند متعال قبول کند و به بنده هم اخلاص بدهد و ان‌شاءالله در ما اَثر هم بکند، از کتاب شریف اُصول کافی، جلد دوّم، صفحه‌ی ۱۲۹ این‌گونه است که می‌فرماید: «سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ أَیُّ اَلْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ[۱۸]»؛ در میان اَعمال قُربی و اَعمالی که نزد خداوند نُمره دارد، کدامین عمل بالاترین نُمره را از مَحضر حقّ (سبحانه و تعالی) دریافت می‌کند؟ وجود مبارک آقا امام زین‌العابدین (علیه السلام) فرمودند: «فَقَالَ مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَهِ اَللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَهِ رَسُولِهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ اَلدُّنْیَا[۱۹]»؛ مَعلوم می‌شود که معرفت هم جُزء اَعمال به حساب می‌آید. «مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَهِ اَللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ»؛ آنچه که به حرکات ما مَنوط است، عمل است. علم با عمل حاصل می‌شود. بنابراین کَسب معرفت جُزء اَعمال قُربی هست و کَسب معرفت خداوند و معرفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برترین جایگاه را نزد خداوند دارد. خوشا به حالتان که آمده‌اید تا خدایتان را بشناسید. با خدا آشنا بشوید، با خدا آشتی کنید، با خدا بمانید. خدایا! می‌شود که ما هم این‌گونه باشیم؟ با خدا آشنا بشویم؟ با خدا آشتی کنیم و بعد هم از او جُدا نشویم؟ با او بمانیم. معرفت به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) پیدا کنیم. خداوند چه‌قَدر به ما عنایت و محبّت دارد؟ اَفضل خَلایق را برای ما به این ویرانه فرستاده است. او که عَرشی است، او که لاهوتی است، او که مَلکوتی است، پیش ما آمده است. در این زندان با این همه آلودگی‌ها دارد تَحمُّل می‌کند. خیلی مهم است که آدم این پیامبر را بشناسد. چه ظرفیّتی است! چه اسم اَعظمی است! چه اسماءاللهی است! معرفت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بالاترین عمل هست. بعد از معرفت‌الله و معرفت‌ الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی برتر از دشمنی با دنیا وجود ندارد؛ «بُغْضِ اَلدُّنْیَا». این برای خودِ من تکان‌دهنده است. کدام یک از ما دنیا گُریزان هستیم؟ از زَرق و برق دنیا بَدمان می‌آید؟ از شُلوغ‌شدن دورمان بَدمان می‌آید؟ از خلوت‌شدن اَطراف‌مان خوشمان می‌آید؟ کدام یک از ما این‌گونه هستیم؟ اگر بُغض دنیا اَفضل اَعمال است، یک کاری بکنیم. البته که تا چیزی بهتر از دنیا به ما نشان ندهند، گرایش به دنیا طبیعی است، آن را هیچ‌کاری نمی‌توان کرد. اگر آدم می‌خواهد دست از چیزی بردارد، باید چیز بهتری را شناسایی کند.

«اگر لذت ترک لذت بدانی     *****     دگر شهوت نَفس، لذت نخوانی[۲۰]»؛ این یقینی است.

Sadighi-14030208-Hoze-Thaqalain_IR (8)

شیرینی عبادت در بیان حضرت امام صادق (علیه السلام)

یکی از تَجارُبی که بعضی از طلبه‌ها دارند، این جمله‌ی حضرت امام صادق (علیه السلام) است که فرمودند: «طَلَبْتُ حَلَاوَهَ الْعِبَادَهِ[۲۱]»؛ گَشتم تا ببینم چه کنم تا از عبادتم لذّت ببَرم؟ «فَوَجَدْتُهَا فِی تَرْکِ الْمَعْصِیَهِ[۲۲]»؛ آن را پیدا کردم. «مَن طَلَبَ شیئاً وَجَدَّ وَجَد وَ مَن قَرَعَ باباً و لَجَّ وَلَج[۲۳]»؛ آن را پیدا کردم. آقا جان! کُجا پیدایش کردی؟ فرمود: «فَوَجَدْتُهَا فِی تَرْکِ الْمَعْصِیَهِ»؛ اگر بخواهید لذّت از نماز، لذّت از سَحَرخیزی، لذّت از تلاوت قرآن کریم و لذّت از کارهای عبادی نَصیب‌تان بشود، گناه را تَرک کنید. در اَبعاد مُختلفش گناهان جوارحی و گناهان جَوانحی. البته گناهان جَوانحی سخت‌تر است. «وَ إِنْ تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ[۲۴]»؛ اُموری که ظُهور هم ندارد و در باطن خودمان نگاه داشتیم، خداوند متعال از این‌ها مُحاسبه می‌کند. بدانید که باید به پای حساب برویم. خدایا! بیدارمان کُن.

Sadighi-14030208-Hoze-Thaqalain_IR (9)

گناه «حِرص و حَسد» در کلام حضرت سیّد الساجدین (علیه السلام)

«فَأَوَّلُ مَا عُصِیَ اَللَّهُ بِهِ اَلْکِبْرُ[۲۵]»؛ حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) می‌فرمایند: اوّلین چیزی که خداوند متعال با آن در عالَم امکان مَعصیت شده است، کِبر است. «وَ هِیَ مَعْصِیَهُ إِبْلِیسَ[۲۶]»؛ اوّلین عاصی هم این مَلعون اَبد بوده است که برای همه‌ی ما دَردسر ساز شده است؛ «حِینَ أَبى وَ اِسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ اَلْکافِرِینَ[۲۷]». دوّم «وَ اَلْحِرْصُ وَ هِیَ مَعْصِیَهُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِینَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا: فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ اَلشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ اَلظّالِمِینَ[۲۸]»؛ اما «الإنْسانُ حَریصٌ عَلى ما مُنِعَ[۲۹]»؛ شیطان پدرمان را بیچاره کرد. او را وَسوسه کرد و او خورد. خداوند هم او را از بهشت محروم کرد. خداوند با کسی قوم خویشی ندارد. این‌جور نیست که کسی قوم و خویش خداوند باشد و به بهشت برود. «لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى[۳۰]»؛ هرکسی به هرجایی می‌رسد، با سَعی خودش است. خداوند متعال این عالَم را برای سَعی و تلاش آورده است. هرکسی در این‌جا کار نکند، به جایی نخواهد رسید. این دوّمین گناه بود که حِرص بود.

سوّمین گناه حَسد است. پیامبرزاده‌ای در مُحیطی که در آن مُحیط هیچ آلودگی نبود، صرفاً امتیازش را برادرش داشت و این از آن امتیاز مَحروم بود و برادر خودش را کُشت. آن هم برادری که در نهایت عُلوّ همّت گفت: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ[۳۱]»؛ اگر تو بخواهی دست به سوی من دراز کُنی، من دست باز نمی‌کنم. خیلی آقا بود، ولی حَسد او را بَدبخت کرد و برادر خودش را کُشت. سوّمین گناه در عالَم واقع شد. فرمود: «فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ[۳۲]»؛ از این سه گناه شُعب مَعاصی از این‌جاها نَشر شد، توسعه پیدا کرد.

