«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَى سَیِّدِ المُرسَلین طَبِیبِنا حَبیبِنا شَفیعِ ذُنوبِنا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِین عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَه وَ نُصرَتَه وَ اللَّعنُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون‏ * فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ».[۲]

علاقه و ایمان در رسیدن به هدف

مسئله‌ی سیر به سوی حق تعالی و پیمودن درجات قرب حق و صعود به قلّه‌ی وصال با نیروی جاذبه‌ی ایمان میسور است. علم برای انسان چراغ است، راهنما است. ولی گرایش، میل، جذبه موتور است، گرم می‌کند. اهرم است تکان می‌دهد و مغناطیس است، انسان را مجذوب می‌کند و به مقصد می‌رساند. این است که در مسائل تربیتی اگر جوانی بخواهد خوب درس بخواند، خوب عبادت کند، کار تولیدی کند این با توجیه علمی کفایت نمی‌کند. باید در وجود او ایجاد علاقه کرد. کسی که به کار علاقه کرد، کار برای او نشاط‌آور است، همیشه بر کار خود مسلّط است، ابتکار، نوآوری، شکوفایی، سرعت، سبقت همه از معجزات عشق به کار است. کسی که عاشق یک کاری است، عشق به آن‌کار آن‌چنان در وجود او ذوب شده است که هر روز یک جلوه‌ی جدید درست می‌کند و خسته هم نمی‌شود. طلبه‌ای که درس خود را دوست دارد از مطالعه خسته نمی‌شود.

Sadighi-13950915-Masjed-ThaqalainSite (9)

خاطره‌ای از پیشکار آیت الله العظمی بروجردی

در حالات مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی (اعلی الله مقامه الشّریف) که از بزرگان عالم تشیّع است، جزء نقاط عطف تاریخ شیعه است. پیشکار ایشان می‌گویند: رسم من این بود شام آقا را می‌دادم و سحر برای ایشان آب می‌آوردم تا وضو بگیرند. زمان‌های قدیم لوله کشی نبود. من خود به یاد دارم که یخ حوض را می‌شکاندیم و وضو می‌گرفتیم. چه روزگاری بود، چه تحمّل‌هایی بود، چه صبرهایی بود. عشق چه کرده است! نوع بزرگان ما که به درجات عالی علمی، معرفتی، ایمانی، معنوی رسیدند، برجسته شدند، در همین حجره‌های بسیار سرد زندگی کردند. با همین آب یخ‌ها وضو گرفتند و نماز شب خواندند. بیخود نیست که جناب عیسی بعد از وفات مادر خود، در آن عالم از حضرت مریم سؤال کرد که شما دوست دارید به دنیا برگردید؟ جواب فرمود: دوست دارم برگردم، یک شب سرد زمستانی را به عبادت سپری کنم و یک روز گرم تابستان را به روزه بگذارنم! این را عشق می‌گویند. آدم برای معشوق خود کارهای سخت انجام می‌دهد. هرچه سخت باشد شیرین‌تر هم است.

پیشکار مرحوم آیت الله العظمی بروجردی می‌گوید: برای او شام آوردم، رفتم سحر آب را آوردم که وقتی ایشان بلند می‌شوند برای نماز شب و نماز صبح وضو بگیرند. دیدم غذا همچنان آن کنار است و آقا مشغول مطالعه است. یعنی اصلاً به یاد ایشان نیامده است که غذا وجود دارد. آنچنان غرق در مسائل علمی و مسائل تحقیقاتی شده است گرسنگی و میل غذا برای او اصلاً مطرح نبوده است.

Sadighi-13950915-Masjed-ThaqalainSite (8)

لذّت ترک گناه و نعمت ایمان در قلب انسان

کسانی که عشق به عبادت دارند همین‌طور هستند. لذاید دنیا برای آن‌ها اصلاً مطرح نیست. در حالات بعضی بزرگان، مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد شب زفاف خود فرموده بودند آنچنان عشق به شب و عبادت طولانی در دل شب وجود من را آب کرده بود که هیچ علاقه‌ای نداشتم به سراغ عروس بروم.

