«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ‏ الَّذِی یَهْتَدِی بِهِ الْمُهْتَدُونَ‏».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِ نُفوسِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهِ مَوْلَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ».[۲]

نور بودن وجود پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

پروردگار عزیز در این آیات کریمه اعلان فرمودند که پیامبر در میان شما است، پیامبر در جمع شما است، پیامبر در زندگی شما است. حالا که دل شما، جان شما، زندگی شما، چراغ دارد، نور افکن دارد، چشم‌های خود را نبندید. انسانی که روز روشن چشم روی هم می‌گذارد در چاله می‌افتد، ولی اگر چشم به نور باز کند، اگر جلوی پای او گودالی باشد می‌بیند نمی‌افتد. از نور استفاده نکند زمین می‌خورد، تصادف می‌کند، در گودال‌ها گیر می‌کند، به بیراهه می‌افتد، انواع ضررها برای چشم‌پوشی از نور هدایت است. وجود نازنین پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نور خدا است، زوایای زندگی شما را هم با دستورات نجات‌بخش خود، با قرآن خود، با سیره‌ی خود، با احادیث خود، با جانشینان خود، روشن کرده است. همیشه سفره‌ی نبوّت، سفره‌ی رسالت، سفره‌ی دیانت، برای شما گسترده است، خود را محروم نکنید. اگر کسی دنبال پیغمبر، دنبال نور حرکت نکرد، گرفتاری پیدا می‌کند، خود او به مشقّت می‌افتد.

Sadighi-Masjed-13941210-ThaqalainSite (1)

حدیثی از امام رضا (علیه السّلام)

مرحوم زکریا ابن آدم به حضرت ثامن الحجج علیّ بن موسی الرّضا (علیه آلاف التّحیه و الثّناء) عرضه داشتند: آقا اجازه بدهید من در قم نمانم، از قم مهاجرت کنم. حضرت فرمودند: چرا؟ عرض کرد که مردم به حرف ما گوش نمی‌کنند، سراغ ما را نمی‌گیرند، سر کسی درد بگیرد، چشم کسی ناراحتی پیدا کند، دل درد بگیرد، تب کند، به دکتر می‌رود، ولی مردم که انواع بیماری‌های اخلاقی را دارند سراغ یک طبیب اخلاق را نمی‌گیرند، عالم باشد یا نباشد، مسجد باشد یا نباشد. بعضی از مردم احساس نیاز به عالم دینی، به طبیب روحی، به سازنده‌ی اخلاق، به الگو، نمی‌کنند، آب کم جو تشنگی آور به دست.

توفیق الهی

وجود مبارک امام محمّد تقی (علیه الصّلاه و السّلام) فرمودند که برای مؤمن سه چیز لازم است، ضروری است: یکی توفیق الهی است، «یَحتَاجُ المُؤمِن إِلی ثَلَاث»، مؤمن به سه چیز محتاج است یکی توفیق خدا است. چطور می‌شود کسی از دوران کودکی اهل نماز شب است، اهل صداقت است، اهل امانت است، اهل عفّت است، پاکدامن است. یکی را هم می‌بینید نه، این توفیقات را ندارد. این‌ها جزء اسرار است، لقمه‌هایی است یا شرایط انعقاد نطفه است، نوع تربیت مادر است. اوّلین جذبه‌ای که برای او پیش آمده دوست خوب بوده به خطّ خوب رفته، دوست بد بوده به خطّ بد رفته است. نمی‌دانیم چه می‌شود گرایش‌های بعضی گرایش‌های الهی است، ربّانی است، اصلاً عاشق امام حسین (علیه السّلام) است، عاشق کربلا است.

Sadighi-Masjed-13941210-ThaqalainSite (4)

افرادی هستند یک ماه به مشهد نروند دل آن‌ها تنگ می‌شود، گویی یک چیزی کم دارد، به شدّت تلاش می‌کند که برود یک زیارت دوباره بکند و برگردد. افرادی هستند با داشتن امکانات یک سال به زیارت امام رضا (علیه السّلام) نمی‌رود، اصلاً برای او مهم نیست. کربلا هم همین‌طور است، کارهای خیر هم همین‌طور است، افرادی هستند یک روز کار خیر انجام ندهند احساس می‌کنند که یک دری به روی آن‌ها بسته شده، نباید این‌طور محروم می‌شد.

