«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی سَیِّدِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِ نُفوسِنَا شَفیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهِ مَوْلَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أرْوَاحُنَا وَ أرْواحُ مَنْ سِوَاهُ فِدَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِینَ».

قطعی بودن قوانین عالم مادی

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ».[۲]

تأمّل در آیات قرآنی و تدبّر و تفکّر در وحی آسمانی برای دل‌های نورانی روزنه‌هایی از معارف را باز می‌کند که این معارف معارف نوری است، در لابلای کتاب‌ها نیست، بلکه فضل خدا است. در آیه‌ی بعدی، «أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» بعد می‌فرماید: «فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً». این آیه‌ی کریمه به صراحت می‌فرماید کسانی که از پیغمبر اطاعت می‌کنند، ولایت پیغمبر را به عهده گرفته‌اند، از رسول خدا پیروی می‌کنند، دین پیغمبر را، قرآن پیغمبر را، احادیث پیغمبر را یدک نمی‌کشند، خود آن‌ها جلو نیفتاده‌اند دین را دنبال خود بکشانند.

Sadighi-Masjed-13941217-ThaqalainSite (1)

آن‌گونه که بعضی روشن فکرهای غرب‌گرا اصولی از تراوشات ظلمانی دنیای غرب را پذیرفته‌اند و دین را و اخلاق را و حلال و حرام را نسبی می‌انگارند و همه چیز را به نفع مسائل مادی توجیه می‌کنند. انسان موحّد سِلم است، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّهً».[۳] در برابر حق، روح سالم باید تسلیم باشد، همان‌طور که در برابر واقعیّات عالم عقلای عالم تسلیم هستند، توقّع ندارند سنّت‌ها و قوانین حاکم بر عالم، تابع آن‌ها باشد. می‌دانند زمین جاذبه دارد، در برابر جاذبه‌ی زمین هیچ وقت به مخیّله‌ی آن‌ها خطور نمی‌کند که زمین بی‌جهت جاذبه دارد، این بار من می‌خواهم با جاذبه‌ی زمین مقابله کنم، من آزاد هستم. خود را از بالای بام برای مقابله‌ی با جاذبه‌ی زمین پرتاب کند، هیچ عاقلی این کار را انجام نمی‌دهد.

قوانین حاکم بر عالم واقعیّاتی است که ما بپذیریم یا نپذیریم، مخالفت کنیم یا مخالفت نکنیم، تأثیری ندارد. اگر کسی باور کرد که زمین جاذبه دارد از فاصله‌ی زیاد نباید خود را رها کند و الّا جاذبه می‌کشد، مغز او را از بین می‌برد، این هرگز با قوانین عالم مخالفت نمی‌کند. روشن‌فکر هم باشد این‌جا که می‌رسد می‌گوید نه، این‌جا آزادی نیست، یک قانون در عالم است، انسان باید در مقابل این قانون تسلیم باشد. یا کسی که غدّه‌ای در بدن او وجود دارد به دکتر مراجعه می‌کند، دکتر می‌گوید این خوش خیم است باید یک عمل جرّاحی انجام دهیم این را دربیاوریم. هیچ وقت نمی‌گوید من آزاد هستم، چه کسی حوصله دارد تن به جرّاحی بدهد؟ ضعیف می‌شوم، من نمی‌خواهم این کار را انجام دهم. در برابر قوانین پزشکی همه سر تسلیم فرود می‌آورند، کسی لجاجت نمی‌کند. روشن‌فکر هم به این‌جا می‌رسد ادّعای نسبیّت نمی‌کند، می‌داند که بیماری بیماری است، جرّاحی جرّاحی است، دارو دارو است. هم باید داروی تلخ طبیب را پذیرا باشد، هم جرّاحی توأم با ضعف بدنی را بپذیرد و می‌پذیرد، تمام دنیا می‌پذیرند.

غافل بودن از قوانین خداوند

همین‌ها غافل هستند که خدا برای سعادت بشر هم قوانینی را وضع کرده، همان خدایی که برای عالم کیهانی، سیّارات، ثوابت، خورشید، قانون وضع کرده است. در برابر انرژی، در برابر هوا، در برابر آب، در برابر جاذبه، این همه واقعیّاتی که در عالم وجود دارد، هیچ کس در برابر این قوانین حاکم و متقن با ادّعای آزادی به مقابله برنمی‌خیزد. وقتی انسان تشنه شد قانون این است که آب او را سیراب کند، کسی بگوید من آزاد هستم، نمی‌خواهم، به آب اعتنا ندارم. انسانی هم که به نماز اعتنا ندارد، به روزه اعتنا ندارد، محرّمات الهی را بی‌محابا انجام می‌دهد، مثل همان انسانی است که بگوید من به جرّاحی عقیده ندارم، این‌ها نسبی است، برای یک محیطی خوبی است برای یک محیطی بد است.

