- ثقلین - http://thaqalain.ir -

جلسه نهم – شکر
چهارم آبان ماه 1392

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پرسش طلاب و پاسخ های استاد

 

تحول جناب حر(علیه السلام)

س: تحولی که برای جناب حرّ (علیه السلام) پیش آمد، چرا برای ما پیش نمی آید؟

پاسخ: اسراری که ما از آن اسرار بی خبریم الی ماشاء الله است، «إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى(۱۲) وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَهَ وَ الْأُولى‏.»[۱] تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. نکته ای اینجاست که شاید در وجود ما قابلیتی نباشد، ولی اهمیتی ندارد، چرا که قابلیت شرط نیست، خدا به قدری سعه رحمت دارد، گاهی کسانی را عاقبت به خیر کرده است که انسان انگشت به دهان می ماند!؟

ساحره فرعون به جنگ موسی آمده بودند، اینها راه صاف کن استبداد فرعونی بودند، توجیه گر حکومت کفر بودند، فرماندهان پادگان جنگ نرم بودند، پشتوانه نظامی بودند، مع ذالک وقتی آمدند برای مقابله و مبارزه با حضرت موسی و معجزه را یافتند بلافاصله گفتند: «آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‏»[۲] از زندگی گذشتند، از آسایش گذشتند، همه چیز خود را دادند، آن چنان عاشق شدند که سوختند. هیچ اثری از ایشان باقی نماند. در برابر تهدید به قتل هم گفتند «قالُوا إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ»[۳] ساحره فرعون با آن سوابق به این شکل عاقبت بخیر شدند!؟

 شیطان هم با سابقه شش هزار ساله اش، عاقبت به شرّ شد!؟ نکند ما هم مثل شیطان بشویم؟ عبرت عجیبی است. قرآن کریم قضیه شیطان را کراراً مطرح کرده و به ما هشدار داده است. بخشی از خطبه قاصعه امیر المومنین علی علیه السلام مربوط به همین مطلب است. فرمود «فَاعْتَبِرُوا»[۴] به آن چیزی که بر سر شیطان آمد.

 

عوامل عاقبت به خیری

اجمالا عاقبت به خیری از اسرار الهی است لکن بر حسب روایات اموری هستند که موجب عاقبت بخیری می گردند. مرحوم حاج شیخ علی نخودکی می فرمودند:

سه چیز انسان را عاقبت بخیر می کند؛ یکی نماز اول وقت، دوم کثرت صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام. و سوم احترام گذاشتن به سادات.

” مرحوم حاج شیخ علی نخودکی می فرمودند: سه چیز انسان را عاقبت بخیر می کند؛ یکی نماز اول وقت، دوم کثرت صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام. و سوم احترام گذاشتن به سادات “

 نماز اول وقت را جدی بگیرید. آقای بهجت عنایت خاصی به زیارت قبر مرحوم آقا شیخ حسنعلی نخودکی (این عارف صاحب باطن) داشتند، بدون استثناء از حرم امام رضا علیه السلام که بیرون می آمدند، از صحن اسماعیل طلا می رفتند و سر قبر مرحوم آقا شیخ حسنعلی ۲۰ دقیقه مرتبط می شدند، بعد هم سر قبر مرحوم شیخ حرّ و استادشان علامه طباطبایی(ره) می رفتند. آیت الله بهجت(ره) و بزرگان دیگر مرحوم جمال السالکین، علامه بی بدیل آقا میرزا علی قاضی اعلی الله مقامه سفارش بر نماز اول وقت می کردند؛ البته مرحوم قاضی اعلی الله مقامه مقداری غلیظ تر فرمودند. فرمودند نماز اول وقت بخوانید، اگر درست نشدید به من لعن کنید. این خیلی به شرط چاقو است!؟ معلوم می شود نماز اول وقت اکسیری است که اگر کسی تقید داشته باشد نتیجه میگیرد. از ریاضت های مشروع به شمار می آید.

