أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی‏».[۱]

«الحَمدُ للهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَى سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنَا طَبِیبِ نُفُوسِنَا وَ شَفِیعِ ذُنُوبِنَا أبِی القَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ المَعصُومینَ سیَّمَا الحُجَّهِ بَقِیَّهِ اللهِ فِی العَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ تَعالَی فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ رِضاهُ‌ وَ رَأفَتَهُ وَ دُعائَهُ وَ خَیرَهُ وَ الإستِشهَادَ بَینَ یَدَیهِ وَ اللَّعنُ عَلَی أعدَائِهِم أجمَعِینَ».

شکر زبانی

شکر بر اساس بیان خواجه‌ی طوسی (قدّس الله سرّه) مراتبی داشت که یکی از مراتب آن عمل زبان است؛ جایگاه شکر در زبان. شکر زبانی چگونه است؟ شکر زبانی را فرمودند که یک بخش آن این است که انسان ولی نعمت خود را تحمید کند، تمجید کند، تسبیح کند و تهلیل. یعنی انسان شاکر دوام ذکر دارد. ذکر هم که خدای متعال آن‌چنان سفره‌ی ذکر را گسترده است و متنوّع قرار داده است الی ما شاء الله، ولی در میان اذکار ذکر شریف تسبیح و تحمید و تکبیر که این‌جا تمجید فرمودند و تهلیل، کلمه‌ی طیّبه‌ی «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ». این‌ها پایه‌های عرش خدا است.

حکمت ساختار کعبه

از وجود مبارک پیامبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) (صلوات) سؤال شد که چرا کعبه‌ی شریف چهار گوشه دارد، اضلاع اربعه دارد؟ وجود مبارک حضرت فرمودند برای این‌که محاذی بیت المعمور است و بیت المعمور اضلاع اربعه دارد. عرض کردند چرا بیت المعمور چهار ضلعی است؟ جواب فرمودند: برای این‌که عرش خدا چهار ضلعی است. سؤال شد چرا عرش خدا چهار ضلعی است؟ فرمود: برای این‌که پایه‌های عرش «سُبحَانَ اللهِ وَ الحَمدُ للهِ وَ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ وَ اللهُ أکبرُ». لطف خداوند منّان در همه‌ی امور بر این تعلّق گرفته است که ما از محسوس به سوی معقول می‌رویم. کعبه امر محسوسی است، اضلاع آن برای ما اضلاع مادّی است، ولی برای اهل دل کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود.

عظمت علم خداوند

انسان یک احرامی ببندد می‌فهمد که کعبه وسیله‌ی عروج است، کسی در این مسیر قرار بگیرد به عرش می‌رسد. عرش هم امر غیر مادّی است. ارکان اسماء و صفات الهی را انسان از این طریق می‌تواند در دسترس خود قرار بدهد. «سُبحَانَ اللهِ وَ الحَمدُ للهِ وَ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ وَ اللهُ أکبرُ». عرش خدا هم علم خدا است و هم قدرت خدا است. «وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»[۲] یعنی علم او را می‌فرماید که هیچ کسی به علم خدا ندارد. علم خدا محاط احدی قرار نمی‌گیرد؛ یعنی علم خدا حد ندارد، مطلق است. مطلق محاط قرار نمی‌گیرد. «إِلاَّ بِإِذْنِهِ» خدای متعال کسی را مأذون بدارد که از چشمه‌سار علم الهی چیزی نصیب او شود به مقدار اذن از علم خدا بهره می‌گیرد.

«وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» این علم را در کنار وسعت  کرسی خود که آسمان و زمین را در بر گرفته است. علم و قدرت خدا که ذات احدیّت است، این عرش الهی هم به علم الهی هم به قدرت الهی تعبیر می‌شود.