می‌گویند دیده بودند مرحوم فقیه سبزواری (اعلی الله مقامه) در مشهد آخر شب دارد با ناراحتی قدم می‌زند، کسی رفته بود گفته بود: آقا، مشکلی دارید این وقت بیرون آمده‌اید؟ گفته بود: نه، امروز پیش نیامد گرهی را برای کسی باز کنم، از ناراحتی نمی‌توانم بخوابم، می‌گویم چه کرده‌ام که خدا این در را به روی من بست. این‌که انسان بی‌توفیق می‌شود همین‌طور بی‌توفیق نمی‌شود. آن‌هایی که کارهای خوب انجام می‌دهند اوّلین شرط توفیق الهی است، اگر توفیق الهی باشد ولی جوشش درونی نباشد باز هم فایده ندارد.

مراقبه‌ی انسان نسبت به خود

مورد دوم می‌گوید: «وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ»،[۳] انسان باید گوینده‌ای در درون خود داشته باشد، نهیب بزند، اهل فکر باشد، اهل عبرت باشد، اهل محاسبه باشد، اهل مراقبه باشد. تا خود انسان به فکر نرود، خود انسان انتخاب نکند… این جلسات گاهی سنّتی است، رسمی است، کسی می‌آید یک ساعت گوش می‌کند لذّت می‌برد، بعد هم می‌رود تمام می‌شود. ولی بعضی یک چیزی شنیدند می‌روند در خانه فکر می‌کنند، اگر این فرمایش فرمایش حضرت جواد (علیه السّلام) است من چرا باید خود را رها کنم؟ بهترین واعظ خود من هستم، فکر کنم ببینم عیب کار من کجا است؟ زبان من اشکال دارد؟ چشم من ایراد دارد؟ مال من حرام است؟ با انسان‌های بد حشر و نشر دارم؟

انسان کمی بنشیند ببیند که چه مسیر درستی جلوی پای او است می‌تواند زود، جهشی، به خدا برسد و چه انحرافاتی، چه آسیب‌هایی در زندگی او وجود دارد این‌ها را اصلاح کند. خود انسان باید تصمیم بگیرد. پیغمبر برای کسی تصمیم نگرفت، پیغمبر راه راه نشان داد خود اشخاص راه را انتخاب کردند رفتند، و الّا شما به کسی آدرس بدهید حوصله ندارد برود نمی‌رود، باید واعظ درونی باشد، باید جوشش درونی باشد.

Sadighi-Masjed-13941210-ThaqalainSite (3)

لازم بودن حضور راهنما

سومین نکته‌ای که لازم است «حَکِیمٌ یُرْشِدُهُ»،[۴] انسان به یک شخص صالح نیاز دارد، انسان به یک عالم ره یافته نیاز دارد. اگر تمام مقدّمات توفیق برای انسان حاصل شود، خود او هم واقعاً اهل همّت است، می‌خواهد کاری برای خود انجام دهد، می‌خواهد از آتش جهنّم خود را نجات بدهد، می‌خواهد که در درجات عالی بهشت باشد، امّا حکیم ندارد، طبیب ندارد، مشاور امین ندارد، کمی کار انجام می‌دهد خسته می‌شود کسی را ندارد برود بنشیند بگوید من چه کاری انجام دهم که خسته نشوم؟ یا از عهده‌ی نفس خود برنمی‌آید، بعضی رذایل را نمی‌تواند درک کند. این‌جا است که بودن یک استاد، بودن یک صالح ره یافته برای انسان می‌تواند مشکل را حل کند.