در باب «احترام گذاشتن به سادات» هم نکاتی را متذکر می شویم. در امور شخصی باید با سادات در نیافتاد، باید حریمشان را حفظ کرد. دلشان را نشکاند. اشخاصی که عیالشان علویه است، حواسشون خیلی جمع باشد. مرحوم حاج محقق اعلی الله مقامه از منبری های موفق و با اخلاص بوده است، کرامت هایی هم از ایشان نقل می شود. ایشان می گفتند: اگر شاخه درختی خشکیده باشد و شما آن شاخه خشک را بشکنید، تنه درخت نیز تکان می خورد؛ اجمالا رنجاندن سادات موجب رنجش حضرت زهرا سلام الله علیها می شود. مرحوم آیت الله خویی برای کسانی که همسر اولشان علویه است، تجدید فراش را حرام می دانستند، می گفتند این کار موجب رنجش عیال اول می شود و حضرت زهرا سلام الله علیها را ناراحت می کند. با این استدلال جفا می دانستند و می گفتند حرام است. ایشان این سه مسئله را موجب حسن عاقبت معرفی می کردند.

 

عاقبت بخیرشدن حرّ

در مورد حرّ مسائلی مطرح است. اجمالاً از جمله صفات عالیه، «حسن خلق» است. حسن خلق بر حسب روایات، آدم را عاقبت بخیر می کند. یکی از موارد حسن خلق، «غیرت» است. حضرت حمزه سید الشهدا علیه السلام مشرک بود و با اینکه پسر برادرش به پیامبری مبعوث شده بود و حضرت رسول معجزه هم نشان داده بودند، ولی ایمانش بروز نکرد، تا وقتی که شنید در نبودش، ابوجهل به همراه مشرکین آمده اند و حضرت رسول را هتک حرمت کردند و با کمان بر سر ایشان کوبیده اند.

حضرت حمزه علیه السلام غیرتی بود، این مسئله را بر نتافت، گفت من زنده باشم و پسر برادر من مورد حمله قرار گیرد. نتوانست غذا بخورد، تازه از شکار آمده بود، کمانش را برداشت و کنار کعبه رفت، به ابوجهل حمله کرد و همان ضربت را به او وارد ساخت. سپس گفت به کوری چشمتان من از این لحظه مسلمان شدم. از همان جا مسلمان شد. غیرت در مورد حق و دفاع از حقیقت، آدم را عاقبت بخیر می کند.

«خدمت گذاری به خلق الله» نیز همین طور است [و انشاالله موجب عاقبت بخیری می گردد]. شخصی خدمت نبی مکرم اسلام آمد و عرضه داشت من در زمانی که مشرک بودم، چهل دختری که در معرض زنده به گور شدن بودند را نجات دادم؛ من به صاحبان آن دخترها شتر دادم و نگذاشتم که آنها را بکشند. آیا برای من نتیجه اخروی دارد؟ حضرت فرمودند: چون مشرک بودی و این اعمال را برای خدا انجام ندادی، از تو پذیرفته نمی شود، اعمال با نیت قبول می شود؛ ولی اثر آن کارهای خیرت، این است که امروز مسلمان شده ای.

یکی از ثمرات کارهای خیر «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»[۵] است، بنابر این از کارهای خیر غفلت نکنیم. به نظر ما بعضی از کارهای خیر کوچک می آید، ولی گاهی خدا از همان کار خوشش آمده و هدایتش را شامل حال ما می کند. طاعت به هر شکلی، به هر کیفیتی، در هر جایی، برایمان پیش آمد، اغتنام فرصت کنیم، طاعت ها را رصد کنیم و هیچ کاری را که منجر به رضایت خدا می شود، ریز و درشت، را از دست ندهیم.

گاهی آدم کارهایی را که زحمت کشیده انجام داده، بزرگ می پندارد، همین که بزرگ پنداشت؛ و این بزرگی در ذهنش خطور کرد، معلوم است که خیری در آن کار نیست، وگرنه به این اندازه نزد تو بُت نمی شد. هر کاری برای ما بت شود، بدانید که این بت شدن منجر می شود تا آن عمل آب شود. عجب یعنی آدم از خودش راضی باشد، از کارش راضی باشد، کار خودش را خیلی بزرگ بداند. عجب موجب مرگ آن عمل می شود، موجب از بین رفتن و حبط عمل می شود.

گاهی هم بالعکس، آدم کارهای کوچکی را انجام می دهد، خیلی هم خجالت می کشد که این کاری نبود ما انجام دادیم، اما خداوند همین عمل – خیری را که نزد شما کوچک بود- را بزرگ می نماید. مبنای خداوند همین است.