Sadighi-Masjed-13941217-ThaqalainSite (2)

تفاوت اثرات امور معنوی و مادی

قرآن کریم می‌فرماید… وضع معنویّت با وضع امور دنیوی تفاوتی که دارد میکروبی که به بدن انسان نفوذ می‌کند و موضعی از بدن را گرفتار می‌کند، انسان سوز احساس می‌کند، درد احساس می‌کند، غدّه‌ای درمی‌آید، یک جایی ورم می‌کند، انسان این را حس می‌کند.

متأسّفانه دروغ مثل میکروب اثر در جسم انسان نمی‌گذارد، غیبت مثل سرماخوردگی نیست، مثل زکام نیست که انسان وقتی غیبت می‌کند تب کند. یا ریا مثل چاقو خوردن نیست، مثل گلوله خوردن نیست، کسی ریا می‌کند احساس کند جایی از او خراشی برداشته است. نامرئی است، غیر محسوس است. این است که بشر گرفتار است و اعتنا نمی‌کند. بشر به حسّیات عادت کرده، به مادیات انس گرفته است. آنچه که حس نمی‌شود انسان باید با تمرینات و تربیت به آن برسد و الّا در برابر آن موضع می‌گیرد و نهایتاً سقوط می‌کند.

ایمان داشتن با توفیق الهی

خدای متعال این واقعیّت را برای بعضی ملموس کرده است. ایمان مثل نوری است، همان‌طور که نور برق فضای ظاهری را روشن کرده، نور ایمان فضای قلب انسان را، فضای فکر انسان را روشن می‌کند و چون فضا روشن است اگر چیز مضرّی وارد دل شود انسان آن را احساس می‌کند. خدا منّت گذاشته، کسانی که مطیع پیغمبر هستند و در برابر قوانینی که سعادت بشر را تضمین می‌کند و قوی‌تر از قوانین حاکم بر نظام اجرام کیهانی، اتم، خاک، آب، کوه و امثال این‌ها دارد… باطن عالم خیلی وسیع‌تر از عالم ظاهر است، قوانین باطنی هم خیلی پیچیده‌تر و نقش آفرین‌تر از قوانین ظاهری است. لذا پروردگار عزیز برای رسیدن به این معنا که انسان ایمان را برای خود نعمت بداند و ایمان برای او محبوب باشد، سرمایه باشد، عافیت باشد، تغذیه‌ی روحی باشد، تنفّس باطنی باشد و فضای جان او با ایمان آرایش شده باشد، آراسته شده باشد. این را کسانی می‌فهمند که مقابل آن برای آن‌ها منفور شده باشد، «وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ».

Sadighi-Masjed-13941217-ThaqalainSite (3)

معنای کفر

کفر ناسپاسی است، نعمت را نادیده گرفتن است، نعمت را پرده‌پوشی کردن است، نعمتی بالاتر از دین خدا نیست. کافری که دین را قبول نمی‌کند مثل انسانی است که آب را قبول نمی‌کند. همان‌طور که کسی به آب نگاه نکند یا خاک بریزد چشمه‌ای را بپوشاند، این آب را دوست ندارد، نفرت دارد. این کفر کرده، یعنی پوشانده، نگذاشته این ظاهر شود، نعمتی که برای او حیاتی است از این نعمت نخواسته استفاده کند و برای این‌که به کلّی از دسترس خارج کند با سنگ و خاک و خاکستر آن را پر کرد.

چشمه‌ی ایمان یک حقیقتی مثل چشمه‌ی حیاتی ظاهری است، ایمان به خدا را نباید با انکار، با لجاجت، با جهالت پوشاند و با آن مقابله کرد. لذا کسی که خدا را قبول نمی‌کند، آخرت را نمی‌پذیرد، وحی و نبوّت را قبول ندارد، مثل همان انسانی است که نور را قبول ندارد، مثل آن انسانی است که آب را قبول ندارد، مثل آن انسانی است که هوا را قبول ندارد. چطور آن‌جا کسی قبول نداشته باشد خود را با این نعمت‌ها فاصله می‌دهد و این نعمت‌ها را می‌پوشاند، زیر خروارها سنگ و سنگلاخ قرار می‌دهد، انسان‌هایی که با گناهان خود، با رذایل خود، با مکابره‌ی خود، فطرت خود را پوشانده‌اند، این آیینه‌ی خدا نما را پس پرده‌ی انکار قرار داده‌اند، این‌ها هم کافر هستند.