انسان و مظهر علم خدا شدن

انسان چطور مظهر علم خدا شود؟ چطور مجرای قدرت حق تعالی شود؟ چه کار کند که در کرسی کن فیکون بنشیند؟ راه آن این است که «سُبحَانَ اللهِ وَ الحَمدُ للهِ». این انسان وقتی خدا را منزّه می‌کند اعتراف به نقص ما سوی است. هر چه غیر خدا است ناقص هستند، تنها وجودی که منزّه از همه‌ی محدودیت‌ها و نواقص است ذات متعال است. او منزّه است، دیگران منزّه نیستند. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[۳]. بیچارگی ما ذاتی ما است، آن را هیچ کاری هم نمی‌شود کرد. به هر جا کسی از نظر علمی و توان و جلال و جمال و جبروت برسد هیچ چیز آن برای خود او نیست، ذات تهی است، میان تهی است، اساس کار او این است که هیچ چیز آن برای خود او نیست، همه برای دیگری است، هر چه دارد عاریتی است، هر چه دارد این دارایی او بدهی خدا است، سرمایه‌ی او برای خود او نیست، اساس کار او وابستگی و تعلّق به حضرت حق (سبحانه و تعالی) است. انسان وقتی تسبیح می‌گوید هر چه شرّ و بدی است به خود می‌بندد.

علاقه‌ی خداوند نسبت به بندگان

خدای متعال بنده‌ی خود را دوست دارد و تمام مشکلاتی که برای بنده پیش می‌آید خدا منزّه است از این‌که بنده‌ای را گرفتار کند. گرفتاری‌های شما از خود شما است. «وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ»[۴]، «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ»[۵]. این تنزیه حق تعالی، تسبیح حق تعالی، ‌تنبّه به این معنا است که خود انسان مشکل‌ساز می‌شود، نکبت برای خود او است، بلا برای خود او است، عذاب برای خود او است. تمام گرفتاری‌ها را خود ما برای خود فراهم کردیم وگرنه خدا برای کسی گرفتاری درست نمی‌کند. «بِیَدِه الخَیر» او خیر مطلق است و خیر هم به دست او است.

حمد و سپاس مخصوص خدا است

«الحَمدُ للهِ». انسان وقتی «الحَمدُ للهِ» می‌گوید معنای آن این است که هیچ کس هیچ چیز ندارد، حمد مخصوص حق تعالی است، زیرا که جمال حق را، جلال حق را، صفات جمیل حق تعالی را هیچ کسی آن‌گونه که هست درک نمی‌کند تا او را حمد کند. او آن‌گونه است که «وَصَفَ نَفسَهُ»؛ «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ»[۶]. خدای متعال از وصف هر واصفی برتر است. هیچ کسی نمی‌تواند خدا را وصف کند. خدا به ما رحم کرده که خود خود را ستوده است وگرنه ما در ستایش خود هم بد عمل می‌کردیم، به جای ستایش گاهی انسان وقتی جاهل باشد ذمّ می‌کند. امّا خدا به زبان ما گذاشته است که بگوییم «الحَمدُ للهِ».

حامد و محمود فقط خدا است، چون همه‌ی خوبی‌ها از او سرچشمه می‌گیرد

این هم حامد خدا… چون غیر خدای منّان آن معرفت را ندارد تا درک بکند جمیل اختیاری حق تعالی را و در برابر جمیل اختیاری بخواهد ثنای او را بگوید. او خود خود را می‌یابد و غیر او او را در حدّ او نمی‌یابد. «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»[۷]. و در مقام اداء ثنا هم باز جز خود خدای منّان کسی نمی‌تواند، چون نعمت‌های الهی بی نهایت است، جمیل اختیاری حضرت حق در حدّی نیست که ما بتوانیم احصاء کنیم و در برابر او حمدی داشته باشیم. بنابراین حامد اختصاصاً حضرت حق (سبحانه و تعالی) است. محمود علی الاطلاق هم خود او است، چون هر کس هر چه خوبی دارد متعلّق به خدا است، هیچ کسی خوبی را از ذات خود ندارد، همه عاریت گرفتند. پس حتّی شکر ما در برابر مجاری فیض خدا به ذات احدیّت بر می‌گردد.