 بنابر این طاعات الهی راجدی بگیریم، ریز و درشتش را باید جدی گرفت. گاهی خدا از کاری خوشش می آید و به خاطر همان یک کار همه جرائم گذشته ما را می بخشد و درب هدایت را باز می کند. از آن به بعد با ما رفیق می شود.

«احترام به بزرگان»، خصوصاً احترام به پدر و مادر (بر حسب تجربه) از اسباب قوی هدایت است. عاق استاد، ذو الشیبه شدن و اهانت کردن، حریم نگه نداشتن، آدم را عاقبت به شرّ می کند. همانند اینکه بد اخلاقی(بر حسب روایت) آدم را عاقبت به شرّ می نماید.

 

را ه های کنترل غضب

س : چکونه غضب خود را کنترل کنیم؟

پاسخ: راجع به غضب انشاالله باید در مباحثمان یک بحث مستقلی را داشته باشیم، ولی اجمالاً افرادی که مبتلا هستند باید پیشگیری کنند و از شرّ غضب به خدا پناه ببرند. از بین بردن عوامل آن که غالبا جنبه جسمی دارد بسیار سودمند است. افرادی که اعصاب جسمی ضعیفی دارند، افراد مریضی که کم حوصله می شوند، باید جسمشان را مداوا کنند تا غضبشان برطرف گردد. مثلاً انسانی که خسته است، کم حوصله می شود، پرخاشگر می شود؛ یا شخصی که عارضه جسمی دارد، غذا خوب نمی خورد، به موقع نمی خورد، خوب نمی خوابد، به موقع نمی خوابد دچار مشکل می شود.

 مرحوم آقای بهجت استفاده از آب سرد را برای ترمیم اعصاب توصیه می فرمودند، سفر را توصیه می فرمودند. اجمالا عقل سالم در بدن سالم است، کسانی که زیاد عصبانی می شوند، تن سالمی ندارند. لقمان وصیت های خوبی دارد، از جمله به پسرش فرموده است : «در هر سفری، وقتی به استراحتگاه رسیدی، اول به مرکبت رسیدگی کن. قبل از خودت به مرکبت برس!» ما با مرکب جسممان تا دم مرگ کار داریم، باید هوای این مرکب را داشته باشیم.

” مطمئن باشید اگر تفریح به جا، ورزش به جا، غذای به جا، خواب به جا داشته باشید، نیازی به ذکر ندارید. (غضب با ذکر و دعا درست نمی شود، راه چاره اش مراقبت از جسم است.) این افعال ذکر عملی هستند، این کارها را به عنوان ذکر انجام بدهید. “

مطمئن باشید اگر تفریح به جا، ورزش به جا، غذای به جا، خواب به جا داشته باشید، نیازی به ذکر ندارید. (غضب با ذکر و دعا درست نمی شود، راه چاره اش مراقبت از جسم است.) این افعال ذکر عملی هستند، این کارها را به عنوان ذکر انجام بدهید. انسان باید کاری کند که مصداق «قَوِّ عَلی خِدْمَتِکَ جَوارِحی»[۶] قرار گیرد. می گویند مقدمه واجب واجب است، این موارد همگی مقدمه واجب اند. اگر در این جهات برنامه ریزی کنید، مطمئن باشید خیلی زود تاثیراتش را خواهید دید، دیر عصبانی می شوید.

مرحوم آقای بهجت اعلی الله مقامه که می فرمودند ذکر حالات علما خودش درس اخلاق است. علمای سلف، اسلام مجسم بودند. اشخاصی مثل شیخ انصاری اعلی الله مقامه و دیگران حقیقتاً جلوه خدا بودند.

 

از جانب مادر سید می شویم؟

س: آیا اشخاصی که از جانب مادر سید اند، جزء سادات به حساب می آیند؟

پاسخ: چه کسی باید سید بودن را تشخیص دهد!؟ کسی که مادرش سید باشد، سید است. حالا در عرف مردم، سید حساب بکنند یا نکنند، فرقی ندارد. خود امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) هم از طرف مادر به پیغمبر وصل اند، لذا کسانی که از جانب مادر سید هستند، افتخار دارند که فرزند حضرت زهرا هستند، از زراره پیغمبر هستند.

” کسی که مادرش سید باشد، سید است. حالا در عرف مردم، سید حساب بکنند یا نکنند، فرقی ندارد. خود امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) هم از طرف مادر به پیغمبر وصل اند “

مرحوم سید مرتضی اعلی الله مقامه نیز اساسا قائل بودند کسانی که مادرشون سید است، به ایشان خمس می رسد.