Sadighi-14030208-Hoze-Thaqalain_IR (10)

گناهانی که هر طلبه‌ای باید نسبت به آن‌ها حَساسیّت داشته باشد

۷ گناه، گناه ریشه‌ای است که هر طلبه‌ای باید نسبت به این‌ها حَسّاس باشد. اوّلین گناه «حُبُّ اَلنِّسَاءِ[۳۳]» است. خیلی عَجیب است. این‌ها را اوّل قرار داده است. چون جوان خام است، سابقه‌ای ندارد؛ یک‌مرتبه این تَرشُحّات غُدَد وجودش را بُحرانی می‌کند و غالباً هم پدران، مادران، محیط‌های آموزشی این انسانِ بُحران‌زده را زیر نظر ندارند که نشان بدهند راه خُروج از بُحران چیست. مُحیط‌های تربیتی ما فَلج هستند. خانواده‌ها در بازکردن بُن‌بست‌های جوان‌ها کارایی ندارند. «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا وَ کثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا وَ شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنَا[۳۴]»؛ فتنه عالَم را گرفته است. از دَرب و دیوار تَهییج شَهوت می‌بارد. این کشور کشور شهداست. وقتی بیرون می‌روید چه‌قَدر اَمنیّت دارید. همه‌جا تَحریک یک جوان بیچاره گرفتار زَنجیر باطن هست. «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی[۳۵]»؛ مانند حضرت یوسف (علیه السلام) به خدا پَناه ببَرید. «قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی[۳۶]»؛ به خدا قَسم نجات می‌دهد. اگر پَناه ببَرید، نجات می‌دهد. تجربه شده است کسانی که خودشان را در برابر این غَریزه بیچاره می‌بینند، اگر به خدا پَناه ببَرند، خداوند پَناهشان می‌دهد. بِلاتَردید، «إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی[۳۷]». اوّلین مورد «حُبُّ اَلنِّسَاءِ» است. بنابراین خطر بزرگی است. خودتان را در مَعرض قرار ندهید. جاهایی که وَسوسه می‌شوید، قَدم نگذارید. جلساتی که از این حرف‌ها زده می‌شود، به جای کمک‌کردن به یکدیگر دارید همدیگر را ویران می‌کنید، در آن‌جا حُضور نداشته باشید. هرجایی که یاد خدا نیست، یاد مرگ نیست، یاد قیامت نیست، یاد مَعنویّت نیست، در آن‌جا گرفتار لَغو هستید و لَغو خُشوع را از شما می‌گیرد. وقتی خُشوع گرفته شد، دل پَرده پیدا کرد، دیگر نور ندارد. مُدام کِشش آن به سوی دنیا و مسائل دُنیوی افزایش پیدا می‌کند. دوّمین گناه «حُبُّ اَلدُّنْیَا[۳۸]» است. زَرق و بَرق دنیا برای آدم مهم باشد؛ خانه‌ی خوب، ماشین خوب، باغ خوب، ویلای خوب، آب و هوای خوب همگی دنیاست؛ «حُبُّ اَلدُّنْیَا». گناه سوّم «حُبُّ اَلرِّئَاسَهِ[۳۹]» است؛ هرکسی در حَدّ خودش باید خودش را مَحَک بزند که آیا حُبّ ریاست دارد یا ندارد. سابقاً این سرویس‌های بهداشتی لوله‌کِشی نبود، آفتابه می‌‌گذاشتند و کسی هم در آن‌جا مأمور بود که به او پول می‌دادند و آفتابه می‌بُردند. در یک‌جایی بنده‌ی خدایی می‌گفت: دیدم آن کسی که مسئول آفتابه‌هاست، رفتم یکی را بردارم گفت: آن را برنَدار، آن یکی را بردار. گفتم: چه فرقی دارد؟ بنده‌ی خدا گفت: تو نمی‌دانی چه فرقی دارد؛ او می‌خواهد در آن‌جا ریاست کند. می‌خواهد بگوید: هرچه من می‌گویم را گوش کُن. این‌ را در حُجره‌ها ببینید. در دستوردادن‌ها و به کُرسی نشاندن حرف من و این‌ها می‌شود که آدم بفَهمد کُجا می‌خواهد رئیس باشد. وَلو دو نفر هم در حُجره هستند، ولی مَحَک بزنید. حُبّ ریاست خیلی خطرناک است. چهارمین گناه «حُبُّ اَلرَّاحَهِ[۴۰]» است. راحت‌طلبی، آسایش‌طلبی است. بَلای جان مُترَفین همین «حُبُّ اَلرَّاحَهِ» است. آدم باید همیشه نَفس خودش را در چَنگش اَسیر کند، از او کار بکِشد. آدم مَجال داد که نَفس بر انسان حکومت کند، می‌گوید: بخواب، حالا وقت داری؛ حالا ۵ دقیقه‌ی دیگر بخواب. می‌گوید: فُلانی این کار را می‌کند، پس تو چرا انجام بدهی. همیشه بنَحوی می‌خواهد انسان را از کار، از بی‌خوابی، از روزه و از چیزهایی که برای آدم زحمت دارد، کنار نگاه دارد. بَهانه‌های مختلفی هم دارد و بَلد است. شیطان هم اِلقاء می‌کند و هم نَفس خودش قوی‌تر از شیطان است. «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا[۴۱]»؛ ولی می‌فرماید: «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ». نَفس خیلی شَرور است، خیلی خَدوع است. این مرحله‌ی حیوانی انسان کُلاه بر سر مرحله‌ی انسانی انسان می‌گذارد؛ «حُبُّ اَلرَّاحَهِ».

طلبه‌ای که به دیگران خدمت کند، خداوند او را بالا می‌بَرد

لذا انسان‌هایی که به جایی رسیدند، این‌ها جُور هم‌حُجره‌هایشان را می‌کشیدند؛ نمی‌گذاشتند آن‌ها کار کنند. امام خمینی که رضوان خداوند بر او باد، اهل بَزم بوده‌اند. ضمن این‌که اهل معرفت و اهل عرفان و اهل کرامت بوده است، از چهره‌های بَزمی حوزه‌ی علمیه بوده است. لذا به صورت مُرتّب جَلسات فُکاهی با دوستان‌شان داشتند. اهل سَفر هم بودند. امام (رضوان الله تعالی علیه) در سَفرهای زیارتی یک زیارت مُختصر انجام می‌دادند و تا رُفقای ایشان از زیارت برگردند، می‌آمدند و جارو می‌کردند، چای درست می‌کردند، غذا درست می‌کردند تا وقتی آن‌ها آمدند از زائرین پذیرایی کنند. این خدمت را بر زیارت تَرجیح می‌داده‌اند. بنده مَعمولاً موقع تَشرُّف در سَفرهای زیارتی خدمت مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) می‌رسیدم و از ایشان تَقاضا می‌کردیم که یک دستورالعَمل و توصیه‌ای به ما داشته باشند. ایشان در یکی از سَفرها فرمودند که این سَفر، سَفر خدمت است. تا می‌توانی به هرکسی که امکان دَسترسی داشتی، خدمت کُن. بد یا خوب، شیعه یا سُنّی بود، این سَفر، سَفر خدمت است. تمرین خدمت، لذا طلبه‌ای موفّق است که نظافت مدرسه را، نظافت حُجره را، حتی نظافت سرویس‌های بهداشتی را با افتخار بر عُهده بگیرد. یَقین بدانید کسی که خودش را پایین می‌آورد، خداوند او را بالا می‌بَرد. سُنّت خداوند این است. مرحوم «حاجی سبزواری[۴۲]» (رضوان الله تعالی علیه) با آن مقامات عرفانی، شُهودی، حِکمی، فقاهتی، جُزء برجستگان تاریخ شیعه هستند؛ ولی دو سال تمام در یک مدرسه‌ای رفته است و خادمیّت کرده است. بعد هم دختر خادم همان‌جا را گرفته بود و داماد او شده بود. این برای آدم درس است. از درس‌های بسیار مُفید و مؤثّر است.

