خیام آشنا، از آتش بیگانه می سوزد 
کبوترهای بی بال حرم را لانه می سوزد 

چه غوغایی است؟ در این دشت ماتم زا؟ نمی دانم 
که از شرحش دل دیوانه و فرزانه می سوزد 

مگر دشمن نمی داند که زد بر خیمه ها آتش ؟
که در یک خیمه بیماری است، بی تابانه می سوزد 

سری بالای نی بینم، چو ماهی زیر ابر خون 
که از شوق وصال حضرت جانانه می سوزد 

رود بر چرخ دود از خیمه ها یا از دل زینب؟ 
که از بیداد و جور زاده مرجانه می سوزد 

غروبی آتشین می باشد و طفلی دود هر سوی 
که خود چون شمع و دامن چون پر پروانه می سوزد 

یکی کو؟ تا به یاری خیزد و بنشاند آتش را ؟
وگرنه پای تا سر کودکی دردانه می سوزد 

دل سوزان طفلان را دگر حاجت به آتش نیست 
دل آتش چرا یا رب بر این دل ها نمی سوزد؟ 

 

شاعر: علی انسانی