«فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ»؛ گفتم دیگر برنمی‌گردم، مقابلِ این درب نشستم که یا در باز بشود و یا جانِ مرا بگیرند، و مأیوس نشدم، قهر نکردم، پیشِ خودم گفتم که من به کجا بروم؟ ما که بعد از اینجا جایی را نداریم، «فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ»، مقابلِ دربِ خانه‌ی حضرت خاک‌نشین شدم، «فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً»اگر «حقیقت» از انسان استشمام بشود، اگر انسان با «صداقت» رفته باشد، ممکن نیست که دستِ رد به سینه‌ی انسان بزنند. وقتی دیدند «عطش» جدّی است و «طلب» واقعی است و طلبِ دنیا هم نیست، چون عنوان بصری عرض کرده بود که من خودِ حضرت را می‌خواهم، نه اینکه حضرت را برای حوائجِ خود بخواهم، حوائجِ من که ارزشی ندارد، خودِ حضرت برای «عنوان بصری» مطلوب بود، خودِ حضرت «هدف و عشقِ» عنوان بصری بود. وقتی «عنوان بصری» این مطلب را به زبان آورد و پشتِ درب نشست «فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً»، او را اندکی پشتِ درب گذاشتند، خیلی پشتِ درب معطّل نشد، «إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ»، که یکی صدا در امد که درا درا عراقی که تو هم از آنِ مایی[۱].


[۱] غزلیات گنجور عراقی