در قرآن کریم برای عینی کردنِ این حقیقت که انسان موجودی است باید بماند، و دنیا مقدّمه‌ی آخرت است، زندگیِ دنیا «هدف» نیست، بلکه پُل است، بلکه مزرعه است، بلکه تجارتخانه است، و این تجارت و زراعت و پُل برای عبور است، باید حاصلِ آن را برای زندگیِ خود مصروف کنیم، هم سوره مبارکه «والعصر»… اثرِ سازندگیِ این سوره به قدری زیاد است که در صدر اسلام مسلمین زمانِ خداحافظی دست به دستِ یکدیگر می‌دادند و این سوره را با یکدیگر قرائت می‌کردند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم * وَالْعَصْرِ * إِنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر»[۱]؛ خدای متعال قسم یاد می‌کند، خدای متعال بندگانِ خود را دوست دارد، خدای متعال ما را آفریده است، ما اثرِ خدای متعال هستیم، ما نقشِ خدای متعال هستیم، ما نقاشیِ خدای متعال هستیم، ما کارِ خدای متعال هستیم، هر کسی کارِ خود را دوست دارم، چون ما کارِ خدای متعال هستیم خدای متعال ما را دوست دارد، خدای متعال از ما خواسته است که ما به سعادت برسیم، ما به کمال برسیم، و خدای متعال برای ما اصلاً کم نگذاشته است، آنچه می‌شد ما را کمک کند تا ما گرفتارِ خسارت نشویم، گرفتارِ عمرباختگی نشویم، گرفتارِ ندامت و حسرت نشویم، خدای متعال در اختیارِ ما قرار داده است، خدای متعال افضلِ بشر را برای تربیتِ ما فرستاده است، خدای متعال انبیاء و ائمه علیهم السلام را که وجودهای نوری و عرشی هستند برای ما خرج کرده است، خدای متعال حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و ائمه علیهم السلام را بخاطرِ ما در این کُره‌ی خاکی گرفتارِ مصیبت‌ها و رنج‌ها کرده است، وقتی خدای متعال قسم یاد می‌کند از روی محبّت این کار را می‌کند، می‌خواهد تا من و شما هدایت بشویم، به «عصر» هم قسم می‌خورد، «عصر» مهم‌ترین چیز به معانیِ مختلف است، «عصر» خیلی مهم است، که یکی از آن‌ها همان «زمان» است، زمانِ ما زیاد نیست، می‌گویند عمر طلا است، ولی این جمله دقیق نیست، اگر انسان طلا را گُم کند ممکن است بتواند دوباره آن را بدست بیاورد ولی عمرِ رفته دیگر بر نمی‌گردد، طلا چه زمانی می‌تواند عمر باشد؟ آیا حیف نیست؟ ما با این عمرِ خود چه می‌کنیم؟ تابحال چکار کرده‌ایم؟ خدای متعال که به «عصر» قسم یاد می‌کند درواقع یک تیر و چند نشان است، یعنی قدرِ خودتان و زمانِ خودتان را بدانید، از این فرصت، از این ظرفیت استفاده‌ی کامل را ببرید. حال خدای متعال می‌خواهد با این قسم چه حقیقتی را به خوردِ ما بدهد و ما باور کنیم؟ این حقیقت که «إِنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»، در حالِ آب شدن هستی، در حالِ تَلَف شدن هستی، در حالِ از دست رفتن هستی، عمرِ تو در حالِ آب شدن است. چکار کنیم این عمری که در حالِ آب شدن است از دستِ ما نرفته باشد و خرج و هزینه نشده باشد و برای ما ذخیره بشود و از دستِ ما نرود و برای ما بماند؟ خدای متعال چهار مسئله را در اینجا بیان فرموده است.

 

یک «ایمان»؛ زندگی عبارت است از «ایمان»، اگر ایمان نباشد انسان زنده نیست، کافر مُرده است، ایمان به انسان امنیت می‌دهد، انسان سنگرِ امانِ بشر است، ایمان نردبانِ عروج است، ایمان شهپرِ معراجِ انسانِ خاکی است که انسان را افلاکی می‌کند و انسانِ فرشی را عرشی می‌سازد، ایمان به خدای متعال و ایمان به ابدیت و ایمان به صراط مستقیم که پیامبران و ائمه علیهم السلام هستند. ایمان بدونِ عمل مانندِ درختِ بدونِ ثمر است، «إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»، انسان برای کار آمده است…