روضه و توسّل به حضرت حمزه سیدالشهدا (علیه السلام)

نسبت به عموی بزرگوار نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) گاهی ما سالی یک بار هم یادی از ایشان نمی‌کنیم. با این‌که همه‌ی عالَم بدهکار حضرت «حَمزه» (علیه السلام) است. هر شهیدی که شهید می‌شود، این خونش در پیکر دین تَزریق می‌شود. دین را این خون‌ها زنده نگاه می‌دارد. همه‌ی شهدا به گَردن ما حقّ دارند. اما جایگاه حضرت حَمزه (علیه السلام) جایگاه ویژه‌ای است. حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) وقتی پسر حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) را دیدند، فرمودند: «رَحِمَ‏ اللَّهُ‏ الْعَبَّاسَ[۴۳]»؛ خداوند عَمویم عبّاس (علیه السلام) را رحمت کند. فرمودند: هیچ روزی بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت‌تر از روز اُحُد نبود. این حضرت حمزه (علیه السلام) خیلی نَقش داشت. به‌قَدری اَثر ایشان چشمگیر بود که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در اُوج مَظلومیّت‌شان می‌فرمودند: اگر عَمویم حَمزه بود، اگر برادرم جعفر بود، حقّ ما غَصب نمی‌شد. هم نُفوذ شخصیّتی حضرت حمزه (علیه السلام) که می‌توانست حافظ حقّ ولایت باشد و هم شُجاعت و ایثار و روح دلاوری او به‌قَدری مهم بود که اَسدالله و اَسدالرّسول نامیده شد. اما به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خیلی سخت گذشت. این را امام می‌گوید که هیچ‌روزی مانند روز اُحُد بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت نگذشت. دید از حضرت حمزه (علیه السلام) خبری نیست. فرمود: یک نفر برود و از عَمویم خبری بیاورد. هرکسی می‌رفت، نگاهی به این جنازه می‌کرد و می‌دید که بعد از شادت چه بَلایی به سر این بدن درآوردند. بینی و گوش و همه‌ی برجستگی‌های بدن را بُریده بودند، شکم را پاره کرده بودند، جگر را بیرون کشیده بودند. رعایت حالِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را می‌کردند. ایشان دریای عاطفه بود. می‌گفتند: طاقت نمی‌آورد. تا خودِ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و جنازه را دیدند. کسی که ایشان را تَعقیب کرده بود، می‌گفت: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با یک دست به سینه می‌زدند و با یک دست به سرشان می‌زدند. خبر دادند: فاطمیّات می‌آیند، «صَفیَّه» (سلام الله علیها) هم در مسیر است. فرمودند: حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بیاید، ولی عَمّه‌ام را نگذارید بیاید. صَفیّه (سلام الله علیها) طاقت نمی‌آورد. پیغام داد: یا رسول الله! اجازه بدهید بیایم شهیدم را ببینم. قول می‌دهم که تَحمُّل کنم. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رَدای خودشان را برداشتند و بر روی جنازه‌ی حضرت حمزه (علیه السلام) کشیدند؛ ولی ایشان قَد بلند بودند، قامت‌شان رَسا بود، عَبای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همه‌ی بدن را نپوشاند. دستور دادند که از عَلف‌های بیابان آوردند و پاهای حضرت حمزه (علیه السلام) هم پوشش پیدا کرد تا این جنایت‌هایی که با این بدن کرده بودند، دل خواهر را نسوزاند. اما «لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[۴۴]»؛ گریه‌ی بر حضرت حمزه (علیه السلام) جُزء عبادت‌هاست؛ زیرا خودِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تشویق کردند. وقتی به مدینه آمدند، دیدند که خانواده‌های شهدا برایشان عزاداری می‌کنند. فرمودند: «وَ لَکِنَّ حَمْزَهَ لَا بِوَاکِیَ لَهُ[۴۵]»؛ یعنی تَشویق کردند که به عَمویم گریه کنید. همه‌ی ما باید به شهدا گریه کنیم، به حضرت حمزه (علیه السلام) گریه کنیم. اما حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) پیغام دادند:

«شِیعَتِی مَا إِنْ شَرِبْتُمْ رَی عَذْبٍ فَاذْکُرُونِی       *****       أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِیبٍ أَوْ شَهِیدٍ فَانْدُبُونِی[۴۶]»؛

این‌جا دیگر نفرمودند گریه کنید؛ بلکه فرمودند: «فَانْدُبُونِی»؛ شیوَن کنید.

«لَیتَکُم فی یوْمِ عاشُورا جمیعاٌ تَنْظُرونی       *****       کَیفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبَوْا أَن یرْحَمُونی[۴۷]».

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! امام‌ زمان‌مان‌‌ (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! قلب مبارک امام‌ زمان‌مان‌‌ (ارواحنا فداه) را از ما راضی بدار.

خدایا! ما را در دنیا و آخرت از قرآن و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و عِترت ایشان جُدا مَفرما.

خدایا! ما را با اولیا و اَحبّاء خودت مأنوس بفرما.

خدایا! ما را از اَشرار و اَرازل و دنیا‌پَرست‌ها با فاصله نگاه‌دار.

خدایا! ما را از کِید شیطان و از خُدعه‌های نَفس اَمّاره در اَمان بدار.

الها! پروردگارا! کسانی که در مقابل خطّ امام (رضوان الله تعالی علیه)، خطّ ولایت، خطّ شهدا اَنواع کِیدها را دارند، کِیدهایشان را به خودشان برگردان.

الها! آبروی نظام و اسلام و انقلاب را با ما نَبَر.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم ما را زِین دین‌مان و اولیای دین‌مان قرار بده.

خدایا! همه‌ی ما را مایه‌ی خُشنودی قلب آقایمان حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) قرار بده.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت رهبر عزیزمان را مُستدام بدار.

خدایا! کسانی که جامعه را مُلتهب می‌کنند و اصرار بر آبروریزی‌ها دارند، با چوب غَضب خود تأدیب‌شان بفرما.

خدایا! شَرّشان را از حوزه‌های علمیه و از مُقدّسات جامعه دور بدار.

خدایا! عاقبت اَمرمان را به شهادت مَختوم بفرما.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] میرزا حبیب خراسانی، دیوان اشعار، بخش یک، سایر اشعار، شماره ۳۰، ترکیب بند، بند شماره‌ی ۸٫

«بنده را پادشاهی نیاید   ***   از عدم کبریائی نیاید

بندگی را خدائی نیاید   ***   از گدا جز گدائی نیاید».

[۳] سوره مبارکه مجادله، آیه ۱۱٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ ۖ وَ إِذَا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ۚ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ».