         «اگر لذت ترک لذت بدانی                             دگر شهوت نفس لذت نخوانی»

امتحان کنیم، قابل تجربه است. مدّتی ما هم گناه را ترک کنیم خدا به ما نعمت ایمان می‌دهد و نعمت ایمان همان گرمای باطن است، همان جذب و انجذاب است. همان جذبه‌های عرشی است که قلب انسان به عرش خدا تبدیل می‌شود و خدا این عرش را با قلم حکمت و با نور جمال خود تزیین می‌کند «قَلْبَ‏ الْمُؤْمِنِ‏ عَرْشُ‏ الرَّحْمَن‏»[۳] می‌شود. قلب مؤمن محل صدور فرمان‌های خدا می‌شود. این دل در اختیار خدا قرار می‌گیرد و خود خدا این دل را دلداری می‌دهد. هم دلبر است و هم دلدار است. از این جهت بچّه‌ای که علاقه به مدرسه ندارد با گفتن و تحمیل کردن و زور کردن درس خوان نمی‌شود. بلکه باید در داخل مدرسه، مدیر کانون، معلّم‌های مربوطه یک کارهایی، یک روش‌هایی، یک جاذبه‌هایی در مدرسه ایجاد کنند که دل بچّه همیشه در مدرسه باشد. در همه‌ی امور این‌طور است. تا عشق نباشد، تا علاقه نباشد برای انسان ملال آور است. جنگ فرسایشی است. رشد و ترقّی هم هیچ وقت در آن نخواهد بود.

Sadighi-13950915-Masjed-ThaqalainSite (7)

انگیزه و علاقه در انجام کار، عامل موفّقیّت در آن

یک روایتی از وجود مبارک حضرت مولی الموحّدین امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) است که برای مربّیان ما، برای پدران و مادران بسیار حائز اهمیّت است. فرمود: «مَا ضَعُفَ‏ بَدَنٌ‏ عَمَّا قَوِیَتْ‏ عَلَیْهِ‏ النِّیَّه»[۴] انسان به هر چیزی انگیزه‌ و شوق پیدا کند، کاری که انسان به آن علاقه و شوق داشته باشد بدن در آن کار فرسوده نمی‌شود. بدن در آن کار خستگی نمی‌فهمد.

«بیستون را عشق کَند و شهرتش فرهاد برد»

 عشق کوه را از جا می‌کند. عشق مانع نمی‌شناسد. مانع سوز است. عشق فولاد را آب می‌کند. امّا اگر عشق و علاقه نبود، ولو انسان همه‌ی رموز کار را بلد باشد، ولی دل به کار نمی‌دهد. وقتی دل به کار نمی‌رود و انسان خود را به زور به آن کار وادار می‌کند هم زود خسته می‌شود و هم به بیماری‌های مختلف مبتلا می‌شود. بعد هم علّت آن را پیدا نمی‌‌کنند. زخم معده می‌گیرد، مشکلات گوارشی پیدا می‌کند، دکتر می‌رود، علّت آن را پیدا نمی‌کند. علّت آن عصبی است. بی‌رغبتی به آن کار است، به آن زندگی است، به دوست است، به آن همراه است. باید رغبت‌ها را تهییج کرد. باید در وجود جوان، نوجوان، کودک ایجاد شوق کرد تا با پای عشق به مقصد حرکت کند.

Sadighi-13950915-Masjed-ThaqalainSite (6)

معجزات پیامبر اکرم (صلوات الله علیه)

در مسائل انبیاء (علیهم السّلام) که برای تربیت بشر آمده‌اند، از یک طرف انبیاء (علیهم السّلام) حکیم هستند، مظهر حکمت پروردگار هستند، تعقّل را حمایت می‌کنند. بشر را به عقل و به فکر دعوت می‌کنند. مصالح و مفاسد را برای بشر بازگو می‌کنند. امّا صرف آگاه کردن جامعه کفایت نمی‌کند. ولو معجزه نشان دهد. دیگر برای کسب آگاهی چیزی بالاتر از احساس نیست که آدم با چشم خود ببیند. با اشاره‌ی پیغمبر خدا درخت از جا کنده می‌شود. با چشم خود ببیند و با گوش خود بشنود که ریگ بیابان به پیغمبر سلام می‌کند و می‌گوید «السَّلَامُ‏ عَلَیْکَ‏ یَا رَسُولَ‏ اللَّه‏»، عرب سوسمار را دید که شهادت به رسالت پیامبر اکرم داد. این معجزات را اطرافیان پیغمبر مشاهده کردند، ولی آن‌هایی که نفاق داشتند عناد باطن آن‌ها بیشتر شد!