بنابراین انسان نیاز دارد که هم توفیق الهی را داشته باشد و هم وجدان اخلاقی، دادگاه باطن او تعطیلی نداشته باشد، علی الدّوام نظارت کند. همین که کار بدی پیش آمد انسان خود را محاکمه کند، به خود سیلی بزند، خود را محکوم کند، برای خود تنبیه‌هایی مقرّر کند. یا این‌که از گناه خود به جایی پناه ببرد، نگذارد این گناه همین‌طور بماند. «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»، این نکته‌ی اوّل داشتن حکیم است که خدا در میان شما حکیم قرار داده، پیغمبر شما حکیم شما است، پیغمبر چشمه‌ی حکمت است.

زیبا بودن ایمان در نظر انسان با توفیق الهی

امّا «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»، این توفیق الهی است که خدای متعال دل شما را نسبت به خدا و اولیای خدا و کارهای خیر آماده کرده، جاذبه احساس می‌کنید، ایمان برای شما شیرین است، ایمان برای شما زیبا است، ایمان برای شما کشش دارد، ایمان برای شما عزیز است، ایمان برای شما گران‌قیمت است. این «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ»، خیمه‌ی ایمان شما را خدا با چراغ ایمان، خیمه‌ی قلب شما را خدا با چراغ ایمان پر فروغ کرد و جدارهای ایمان شما را عرش خود قرار داد، مزیّن کرده است. زینت چهره‌ی امام حسین (علیه السّلام) در ذهن شما است، در قلب شما است. این‌که شما علی (علیه السّلام) را دوست دارید یک موجود مبهم که نیست، دل شما با یک چیزی آشنا است، علی (علیه السّلام) برای شما زیبا است، امام حسن (علیه السّلام) برای شما زیبا است، امام حسین (علیه السّلام) برای شما زیبا است.

«وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ»، یعنی قلب شما عرش خدا است و خدا زینت عرش خود را با اولیا مزیّن کرده است. بعضی هستند هر چه شر است، هر چه غربی است، هر چه فاسد است، هر چه فاسق است، دل او پیش آن‌ها است، دائماً حسرت می‌برد که یک مرتبه به کجا برود، کجا یک قصری وجود دارد، کجا یک چیزی وجود دارد. ولی یک کسی است همین که خستگی برای او پیش می‌آید، مشکل برای او پیش می‌آید، خلوت برای او پیش می‌آید، عشق او امیر المؤمنین و ائمّه‌ی اطهار (علیهم السّلام) هستند، قلب او با آن‌ها دوست است، نمی‌تواند بدون آن‌ها زندگی کند. این زینتی که خدا در دل شما قرار داده، انوار معصومین (علیهم السّلام) را به صورت چهلچراغ‌های قلب شما قرار داده تا قلب شما هم نور داشته باشد و هم آراسته باشد، زینت داشته باشد. چهلچراغ چهارده معصوم (علیهم السّلام) در قلب شما است، چلچراغ شهدا در قلب شما است، چلچراغ صلحا در قلب شما است، خدا این کارها را برای شما انجام داده است.

کفر و پوشاندن حق

«وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ»، سه واژه است. «کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ»، بدترین مسئله در زندگی بشر واقع را پس پرده قرار دادن، چهره‌ی حق را پوشاندن و به حق نگاه نکردن است. کفر به معنی پوشاندن است، چراغ عالم را خدا روشن کرده، خورشید است، او روز که بلند می‌شود علاوه بر این‌که درها را می‌بندد پرده‌های ضخیمی هم می‌اندازد که اصلاً نور نیاید، شب پره است. این کفر یعنی انسان در وسط روز نخواهد از نور آفتاب استفاده کند. خدای متعال نور مطلق است، دل هر کسی که محجوب نباشد اوّل چیزی که می‌بیند خدا است. کسی که در دل خود خدا را نمی‌بیند این پوشانده است، این جلوی آیینه‌ی دل خود پرده انداخته که نور خدا در آن دل منعکس نمی‌شود. لذا احبّ اشیاء در میان ارزش‌ها ایمان است و ابغض اشیاء کفر است.

