- ثقلین - http://thaqalain.ir -
«السَّلامُ عَلَیکَ یَا بَقیَّه الله السَّلامُ عَلَیکَ یا حُجَّهَ الله، السَّلامُ عَلَیکَ یا سَفینَهً النَّجاه مُولانَا أَدرِکنَا وَ لا تُهلِکنَا».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلینُ طَبِیبِ نُفوسِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهِ مُولانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا فِدَاه وَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ نُصرَتَهُ وَ رِضَاهُ وَ رأَفَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ * فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ»[۲].
این آیهی کریمه را یکی از مردان استثنائی آسمان معرفت، سیر و سلوک که از اعجوبههای تاریخ است ملا فتح علی سلطان آبادی یک ماه رمضان تفسیر کرده است، همین آیهای که ما مدّتی است سر سفرهی آن هستیم هر بار که آمده لب باز کرده مطلب نویی از آیه را به دلها ارائه کرده است. الحمدلله ما افتخار داریم که مستمعین ما اهل علم هستند، اهل فضل هستند، علمای بزرگوار ما هستند، فرهیختگان هستند، از دانشجوها هستند، همهی شما هم بحمد الله اهل فضل هستید و اهل تشخیص هستید ولی ما کجا و او کجا و شنوندههای آنها همه بزرگان فقاهت نجف بودند، مجتهدین پای درس او مینشستند. ایشان ۳۰ تفسیر از این آیه کرده است، ماه رمضان تمام شده بود ولی آیه تمام نشده بود. من این را شنیده بودم خیلی عجیب بود ولی حالا با این بضاعت مزجات خود از وقتی که وارد شدیم من مدام میخواهم به یک آیهی دیگر رد شوم، میبینیم من را نگه میدارد.
اینکه چه اسراری در آیات الهی و قرآن کریم است خدا را شکر میکند که خدا به ما قرآن داده است. هر کس قرآن دارد چه چیزی ندارد، چه گنجی، چه چشمهای، چه ابر پر بارانی، چه سرمایهی بیبدیلی، چه ثروتی، چه نوری، چه آینهای. آدم خدا را در قرآن میبیند، پیغمبر را در قرآن میبیند، امامان را در قرآن میبیند، همهی خوبیها را در قرآن میبیند. آدرس بهشت را در قرآن به دست میآورد، تابلوهای ورود ممنوع به جهنّم را پیدا میکند، خدا به برکت قرآن او را از جهنّم نجات میدهد. نسخه است، درمان است.
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً»[۳] کسانی که از پیغمبر تبعیّت میکنند نشانهی سنخیّت است. آدم از نظر دل و از نظر فکر با کسی هماهنگ نباشد حرکت به دنبال او یا نمیشود یا تحمیلی است. حرکت تحمیلی، حرکت قصری دوام ندارد، آدم را به زور وادار کنند نماز بخواند، تا زور بالا سر او است نماز میخواند ولی وقتی زور را بردارند نماز نمیخواند، همهی کارها هم همینطور است. بعضی جوانها به یک کاری، به یک شغلی تحمیلی میروند، هم خودشان رنج میبرند، مبتلا به بیماریهای عصبی میشوند، کم حوصلگی، کارایی را از دست میدهند، هم کارفرما را خسته میکند و میرنجاند، هم بر او تحمیل است هم بر این تحمیل است. امّا یک کسی یک کاری را خیلی دوست دارد و در آن کار پیروزی به دست میآورد. چون عشق دارد و نسبت به آن کار میجوشد.