Sadighi-13950915-Masjed-ThaqalainSite (5)

ظالم سودی از قرآن برنمی‌دارد!

این قرآن و همه‌ی حقایق و معارف دینی برای کسی که مسیر انحرافی در دل او پیش آمده است، گرفتار ضیق قلب شده است «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُم‏»[۵]، «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً»[۶] قرآن ظالم را ظالم‌تر می‌کند. چون ظالم دلی با قرآن ندارد. انگیزه‌ای ندارد، شوقی ندارد، علاقه‌‌ای ندارد و خدا به داد ما برسد، بعضی ظلم‌ها که خود ما هم توجّهی نداریم، یک مؤمنی را مسخره می‌کنیم، یک شایعه‌ای را دامن می‌زنیم، یک کسی را سرزنش می‌کنیم، شخصیّت یک نفر را در خانه‌ خرد می‌کنیم، این ظلم حجاب می‌شود. آن وقت می‌خواهیم قرآن بخوانیم می‌بینیم برای ما زور دارد، اصلاً حوصله‌ی آن را ندارم. می‌خواهم بلند شوم نماز شب بخوانم می‌بینیم خواب مجال نمی‌دهد. متوجّه نیستم که یک تاریکی، یک تیرگی، یک حجاب که همان ظلم من بود، همان نیش زبان من بود، همان دادن زدن بی‌خودی بود، همان محروم کردن کسی از حقّ او بود ایجاد ظلمت کرد. دل آدمی را سیاه کرد و دیگر نور الهی در آن نمی‌تابد. آدم در تاریکی دیگر نمی‌تواند برود. باید روشن باشد تا آدم بتواند طی طریق کند. آدم در ظلمت قدم از قدم بر نمی‌دارد. دل که تاریک شد و دل از خدا دور شد، آدم با قرآن هیچ ارتباطی ندارد.

Sadighi-13950915-Masjed-ThaqalainSite (4)

رموز حرکت به سوی خدای متعال را بیابیم

 این است که قرآن کریم تصریح کرده است «وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً». قرآن برای ظالم خسارت اضافه می‌کند، بر زیان او می‌افزاید، سودی از قرآن بر نمی‌دارد. بلکه هر چه قرآن می‌خواند…، روایت هم دارد «رُبَ‏ تَالِ‏ الْقُرْآنِ‏ وَ الْقُرْآنُ‏ یَلْعَنُه‏»[۷] به خدا پناه می‌بریم. چه بسا اشخاص تلاوت قرآن می‌کنند و قرآن آن‌ها را لعن می‌کند. مسائل تربیتی و حرکت به سوی خدا ظریف است. آدم باید رموز را پیدا کند و با رموز حرکت کند والّا درس می‌خواند، ملّا می‌شود، حجاب او بیشتر می‌شود تکبّر او بیشتر می‌شود. حسد در وجود او بیداد می‌کند. چون از اوّل مسیر، مسیر درستی نبوده است.

Sadighi-13950915-Masjed-ThaqalainSite (3)

پیامبر، خلیفه‌ی خدا و راهنمای انسان‌ها

این است که پروردگار متعال از یک سو مسئله‌ی معرفتی را مطرح می‌کند و هشدار می‌دهد پیغمبر راهنمای شما است، پیغمبر طبیب شما است، پیغمبر پدر شما است، پیغمبر خلیفه‌ی خدای شما است، پیغمبر نگهبان شما است، دیدبان شما است. «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِه‏»[۸] جلو نیفتید شما که راه بلد نیستید. دنبال پیغمبر بروید تا به مقصد برسید. شما که مقصد را ندیدید، شما راه را نرفتید، این پیغمبر راه رفته است، راه یافته است. دنبال او حرکت کنید. این‌ها فلسفه است، این‌ها حکمت است. مراجعه‌ی جاهل به عالم عقل است، حکمت است.