[۴] بَلعم باعورا عالمی معاصر حضرت موسی (علیه ‌السّلام) و برخوردار از آیت الهی بود که بر اثر پیروی از شیطان و هوای نفس به گمراهی و انحطاط گرایید؛ در این مقاله سرگذشت بلعم باعورا را از کتب مقدس (تورات) و روایات اسلامی و سوره اعراف در قرآن مجید بیان می‌کنیم. بَلعَم بن باعور، شخصیتی در تورات و روایات اسلامی که نخست در سبیل هدایت بود و سپس گمراه شد. نام پدرش را بعور، باعورا، باعرا و اَبَر گفته‌اند. اگر بلعم واژه‌ای عربی باشد به معنی مردی است که زیاد‌ می‌خورد و غذا را‌ می‌بلعد. اما گویند بلعم همان بِلْعام در تورات و نامی عبری‌ می‌باشد به معنای «خداوند مردم» بلعم باعورا از علماء بنی‌اسرائیل، معاصر حضرت موسی (علیه ‌السّلام) بود که در یکی از قریه‌های بلقاء شام زندگی می‌کرد. ابن قتیبه در روایتش از وهب بن منبّه، بلعم را از نوادگان دختری لوط پیامبر دانسته، اما طبرسی به نقل از ابوحمزه ثمالی، و ثعلبی او را از نوادگان پسری لوط معرفی کرده‌اند. برخی گفته‌اند که بلعم همان لقمان است که حکایت‌های او پیش از اسلام در میان اعراب رواج داشته است، هر چند ثعلبی نام پدر هر دو را باعور گفته است، اما او نسب بلعم را به لوط و نسب لقمان را به تارخ پدر ابراهیم رسانیده است. طبری در روایات خود از ابن مسعود و مجاهد، بلعم را از بنی‌اسرائیل دانسته است و در دو روایتش از ابن عباس او را یمنی و کنعانی معرفی کرده است. بغوی و دیگران نیز از او پیروی کرده‌اند. بلعم پیشگویی می‌کرد و از حوادث آینده خبر می‌داد. گویا پیرو آئین ابراهیم بوده و مردم از اطراف به نزد او می‌آمدند تا دربارۀ آنان پیشگویی کند و برای برکت‌یافتن دارایی و زندگی آنها دعا کند.

در روایات اسلامی از شخصیت بلعم و کیفیت گمراه شدنش سه گونه سخن رفته است: کنعانیان از او خواستند تا در حق موسی و همراهانش، یا در حق یوشع و یارانش نفرین کند، اما نفرین بلعم به عکس اثر کرد. ازین‌رو وی برای نابودی بنی‌اسرائیل پیشنهاد کرد که در میان آنان فساد و فحشا رواج داده شود. بر اساس برخی گزارش‌های تورات، مردم موآب و مدیان پس از ناکامی بلعام در نفرین بنی‌اسرائیل و با پیشنهاد وی، زنان و دختران خود را با هدف به انحراف کشاندن قوم موسی (علیه ‌السّلام) به اردوگاه آنان روانه کردند. این نیرنگ سودمند افتاد و در نتیجه خداوند بر بنی‌اسرائیل غضب کرد و ایشان را به طاعون مبتلا ساخت که بیش از هفتاد هزار نفر از آنان از بین رفتند. در تورات بدون استناد ماجرا به بلعم، به وقوع فحشا و طاعون و مرگ بیست و چهار هزار نفر اشاره شده است. همچنین شمار فراوانی نیز که به درخواست زنان، در مراسم قربانی بت‌های آنان شرکت کرده و ضمن خوردن از گوشت قربانی‌ها، بر بت‌ها سجده کرده بودند به سبب ارتداد و به فرمان خدا و به دست موسی و یارانش کشته می‌شوند. بنابر گزارش تورات، بلعام سرانجام همراه حاکمان مِدْیان و به دست بنی‌اسرائیل کشته می‌شود. ناکامی بلعام در نفرین بر بنی‌اسرائیل، تکلم الاغ او و به انحراف و ارتداد کشاندن بنی‌اسرائیل در عهد جدید نیز بازتاب یافته و از بلعام به عنوان نماد عالمی کذاب، رشوه خوار و مفسد یاد شده است که موجب انحراف و گمراهی دینی مردم می‌شود؛ همچنین در منابع اهل کتاب از پیدایش برخی فرقه‌های مذهبی یاد شده است که به پیروی از آموزه‌های بلعام، زنا کرده و از گوشت قربانیان بت‌ها می‌خورده‌اند.

نام بَلعم باعورا از اَعلام غیر مصرّح قرآن (صریحاً در قرآن نیامده است) است. همه مفسران شیعه و سنی هرچند با دیدگاهی متفاوت، در ذیل آیات ۱۷۵-۱۷۶ اعراف به گزارشی از سرگذشت وی پرداخته‌اند: «واتلُ عَلَیهِم نَبَاَ الَّذی ءاتَینـهُ ءایـتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ الشَّیطـنُ فَکانَ مِنَ الغاوین ولَو شِئنا لَرَفَعنـهُ بِها ولـکِنَّهُ اَخلَدَ اِلَی الاَرضِ واتَّبَعَ هَوهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلبِ اِن تَحمِل عَلَیهِ یَلهَث اَو تَترُکهُ یَلهَث ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذینَ کَذَّبوا بِـایـتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرون». در این آیات، سخن از حکایت مردی است که به سبب دست یافتن به مراتب نسبتاً بالایی از علم و معنویت، از برخی مواهب خاص الهی برخوردار بوده و می‌توانسته بر اساس آن به مراتب برتری نیز دست یابد؛ اما پیروی از شیطان و خواهش نفسانی، وی را به تکذیب آیات الهی واداشت و در نتیجه او مواهب یاد شده را از دست داد و در جرگه گمراهان درآمد. چنان که صاحبان دیدگاه نخست نیز در مورد اینکه شخص یاد شده، بلعم است یا فردی دیگر، به اختلاف گراییده‌اند. بر اساس دیدگاه مشهور مفسّران شیعه و سنی، مورخان مسلمان و نیز برخی احادیث اسلامی، آیات یادشده، حکایت سرگذشت بلعم باعوراست. از جمله حدیث امام باقر (علیه ‌السلام) در این باره است.امام باقر(علیه‌ السّلام) می‌فرمایند: «اصل آیه، درباره بلعم است. سپس خداوند آن را مَثَل قرار داده براى مردمى که اهل قبله هستند و هواى خود را بر هدایت الهى مقدم می‌شمارند.» بلعم نخست در صف مؤمنان بود و حامل آیات و علوم الهی گشته بود، حتی موسی (علیه ‌السّلام) از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده می‌کرد و کارش در این راه آنقدر بالا گرفت که متسجاب الدعوه شد.

[۵] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَیه السَّلام الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ‏ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّی الله عَلیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ صَلَّی الله عَلیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏».