فرازی از دعای سریع الاجابه

دعایی در مفاتیح الجنان وجود دارد دعای سریع الاجابه نوشته، آن‌جا این‌طور با خدا صحبت می‌کنیم: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَطَعْتُکَ فِی أَحَبِّ الْأَشْیَاءِ إِلَیْکَ وَ هُوَ التَّوْحِیدُ وَ لَمْ أَعْصِکَ فِی أَکْرَهِ الْأَشْیَاءِ إِلَیْکَ وَ هُوَ الشِّرْکُ»،[۵] در دعایی دارد «وَ هُوَ الْکُفْرُ فَاغْفِرْ لِی مَا بَیْنَهُمَا».[۶] خدایا چیزی که از همه چیز برای تو عزیزتر است ایمان است، من الحمدلله در ایمان بی‌ایمان نیستم، به تو ایمان دارم، به پیغمبر تو ایمان دارم، به آخرت ایمان دارم، به قبر ایمان دارم، به مرگ ایمان دارم، به شب اوّل قبر ایمان دارم. خدایا من ایمان دارم که عزیزترین مسئله، کالا، در محضر تو همین ایمان است. با این‌که معصیت من زیاد است، ولی آن معصیتی که تو از آن بیزار هستی، بحمد الله من هرگز گرد آن معصیت‌ها نرفتم و آن کفر است، من کافر نیستم. «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ».

ما کافر نیستیم، از کفر تنفّر داریم، کافر را نجس می‌دانیم، کفر را موجب قذارت و نجاست می‌دانیم. این حالت فقط برای ما یک علم نیست، این یک نفرتی است که خدا در وجود ما قرار داده که ما هم کافر نیستیم هم کفر ستیز هستیم، ما از کفر، از شرک نفرت داریم، برائت داریم، گریز داریم.

دوری از فسق

دوم «کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ»، دومین مورد فسق است. فطرت انسان اقتضایی دارد، اگر از مسیر فطرت خارج شد فاسق می‌شود. خدای متعال فسق را برای ما پر دافعه قرار داده، همان‌گونه که ما با کافر خوش و بشی نداریم، علاقه‌ای به کفر و کافر نداریم، فسق هم همین‌طور است. ما با انسان شراب‌خوار، با انسان ناپاک دامن، با انسان ربا خوار، با انسان اهل غیبت، با انسان دروغ‌گو… این‌ها موجبات فسق است، چیزهایی که انسان را از عدالت ساقط می‌کند، این‌ها موجب فسق می‌شود. گناهان کبیره بدون استثناء منشأ فسق است. کسانی در میان ما هستند احیاناً گناه کبیره هم مرتکب می‌شوند، امّا پشیمانی دارند. توبه می‌کند، گریه می‌کند، از خود بیزار می‌شود، بعد از هر گناهی که مرتکب می‌شود احساس می‌کند که شکست خورده است. این حالت حالت علمی نیست، این در وجود انسان است.

انسان در وجود خود هم از کفر گریز دارد، فراری است، هم از فسق. انسان کسی را بی‌جهت رنجاند، اگر واقعاً در مسئله‌ی ایمان و فطرت ریشه‌دار باشد تا مدّت‌ها وجدان او را اذیّت می‌کند، به فکر است چطور من می‌توانم این را جبران کنم؟ انسان در درون خود، در سویدای قلب خود، در عمق وجدان خود، از فسق که تمام گناهان کبیره موجب فسق است، انسان از فسق بیزار است. خدا این را به صورت نفرت‌آوری در دل ما قرار داده که هیچ وقت علاقه نداریم گناه کنیم، اگر هم گناه کردیم می‌بینیم به ما تحمیل شده، خود را سرزنش می‌کنیم و در مقام جبران گناه هستیم.