قرآن کریم مسئلهی تربیتی برای ما مطرح فرموده است، برای روانشناسی تربیتی این خیلی مهم است که مدرسهها، استادها که تعبیر مقام معظّم رهبری این بود که این وضع دانشگاههای ما و دبیرستانهای ما فرسوده و وارداتی است، این نوع درسهایی که عمر بچّههای ما تلف شده است و تلف میشود این مقدار عمری که در دبستانها و دبیرستانها و دانشگاهها صرف میشود اگر از اوّل استعدادیابی میشد، نخبهگزینی میشد، تشخیص میدادند که هر کسی را بحر کاری ساختند، خدا به هر کسی ذوق یک چیزی را داده است و پیدا میکردند که ذوق او به چه کاری معطوف است در آن مسیر پیش میبردند یا ما میتوانستیم در بین طلبههای خود از روز اوّل به دست بیاوریم که چه کسی ذوق فقهی دارد، چه کسی ذوق کلامی دارد، چه کسی ذوق تفسیری دارد، چه کسی ذوق عرفانی دارد، چه کسی ذوق ادبی دارد، چه کسی ذوق نویسندگی دارد، چه کسی ذوق تحقیقاتی و پژوهشی دارد همه هر ذوقی را ندارند، هر گرایشی را ندارند، هر کسی یک گرایشی دارد.
لذا هم خانوادهها باید بچّههای خود را زیر نظر بگیرند، ببینند چه کاری مورد علاقه است، برای چه کاری ساخته شده است. خدا هر کسی را برای کاری ساخته است، باید ببینند برای چه کاری ساخته شده است و قرآن کریم در این جهت که یک کسی دنبال پیغمبر میرود خسته هم نمیشود یک کسی نه تحمیل است، تا پیغمبر بود دورش بودند تا رفت رها شدند. مثل اینکه یک زنجیری اینها را نگه داشته بود این زنجیر را پاره کردند در خانهی پیغمبر را سوزاندند، آن همه خسارتها به اسلام بار آوردند رمز آن در وجود خود آدم است. در درون آدم یک گرایشهایی دارد، یک واقعیّاتی دارد که گاهی خودش خودش را نمیشناسد لذا در مورد منافقین قرآن کریم دارد بر اینکه «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ * أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ»[۴] شعور آن را ندارد، فساد را با صلاح تشخیص نمیدهد، واقعاً تصوّر میکند کار درستی انجام میدهد، واقعاً تصوّر میکند این کارها به نفع مردم است، دارد اصلاح میکند اسم آن را اصلاح میگذارد، ولی اصلاحات نیست، افساد است. «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ» آن شعور را ندارد. نفاق اینگونه است بلای خانمانسوزی است که منافق هم دیگران را فریب میدهد و هم خودش را فریب میدهد «وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ»[۵] قرآن میگوید آدم منافق خودش را فریب میدهد.
اینکه دورویی میکند، تصوّر میکند کلاه سر مردم گذاشت و آنها را فریب داد اشتباه میکند. او اوّلین ضربه را به خودش زده است، اوّلین کاستی را برای خودش به وجود آورده است. اوّلین حقارت را در درون خودش برای خود پیش آورده است و دو شخصیّتی است، او شخصیّت واحد ندارد. او آدم مذبذب است، ظاهر و باطن او دو نوع است. این آدم، آدم ثابتی نیست، آدم متزلزلی است، طوفانها او را میبرند و هر روز به یک رنگی در میآیند.
بالاترین خطر هم این است که آدم در درون خودش ثباتی ندارد، آدم با هر بادی بلرزد، با هر سازی برقصد این آدم، آدم نیست. این آدم دارای اراده است، یک خطی را با دین و عقل اختیار میکند و در آن خط هم مستقیم میرود و دیگر این طرف و آن طرف نمیرود. کسانی که حرکتهای زیگزاکی میکنند، گاهی این گروهی هستند، گاهی آن گروهی هستند، یک دقیقه با این گروه هستند، یک دقیقه با مخالفین خود هستند. اصلاً اینها ارزش و اعتبار و ثباتی ندارند، اوّلین ضرر را خودشان میکنند.
حالا چطور میشود که انسان دل به پیغمبر میدهد، تبعیّت او از پیغمبر، از صلحا، از اولیاء الهی، از علمای ربانی بدون تحمیل واقع میشود؟ قرآن کریم چند شاخه سرا برای ما بیان کرده است. یکی مسئلهی فطرت است. اگر فطرت دست نخورد، فطرت هم در اعتقادات، هم در صفات و خصلتها و هم در رفتار و عمل خدادادی است، خدای متعال انسان را پاک آفریده است «کُلُ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَهِ»[۶] خدا هر کسی را آفریده با فطرت اسلام و با فطرت دین آفریده است.