Sadighi-13950915-Masjed-ThaqalainSite (2)

پیامبر، نور هدایت عوالم

از یک طرف هشدار می‌دهد چون پیغمبر چراغ در دست دارد، مشعل است، آفتاب هدایت است، خود را با این نور آشنا کنید. اگر بخواهید به خورشید پشت کنید خود شما از یافتن راه درست محروم می‌شوید و به مقصد نمی‌رسید. «لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»[۹] شما توقّع دارید، شما که نمی‌دانید می‌خواهید نظرات خود را بر پیغمبری که می‌داند تحمیل کنید. ضرر می‌کنید، در بیراهه قرار می‌گیرید، عمر شما ضایع می‌شود. پیغمبر می‌داند عمر خود را کجا تجارت کنید برای شما ذخیره می‌شود و کجا ضایع می‌شود و حسرت قیامت می‌شود. شما دو بار که به دنیا نمی‌آیید، دو بار که جوانی ندارید. هر کسی یک بار جوانی دارد. هر کسی یک بار عمر دارد. این عمر همیشگی نیست. این عمر را یک بار به شما دادند که ذخیره‌ی آخرت شود. این‌ها را خدای متعال به عنوان هشدار، به عنوان روشنی، به عنوان آگاهی مطرح می‌کند.

لکن علی رغم دادن آگاهی‌ها می‌گوید آگاهی کافی نیست. آن‌هایی که پیرو پیغمبر هستند، آن‌هایی که مطیع پیغمبر هستند، آن‌هایی که ولایت مدار هستند، آن‌هایی که رهبر محور هستند، آن‌ها یک چیز دیگر دارند. آن‌ها یک چیز اضافه دارند. خدا یک فضلی در اختیار این‌ها قرار داده است و آن این است که «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ». این مسائلی که در کلاس‌ها مطرح می‌شود، در کتاب‌ها مطرح می‌شود مسائل دلی نیست! مسائل فکری است، مسائل مغزی است.

Sadighi-13950915-Masjed-ThaqalainSite (1)

سیره‌ی اخلاقی پیامبر اعظم

یک بعد دیگر هم دارد، برای اشخاص خاصّی پیغمبر جلوه می‌کند، دلبری می‌کند. یک طوری حرف می‌زند که در دل بنشیند. یک طوری برخورد می‌کند که دل را ببرد. لذا فرمود: «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»[۱۰] همین مطالب علمی را با ژست می‌گوید، با تکبّر می‌گوید، قیافه می‌گیرد، با خشنونت می‌گوید کسی حاضر نیست گوش کند. امّا این‌جا با یک لبخندی، با یک تبسّمی، با یک عشقی می‌گوید. «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ» پیغمبر به وسیله‌ی رحمتی که از جانب خدا شامل حال تو شده است تو با رعیّت خود، با بندگان من حالت نرمش داری. ملایم هستی. این اخلاق تو سنگ صخره را هم نرم می‌کند، این‌قدر نرم هستی! این‌قدر ملایم هستی! این‌قدر با این‌ها مهربان هستی! «لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک‏». اگر مسئله‌ی علمی بود با غلظت و این‌ها ممکن بود، ولی این کافی نیست. باید یک جاذبه‌ای باشد که هر کسی تو را دید بگوید عجب محبّتی دارد.

رأفت و رحمت، جاذبه‌ی باطنی و ظاهری پیامبر

این وجود نازنین پیغمبر خدا که این ماه، ماه ربیع المولود است. وجود مبارک پیامبر اکرم جمال الله بود، مأموریّت او آب کردن دل‌ها بود. مأموریّت او باز کردن قفل دل و نفوذ در دل بود. وقتی انسان در مناظره‌ای محکوم می‌شود طرف برای او مبغوض‌تر می‌شود. کسی که بر انسان غلبه پیدا کرده است انسان تسلیم او نمی‌شود، بیشتر از او منزجر می‌شود. می‌گوید با این مناظره‌ای که کردم آبروی من را برد. با مناظره که در برابر منطق قوی کسی یا مغالطه‌ی کسی، کسی شکست می‌خورد هیچ گاه دل او تسلیم نمی‌شود. لذا علم آدم را نرم نمی‌کند، اخلاق قشنگ است! اخلاق آدم را نرم می‌کند. «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ»[۱۱] نفرمود «انّک لَعَلی عِلمٍ عَظیم»، «انّک لَعَلی حِکمَتٍ عَظیم»! «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ»!