خدای متعال کفر را، یعنی این‌طور پوشش دادن حقایق و واقعیّات را برای عدّه‌ای منفور قرار داده، دوست ندارد که کافر باشد، از کفر فاصله می‌گیرد، از کفر نفرت دارد، بدش می‌آید، اشمئزاز دارد، گریز دارد، همین‌طور از فسق.

مفهوم فسق و عصیان

فسق خروج از مسیر فطرت است، این خطّ فطرت خطّ خدا است، انسان را به کمالات مناسب خود می‌رساند. کسی در عوض این‌که صداقت داشته باشد که مسیر فطرت است، از جادّه به خاکی بزند، دروغ بگوید، این فاسق شده، این از پوسته‌ی خود، از مسیر خود، خارج شده است. «وَ الْعِصْیانَ»، چموشی کردن، طغیان کردن، گردن کلفتی کردن. این‌ها را خدای متعال برای شما مؤمنین مکروه قرار داده، شما نسبت به این‌ها سنخیّتی ندارید. قماش وجود شما با کفر سازگاری ندارد، با فسق سازگاری ندارد، با چموشی و عصیان و طغیان سازگاری نشان نمی‌دهد.

مقام عطا و بخشش

چه کنیم که به آن‌جا برسیم؟ راه‌هایی که در این جریان از قرآن کریم به نظر می‌‌رسد کارساز باشد و می‌توانیم این‌ها را جزء برنامه‌های زندگی خود قرار دهیم، یکی در سوره‌ی مبارکه‌ی لیل است، برنامه‌ای را خدای متعال به ما نشان داده، «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏».[۴] امّا کسی که اهل اعطا و بخشش باشد، فقرا را از یاد نمی‌برد، نسبت به دوستان خود خیر می‌رساند، نسبت به همسایه‌های خود مرتّب اطعام می‌کند، غذا می‌دهد، قرض لازم داشته باشند قرض الحسنه می‌دهد، یک وقت مهمان دارند فرش ندارد فرش خود را می‌دهد. اهل عطا و بخشش است، هر جا نیازمندی ببیند یا زمینه‌ی احسان و محبّت ببیند، ولو این‌که از نظر مادی شخص مشکلی ندارد تا من مشکل او را حل کنم، ولی او را اکرام می‌کنم، از باب اکرام به او تحفه می‌دهم، هدیه می‌دهم. این مسئله‌ای که انسان از مال می‌گذرد، رشته‌ی علاقه‌ی خود را از مال قطع می‌کند. انسان وقتی برای رضای خدا از مال خود به کسانی احسان می‌کند، اطعام می‌کند، تحفه می‌دهد، این خودسازی است. قبل از آن‌که به فقیری خدمت کرده باشد، قبل از آن‌که زمین خورده‌ای را بلند کرده باشد، قبل از آن‌که دل فامیلی را خشنود کرده باشد، به خود خدمت کرده است. تا به حال این بسته بود، یک زنجیری او را وابسته کرده بود، این زنجیر را قطع کرد و آزاد شد. یکی از زنجیرهای وابستگی خود را قطع کرد، حرّیت پیدا کرد، آزادی پیدا کرد.

ایثار، قدم اوّل دستیابی به عصمت

قدم اوّل ایثار است، انسانی که بخواهد به واقعیّات باطنی دسترسی پیدا کند، مفاسدی را که در گناهان وجود دارد آن‌ها را لمس کند تا از آن نفرت پیدا کند، قدم اوّل ایثار است. لذا اگر کسی کم هم دارد باید از آن کم خود بگذرد. ایثار برای ثروتمندها نیست، برای همه است، طلبه هم باید در محدوده‌ی طلبگی خود گاهی اگر هیچ چیزی ندارد، قربه الی الله یک وعده غذا نخورد این یک وعده غذای خود را به فقرا بدهد. از این‌جا شروع می‌شود، اوّلین قدم ایثار است، تمرین گذشت و قطع علاقه‌ی از محبوب‌های مادی است، «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏».

پرهیز از خودنمایی در هنگام بخشش

نکته‌ی دوم یا قدم دوم، گام مؤثّر دوم این است که عطای خود را آلوده نکند. گاهی انسان عطا می‌کند ولی عطای او برای خودنمایی است. در این خودسازی نیست. کسی که سفره می‌اندازد… بعضی از کاندیداها و نامزدها خرج‌های میلیاردی کرده‌اند و در آن مقطع چه ریخت و پاش‌هایی که داشته‌اند. سابقه ندارد، بعد از تمام شدن انتخابات هم دیگر سراغ این مردم نمی‌روند، از این سفره‌ها ندارند، از این پول‌ها هم نمی‌دهند. این‌جا این عطا کرده، بخشش کرده، ولی خودسازی نکرده، خودنمایی کرده، ریا کرده، خیانت به خود کرده، اسراف کرده است، این تبذیر کرده، اخوان الشّیاطین شده، این به کاری نمی‌آید.