[۶] اصول کافی عنوان بخش اول از بخش‌های سه‌گانه کتاب حدیثی الکافی است. در این بخش، احادیث مربوط به اعتقادات شیعه و زندگی امامان شیعه و برخی از احادیثی که درباره رفتارهای فرد مسلمان سخن می‌گوید، گردآوری شده است. اصول کافی از مهم‌ترین منابع شناخت باورهای شیعیان است که بارها به صورت مجزا از کتاب کافی منتشر و ترجمه‌ها و شرح‌های متعددی نیز بر آن نوشته و منتشر شده است. محمد بن یعقوب کُلینی معروف به «ثقهالاسلام کلینی» (درگذشت ۳۲۹ق)، از محدثان بزرگ شیعه و مؤلف کتاب کافی از معتبرترین مجموعه روایی شیعه و از کتب اربعه به حساب می‌آید. او در زمان غیبت صغرای امام مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) به دنیا آمده و برخی از محدثان که بدون واسطه از امام عسکری (علیه السلام) یا امام هادی (علیه السلام) حدیث شنیده‌ بودند را ملاقات کرده است. گفته‌اند کلینی در نقل حدیث دقت بسیاری داشته است. ابن قولویه، محمد بن علی ماجیلویه قمی، احمد بن محمد زراری از جمله شاگردان اویند. اصول کافی عنوان بخش اول از بخش‌های سه‌گانه کتاب حدیثی الکافی است. در این بخش، احادیث مربوط به اعتقادات شیعه و زندگی امامان شیعه و برخی از احادیثی که درباره رفتارهای فرد مسلمان سخن می‌گوید، گردآوری شده است (۳۷۸۵ حدیث). نویسنده در دو بخش دیگر کتاب به روایات فقهی و مواعظ اخلاقی پرداخته است. از آنجا که در بین کتب اربعه فقط الکافی به روایات عقیدتی پرداخته است، این بخش از این کتاب همیشه مورد توجه شیعیان بوده است و به همین دلیل به صورت مجزا نیز منتشر شده است. علمای شیعه شرح‌های متعددی بر آن نگاشته‌اند، چنان‌که ترجمه آن نیز مد نظر بوده و چند ترجمه به زبان فارسی از آن منتشر شده است.

[۷] جامع الأسرار، ص ۲۲۷.

[۸] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

[۹] سوره مبارکه یس، آیه ۴۰٫

[۱۰] سوره مبارکه فصلت، آیه ۱۱٫

«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَ هِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ».

[۱۱] سوره مبارکه نحل، آیه ۹۶٫

«مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ ۖ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».

[۱۲] سوره مبارکه نمل، آیه ۶٫

«وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ».

[۱۳] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف ندبه.

«…أَیْنَ الطَّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِیاءِ وَ أَبْناءِ الْأَنْبِیاءِ؟ أَیْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ؟ أَیْنَ الْمَنْصُورُ عَلَىٰ مَنِ اعْتَدىٰ عَلَیْهِ وَ افْتَرىٰ؟ أَیْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذِی یُجابُ إِذا دَعا؟ أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُو الْبِرِّ وَ التَّقْوىٰ؟ أَیْنَ ابْنُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفىٰ، وَ ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضىٰ، وَ ابْنُ خَدِیجَهَ الْغَرَّاءِ، وَ ابْنُ فاطِمَهَ الْکُبْرَىٰ؟ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی لَکَ الْوِقاءُ وَ الْحِمىٰ، یَا ابْنَ السَّادَهِ الْمُقَرَّبِینَ، یَا ابْنَ النُّجَباءِ الْأَکْرَمِینَ، یَا ابْنَ الْهُداهِ الْمَهْدِیِّینَ، یَا ابْنَ الْخِیَرَهِ الْمُهَذَّبِینَ، یَا ابْنَ الْغَطارِفَهِ الْأَنْجَبِینَ، یَا ابْنَ الْأَطائِبِ الْمُطَهَّرِینَ، یَا ابْنَ الْخَضارِمَهِ الْمُنْتَجَبِینَ، یَا ابْنَ الْقَماقِمَهِ الْأَکْرَمِینَ، یَا ابْنَ الْبُدُورِ الْمُنِیرَهِ، یَا ابْنَ السُّرُجِ الْمُضِیئَهِ، یَا ابْنَ الشُّهُبِ الثَّاقِبَهِ، یَا ابْنَ الْأَنْجُمِ الزَّاهِرَهِ؛ یَا ابْنَ السُّبُلِ الْواضِحَهِ، یَا ابْنَ الْأَعْلامِ اللَّائِحَهِ، یَا ابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَهِ، یَا ابْنَ السُّنَنِ الْمَشْهُورَهِ، یَا ابْنَ الْمَعالِمِ الْمَأْثُورَهِ، یَا ابْنَ الْمُعْجِزاتِ الْمَوْجُودَهِ، یَا ابْنَ الدَّلائِلِ الْمَشْهُودَهِ، یَا ابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقِیمِ، یَا ابْنَ النَّبَاِ الْعَظِیمِ، یَا ابْنَ مَنْ هُوَ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَى اللّٰهِ عَلِیٌّ حَکِیمٌ، یَا ابْنَ الْآیاتِ وَ الْبَیِّناتِ، یَا ابْنَ الدَّلائِلِ الظَّاهِراتِ، یَا ابْنَ الْبَراهِینِ الْواضِحاتِ الْباهِراتِ، یَا ابْنَ الْحُجَجِ الْبالِغاتِ، یَا ابْنَ النِّعَمِ السَّابِغاتِ، یَا ابْنَ طٰهٰ وَ الْمُحْکَماتِ؛ یَا ابْنَ یس وَ الذَّارِیاتِ، یَا ابْنَ الطُّورِ وَ الْعادِیاتِ، یَا ابْنَ مَنْ دَنا فَتَدَلَّىٰ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنىٰ دُنُوّاً وَ اقْتِراباً مِنَ الْعَلِیِّ الْأَعْلىٰ، لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوىٰ؟ بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرىٰ؟ أَبِرَضْوىٰ أَوْ غَیْرِها أَمْ ذِی طُوى؟ عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لَا تُرىٰ، وَ لَا أَسْمَعَ‌ُ لَکَ حَسِیساً وَ لَا نَجْوىٰ، عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ تُحِیطَ بِکَ دُونِیَ الْبَلْوَىٰ وَ لَا یَنالَُکَ مِنِّی ضَجِیجٌ وَ لَا شَکْوىٰ، بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنَّا، بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ نازِحٍ مَا نَزَحَ عَنَّا، بِنَفْسِی أَنْتَ أُمْنِیَّهُ شائِقٍ یَتَمَنَّىٰ مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ ذَکَرا فَحَنَّا، بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ عَقِیدِ عِزٍّ لَایُسامىٰ؛ بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ أَثِیلِ مَجْدٍ لَایُجارَىٰ ، بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لَاتُضاهىٰ، بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ نَصِیفِ شَرَفٍ لَایُساوَىٰ، إِلىٰ مَتَىٰ أَحارُ فِیکَ یَا مَوْلایَ وَ إِلَىٰ مَتَىٰ؟ وَ أَیَّ خِطابٍ أَصِفُ فِیکَ وَ أَیَّ نَجْوَىٰ؟ عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أُجَابَ دُونَکَ وَ أُناغَىٰ ، عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَبْکِیَکَ وَ یَخْذُلَکَ الْوَرَىٰ، عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ یَجْرِیَ عَلَیْکَ دُونَهُمْ مَا جَرَىٰ، هَلْ مِنْ مُعِینٍ فَأُطِیلَ مَعَهُ الْعَوِیلَ وَ الْبُکاءَ؟ هَلْ مِنْ جَزُوعٍ فَأُساعِدَ جَزَعَهُ إِذا خَلا؟ هَلْ قَذِیَتْ عَیْنٌ فَساعَدَتْها عَیْنِی عَلَى الْقَذَىٰ؛…».