محبوب‌ترین کلمه نزد اهل ذکر

«لَا إلَهَ إلَّا اللهُ». این کلمه‌ی طیّبه‌ی «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» برای اهل باطن، برای اهل الله، برای اهل ذکر محبوب‌ترین کلمه است. «مَا قُلتُ أنَا وَ لَا مَن قَبلِی قَولاً أفضَل مِن لَا إلَهَ إلَّا اللهُ». لذا بزرگان ما که دوام ذکر داشتند ذکر آن‌ها «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» بوده است. خدا آقای خوشوقت ما را رحمت کند و بزرگان دیگری که بودند این‌ها به ما می‌گفتند روزی هزار «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» بگویید، ولی ذکر خود آن‌ها دائماً «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» بود. «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» دل را نرم می‌کند. مرحوم آیت الله خوشوقت (اعلی الله مقامه) کلمه‌ی طیّبه‌ی «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» را برای دفع وسواس و رفع وسواس توصیه می‌فرمودند. نه وسواس به معنی طهارت و نجاست، وسوسه‌های درونی انسان با کلمه‌ی طیّبه‌ی «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» زدوده می‌شود.

نرمی دل برای پذیرش بذر نماز

 کلمه‌ی طیّبه‌ی «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» چشمه است و غبار دل را پاک می‌کند، زمین دل را هم نرم می‌کند، چون تا دل سخت است بذر نماز روی صخره نمی‌روید، باید زمین نرمی باشد که نهال در آن بکاریم، بذر در آن بپاشیم. زمین را که شخم می‌زنند حتّی خاک است، امّا وقتی رسوب کرده و محکم شده است این بذر را، باران را پذیرش ندارد، باید لطافت داشته باشد تا پذیرش داشته باشد.

دلی که غلظت گرفته است مظهر لطف لطیف نمی‌تواند باشد. گناه دل را سخت می‌کند. دل که سخت شد بذر نماز در آن هضم نمی‌شود، جذب نمی‌شود؛ نهال عمل صالح ریشه نمی‌گیرد، سخت است. این هسته را که خدای متعال در درون زمین قرار می‌گیرد نصف آن در زمین می‌رود، نصف آن بالا می‌آید؛ نصف آن ریشه می‌شود، نصف آن ساقه می‌شود. وقتی زمین نرم نبود نه ریشه پیدا می‌کند نه ساقه پیدا می‌کند. آن وقت انسان نمی‌تواند شجره‌ی طیّبه شود. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتی‏ أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها‏»[۸].

استقامت شجره‌ی ایمان

شجره‌ی طیّبه هم اصل و ریشه می‌خواهد، ریشه هر چه عمیق‌تر باشد استحکام آن بیشتر است و زمین اگر نرم نباشد، به صخره بخورد دیگر ریشه فروتر نمی‌رود. وقتی ریشه نداشت باد، طوفان آن را می‌اندازد. شجره‌ی ایمان وقتی محکم نباشد طوفان شهوت، طوفان تهدید، طوفان تطمیع آن را می‌اندازد، ولی وقتی ریشه محکم بود تندبادها، طوفان‌ها آن را نمی‌اندازد. یک بخشی از آن ریشه است که باید زمین نرم باشد تا ریشه کند، یک بخشی از آن ساقه است باید زمین نرم باشد که این این خاک‌ها را بالا بزند و بتواند جوانه بزند و بالا برود. اگر زمین نرم نبود هم ریشه نخواهد داشت، هم ساقه و رشد به بالا نخواهد داشت.

دلی نرم، زمینی مناسب برای فلاحت و رستگاری

در درون ما هم همین‌طور است. این اعمالی که ما انجام می‌دهیم ما داریم فلاحت می‌کنیم. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[۹]. مؤمن فلّاح است، داریم فلاحت می‌کنیم. تقوای ما، اعمال ما، عبادت‌های ما فلاحت ما است. باید زمین مناسب داشته باشیم تا فلاحت ما برای ما حاصل بدهد و این زمین مناسب دل نرم است. دل نرم را گناه سخت می‌کند ولی «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» نرمش می‌دهد، لذا دفع وسوسه می‌کند. البتّه «وَ لیَکُن فِی ذُکرِنا» که ذکر ورد زبانی نیست. کسی که «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» می‌گوید خود را نفی می‌کند، باید باور کند که خود او بت نباشد، مثل من بدبخت نشود. انسان وقتی خود بت شد دیگر مردم را به خود دعوت می‌کند، به خدا دعوت نمی‌کند، و لو ظاهر او به خدا دعوت می‌کند امّا این ظاهرها ملاک نیست، دعوت به نفس است. خیلی از ما دعوت به نفس می‌کنیم، خدا در وجود ما نیست. وقتی نداریم دیگران را داریم به چه دعوت می‌کنیم؟ به چیزی که خود ما نداریم؟