لذا گرایش به خداوند متعال در وجود آدم است نه در فکر آدم. وجود آدم به سمت خدا میجوشد، جذبه دارد فطرت انسانی که دست نخورده از جانب خدا مجذوب میشود فطرت، فطرت توحیدی است. نکتهی دوم این است که اخلاقیّات فطری است یعنی شما به هر آدم بدی هم بگویید آدم عادل خوب است یا آدم ظالم؟ شما یک نفر پیدا نمیکنید ولو خودش هم ظالم باشد، بگوید ظالم بهتر از عادل است. همه عدالت را دوست دارند، عدالت یک صفت است، عفّت یک صفت است، شجاعت یک صفت است، سخاوت یک صفت است. شما در جامعه بگردید گرایشها را ببینید آیا خدای متعال در وجود ما علاقه به صفات خوب قرار داده یا علاقه به صفات بد؟ علاقه به صفات خوب داریم، آنقدر که کارهای بد را تکرار میکنیم به خود تحمیل میکنیم بعد بدی را عادت میکنیم و الّا ما خوب بودیم، به خوبیها هم علاقه داشتیم، به خوبها هم علاقه داشتیم.
کسانی که کاملاً مسخ نشدند ولو خودشان بد شدند ولی خوبها را دوست دارند، بدها را دوست ندارند، اینها عاقبت به خیر میشوند. محبّت صالحین… اینکه حضرت رضا (علیه الصّلاه و السّلام) به آن ساربانی که حضرت را تا خراسان همراهی رساند، میخواست خداحافظی کند عرضه داشت یابن رسول الله ما تحت نظر مأمورین بودیم نشد از شما یک جواهری، هدیهای بگیریم حالا که میخواهیم از محضر شما مرخص شوم دوست دارم به من یک سوغاتی بدهید، یک هدیهای بدهید. حضرت این جملات را فرمودند: «کُنْ مُحِبّاً لآِلِ مُحَمَّدٍ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وَ إِنْ کُنْتَ فَاسِقاً»[۷] این محبّت خوبان در وجود شما یک سرمایه است آن را حفاظت کنید. کار آدم به یک جایی برسد که از آدمهای خوب بیزار باشد، از آخوند بیزار باشد، از عمامه بیزار باشد، از چادر بیزار باشد، از مسجد بیزار باشد، از اذان بیزار هستند، افرادی هستند که بیزار هستند. زمینهی خوبی در وجود اینها خشکیده است. خدای متعال نور را از آنها گرفته است، دیگر زمینهای برای عاقبت به خیری ندارند. امّا آدمهایی هستند که خیلی بد هستند، خودشان هم میدانند بد هستند، از بدی خود بیزار هستند، ولی وقتی مجلس امام حسین به پا میشود با همهی بدی خود میآید و چه اشکهایی میریزد.
حضرت ثامن الحجّ، علّی بن موسی الرّضا (علیه الصّلاه و السّلام) برای یک انقلاب درونی به ذاتیات اشخاص تکیه کردند. فرمود اگر فاسق هم هستید، بد هم هستید دست از امام حسین برندارید، دست از پیغمبر و آل پیغمبر برندارید. مادامی که در دل تو چراغ محبّت پیغمبر و آل پیغمبر است ناامید نشوید، اهل نجات هستید عاقبت به خیر میشوید. اگر کسی هم آدم بدی است، امّا مقدّسات را دوست دارد، ائمّه را دوست دارد، پیغمبر و آل پیغمبر را دوست دارد با او اعلان برائت نکنید، او یک چیز مشترکی در وجودش با شما دارد هر دو در یک گوهر شریک هستید و آن گنج محبّت پیغمبر و آل پیغمبر است که در وجود هر دوی شما است و سهیم هستید. وجه مشترک دارد و این وجه مشترک شما هم تصنعی نیست، یک حقیقتی در وجود شما است مثل نوری که هر دو جا را روشن کرده یک نور است که هم به قلب شما و هم به او میتابد. در این یک نور با هم باشید إنشاءالله به نتیجه میرسید.
