برخى گمان مىکنند راهى که در غرب پیموده شد، سرنوشت محتوم و نسخهاى فراگیر براى همه جوامع بشرى است و جوامع اسلامى نیز دیر یا زود گرفتار این سرنوشت حتمى خواهند شد. لیکن چنین گمانهاى نه بنیاد علمى دارد و نه با ویژگىهاى اسلام و جوامع اسلامى هماهنگ است.

ژان پل ویلم[۱] بر آن است که ایده سکولارسازى به مثابه یک تئورى کلى وجهان شمول بیش از آن که نظریهاى واقع گرایانه باشد نمایانگر نگرش روشنفکرانى است که در تجزیه و تحلیل، احساسات و تمایلات ضد دینى خود را منعکس مىکنند.

او سپس مىگوید: «آیا این نمایشگر یک دیدگاه خیلى غربى و مسیحىگراى، نسبت به امور نیست، یعنى یک تئورى منطقهاى که مىتواند تا حدودى براى جهان  غرب صحت داشته باشد ولى براى جوامع آسیایى، آفریقایى و آمریکاى لاتین کاملاً نارسا و ناکافى است؟».[۲]

در واقع نه تنها دلیلى بر عمومیت سکولاریسم و سکولاریزاسیون وجود ندارد، بلکه واقعیات موجود کاملاً بر خلاف آن گواهى مىدهد. زیرا:

۱ – در میان ادیان و فرهنگها در برخورد با سکولاریسم تفاوتهاى عمده وجود دارد.

«ویلم» بر آن است که حتى در بین مذاهب و نحلههاى مختلف مسیحى و کلیساهاى کاتولیک، پروتستان، انگلیکان و ارتدکس نیز تمایزات چشم گیرى در این زمینه وجود دارد. او بر آن است الگوى سکولارسازى مبتنى بر انگاره تمایزگذارى بین امر قدسى و دنیوى است. این انگاره در دو دین یهود و مسیحیت به روشنى وجود دارد، اما با دیگر سنتهاى دینى غریب و بیگانه است».[۳]

۲ – روند سکولارزدایى[۴]و دینگرایى در جهان جدید، نه تنها کمتر از فرایندعرفى سازى نیست، بلکه جریانى بسیار قوىتر و نیرومندتر از آن است.

برگر[۵] مىگوید: «جهان امروز جهانى به شدت دینى است و نمىتوان آن را، چنانکه بسیارى از تحلیل گران نوگرا (خواه از روى تفنن و خواه از روى یأس) اعلام کردهاند، جهانى سکولار نامید».[۶]

همو مىگوید: «این خود بدان معناست که کل ادبیاتى که مورخان و دانشمندان علوم اجتماعى نام «نظریه سکولاریزاسیون» بر آن نهادهاند داراى نقایض عدیدهاى است».[۷]

لئوناردو بایندر مىگوید: «مقبولیت طرز تفکر عرفى رو به کاهش است و بعید است که در آینده نقش ایدئولوژیک بنیادینى در خاورمیانه بازى کند».[۸]

بر همین منوال ویلم مىنویسد: «در حالى که در سالهاى دهه ۱۹۶۰ میلادى (۱۳۴۰ شمسى) لحن غالب راجع به «زوال و افول دین» بود، در این اواخر و در سالهاى ۱۹۹۰ م (دهه ۱۳۷۰ شمسى) بیشتر روى «بازگشت دیندارى» تأکید مىشود. آیا این دلیلى بر تحقیر سکولار یا دنیوى سازى که تاکنون این همه ستایش مىشد نیست؟[۹]

تئورىهاى برگر بنیاد اساسى «نظریه سکولاریزاسیون» در دین را اندیشه «عصر روشنگرى»[۱۰] مىداند که «نوگرایى لزوماً به افول دین هم در جامعه و هم در نظر افراد، منجر خواهد شد».[۱۱]

او به صراحت اعلام مىدارد که این ایده غلط از آب درآمده و بر آن سه اشکال عمده به شرح زیر وارد مىسازد:

اولاً: نوگرایى را نمىتوان نوعى جهانبینى شکست ناپذیر دانست که رویه دینى ناگزیر از هماهنگ و هم آوا نمودن خود با آن باشند. بر عکس رویکرد «تطابق»[۱۲] با سکولاریسم و تجربه دین سکولاریزه شده عموماً با شکست مواجه شده و در مقابل، نهضتهاى دینى همراه با باورداشتها و رویههایى که از گرایشات ما فوق طبیعى منبعث شده از کامیابى چشمگیرى برخوردار بودهاند.[۱۳]

ثانیاً: تضاد و تعارض دین و نوگرایى، اندیشهاى ناصواب است. «اصولاً این موضوع که نوگرایى لزوماً به افول دین مىانجامد «فاقد ارزش» است.[۱۴]

ثالثاً: بین سکولاریسم و نوگرایى نیز هیچ تلازمى نیست بلکه «نوگرایى» در  بسیارى از مناطق، حرکتهاى قدرتمند ضد سکولار را به دنبال داشته است.[۱۵]

از آنچه گذشت روشن مىشود، فرهنگ اسلامى و به ویژه شیعى به هیچ روى سکولاریسم را برنمىتابد، از دیگر سو دین مبین اسلام همه توانایىهاى لازم براى مقابله با موج سکولارسازى را داراست.