قرآن کریم دقیق صحبت می‌کند، اگر عطای کسی در پایگاه تقوا بود، «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏»، این از باب تقوای الهی این عطا را کرد، اخلاص داشت، نمی‌خواست او را بخرد، می‌خواست به او برای رضای خدا کمک کند. بعضی آدم‌ها را می‌خرند، رأی می‌خرند، آدم می‌خرند، فضا درست می‌کنند، این‌ها هیچ ارزشی در پیشگاه خدا ندارد. اگر این‌ها بد باشند بدتر هم می‌شوند، قدم اوّل گذشت است، عطا است، بخشش است، ولی مشروط به این‌که این بخشش از پایگاه تقوا به بالا فرستاده شود، و الّا قدرت عروج پیدا نمی‌کند.

نکته‌ی سوم اگر بی‌غرض بود، بی‌مرض بود، در احسان خود، در خدمت خود، در ایثار خود، در ازدواج دادن دختری، در فراهم کردن امکان برای جوان عزبی که جزء جهادهای مالی است و خیلی افراد غفلت دارند و از این کارهای مهم انجام نمی‌دهند، روز قیامت هم غصّه می‌خورند، حسرت می‌خورند. این کارها را انجام داد، ولی قصد او نشان دادن خود نبود، قصد او خریدن رأی نبود، قصد او درست کردن جلال و جبروت برای خود نبود، بلکه تقوا بود. انسان باتقوا کسی است که به وظایف خود در مورد خلق خدا آشنا است، خود را جزئی از کلّ جامعه می‌داند، درد جامعه را درد خود می‌داند، نداشتن افراد را نداشتن خود می‌داند، «قربه الی الله». چون این‌طور بود، خدا را در نظر گرفت و خالی از هر شائبه‌ای عطا کرد، بخشش کرد.

یاری خداوند در انجام کار خیر

حالا که شائبه نداشت، غرض و مرض نداشت، آیا این کفایت می‌کند که انسان را در راه بیندازد، خوبی‌ها برای او جاذبه پیدا کند، راه او بدون سنگلاخ باشد بتواند به راحتی با جاذبه‌های بالا پرواز کند؟ خیر، شرط سومی هم در این آیه مطرح فرموده و آن «صَدَّقَ بِالْحُسْنى»، باید اعتقاد داشته باشد. صرف این‌که مردم آزار نیست، خودنما نیست، کفایت نمی‌کند، بلکه باید با خدا معامله کند. «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏»، حسنی به معنی خوبی‌ها است. مراتب بهشت، از بهشت لقای الهی گرفته، بهشت رضوان خدا گرفته، بهشت عندیّت گرفته تا «جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»،[۵] همه‌ی این‌ها حسنی هستند، «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏».

اگر کسی این سه مرحله را در زندگی خود مرتّب جزء برنامه‌ی خود قرار داده بود، مرتّب به فکر گرفتارها است، گره باز می‌کند، دستگیری می‌کند، دل‌های مجروح را مرهم می‌گذارد، سیلی خورده‌های فقر را از چنگال فقر نجات می‌دهد، قرض و مرضی هم ندارد، منّت‌گذاری هم ندارد، ایذاء هم ندارد، خودنمایی هم ندارد، به رخ او هم نمی‌کشد، به احدی هم نمی‌گوید، با اعتقاد هم این کار را انجام می‌دهد. خدا این‌جا یک قولی داده، فرموده: «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏». این «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏» یعنی ما او را برای انجام کارهای خیر در یک فضای راحتی قرار می‌دهیم، هیچ‌گونه مشکل باطنی ندارد که کار خیر انجام دهد، اصلاً عاشق شده که این کار را انجام دهد. این که راه را برای او صاف می‌کنیم یعنی راه دل را برای او صاف می‌کنیم. این مشکلاتی که افراد بخیل، افراد دنیا پرست، افراد مال اندوز دارند، یک انسانی که اهل عطا و اهل تقوا بود، اهل ایمان و اعتقاد بود، خدا می‌گوید او انجام نمی‌دهد ما برای او انجام می‌دهیم، ما انجام می‌دهیم یعنی چه؟ یعنی به او عشق این کار را می‌دهیم، او را عاشق می‌کنیم، «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏».