این عظمت پیامبر اکرم در این جاذبه‌‌ها بود که دل انسان‌ها را جذب می‌کرد. این‌ها که پیغمبر را دیدند، این‌ها که پیغمبر را شناختند، این‌ها که حرف‌های پیغمبر را شنیدند این‌ها آدم نشدند خیلی مسخ بودند. والّا آدم یک ذرّه فطرت سالم داشته باشد نمی‌شود در برابر چشمه‌ی جوشان اخلاق پیغمبر تسلیم نشود، عاشق نشود، دل ندهد، دیوانه‌ی پیغمبر نشود، پروانه‌ی وجود نازنین پیغمبر نشود.

تعهّد و دلسوزی پیامبر نسبت به مردم

«فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک‏»[۱۲] اگر دل سخت بودید، برای تو مهم نبود که چه کسی آدم می‌شود و چه کسی نمی‌شود. چه کسی نجات پیدا می‌کند و چه کسی نجات پیدا نمی‌کند. اگر فَظ بودی، درشت‌خو بودی، اگر در باطن خود رحم نداشتی؛ این نرمش ظاهری پیامبر ظاهر نبود، باطن او زیباتر از ظاهر او بود. آن مهربانی باطن، آن نرمش باطن، آن دلسوزی باطن طوری بود که پیامبر اکرم داشت جان می‌داد!

«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً»[۱۳] مگر پیامبر با کسی به دلیل بدی‌های او به این زودی قهر می‌کرد. مگر مریض خود را رها می‌کرد! این‌قدر سماجت می‌کرد تا مریض را تسلیم کند. داروهای او را به خورد او بدهد و او را نجات دهد! ما زودرنج هستیم سراغ کسی رفتیم دیدیم حوصله ندارد، او را رها می‌کنیم. پیغمبر این‌طور نبود، پیغمبر دریای حوصله و صبر و محبّت بود. پیغمبر تا آخرین نفس خود دنبال شکار خود بود که او در جهنّم نیفتد. وقتی هم لجاجت به اوج می‌رسید از غصّه نزدیک بود که جان دهد.

جاذبه‌ی الهی در دل بندگان

 لذا در قرآن کریم با همین تعبیر داریم که «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً»! حبیب من چه خبر است، کمی آرام! این‌ها ایمان نمی‌آورند تو نزدیک است دق کنی! این مهربانی، این جوشش باطنی؛ دل وقتی با محبّت باشد دل، با دل او وصل می‌شود. ظاهرسازی‌ها دل نمی‌برد. «القَلبُ‏ یَهدی‏ إلى‏ القَلب‏»[۱۴] اگر خواستید ببینید کسی شما را دوست دارد به دل خود مراجعه کنید. اگر دیدید دل شما با او است بدانید او هم به شما دل می‌دهد. اگر دیدید دل شما با او نیست دل خود را درست کنید. با ظاهرسازی آدم نمی‌تواند دل ببرد. دل یک جاذبه‌های الهی است. «الْأَرْوَاحُ‏ جُنُودٌ مُجَنَّدَه».[۱۵]

لذا از یک طرف حکمت است، علم است، آگاهی است. از یک طرف جاذبه‌های وجودی است. علم با ذهن کار دارد. علم با مغز کار دارد. ولی اخلاق وجود عینی خارجی است، با دل کار دارد. این است که وجود نازنین پیغمبر اکرم در مهارت شکار در عالم نظیر نداشت! «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ».[۱۶]