[۱۴] سوره مبارکه فرقان، آیه ۵۸٫

«وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ ۚ وَ کَفَىٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیرًا».

[۱۵] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۶۹٫

[۱۶] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۸۴٫

«فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جَاءُوا بِالْبَیِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتَابِ الْمُنِیرِ».

[۱۷] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۵۵٫

«فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیَاتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ ۚ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ فَلَا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا».

[۱۸]   الکافی، جلد ۲، صفحه ۱۲۹ و ۱۳۰٫

«عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْقَاسَانِیِّ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ اَلْمِنْقَرِیِّ عَنْ عَبْدِ اَلرَّزَّاقِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مَعْمَرِ بْنِ رَاشِدٍ عَنِ اَلزُّهْرِیِّ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ شِهَابٍ قَالَ: سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ أَیُّ اَلْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَهِ اَللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَهِ رَسُولِهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ اَلدُّنْیَا وَ إِنَّ لِذَلِکَ لَشُعَباً کَثِیرَهً وَ لِلْمَعَاصِی شُعَباً فَأَوَّلُ مَا عُصِیَ اَللَّهُ بِهِ اَلْکِبْرُ وَ هِیَ مَعْصِیَهُ إِبْلِیسَ حِینَ «أَبىٰ وَ اِسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ»  وَ اَلْحِرْصُ وَ هِیَ مَعْصِیَهُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِینَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا: «فَکُلاٰ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَهَ فَتَکُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِینَ»  فَأَخَذَا مَا لاَ حَاجَهَ بِهِمَا إِلَیْهِ فَدَخَلَ ذَلِکَ عَلَى ذُرِّیَّتِهِمَا إِلَى یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَکْثَرَ مَا یَطْلُبُ اِبْنُ آدَمَ مَا لاَ حَاجَهَ بِهِ إِلَیْهِ ثُمَّ اَلْحَسَدُ وَ هِیَ مَعْصِیَهُ اِبْنِ آدَمَ حَیْثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ حُبُّ اَلنِّسَاءِ وَ حُبُّ اَلدُّنْیَا وَ حُبُّ اَلرِّئَاسَهِ وَ حُبُّ اَلرَّاحَهِ وَ حُبُّ اَلْکَلاَمِ وَ حُبُّ اَلْعُلُوِّ وَ اَلثَّرْوَهِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِی حُبِّ اَلدُّنْیَا فَقَالَ اَلْأَنْبِیَاءُ وَ اَلْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَهِ ذَلِکَ حُبُّ اَلدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ وَ اَلدُّنْیَا دُنْیَاءَانِ دُنْیَا بَلاَغٌ وَ دُنْیَا مَلْعُونَهٌ».

[۱۹] همان.

[۲۰] سعدی، مواعظ، غزلیات، غزل شماره ۶۲.

[۲۱] مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۱۷۳ – ۱۷۴، ح ۱۳۸۱۰٫

«طلَبْتُ الْجَنَّهَ فَوَجَدْتُهَا فِی السَّخَاءِ؛ وَطَلَبْتُ الْعَافِیَهَ فَوَجَدْتُهَا فِی الْعُزْلَهِ؛ وطَلَبْتُ ثِقْلَ الْمِیزَانِ فَوَجَدْتُهُ فِی شَهَادَهِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ؛ وَطَلَبْتُ السُّرْعَهَ فِی الدُّخُولِ إِلَى الْجَنَّهِ فَوَجَدْتُهَا فِی الْعَمَلِ لِلَّهِ تَعَالَى؛ وطَلَبْتُ حُبَّ الْمَوْتِ فَوَجَدْتُهُ فِی تَقْدِیمِ الْمَالِ لِوَجْهِ اللَّهِ؛ وَ طَلَبْتُ حَلَاوَهَ الْعِبَادَهِ فَوَجَدْتُهَا فِی تَرْکِ الْمَعْصِیَهِ، وَ طَلَبْتُ رِقَّهَ الْقَلْبِ فَوَجَدْتُهَا فِی الْجُوعِ وَ الْعَطَشِ؛ و طَلَبْتُ نُورَ الْقَلْبِ فَوَجَدْتُهُ فِی التَّفَکُّرِ وَ الْبُکَاءِ؛ و طَلَبْتُ الْجَوَازَ عَلَى الصِّرَاطِ فَوَجَدْتُهُ فِی الصَّدَقَه؛ وَ طَلَبْتُ نُورَ الْوَجْهِ فَوَجَدْتُهُ فِی صَلَاهِ اللَّیْلِ؛ و طَلَبْتُ فَضْلَ الْجِهَادِ فَوَجَدْتُهُ فِی الْکَسْبِ لِلْعِیَالِ؛ و طَلَبْتُ حُبَّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَجَدْتُهُ فِی بُغْضِ أَهْلِ الْمَعَاصِی؛ و طَلَبْتُ الرِّئَاسَهَ فَوَجَدْتُهَا فِی النَّصِیحَهِ لِعِبَادِ اللَّهِ؛ و طَلَبْتُ فَرَاغَ الْقَلْبِ فَوَجَدْتُهُ فِی قِلَّهِ الْمَالِ؛ وَ طَلَبْتُ عَزَائِمَ الْأُمُورِ فَوَجَدْتُهَا فِی الصَّبْرِ؛ وَ طَلَبْتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِی الْعِلْمِ؛ وَ طَلَبْتُ الْعِبَادَهَ فَوَجَدْتُهَا فِی الْوَرَعِ؛ طَلَبْتُ الرَّاحَهَ فَوَجَدْتُهَا فِی الزُّهْدِ؛  وَ طَلَبْتُ الرِّفْعَهَ فَوَجَدْتُهَا فِی التَّوَاضُعِ؛ وَ طَلَبْتُ الْعِزَّ فَوَجَدْتُهُ فِی الصِّدْقِ؛ وَ طَلَبْتُ الذِّلَّهَ فَوَجَدْتُهَا فِی الصَّوْمِ؛ وَ طَلَبْتُ الْغِنَى فَوَجَدْتُهُ فِی الْقَنَاعَه؛ وَ طَلَبْتُ الْأُنْسَ فَوَجَدْتُهُ فِی قِرَاءَهِ الْقُرْآنِ؛  و طَلَبْتُ صُحْبَهَ النَّاسِ فَوَجَدْتُهَا فِی حُسْنِ الْخُلُقِ؛ وَ طَلَبْتُ رِضَى اللَّهِ فَوَجَدْتُهُ فِی بِرِّ الْوَالِدَیْن».

[۲۲] همان.

[۲۳] غررالحکم، ح ۳۷۵۸٫

[۲۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۸۴٫

«لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ ۗ وَ إِنْ تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ ۖ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ ۗ وَ اللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

[۲۵] الکافی، جلد ۲، صفحه ۱۲۹ و ۱۳۰٫

[۲۶] همان.

[۲۷] همان.

[۲۸] همان.

[۲۹] مسئلۀ حجاب ط-صدرا، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۱۱۰٫

[۳۰] سوره مبارکه نجم، آیه ۳۹٫

[۳۱] سوره مبارکه مائده، آیه ۲۸٫

«لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ ۖ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ».