ارنست گلنر مىگوید: «در جهان اسلام هرگز عرفى گرایى رخ نداده است».[۱۶]

ولى با این همه نمىتوان نسبت به خطر سکولارسازى جوامع اسلامى کاملاً آسوده خاطر بود. از طرف دیگر عرفىسازى و گسستن پیوند دین و دنیا داراى مراتب و درجاتى است که درجاتى از آن عملاً در طول تاریخ دامنگیر جامعه اسلامى شده است. عوامل تهدید کننده جوامع اسلامى و نیز جامعه اسلامى ایران نیز کم نیستند، پارهاى از این عوامل عبارتند از:

۱ – ظاهرگرایى

استفاده ظاهرى و ابزارى از دین و بازى با الفاظ و تشریفات و فرونهادن لُبّ و مغز، از آفات بزرگى است که در طول تاریخ عملاً بین دین و حکومت، جدایى افکنده است.

استاد مطهرى در این باره مىنویسد: «…. حکومت به نام خدا و پیغمبر محفوظ بود اما معنى یعنى تقوى و راستى و عدالت و احسان و محبت و مساوات و حمایت از علوم و معارف در آن وجود نداشت. خصوصاً در دوره اموى که با علوم و معارف مبارزه مىشد تنها چیزى که ترویج مىشد عادات و آداب جاهلى و مفاخرت به آباء و انساب بود. این جا بود که سیاست از دیانت عملاً جدا شد. یعنى کسانى که حاصل و حافظ مواریث معنوى اسلامى بودند از سیاست دور ماندند و در کارها دخالت نمىتوانستند بکنند و کسانى که زعامت و سیاست اسلامى در اختیار آنها بود از روح  معنویت اسلام بیگانه بودند…».[۱۷]

همو مىگوید: «اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسى براى حفظ مواریث معنوى یعنى توحید و معارف روحى و اخلاقى و عدالت اجتماعى و مساوات و عواطف انسانى است. اگر این پوست از این مغز جدا باشد، البته مغز گزند مىبیند و پوسته خاصیتى ندارد، باید سوخته و ریخته شود».[۱۸]

 

۲ – غرب گرایى

رشد و گسترش غرب گرایى و الگوگیرى از روند توسعه سیاسى، اقتصادى، مدیریتى، علمى و فنى غرب مبانى نظرى و عرفى گرایانه تمدن غربى را نیز به طالبانش القاء مىکند. هم اکنون بسیارى از جوامع اسلامى بر سر دو راهى تاریخى بزرگى قرار دارند: یکى تداوم انفعال و الگوپذیرى از مدرنیته غربى و در پى آن فاصله گرفتن از مکتب اسلام به مثابه «مکتب راهنماى عمل» است و دیگر طراحى و به کارگیرى الگوى مناسب توسعه خویش.

 

۳ – عصرى کردن دین

عصرى نمودن و ارایه قرائتهاى عصرى از دین به قلب ماهیت دین و پیدایش تکثر بىسرانجام منتهى شده و تأثیر بارزى بر عرفى شدن دارد. برخى گمان مىکنند که ادیان الهى به یکسان از برداشتهایى که به نحوى نقش بشرى را در صورت بخشى آن پررنگ کنند حساس و ضربه پذیرند. این مسئله نخستین بار در مسیحیت رخ نمود و اکنون نیز برخى از نواندیشان، آن را براى اسلام تجویز کنند.[۱۹] در عین حال باید توجه داشت که اسلام توانمندى فراوانى در برابر موج عصرى کردن دارد.[۲۰]

 

۴ – ناکارآمدى حکومت و جامعه دینى

خداى نخواسته ناکارآمدى حکومت دینى و ناکامى در پیاده کردن الگوى اصیل و کارآمد نظام اسلامى و عمل نکردن به تعهداتى که در برابر جامعه دارد نقش مهمى در واگرایى جامعه دینى و مجالیابى اندیشههاى عرفى گرایانه دارد. این مسئله به ویژه در انقلاب اسلامى ایران که تنها نظام سیاسى مبتنى بر اسلام در پانزدهمین قرن حیات اسلام مىباشد از حساسیت بالایى برخوردار است.[۲۱]

از طرف دیگر تلاشهاى فراوانى در جهت ناکارآمد معرفى کردن حکومت دینى وجود دارد. این مسئله دو مسئولیت بزرگ را هم بر دوش مسئولان نظام و هم جوانان اندیشمند و همه کسانى که دغدغه سرافرازى حکومت دینى دارند قرار مىدهد: یکى تلاش مضاعف در جهت تقویت کارآمدى نظام اسلامى و دیگرى شناخت و تبیین درست و واقعبینانه از کارآمدى این نظام و مقابله هوشمندانه با تبلیغات نادرست.[۲۲]