پیامبر (صلوات الله علیه) و علی (علیه السّلام) پدران امّت اسلام

در حالات وجود نازنین حبیب ما پیغمبر ما نقل شده است که هر کسی به محضر شریف پیغمبر شرفیاب می‌شد وقتی خداحافظی می‌کرد. کسی در بیرون می‌دید کجا بودید؟ در خدمت رسول الله. می‌پرسیدند پیغمبر را چگونه دیدید؟ می‌گفت: پیغمبر من را از همه بیشتر دوست می‌دارد! این واقعیّت بود. آدم چند بچّه دارد هر کدام از بچّه‌ها را طوری دارد که گویا همین یک بچّه را دارد. پیغمبر پدر بود. «أَنَا وَ عَلِیٌ‏ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّه»[۱۷] من پدر همه‌ی شما هستم. پیغمبر همه‌ی ما را خیلی دوست دارد. امام زمان همه‌ی ما را خیلی دوست دارد. هر کسی خدمت پیغمبر می‌رفت و می‌آمد این احساس را داشت که پیغمبر او را بیشتر از همه دوست دارد. یعنی به هر کسی هر مقدار می‌شد محبّت کرد پیغمبر در حقّ کسی از نظر محبّت کم نمی‌گذاشت. این باعث می‌شد که دل‌ها غبار کینه را بریزد، غبار بدبینی را بریزد و نور محبّت در این دل گُل کند. «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ».[۱۸]

گذشت و سعه‌ی صدر، رمز همدلی و مهربانی

در این ایّام که ایّام محنت و مصیبت حضرت فاطمه‌ی طاهره است، بیایید ما هم گذشت را تمرین کنیم. سعه‌ی صدر را تمرین کنیم. این‌قدر ریز بین نباشیم، عیب بین نباشیم، این‌قدر به هم اشکال نگیریم. این‌قدر اذیّت نکنیم، افراد را نیاندازیم. دست‌ها را بگیریم و افتاده‌ها را بلند کنیم. این‌قدر دل نشکنیم. دل‌های شکسته را زنده کنیم. دل‌های غم دیده را شاد کنیم. این پیغعمبر ما است، آمده است رونق دل‌ها شود. «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ» دل شما را رونق داده است و زینت بخشیده است. نمی‌دانید که محبّت چقدر دل را زنده می‌کند. به دل آدم نیرو می‌دهد، حیات می‌دهد، زندگی می‌دهد.

مرنج و مرنجان!

 اخلاق چقدر جامعه را زنده می‌کند و پیش می‌برد. تحمّل خو را بالا ببریم. مرنج و مرنجان می‌شویم! این تعبیر آقا شیخ حسنعلی نخودکی، همان سیره‌ی پیغمبر اکرم و حقیقت این آیه است. دل وقتی مالامال محبّت خدا است، ایمان به خدا در آن‌جا موج می‌زند آدم هم خدا را دوست دارد و هم هر چه که اثر خدا است. همه بنده خدا هستند. همه جلوه‌ی خدا هستند. آدمی که خدا را دوست دارد نمی‌تواند بشر را دوست نداشته باشد. باید همه را دوست داشته باشد. بدها را دوست داشته باشد که آن‌ها را خوب کند. خوب‌ها را دوست داشته باشد که خوبی آن‌ها بیشتر شود و خود او هم مانند آن‌ها خوب شود. این یک عنصر تربیتی موفّق پیروز در زندگی می‌شود.

 


[۱]– سوره‌ی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی حجرات، آیات ۷ و ۸٫

[۳]بحار الأنوار، ج ۵۵، ص ۳۹٫

[۴]– همان، ج ۶۷، ص ۲۰۵٫

[۵]– سوره‌ی صف، آیه ۵٫

[۶]– سوره‌ی اسراء، آیه ۸۲٫

[۷]–  بحار الأنوار، ج‏ ۸۹، ص ۱۸۴٫

[۸]– سوره‌ی حجرات، آیه ۱٫

[۹]– همان، آیه ۷٫

[۱۰]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۵۹٫

[۱۱]– سوره‌ی قلم، آیه ۴٫

[۱۲]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۵۹٫

[۱۳]– سوره‌ی کهف، آیه ۶٫

[۱۴]– بحار الأنوار، ج ‏۷۱، ص ۱۸۱٫

[۱۵]– من لا یحضره الفقیه، ج‏ ۴، ص ۳۸۰٫

[۱۶]– سوره‌ی قلم، آیه ۴٫

[۱۷]– بحار الأنوار، ج ‏۱۶، ص ۹۵٫

[۱۸]– سوره‌ی حجرات، آیه ۷٫