[۳۲] الکافی، جلد ۲، صفحه ۱۲۹ و ۱۳۰٫

[۳۳] همان.

[۳۴] مفاتیح الجنان، دعایی بسیار با عظمت که در عصر غیبت باید خواند.

[۳۵] سوره مبارکه یوسف، آیه ۵۳٫

«وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی ۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ».

[۳۶] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۳٫

«وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ ۚ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ ۖ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ».

[۳۷] سوره مبارکه یوسف، آیه ۵۳٫

[۳۸] الکافی، جلد ۲، صفحه ۱۲۹ و ۱۳۰

[۳۹] همان.

[۴۰] همان.

[۴۱] سوره مبارکه نساء، آیه ۷۶٫

«الَّذِینَ آمَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ۖ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِیَاءَ الشَّیْطَانِ ۖ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا».

[۴۲] ملاهادی سبزواری (۱۲۱۲-۱۲۸۹ق) حکیم، عارف و شاعر شیعه عصر قاجار و بزرگ‌ترین فیلسوف قرن سیزدهم. او گرچه مکتب مستقلی در فلسفه ندارد و بیشتر نظریه فلسفی ملا عبدالرزاق لاهیجی و ملاصدرا را توضیح و شرح داده است، اما کتاب منظومه او دوره کامل منطق و فلسفه است و جایگاه مهمی در مکتب صدرائی دارد. او هر چند یکی از مهم‌ترین شارحان فلسفه صدرائی است اما اختلاف نظرهایی نیز با ملاصدرا دارد؛ از جمله در علم خدا به ذات خویش، حادث بودن عالم امر، تفاوت حرکت با تحریک، جوهر دانستن برخی اقسام علم، و باور به معاد جسمانی و روحانی. منظومه مشهورترین اثر او است که در آن حکمت و منطق را به نظم درآورده است. حکیم سبزواری در ۱۲۱۲ هجری قمری در سبزوار به دنیا آمد. پدرش، میرزا مهدی ملقب به «تاجر» از خیّران سبزوار بوده که مسجد و آب‌انبار متصل به هم واقع در کوچه «حمام حکیم» یکی از آثار به جا مانده از اوست. میرزا مهدی تاجر سهمی از اموال خود را وقف مسلمانان کرده بود تا همه ساله درآمد آن صرف اطعام مردم شود. مادر ملاهادی، زینت الحاجیه، زنی از خانواده‌های متدین سبزوار بود. مسجد حاج محمد بیک سبزوار از آثار به جامانده برادر زینت الحاجیه (دایی ملاهادی) است.

میرزا مهدی، در ۱۲۲۰ ه‍.ق هنگام بازگشت از سفر حج در شیراز بیمار شد و از دنیا رفت. سرپرستی هادی را عمه زاده‌اش، ملا حسین سبزواری به عهده گرفت و او را به مشهد برد. «اسرار» تخلص شعری حاجی سبزواری است. سبزواری سه ساعت به غروب ۲۸ ذی‌الحجه سال ۱۲۸۹ قمری در سن ۷۷ سالگی درگذشت. پیکر او پس از تشییع، در بیرون دروازه سبزوار (دروازه نیشابور) که امروزه به فلکه زند معروف است، به خاک سپرده شد. ملامحمد کاظم ابن آخوند ملامحمدرضا سبزواری، از شاگردانش به رمز در تاریخ وفاتش چنین سروده است: تاریخ وفاتش ار بجویی *** گویم: «که نمرد، زنده‏‌تر شد». در بیت دوم، جمع حروف عبارت «که نمرد، زنده‏‌تر شد» به حساب ابجد برابر ۱۲۸۹ قمری است یعنی سال وفات حاجی.

بنای آرامگاه اسرار در ضلع جنوبی میدان کارگر شهر سبزوار واقع است. فضای داخلی آرامگاه شامل طرحی چلیپایی شکل است که در آن حجره‌ها و اتاق هایی تعبیه گردیده است. تزیینات، ترمیم و استحکام بخشی آرامگاه در اوایل سال ۱۳۴۰ ه‍.ش توسط انجمن آثار ملی انجام شده است. کاشی کاری‌های رنگارنگ بر زمینه لاجوردی و گنبد فیروزه‌ای رنگ به بنا جلوه و شکوه خاصی بخشیده است. بنای اولیه آرامگاه ملا هادی در ۱۳۰۰ق توسط میرزا یوسف مستوفی المالک ساخته شد. ملا هادی سبزواری مکتب مستقلی در فلسفه ندارد و بیشتر نظریه فلسفی عبدالرزاق لاهیجی و ملا صدرا را تبیین و شرح می‌کند. کتاب منظومه او که از آثار مهم وی نیز به شمار می‌آید٬ جامع‌ترین کتابی است که دوره کامل منطق و فلسفه را در بر دارد.

[۴۳] الخصال، جلد ۱، صفحه ۶۸.

«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْهَمَذَانِیُّ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَنِ اِبْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِی صَفِیَّهَ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ : رَحِمَ اَللَّهُ اَلْعَبَّاسَ یَعْنِی اِبْنَ عَلِیٍّ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ یَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اَللَّهُ بِهِمَا جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ اَلْمَلاَئِکَهِ فِی اَلْجَنَّهِ کَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَنْزِلَهً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ اَلشُّهَدَاءِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ . وَ الْحَدِیثُ طَوِیلٌ أَخَذْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَهِ».

[۴۴] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص ۱۱۵.

لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.

متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (عَلَیهِ السَّلام) دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (عَلَیهِ السَّلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (عَلَیهِ السَّلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».