معنای عصیان

«وَ الْعِصْیانَ». فسق شهواتی است که انسان را وادار می‌کند انسان در یک وادی سقوط می‌کند. شهوت است، مال حرام است، در انسان احساسی ایجاد می‌شود به دنبال آن می‌رود، فاسق می‌شود. عصیان گردن کلفتی است، انسان تکبّری دارد، یک انانیّتی دارد، با احکام، با قانون مقابله می‌کند. این قانون گریزی از روی این‌که من مستثنای از قانون هستم، من مستثنای از شرع هستم. این عصیان با فسق فرق دارد، با کفر فرق دارد. کفر این است که انسان اصلاً نمی‌خواهد حق را ببیند، زیر بار حق نمی‌رود برای این‌که حق را نمی‌بیند، پرده انداخته که حق را نبیند، نگاه هم نمی‌کند. فسق کافر نیست امّا جاذبه‌های هوی و هوس او را وادار می‌کند چیزهایی که دوست دارد، لذّت می‌برد، دنبال آن می‌رود آلوده می‌شود، گاهی هم به قیمت گناه کبیره است فاسق می‌شود.

عصیان نه، عصیان خود بزرگ بینی است، انسان چموشی دارد، تمرّد دارد. کار بد انجام می‌دهد می‌گوید کسی حق ندارد از من شکایت کند، شکایت هم بکند من با همه‌ی قضات دوست هستم، من می‌دانم چطور از عهده‌ی آن بربیایم. اصلاً برای خود شأنی قائل است، قانون شکنی را عیب نمی‌داند، ایراد نمی‌داند، خود را تافته‌ی جدا بافته می‌داند، این حالت عصیان است. عصیان انانیّت است، عصیان چموشی است، عصیان طغیان است، عصیان مقابله است، انسان خود را گردن کلفت می‌بیند. انسان عاصی نه این‌که بد را بد نمی‌داند، امّا می‌گوید ما با دیگران فرق داریم، دیگران انجام دهند باید به شدّت آن‌ها را مجازات کرد، امّا من نه، کسی نباید به من بگوید بالای چشم تو ابرو است، این عصیان است، تفرعن است، فرعون صفتی است.

فسق قارون صفتی است، عصیان فرعون صفتی است، خود را خیلی بزرگ‌تر از همه می‌داند. موسی، یک چوپان، بیاید به من موعظه کند؟ من را نصیحت کند؟ تو اصلاً که هستی؟ این حالت عصیان است. عصیان تفرعن است و فسق علاقه‌ی به دنیا و جاذبه‌های دنیا است که انسان را به داخل باتلاق، در لجن حرام خوری یا کارهای شهوانی می‌کشد، پای انسان در این باتلاق‌ها گیر می‌کند.

الهام خوبی و بدی به انسان

 این‌ها از نظر علمی و تشخیص برای همه‌ی ما… «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»،[۷] خدا این را الهام کرده است. بچّه قبل از این‌که پدر و مادر به او بگوید دروغ بد است اصلاً دروغ بلد نیست. راستی یاد دادن نمی‌خواهد، بچّه راستی را بلد است، راست‌گویی را هر بچّه‌ای بلد است. ولی دروغ را تا از دیگری نشنود بلد نیست، این است که در روایات دارد «کُلُّ مَولودٍ یُولَدُ عَلَى الفِطرَهِ… الإِسلَامِیَّه»،[۸] هر کس متولّد می‌شود با فطرت سالم متولّد می‌شود، بعد این پدر و مادر است که بچّه را رنگ می‌کند. مادر دروغگو، پدر بی‌حیای در برابر پروردگار متعال که جلوی فرزند خود دروغ می‌گوید یا پدر و مادری که جلوی فرزند به هم ظلم می‌کنند، کم کم این بچّه رنگ می‌گیرد، یاد می‌گیرد. بچّه خلاف نیست، بچّه دروغ بلد نیست، بچّه دزدی بلد نیست، بچّه خیانت بلد نیست، همه‌ی کارهای او درست است، درستی را بلد است، امانت را بلد است، چون یاد دادن نمی‌خواهد.

ولی خلاف را می‌آموزد، از محیط می‌گیرد، از پدر می‌گیرد، از مادر می‌گیرد، از استاد بد می‌گیرد، از دوست بد می‌گیرد، از محیط بد می‌گیرد، از فیلم‌های بد می‌گیرد، از شبکه‌های مجازی یاد می‌گیرد، چیزهایی را که بلد نبود. بشر تمام خلاف‌ها را از جامعه می‌گیرد، از بیرون می‌گیرد، ولی هیچ امر خوبی را… نشانی از این‌که انسان در وجود خود با خوبی تضاد داشته باشد ما نداریم، تضاد با خوبی از بیرون بر او تحمیل می‌شود. خداوند متعال به این نعمت به ما منّت گذاشته، «کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ»، خدا به شما منّت گذاشته، وجود شما را طوری قرار داده وجود شما رو به سوی خوبی‌ها دارد، در خمیره‌ی شما صداقت است، امانت است، عدالت است، فطرت است، شما این‌گونه آفریده شده‌اید.