اجمالا افتخارتان این باشد که وصل هستید، اینکه دیگران چه می گویند مهم نیست، هر چی می خواهند بگن بگن، نمی گن نگن!!

 

آنچه در ترک گناه موجب ترقی می شود

س: در مسئله ترک گناه چه چیز انسان را ترقی می دهد؟

پاسخ: در مسئله ترک گناه آنچه آدم را ترقی میدهد، کف نفس برای خداوند است. کسانی که گناه نمی کنند ولی علت گناه نکردنشان خدا نیست، بلکه از آبروی خود می ترسند و گناه نمی کنند؛ ترقی نخواهند کرد. صرف گناه نکردن(به هر دلیلی) خیلی خوب است؛ چون خود گناه عوارض دارد، هم عوارض دنیوی و هم عوارض اخروی؛ ولی تکامل در آن نیست.

کسانی که به خاطر حفظ آبرو یا مضراتی که گناه برای جسم و روحشان دارد، گناه نمی کنند، مذمت نمی شوند، گناه نکردن خود یک هنر است. به هر دلیلی آدم گناه نکند خوب است، اما آدم را بالا نمی برد. عاملی که باعث می شود انسان رشد کند، ترقی کند، عمل برای خداست. خدا می فرماید: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى(۴۰) فَإِنَّ الجْنَّهَ هِىَ الْمَأْوَى‏(۴۱)[۷] پس در نتیجه نیت مهم است، «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ‏ بِالنِّیَّاتِ‏»[۸]

ترک فعل از نظر فیزیکی عدم انجام دادن آن کار است ولی از نظر روحی خودش یک فعل محسوب می شود. انسان می تواند با نیت صحیح کاری کند که ترک گناهش جهاد به حساب آید، کار بزرگی برایش قلمداد شود. ترک گناه برای خداوند، کار بزرگی است، جهاد اکبر است.

در جهاد اکبر باید از تمامی رذائل چشم پوشید، لذا در ترک گناه غیبت نمی کنیم ان شاء الله، دروغ نمیگیم ان شاء الله و قس علی هذا.

 

چله گرفتن برای ترک گناه  

 بنده خیلی دوست دارم مراقبه داشته باشم، کسانی که اهل چله هستند، تقاضا دارم[۹] رها نکنید. این چله ها برای این است که آدم راه بیافتد، موتور ماشین وقتی در هوای سرد یخ می زند، هولش می دهند؛ ولی هول می دهند که خودش راه بیافتد و راه برود، نه اینکه همیشه با هول دادن حرکت کند. این چله گرفتن ها، هول دادن ماشین منجمد شده روح و قلب ماست. باید اینقدر هول بدهید که خودش راه بیافتد و دیگر نیازی به هول دادن نباشد. این مراقبه ها را چله بعد از چله همچنان ادامه بدهید تا خدای متعال ببیند که ما در مسیر او هستیم دست ما را بگیرد. «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ»[۱۰]

 

س: جایگاه گریه و اشک بر امام حسین چگونه است؟

پاسخ: اشک برای اهل بهت، قطعا جزء ذخائر انسان است؛ حتی اگر اشک هم نباشد، تباکی برای امام حسین علیه السلام موجب رفتن به بهشت می شود. «من بکا او ابکا او تباکا الی الحسین(ع) وجبت له الجنه.» جدی بگیرید، معتقد باشید، اعتماد کنید، حسن ظن به وعده های خدا و اولیاء الهی داشته باشید که همین حسن ظن خودش خیلی کارها می کند.

 

 

س: چگونه جذب درس شویم ولی دل زده ی از آن نشویم؟

پاسخ:

بله هنر است که انسان با شوق درس بخواند و خسته نشود. «أنّ‏ الإنسان‏ حریص‏ على ما منع منه‏»

این مشکل شایع و فراگیر است، حتی بزرگان وقتی می آیند و می بینند استاد نیامده خوشحال می شوند، شما که بیشتر این طور هستید. این طبیعی بشر است، یعنی بشر طبعا به تنبلی علاقه دارد. دنبال این است که بهانه ای پیش بیاید و بگویند که درس تعطیل است.