[۴۵] البدایه والنهایه ط الفکر، ابن کثیر، جلد ۴، صفحه ۴۸٫

« قَالَ ابْنُ إِسْحَاقَ: فَلَمَّا انْتَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى أَهْلِهِ نَاوَلَ سَیْفَهُ ابْنَتَهُ فَاطِمَهَ فَقَالَ: «اغْسِلِی عَنْ هذا دمه یا بنیّه، فو الله لَقَدْ صَدَقَنِی فِی هَذَا الْیَوْمِ» وَنَاوَلَهَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ سَیْفَهُ فَقَالَ: وَهَذَا فَاغْسِلِی عنه دمه فو الله لَقَدْ صَدَقَنِی الْیَوْمَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَئِنْ کُنْتَ صَدَقْتَ الْقِتَالَ لَقَدْ صَدَقَهُ مَعَکَ سَهْلُ بْنُ حَنَیْفٍ وَأَبُو دُجَانَهَ» وَقَالَ مُوسَى بْنُ عُقْبَهَ فِی مَوْضِعٍ آخَرَ: وَلَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَیْفَ عَلِیٍّ مُخَضَّبًا بِالدِّمَاءِ قَالَ: «لَئِنْ کُنْتَ أَحْسَنْتَ الْقِتَالَ فَقَدْ أَحْسَنَ عَاصِمُ بْنُ ثَابِتِ بْنِ أَبِی الْأَقْلَحِ وَالْحَارِثُ بْنُ الصِّمَّهِ وَسَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ» وَرَوَى الْبَیْهَقِیُّ عَنْ سفیان ابْنُ عُیَیْنَهَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ عَنْ عِکْرِمَهَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: جَاءَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ بِسَیْفِهِ یَوْمَ أُحُدٍ قَدِ انْحَنَى فَقَالَ لِفَاطِمَهَ: هَاکِ السَّیْفَ حَمِیدًا فَإِنَّهَا قَدْ شفتی، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَئِنْ کُنْتَ أَجَدْتَ الضَّرْبَ بِسَیْفِکَ لَقَدْ أَجَادَهُ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ وَأَبُو دُجَانَهَ وَعَاصِمُ بْنُ ثابت والحارث ابن الصِّمَّهِ» قَالَ ابْنُ هِشَامٍ: وَسَیْفُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ هَذَا هُوَ ذُو الْفَقَارِ، قَالَ: وَحَدَّثَنِی بَعْضُ أَهْلِ الْعِلْمِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجِیحٍ قَالَ: نَادَى مُنَادٍ یَوْمَ أحد لا سیف الا ذُو الْفَقَارِ، قَالَ: وَحَدَّثَنِی بَعْضُ أَهْلِ الْعِلْمِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَعَلِیٍّ: «لَا یُصِیبُ الْمُشْرِکُونَ مِنَّا مِثْلَهَا حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَیْنَا» قَالَ ابْنُ إِسْحَاقَ: وَمَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِدَارِ بَنِی عَبْدِ الْأَشْهَلِ فَسَمِعَ الْبُکَاءَ وَالنَّوَائِحَ عَلَى قَتْلَاهُمْ فَذَرَفَتْ عَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ثُمَّ قَالَ: «لَکِنَّ حَمْزَهَ لَا بِوَاکِیَ لَهُ» فَلَمَّا رَجَعَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ وَأُسَیْدُ بْنُ الْحُضَیْرِ إِلَى دَارِ بَنِی عَبْدِ الْأَشْهَلِ أَمَرَا نِسَاءَهُنَّ أَنْ یَتَحَزَّمْنَ ثُمَّ یَذْهَبْنَ فَیَبْکِینَ عَلَى عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ. فَحَدَّثَنِی حَکِیمُ بْنُ حَکِیمِ بْنِ عَبَّادِ بْنِ حُنَیْفٍ عَنْ بَعْضِ رِجَالِ بَنِی عَبْدِ الْأَشْهَلِ قَالَ: لَمَّا سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بُکَاءَهُنَّ عَلَى حَمْزَهَ خَرَجَ عَلَیْهِنَّ وهن فی باب المسجد یبکین فَقَالَ: «ارْجِعْنَ یَرْحَمُکُنَّ اللَّهُ فَقَدَ آسَیْتُنَّ بِأَنْفُسِکُنَّ» قَالَ: وَنَهَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّوْحِ فِیمَا قَالَ ابْنُ هشام، وهذا الّذی ذکره مُنْقَطِعٌ وَمِنْهُ مُرْسَلٌ وَقَدْ أَسْنَدَهُ الْإِمَامُ أَحْمَدُ فَقَالَ: حَدَّثَنَا زَیْدُ بْنُ الْحُبَابِ حَدَّثَنِی أُسَامَهُ بن زَیْدٍ حَدَّثَنِی نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لما رَجَعَ مِنْ أُحُدٍ فَجَعَلَ نِسَاءُ الْأَنْصَارِ یَبْکِینَ عَلَى مَنْ قُتِلَ مِنْ أَزْوَاجِهِنَّ قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَلَکِنَّ حَمْزَهَ لَا بِوَاکِیَ لَهُ» قَالَ: ثُمَّ نَامَ فَاسْتَنْبَهَ وَهُنَّ یَبْکِینَ قَالَ: «فَهُنَّ الْیَوْمَ إِذًا یَبْکِینَ یَنْدُبْنَ حَمْزَهَ» وَهَذَا عَلَى شَرْطِ مُسْلِمٍ. وَقَدْ رَوَاهُ ابْنُ مَاجَهْ عَنْ هَارُونَ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ وَهْبٍ عَنْ أُسَامَهَ بْنِ زَیْدٍ اللَّیْثِیِّ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرَّ بِنِسَاءِ بَنِی عَبْدِ الْأَشْهَلِ یَبْکِینَ هَلْکَاهُنَّ یَوْمَ أُحُدٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَکِنَّ حَمْزَهَ لَا بِوَاکِیَ لَهُ» فَجَاءَ نِسَاءُ الْأَنْصَارِ یَبْکِینَ حَمْزَهَ فَاسْتَیْقَظَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «وَیْحَهُنَّ ما انقابن بعد مرورهن فلینقلین وَلَا یَبْکِینَ عَلَى هَالِکٍ بَعْدَ الْیَوْمِ» وَقَالَ مُوسَى بْنُ عُقْبَهَ: وَلَمَّا دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَزِقَّهَ الْمَدِینَهِ إِذَا النَّوْحُ وَالْبُکَاءُ فِی الدُّورِ قَالَ: «مَا هَذَا» قَالُوا: هَذِهِ نِسَاءُ الْأَنْصَارِ یَبْکِینَ قَتْلَاهُمْ فَقَالَ: «لَکِنَّ حَمْزَهَ لَا بِوَاکِیَ لَهُ» وَاسْتَغْفَرَ لَهُ فَسَمِعَ ذَلِکَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ وَسَعْدُ بْنُ عُبَادَهَ وَمُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَهَ فَمَشَوْا إِلَى دُورِهِمْ فَجَمَعُوا کُلَّ نَائِحَهٍ بَاکِیَهٍ کَانَتْ بِالْمَدِینَهِ فَقَالُوا: وَاللَّهِ لَا تَبْکِینَ قَتْلَى الْأَنْصَارِ حَتَّى تَبْکِینَ عَمَّ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَإِنَّهُ قَدْ ذَکَرَ أَنَّهُ لَا بِوَاکِیَ لَهُ بِالْمَدِینَهِ ».

[۴۶] موسوى وادقانى، سید احمد، یاران کوچک امام حسین علیه السلام، ص ۱۳۲؛ به نقل از اسرار الشهاده، فاضل دربندى، ص ۴۶۲؛ دمعه الساکبه، ملا باقر بهبهانى، ص ۳۵۰؛ معالى السبطین، محمد مهدى، مازندرانى، ج ۲ ص ۳۱.

«شِیعَتِی مَا إِنْ شَرِبْتُمْ رَی عَذْبٍ فَاذْکُرُونِی     ***     أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِیبٍ أَوْ شَهِیدٍ فَانْدُبُونِی‏

وَ أَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیرِ جُرْمٍ قَتَلُونی     ***     وَ بِجَرد الخَیلِ بَعْدَ القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی

لَیتَکُم فی یوْمِ عاشُورا جمیعاٌ تَنْظُرونی     ***     کَیفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبَوْا أَن یرْحَمُونی

و سَقَوهُ سَهْمَ بَغْىٍ عِوَضَ الماءِ المَعینِ     ***     یا لَرُزْءٍ وَ مُصابٍ هَدَّ أرْکانَ الحَجِونِ

وَیلَهُم قَدْ جَرَحُوا قَلْبَ رَسُولِ الثَّقَلَینِ     ***     فَالْعَنُوهُم مَا اسْتَطَعْتُم شِیعَتِى فِى کُلِّ حِینٍ».

[۴۷] همان.


Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir

URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%ad%d8%b6%d8%b1-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af-%db%b2%db%b2%db%b9/

تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.