کسالت در نماز

«لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» اوّل نفی خود است. انسان تا خود را له نکند، زیر پا نابود نکند خدا ندارد. باید این بت نفس را با تبر ایمان خورد کرد، هیچ خبری از انانیّت باقی نباشد و الّا انسان منافق می‌شود. حرف‌های او حرف‌های درستی است ولی وقت نماز که می‌شود می‌بینی که سرگرمی دارد. نماز خواندند؟! خاک بر سرت شد، کجا بودی که نماز خواندند. خدا تو را صدا زد صدای خدا را نشنیدی؟ «حَیَّ عَلَی الصَّلَاهِ، حَیَّ عَلَی الصَّلَاهِ، حَیَّ عَلَی الفَلاحِ، حَیَّ عَلَی الفَلاحِ» دارند ندا می‌دهند بیا، من منتظر هستم. بیچاره‌ی بدبخت، خدا را منتظر گذاشتی داری چه کار می‌کنی؟

«وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاهِ قامُوا کُسالى‏»[۱۰]. نماز می‌خواند امّا با کسالت نماز می‌خواند، چیزهای دیگر برای او از نماز شیرین‌تر است. کار دیگر انجام دادن سهل است ولی کار را رها کردن و نماز خواندن برای او سخت است، اسم این کسالت در نماز می‌شود. رغبت او به چیزهای دیگر بیشتر از نماز است. لذا امر دایر باشد آن غذای لذیذ را بخورد یا این کامپیوتر را ببیند یا تلفن مشغول باشد یا برخیزد نماز بخواند، آن‌ها بیشتر برای او جاذبه دارد، نماز خیلی برای او جاذبه ندارد. این علامت نفاق است.

از علایم نفاق

 یکی از علایم نفاق این است که کشش برای نماز ندارد. کوشش را کشش تأمین می‌کند. اگر کشش نباشد کوشش انسان ضعیف می‌شود. دل وقتی برود جوارح دنبال دل می‌رود. لذا این «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» کلمه‌ای است که، اکسیری است که انسان را متحوّل می‌کند. انسان یک «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» واقع گفته باشد کار او درست است، غبار دل را پاک می‌کند.

عبرت

شما بیایید مثل من نشوید، ما باختیم. اوّل جوانی شما است، من برای شما عبرت باشم. خود را بیچاره نکنید. بهشت حق است، خدا حق است. با خدا رفیق شوید، خود را کنار بزنید و مراقبت بر زبان داشته باشید،‌ مراقبت بر اعضا و جوراح داشته باشید، آن وقت بگویید «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ». کسی که «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» می‌گوید گناه می‌کند، «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» او حقیقت ندارد، غیر خدا را به جای خود قبول کرده است. «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»[۱۱]. بدبخت کسی که یک عمر اسیر دشمن خود بوده نمی‌فهمد. دشمن تا قعر جهنّم انسان را می‌برد. انسان یک وقت بیدار می‌شود می‌بیند همه چیز خود را دشمن از بین برده است. «وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلاًّ کَثیراً أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ»[۱۲] عبرت نمی‌گیرید. با خدا باشید «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» را «لَا إلَهَ إلَّا اللهُ» عملی بکنید.


 

[1]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۵۵٫

[۳]– سوره‌ی فاطر، آیه ۱۵٫

[۴]– سوره‌ی نساء، آیه ۷۹٫

[۵]– سوره‌ی شوری، آیه ۳۰٫

[۶]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۰۰٫

[۷]– بحار الأنوار، ج ۶۸، ص ۲۳٫

[۸]– سوره‌ی ابراهیم، آیات ۲۴ و ۲۵٫

[۹]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۱٫

[۱۰]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۴۲٫

[۱۱]– سوره‌ی یس، ‌آیه ۶۰٫

[۱۲]– همان، آیه ۶۲٫

 _MG_8251

 

_MG_8236

 

_MG_8252