معرّفی کتاب‌های شیخ عبّاس قمی

این عنایت خدا است که اگر انسان قدر بداند سر از عصمت درمی‌آورد. چگونه؟ از چه مسیری؟ اگر عمری داشتیم إن‌شاء‌الله تعالی در جلسه‌ی دیگر. همین‌قدر عرض می‌کنم آن‌هایی که مراقب بودند به قدری گناهان برای آن‌ها سنگین بود… مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی (اعلی الله مقامه الشّریف) که هم محدّث است و هم خاتم المحدّثین است، هم محقّق است، مؤلّف است. من دوست دارم کتاب‌های او را همه‌ی طلبه‌های ما بخوانند، مردم عزیز ما هم بخوانند. منتهی الآمال یک دوره حالات ائمّه‌ی اطهار (علیهم السّلام) است و این یک دوره تاریخ است، ولی تاریخ هدایت شده نوشته، تاریخ زندگی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، زندگی حضرت زهرا (علیها سلام)، زندگی ائمّه‌‌ی اطهار (علیهم السّلام) که هم به ما اطّلاع می‌دهد چه زمانی متولّد شده، چه زمانی به شهادت رسیده، سبک زندگی او چه بوده، چه فرمایشاتی دارد، چه کسی او را شهید کرده، چگونه شهید شده است. هم آموزه‌ها را به ما می‌دهد، هم اطّلاعاتی از وضعیّت هر امام و هر معصومی به ما می‌دهد.

کتاب منازل الآخره ایشان را ما در گفتار خود زیاد به دوستان توصیه کردیم که این منازل الآخره به فارسی نوشته شده است. کتاب بسیار مفید و آموزنده‌ای است، شش منزلی که انسان بعد از مرگ خود دارد مرحوم شیخ عبّاس هر شش منزل را در این‌جا آورده که ما منزل‌ها را باید چطور آباد کنیم، شش منزل بعد از مرگ خواهیم داشت، این شش منزل را ما چطور آباد کنیم؟ شیخ عبّاس این را آورده است.

کتابی به نام «تتمّه المنتهی» دارد، «تتمّه المنتهی» مخالفین پیغمبر و ائمّه (علیهم السّلام)، چه کسانی مقابل این‌ها بودند و چه رذایلی، چه خباثت‌هایی، چه ظلم‌هایی این‌ها کردند. انسان باید در مقابل انوار ائمّه ظلمت مخالفین آن‌ها را هم بشناسد، دشمن شناسی خوبی در این تتمّه المنتهی است، این هم فارسی است. کتاب‌های دیگر او هم همین‌طور است.

حالات شیخ عبّاس قمی

این شیخ عبّاس قمی صاحب کرامت بوده، مرحوم آقای ایروانی نقل می‌کند که من در نجف – دیر وقت بود، آن وقت که چراغ برق و این‌ها نبود- داشتم می‌رفتم، در کوچه روبروی خود دیدم که یک چیزی مثل چراغ برق مدام خاموش می‌شود، روشن می‌شود، او به طرف من می‌آید من هم به طرف او می‌روم. وقتی به آن نور رسیدم دیدم شیخ عبّاس قمی است، دارد ذکر می‌گوید وقتی دهان به ذکر باز می‌کند نور می‌زند – این برای او مکاشفه بوده- وقتی دهان خود را می‌بندد دیگر نور را نمی‌بینم.