آدم نباید بگذارد این فطرت مسخ شود. گفت چند چیز است که قلب را از حالت قلبی منحرف میکند، قلب را که قلب میگویند برای اینکه قلب منقلب میشود، دگرگون میشود. آدم گناه کرده است ولی وقتی خلوت میکند، به خاطر میآورد که گناه کرده است یک مرتبه اشک میریزد، این قلب عوض شد، تکان خورد، حواس او نبود که چه کار زشتی کرده است، حواس او نبود که امام زمان از او ناراحت است، حواس او نبود که از چشم خدا افتاده است. یک لحظه فکر میکند دلش میلرزد و گریه میکند. او قلب دارد و منقلب و دگرگون میشود؛ امّا بعضی از افراد وقتی فکر میکنند که فلان جنایت را انجام دادند خیلی خوشحال میشود که عجب کار قشنگی کردم، سر سوزنی تغییر نمیکند، در آن بدی خودش سماجت دارد، مدام بدی روی بدی میآید. فرمود: چند چیز است که «أَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ»[۸] قلب را سنگ میکند، از حالت قلبی بیرون میآورد یکی «الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ» است آدم گناه بکند تا این گناه را پاک نکرده، یک گناه دیگری انجام دهد. فطرت یک چنین کسی از حالت قلبی مسخ میشود، فطرت الهی و انسانی را از دست میدهد.
بنابراین یکی مسئلهی فطرت توحیدی است که گرایش به خدا است، یکی فطرت علاقهی به خصلتهای خوب، صفات خوب مثل سخاوت و عدالت و عبادت و عفّت و کرامت و اینها است که مادامی که فطرت آنها عوض نشده همه دوست دارند. یکی علاقهی به کارهای خوب است شما آدم خوش اخلاق و آدم بداخلاق را یک مدل نمیبیند. آدمهایی که مرتب نیش زبان دارند همه از او بیزار هستند، آدمی که ادب دارد همه او را دوست دارند. اینکه ما دوست داریم و بیزار هستیم اختیاری ما نیست، این در وجود ما است، فکر نکرده یک کسی که ادب دارد وقتی به ما احترام میکند دوست داریم. ولی یک کسی به مجلس میآید و با بیادبی نه به بزرگترها جا میدهد، نه به محاسن سفید اعتباری، اعتنایی میکند، نه بچّه را نوازش میکند، هیچ چیز نمیفهمد آدم بیزار است، آدم از کار خوب خشنود میشود، از کار بد هم بیزار است. این «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»[۹] بعید نیست که خدای متعال دارد ریشهها را میگوید. یکی خدا به شما فطرتی داده است که آن فطرت شما آنچه که ایمان نیست آن را دوست دارد و قلبش با آن روشن میشود.
دوم وجدان اخلاقی است که خود خدای متعال هم آن را در وجود خود ما خلق کرده هنر ما نیست. قرآن کریم از وجدان اخلاقی به نفس لوامه تعبیر کرده است «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَهِ * وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ»[۱۰] راجع به مسئلهی قبلی هم که فطرت است سه آیه خدمت شما باید قرائت کنیم.
یکی مسئلهی «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»[۱۱] این فطرت در دو جا آمده است یکی مربوط به توحید است و یکی مربوط به فضایل اخلاقی مجموعه دین است. آنکه مربوط به توحید است، فرمود: «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۱۲] آیا در خدا شک است، در وجود خودت مراجعه کن ببین خالق آسمان و زمین، در فاطر آسمان و زمین تردید داری، میتوانی واقعیّات عالم را انکار کنی؟ در فطرت تو موجود است. این راجع به توحید است.