ای که دستت می‌رسد شو کارگر…

مرحوم شیخ مرتضی طالقانی عارف، استادِ مرحوم آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف این شعر را… ما از علامه جعفری رضوان الله تعالی علیه شنیدیم که گفتند: نزد شیخ درس می‌خواندم، آخرین روزی که دیگر بعد از آن ایشان را ندیدیم به محضرِ ایشان رفتم و دیدم در بستر افتاده است، تا مرا دید دستِ خود را روی چشمِ خویش و بالای ابروی خویش گذاشتند و فرمودند: برو آقا جان! درس تعطیل است. گفتم: آقا! درس تعطیل نیست و حوزه‌ها دایر است، فرمودند: برو آقا جان! خرِ طالقان رفته است و پالانِ آن مانده است… فهمیدم که سفرِ آخرت موردِ نظرِ ایشان است و در حالِ رفتن هستند، به ایشان عرض کردم که در این لحظه‌ی آخر یک چیزی به ما بگویید که برای ما درس و ذخیره باشد، این شعر را خواندند:

ای که دستت می‌رسد شو کارگر…

 

آمده‌ای که کار کنی، اینجا جای کار است، اگر اینجا کار نکنی بهشت نداری، «وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى»[۲]، آمده‌ایم که نماز بخوانیم، آمده‌ایم که شب زنده داری داشته باشیم، آمده‌ایم تا تضرّع کنیم و دلِ خویش را نازک کنیم، آمده‌ایم تا سیمِ خود را با خدای متعال وصل کنیم، آمده‌ایم تا به عائله‌ی خدای متعال برسیم، آمده‌ایم تا اهلِ خیر و خدمت باشیم، آمده‌ایم تا به علم و معرفت برسیم و این گنج را با خودمان به آخرت ببریم، آمده‌ایم تا به کمال برسیم، آمده‌ایم تا ترقّی کنیم، آمده‌ایم تا آباد بشویم و آباد کنیم، عمرِ خود را چکار کردیم؟ خراب کردیم یا آباد؟ چونکه از پای افتی خواهی زد به سر… ناگهان می‌بینی که دیگر کاری از دستِ تو ساخته نیست، بعد دیگر به سر زدن هم فایده‌ای ندارد، می‌خواهیم چکار کنیم؟ «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»، تا می‌توانیم از عمرِ خود کار بکشیم، یک لحظه‌ی آن هم خسارت است والله… اگر حتّی یک لحظه‌ی آن هم بیخود از دستِ ما برود… روز قیامت می‌بینیم که ما می‌توانستیم با یک لحظه چقدر بالا برویم، جا ماندیم و به مقصد و به قلّه نرسیدیم.

 

سوم: تواصی به حق است.

شما عضوِ یک مجموعه‌ای هستید، اگر خودِ تو آباد باشی و جامعه خراب باشد تو هم خراب می‌شوی. تمامِ اعضای انسان به یکدیگر کمک می‌کند، اگر همه سالم باشند تعاونِ عمومی دارند، اگر یک عضو درد داشته باشد و درد شدید بشود همه‌ی اعضاء را گرفتارِ خود می‌کند و نمی‌تواند کاری انجام بدهد، این است که باید جامعه را درست کرد، باید همّت به خرج داد، باید به خانواده رسید، باید فرزندانِ سالم تربیت کرد، باید مسیرِ درست زندگی کردن را به خانواده نشان داد، باید خودمان برویم و بگوییم حال که می‌بینی من در خطِ خوب می‌روم تو هم به دنبالِ من بیا. تواصی به حق، امر به معروف و نهی از منکر، بی‌تفاوت نبودن، حساس بودنِ به خوبی‌ها و بدی‌ها، عکس‌العملِ متناسب نشان دادن در جامعه. «وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر»، تواصی به صبر هم لازمه‌ی تواصی به حق است، باید حوصله داشته باشیم، باید دستپاچه نشویم، باید جامعه‌ی مریض را، فردِ مریض را… با یک آمپول که نمی‌توان سلامتی داد، زمان می‌برد، صبر می‌خواهد، استقامت می‌خواهد، مقاومت می‌خواهد. اگر این کارها را نکردیم خدای متعال می‌فرماید که «إِنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»، این خسران است.


[۱] سوره مبارکه عصر

[۲] سوره مبارکه نجم، آیات ۳۹ و ۴۰