شیخ عبّاس قمی با انگشت مبارک خود، جوشنده که داغ بوده با انگشت خود هم زده بود، پسر او گرفتار حصبه بوده که در آن روزگار معالجه‌ی حصبه عملی نبود و تلفات زیاد در اثر حصبه بود. ایشان با انگشت خود هم زده بود، همسر ایشان، عیال ایشان، گفته بود: چرا این کار را انجام دادی؟ رفته بودم قاشق بیاورم برای چه دست خود را زدی؟ گفته بود: با این انگشت خود یک عمر «قَالَ الصَّادِقُ» و «قَالَ البَاقِرُ» نوشته‌ام، خواستم ببینم این قلمی که در خدمت امام صادق (علیه السّلام)، این انگشتی که در خدمت امام صادق (علیه السّلام) بوده آیا آن را قبول دارند؟ می‌شود این هم شفا باشد؟ آقا زاده‌ی او به محض این‌که آن را خورده بود بلافاصله خوب شده بود. معلوم شده بود این انگشت‌های او را پسندیده‌اند، برای خود انتخاب کرده بودند.

آقا زاده‌ی شیخ عبّاس قمی می‌گفت: موقع وفات جیب‌های خود را خالی کرده بود، از زندگی هم هیچ چیزی نداشت، با این همه کتاب‌هایی که نوشته نه از کتاب خود پول می‌گرفت نه از منبرهای خود پول می‌گرفت. فقط از سهم امام استفاده می‌کرد، می‌‌گفت: من نوکر امام زمان هستم، مواجب من را باید او بدهد و من هم باید برای او کار کنم. شیخ عبّاس قمی جیب‌های خود را خالی کرده بود، مرتّب هم دم از امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌زد، چشم به راه حضرت علی (علیه السّلام) بود. منقلب بود، اشک می‌ریخت، چه اشک ریختنی. از او پرسیدند: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: به خاطر دو چیز، یکی این‌که در عمر خود یک دروغ گفتم، یک دروغ در عمر خود گفتم. او برای یک دروغ خود، دروغ او چه بود؟ یک دروغی بوده که از امام الحرمین در مکّه‌ی مکرّمه می‌خواست اجازه‌ی حدیث بگیرد. چون محدّثین از اساتید اجازه‌ی نقل حدیث می‌گیرند. از علمای شیعه، محدّثین شیعه، برای نقل حدیث اجازه داشتم، رفته بودم از علمای سنّت هم اجازه بگیرم. او یک چیزی به من گفت من گفتم: نه، این کار برای علمای ما نیست، عوام ما این کار را انجام می‌دهند.

گفته بود: شما به بزرگان ما اهانت می‌کنید؟ شیخ عبّاس قمی گفته بود: نه، ما اهانت نمی‌کنیم، عوام ما اهانت می‌کنند. او هم خیلی خوشحال شده بود، اجازه‌ی بلند بالایی هم برای مرحوم شیخ عبّاس قمی نوشته بود. می‌گفت: همین که این اجازه را گرفتم از منزل او بیرون آمدم، وجدان من ناراحت شد و من را ملامت کرد که چرا دروغ گفتی؟ گفته بود: این یک دروغ را در دوره‌ی عمر خود گفته‌ام جوابی برای دروغ خود ندارم. یک دروغ، آن هم برای دین گفته، مصلحت آمیز بوده، ولی سخت‌ گریه می‌کرده که جوابی ندارم. یکی هم این‌که می‌گفته من تا به حال قلم می‌زدم، کار می‌کردم، از بیت المال استفاده می‌کردم، حقوق می‌‌گرفتم، حالا کار نمی‌کنم از بیت المال استفاده می‌کنم، جواب این دو سه روزی که کار نمی‌کنم و بر بیت المال تحمیل می‌شود، از بیت المال هزینه می‌کنم. برای این دو چیز گریه می‌کرد.