راجع به مسائل وجدان اخلاقی «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»[۱۳] این هم مربوط به فطرت وجودی است. امّا فطرت فکری، تشخیص خوب و بد آن هم یک مسئله است. خدای متعال در آن رابطه فرموده است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[۱۴] الهام غیر از ذاتیّات است، الهام فهم است، تشخیص است، امّا فطرت کشش است، کوشش و کشش مربوط به وجود است، الهام مربوط به فهم و فکر و عقل و شعور و تشخیص است. خدای متعال برای همهی اینها یکی یکی انگشت گذاشته است، من به شما چه چیزی ندادم، کجا وجود شما را خاموش کردم هم چراغ تشخیص در وجود شما روشن کردم، هم وجود شما را طوری عجین کردم که به خوبیها علاقهمند هستید. این «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ».[۱۵]
یکی هم مسئلهی نفس لوامه است که در سورهی قیامه فرموده است «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَهِ * وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ»[۱۶] آدم وقتی میخواهد کار بدی انجام دهد میبینید آدم را میترساند، میگوید نرو آبروی تو میرود، نرو ماشین به تو میزند، نرو تو را مسموم میکنند، نرو تو را معتاد میکنند آدم میخواهد به جاهای بد و خطرناک برود قبل از آنکه برود در درون خودش یک کسی به آدم هشدار میدهد، میگوید این کار را انجام نده. میخواهد یک حرفی را بزند، غیبت کسی، آبروی کسی را بریزد یک مرتبه نمیتواند بیهوا حرف بزند در درون خود یک رعبی دارد بگویم، نگویم، میترسد، میلرزد. اگر شیطان او خیلی قوی بود، نفس او خیلی فشار آورد و کار بد را انجام داد نفس لوامه دست برنمیدارد، میگوید بدبخت خودت را بیچاره کردی، بیچاره چرا این کار را انجام دادی؟ مگر میتوانی دیگر جبران کنی؟ (تیر از کمان چون رفت نیاید به شصت باز) دیدی چه احترامی داشتی، دیدی چه شخصیّتی داشتی، دیدی چه قداستی داشتی، دیدی همه را از دست دادی، دیدی هر کجا میرفتی منّت تو را میکشیدند حالا بدنام شدی و هیچ کجا تو را راه نمیدهند؟ دیدی در خانه دیگر تو را قبول ندارند؟ این دیدیها و نکردنها برای نفس لوامه است که پروردگار متعال در درون ما یک مأمورِ آگاهِ بیدارِ حسّاسی را قرار داده است که هر وقت ما میخواهیم کج برویم میگوید راه خود را کج نگذار میافتی، وقتی هم راه کج میروید میگوید برگرد، از هر کجای ضرر برگردی به نفع شما است. این «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ».[۱۷]
چند جملهای هم راجع به حضرت علی اکبر امام حسین (علیه الصّلاه و السّلام) که فردا شب، شب میلاد اشبه النّاس به رسول الله است، حضرت علی اکبر رنگ کامل خدا را داشت. این تعبیری که قرآن کریم دارد «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً»[۱۸] رنگ خدا است. خدا بیرنگ است، بیرنگ باشید نه کسی را رنگ کنید، نه بگذارید کسی شما را رنگ کند. امان از این لکّهها، امان از این رنگها ننگ میآورد. تعصّبات جاهلی، تعصّبات صنفی، تعصّبات سیاسی اینها رنگها است که مردم را بدبخت کرده است. ای کاش این رنگها را برداریم «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونَ»[۱۹] همهی شما یک امّت هستید، یک رئیس دارید، یک خانواده هستید، یک پدر دارید پدر شما پیغمبر است، همه خانهزاد پیغمبر هستید، اینقدر خط و خطکشی نکنید، اینقدر رنگکاری نکنید، اینقدر ننگکاری نکنید، فطرت خدا بیرنگ است، خود را بیرنگ نگه دارید، همه را دوست داشته باشید، همه برای خدا هستند، بندگان خدا هستند. یک دین دارید، یک قرآن دارید، یک قبله دارید، یک پیغمبر دارید، یک امامت دارید، یک ولایت دارید، شما دیگر چرا خودتان را رنگ کردید اینقدر با سوابق گاهی خوب مقابل دیگران رنگ گرفتید و میایستید. این کارها را انجام ندهید، خوب نیست.