 

چکیده

سکولاریسم مانند بسیارى از دیگر پدیدههاى تاریخى در بستر فرهنگى، تاریخى و اجتماعى خود روییده و بالیده است. مهمترین عوامل تأثیرگذار در این رویکرد عواملى است که با مسیحیت و کلیسا ارتباط دارد. برخى از آموزههاى مسیحى مستقیماً زاینده و پرورنده سکولاریسم است و برخى به طور غیرمستقیم، یعنى با ایجاد بىاعتمادى نسبت به آموزههاى دینى. از طرف دیگر  سیره ارباب کلیسا و تلاقى غربىها با فرهنگها و ملل دیگر زمینه گریزش از سیطره کلیسا و ایجاد تمدن نوین در اروپا را تقویت مىکرد. مجموع این عوامل به اضافه رشد اخلاقیات سودجویانه و دنیاپرستى بورژوایى، تحول اجتنابناپذیر جهان غرب را در عرصه اندیشه و تفکر به سوى سکولاریسم و در کنش اجتماعى به سکولاریزاسیون و منزوى ساختن دین و نهادهاى دینى از جامعه هدایت کرد. اما نسبت به جهان اسلام مسئله تفاوتهاى بنیادین دارد و به طور خلاصه مىتوان گفت:

۱ – تئورى سکولاریزاسیون به عنوان نظریهاى عام و جهانشمول هیچ تأیید علمى ندارد و روند جارى در جهان کنونى شکست آن را به اثبات رسانده است.

۲ – اسلام با سکولاریسم تعارض بنیادین دارد. از سوى دیگر هیچ یک از عوامل عرفى سازى که در مسیحیت وجود داشت در اسلام وجود ندارد، و اسلام از توانمندى بالایى براى مقابله با سکولارسازى برخوردار است.

۳ – به رغم آنچه گذشت نمىتوان جوامع اسلامى را به کلى از خطر عرفى سازى مصون انگاشت، بلکه پارهاى از عوامل مىتواند بین جامعه اسلامى و اسلام به عنوان «مکتب راهنماى عمل» گسست ایجاد نماید.

برخى از این عوامل عبارتند از:

۱ – قشرىگرى و استفاده ابزارى از دین،

۲ – غرب گرایى،

۳ – عصرى کردن دین،

۴ – ناکارآمدى حکومت و جامعه دینى.

 


پی نوشت ها

[۱]Jean Paul Willaime.

[2] – ژان پل ویلم: جامعه شناسى ادیان، ص ۱۳۵٫

[۳] – همان، ص ۱۳۸٫

[۴]Desecularzation.

[5]Peter L. Berger.

[6] – پیتر ال برگر: افول سکولاریسم، ص ۲۵٫

[۷] – همان، ص ۱۸٫

[۸]Leonard Binder, Islamic Liberalism: A critique of Development Idelogies(Chicagoand London. The University of Chicago and London: The University of Chicago Press, 1980). P. 19.

[9] – ژان پل ویلم: جامعه شناسى ادیان، ص ۱۳۸٫

[۱۰] – روشنگرى  (The Enlightenment)نهضتى فکرى در قرن هیجدهم بود که با زیر سؤل بردن اصول و ارزشهاى سنتى، بر نقش فرد، عقل گرایى و روش تجربى در علم تأکید مىورزد.

[۱۱] – همان.

[۱۲]Adaptation.

[13] – نگا: همان، صص ۱۹ و ۲۰٫

[۱۴] – همان، ص ۱۹٫

[۱۵] – همان.

[۱۶]Ernest Gellner, Islam and Modernism: Some comparisons, International affairs, vol. 67. no. 1 (january1991), p 2.

[17] – مرتضى مطهرى: امامت و رهبرى، ص ۳۱، قم: صدرا، چاپ دوم، ۱۳۶۴٫

[۱۸] – همان، ص ۳۲٫

[۱۹] – ر. ک: علیرضا شجاعى زند، اسلام و عرفى شدن، ص ۴۸۵ ؛ مقاله، نقد و نظر (فصلنامه)، سال هفتم، شماره سوم و چهارم، تابستان و پاییز ۱۳۸۰٫

[۲۰] – جهت آگاهى بیشتر نگا: حمیدرضا شاکرین، پرسشها و پاسخهاى دانشجویى ج۷، صص ۸۵ـ۸۳٫

[۲۱] – براى آگاهى بیشتر: ر. ک: پیشین ؛ نیز مرتضى مطهرى: نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، صص ۸۹ـ۱۰۳ ؛ و نیز: علیرضا شجاعى زند: الگوى عرفى شدن جوامع با تأکید در مورد ایران، تهران: ماهنامه اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى.

[۲۲]– جهت آگاهى بیشتر در این زمینه نگا: على اکبر کلانترى، رویش درآمدى بر کارآمدى نظام جمهوى اسلامى قم: معارف، ۱۳۸۳٫