Sadighi-Masjed-13941217-ThaqalainSite (4)

نورانی شدن درون

وقتی خدای متعال سنگلاخ‌های دل را برطرف کرد، حجاب‌ها و پرده‌هایی که نمی‌گذاشت نورِ عمل صالح در باطن به صورت لامپ نور افکنی نور بدهد روشن بشود، حالا که خدا پرده را برمی‌دارد هر کار خیری که انجام می‌دهی یک لمّه‌ی نور، یک لنفه‌ی نور، در باطن تو ایجاد می‌شود. «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»، هر نمازی یک نوری دارد، هر عمل صالحی یک نوری دارد، هر قدم خیری یک نوری دارد. این نور نور صابون حمّام نیست، این نور نور بصیرت است، این نور نور جذبه‌های الهی است که انسان در مراتب مختلف به سوی خدا بی آن‌که مشکلی داشته باشد بر مرکب عشق سوار شده به سوی پروردگار عالم می‌رود. «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ… وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ». هر قدمی که انسان به نور نزدیک‌تر شد، زوایای جان او از ظلمات پاکسازی می‌شود. کفر ظلمت است، فسق ظلمت است، عصیان ظلمت است، انسان نورانی از این پرده‌های ظلمت‌آور خلاصی پیدا می‌کند.

این یکی از برنامه‌های قرآنی است، إن‌شاء‌الله در جلسات بعدی به برنامه‌های دیگری که آن را اسباب راحت دین‌داری کردن نام بگذاریم. راه آسان به سوی خدا رفتن را در قرآن کریم برای ما تبیین فرموده، به کمک این آیه‌ی کریمه از سور‌ه‌ی حجرات، از آیات دیگر هم کمک می‌گیریم و إن‌شاء‌الله وارد زندگی خود کنیم، برنامه‌های تئوری و ذهنی نباشد برنامه‌های عملی باشد.

ذکر مصیبت

ایّام، ایّام حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) است. ما همچنان باید به سراغ مادر برویم، این روزها مادر ما حال ندارد، بی‌بی عالم از پا افتاده، مادر ما از نفس افتاده است، دیگر توان بلند شدن ندارد. فرمودند: فضّه بدن من لاغر شده است. غصّه‌ها او را آب کرده، دردها او را ذوب کرده بود، دیگر بدنی برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) نمانده بود، یک مشت استخوان بود، یک شبحی بیشتر از او نمانده بود. فرمود: فضّه – وقتی انسان لاغر می‌شود برجستگی‌های بدن او مشخّص می‌شود- دوست ندارم بعد از مردن وقتی من را روی تابوت می‌گذارند که ببرند برجستگی‌های بدن من مشخّص شود، ای کاش می‌شد یک وسیله‌ای درست می‌شد، بدن من را داخل چیزی می‌گذاشتید که برجستگی‌ها روشن نشود. می‌گویند فضّه در حبشه با این قضیّه آشنا بود، بعضی می‌گویند جبرئیل آمد دستور تابوت را داد، تابوتی که به صورت صندوق است بدن را داخل آن می‌گذارند. چنین چیزی را درست کردند.

حضرت زهرا (سلام الله علیها) که بعد از پدر خود شب و روز نداشت، دائماً ناله می‌کرد، گریه می‌کرد، دیگر مردم مدینه هم نمی‌توانستند او را تحمّل کنند. به علی شکایت کردند، گفتند: به زهرا بگو یا روزها گریه کند یا شب‌ها، زندگی بر ما تلخ شده است. حضرت زهرا (سلام الله علیها) حاضر نشد دست از گریه‌ی خود بردارد، فرمود: به این مردم بگو روزهای آخر من است، آفتاب عمر من لب بام است، من رفتنی هستم، ولی تا هستم گریه می‌کنم، حالا که شما اذیّت می‌شوید دیگر در خانه‌ی خود گریه نمی‌کنم به قبرستان می‌روم.

وقتی تابوت را آوردند بی‌بی نگاه کرد، با آن دل شکسته تنها لبخندی که زد همین‌جا بود، وقتی تابوت را دید یک تبسّمی کرد، خوشحال شد که بدن او محفوظ می‌ماند. «لَا یَوم کَیَومَکَ یَا أَبَا عَبدِ الله»، امّا برای امام حسین (علیه السّلام) بدنی نبود تا نیازی به تابوت داشته باشد، بدنی نبود تا نیازی به کفن داشته باشد…


 

[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی حجرات، آیه ۷٫

[۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۰۸٫

[۴]– سوره‌ی لیل، آیات ۵ تا ۷٫

[۵]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۵٫