Sadighi-Masjed-13941210-ThaqalainSite (2)

حسّاسیّت انسان اهل مراقبه نسبت به گناه

انسان اگر سالم زندگی کند این‌طور است، یک دروغ برای او یک کوهی است که دارد روی سر او خراب می‌شود، وحشت می‌کند. امّا انسانی که مراقبه ندارد، خود را رها کرده، این آیینه‌ای که صاف است کمی غبار روی آن می‌نشیند انسان فوری می‌بیند می‌رود آن را پاک می‌کند. ولی سنگی که صخره است، هر چقدر غبار روی آن بنشیند، انسان متوجّه نمی‌شود. دل تا زمانی که آیینه است هر گناهی فوری دیده می‌شود، امّا وقتی دل را رها کردی سنگ شد دیگر فایده ندارد، «کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ».

ذکر مصیبت

ایّام ایّام فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) است، ما هم خیلی نیاز به عنایت بی‌بی داریم. بی‌بی عالم شب و روز نداشت، مردم مدینه آمدند گفتند: یا علی، به فاطمه بگو یا شب‌ها گریه کن یا روزها گریه کن. گریه‌های حضرت زهرا (سلام الله علیها) عادی نبود. فضّه می‌گوید بعد از رحلت پیغمبر همه‌ی ما گریه می‌کردیم، امّا فاطمه وقتی شیون می‌کرد همه‌ی همسایه‌ها بیرون می‌ریختند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمودند: بی‌بی جان، این‌ها پیش من آمده‌اند می‌گویند یا شب گریه کن یا روز گریه کن. فرمود: علی جان، به این‌ها بگو آفتاب عمر زهرا لب بام است، دیگر از من گذشت، امّا این چند روزی که هستم گریه می‌کنم، اگر نمی‌توانند ببینند در خانه‌ی خود گریه می‌کنم دیگر در خانه نمی‌مانم.

دست حسنین (علیهم السّلام) را می‌گرفت، به قبرستان بقیع می‌آمد، درخت سدری بود، زیر سایه‌ی آن می‌نشست گریه می‌کرد. نامردها نتوانستند یک سایه‌ای بالای سر او ببینند، آمدند درخت را قطع کردند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) دید آفتاب مدینه سوزان است، فاطمه (سلام الله علیها) ریحانه است، آمد یک سایبانی آن‌جا درست کرد اسم آن‌ را بیت الاحزان گذاشتند. یک وقت‌هایی قدیم‌ها که ما به مدینه می‌رفتیم هنوز بیت الاحزان بود، ولی آن را از بین بردند. تا زمانی که می‌توانست، رمق داشت، به بیت الاحزان می‌‌رفت زن‌های مدینه دور او حلقه می‌زدند، با گریه‌ی فاطمه گریه می‌کردند. ولی یک روز بانوان آمدند دیدند بی‌بی نیامد، نگران شدند، دسته جمعی به در خانه‌ی بی‌بی آمدند، در زدند. فضّه پشت در آمد، عرضه داشتند: ما مشتری‌های همیشگی بی‌بی هستیم، رفتیم بی‌بی نیامده نگران شدیم. فضّه فرمودند: خانم‌ها دیگر منتظر نباشید، دیگر کار فاطمه تمام است.

این‌جا زن‌ها کنار بستر آمدند، مدام به هم نگاه می‌کردند آرام آرام گریه می‌کردند، در گوش هم می‌گفتند دیگر تمام شده، دیگر برنمی‌خیزد. در کربلا هم ابی عبد الله کنار بدن علیّ اکبر آمد، مدام صدا می‌زد: «وَلَدی»، پسرم، دید جواب نمی‌دهد. صورت به صورت علی گذاشت، دید کار علی تمام است. خدا می‌داند بر حسین (علیه السّلام) چه گذشت. «وَلَدی‏ عَلَى الدُّنیَا بَعدَکَ العَفا».[۹]


[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی حجرات، آیه ۷٫

[۳]– وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۵٫

[۴]– بحار الانوار، ج ۷۵، ص ۱۵۹٫

[۵]– بحار الانوار، ج ۹۴، ص ۳۳۵٫

[۶]– همان، ج ۹۱، ص ۱۰۱٫

[۷]– سوره‌ی شمس، آیه ۸٫

[۸]– مرآه العقول، ج ۷، ص ۵۶٫

[۹]– شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار (علیهم السلام)، ج ‏۳، ص ۱۵۳٫