حضرت علی اکبر هیچ رنگی جز رنگ خدا نداشت. کرم خدا در وجودش بود، عفو خدا در وجودش بود، جلال خدا در وجودش بود، جمال خدا در وجودش بود، غیرت خدا در وجودش بود، هر چه خدا در گنجینهی اسماء خود دارد همه را خدای متعال به حضرت علی اکبر داده بود و این تصدیق پیغمبر بود. حضرت ابی عبدالله الحسین پیغمبر را به عنوان مظهر جلال و جمال خدا معرّفی کرده است بعد علی اکبر را آینهی تمام نمای کسی معرّفی میکند که او آینهی تمام نمای رنگ خدا است. «أَشْبَهَ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً بِرَسولِکَ»[۲۰] آنقدر زیبا بود.
چند شخصیّت هستند که از نظر زیبایی بیمثال هستند در رأس آنها پیغمبر خدا است. خدا احدی را از زیبایی پیغمبر خود خلق نکرده است. پیغمبر در همهی امور مظهر اجمل جمال پروردگار متعال بود. کسانی بودند که آینهی تمام نمای پیغمبر خدا بودند اوّلی حضرت فاطمهی زهرا دختر خودش بود که «مِشْیَتَهَا مِشْیَهُ رَسُولِ اللَّهِ»[۲۱] راه میرفت اگر کسی میدید دقیقاً یاد راه افتادن پیغمبر میکرد، حرکات، سکنات، قیام و قعود مثل پیغمبر بود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) میگویند من وقتی در برابر حضرت فاطمهی زهرا مینشستم مثل اینکه ابهت پیغمبر من را میگرفت. هم ابهت او خیلی بالا بود و هم جمال حضرت زهرا (سلام الله علیها) بالا بود.
دوم حضرت علی اکبر امام حسین است. علی اکبر «أَشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خَلْقاً»[۲۲] زلف حضرت علی اکبر عالمی را اسیر خودش میکرد، چشم او، ابروی او، خال هاشمی داشت، مثل جدّش رسول خدا بود. قد و بالای او… نگاه پیغمبر اکرم به علی اکبر عاشقانه بود. گفت: « مَهْلًا مَهْلًا» پسرم آهسته برو میخواهم تو را تماشا کنم،
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود آنچنان جای گرفته است که مشکل برود
«وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»[۲۳]ٍ قرآن گفته است دنیا با همه وسعتش «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلیلٌ»[۲۴] ولی خدا فرموده خُلق پیغمبر «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»[۲۵] این عصمت خاتمیّه است، حضرت علی اکبر عصمت خاتمیّه دارد. «خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً»[۲۶] یکی هم خیلی شیرین زبان بود. دیگری حضرت حجّت، امام زمان ما است که «خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً» مثل پیغمبر میماند.
[۱]– سورهی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی حجرات، آیات ۷ و ۸٫
[۳]– سورهی اسراء، آیه ۸۲٫
[۴]– سورهی بقره، آیه ۱۱٫
[۵]– همان، آیه ۹٫
[۶]-الکافی، ج ۲، ص ۱۳٫
[۷]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۲، ص ۲۳۲٫
[۸]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۸، ص ۳۳۸٫
[۹]– سورهی حجرات، آیه ۷٫
[۱۰]– سورهی قیامه، آیات ۱ و ۲٫
[۱۱]– سورهی روم، آیه ۳۰٫
[۱۲]– سورهی ابراهیم، آیه ۱۰٫
[۱۳]– سورهی روم، آیه ۳۰٫
[۱۴]– سورهی شمس، آیه ۸٫
[۱۵]– سورهی حجرات، آیه ۷٫
[۱۶]– سورهی قیامه، آیات ۱ و ۲٫
[۱۷]– سورهی حجرات، آیه ۷٫
[۱۸]– سورهی بقره، آیه ۱۳۸٫
[۱۹]– سورهی انبیاء، آیه ۹۲٫
[۲۰]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۳٫
[۲۱]– الأمالی (للصدوق)، ص ۵۹۵٫
[۲۲]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۳٫
[۲۳]– سورهی قلم، آیه ۴٫
[۲۴]– سورهی نساء، آیه ۷۷٫
[۲۵]– سورهی قلم، آیه ۴٫
[۲۶]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۳٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%ad%d8%b1%db%8c%d9%85-%d9%85%d9%84%da%a9%d9%88%d8%aa-6/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.