اساس کار بشر جهالت است و تنبلی و آسایش و راحت طلبی و این چیزها! روح بشر هنوز راه نیافتاده است، جسم است که حاکم است. جسم دوست دارد ازش کار نکشند، اما اگر کسی تمرین کند، – با تمرین انسان عادت می نماید- آن وقت ترک راحت طلبی برایش مشکلی ندارد، راه براش صاف می شود. اگر فعلی برای ادمی ملکه شود، آنگاه نه تنها از انجامش رنج نمی برد، بلکه کار برایش خیلی سهل و آسان می شود. وقتی عادت شد، دیگر ترک عادت برای انسان سخت خواهد بود.[۱۱] کسانی که به مطالعه و درس عادت کردند، یا به انس با استاد عادت کردند، خوشا به حالشان، ترک این عادات برایشان محال است.

«فَإِنَ‏ الْخَیْرَ عَادَهٌ[۱۲] آدم کار خیر را آن قدر باید تکرار کند تا به صورت ملکه در بیاید، ولی اجمالا در تمام عبادتها، ترک گناه لذت عبادت را همراه دارد. اگر ما علم را به عنوان عبادت تعقیب کنیم و مقید به ترک گناه باشیم، خدا هم نمازمان را شیرین می کند، هم درسمان را و هم مطالعه ما را!

”  شوق به درس معلول ترک گناه است. آدم مراقبه داشته باشد، خدا خیلی چیزها را برایش عزیز می کند، شیرین می کند؛ از جمله درس خواندن را “

 شوق به درس معلول ترک گناه است. آدم مراقبه داشته باشد، خدا خیلی چیزها را برایش عزیز می کند، شیرین می کند؛ از جمله درس خواندن را.

 

شوق به درس در زندگی علما

علاقه بزرگان ما به درس و تحقیق و امثال اینها، مثال زدنی است؛ مرحوم آقای بروجردی اعلی الله مقامه در بروجرود جز متمکنین بودند و پیشکار و خادم داشتند. در آن زمان هنوز مرجع تقلید نبودند.

پیشکارش می گوید: «برای آقا شام بردم، گفت بگذار آنجا میخورم. همیشه سحرها بیدار می شدم و آفتابه می بردم خدمت آقا وضو بگیرد، – در آن زمان ها که لوله کشی نبود، باید آفتابه می آوردند و یا خود شخص آفتابه تهیه می کرد تا به اموراتش برسد-  آن شب نیز آفتابه بردم که آقا برای نماز شب تجدید وضو کنند، وقتی وارد اتاق شدم، دیدم آقا به همان حالتی که سر شب مشغول مطالعه بود، در حال مطالعه است و به شامش نگاه هم نکرده، توجه به شام اصلا نداشت.» از این قبیل کارها در میان علماء فراوان داریم، آنها مجذوب شده بودند. جذبه، آنها را از کارهای معمولی منصرف کرده و تمام وجودشان عشق به راضی کردن خداست. از بهترین اموری که خدا را راضی می کند عالم شدن است.

 

ملاک انتخاب رفیق

س: چگونه با رفقا رفتار کنیم تا هم آنان را بشناسیم و هم آنان را از دست ندهیم؟

پاسخ:

آدم در کار خودش بندگی بکند، در رفاقتش هم هدفش «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ.»[۱۳] رفاقتی بر اساس تقوا باشد. یعنی حب فی الله و بغض فی الله!! آدم برای خدا کسی را دوست بدارد. اگر برای خدا بود آن وقت هر کس تقوایش بیشتر است، محبت ما به او بیشتر می شود. این اَدا و اطوارهایی که در بعضی ها هست که بدون هیچ رجحانی یک مرتبه می بینی وابسته شد، می گویند: به کسی علاقه مند شده اند. این اشخاص، انسان های ضعیف النفسی اند، آدم های بیماری هستند.

” در اسلام محبت با تقوا ارزیابی می شود؛ هر کسی با خدا نزدیکتر است، برای بنده خدا عزیزتر است. قیافه اش هر جور می خواد باشد، اهمیتی ندارد، ملاک تقواست “

«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْعِشْقِ قَالَ قُلُوبٌ‏ خَلَتْ‏ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ حُبَّ غَیْرِه‏.»[۱۴] بچه بازی صرف است. حالا بچه بازی هم گفتیم لحن لحن مودبانه ای نیست، ولی واقعیت دارد. این اشخاص، درگیر تخیل و اوهام دور از تعقل هستند، دور از تقوا هستند. در اسلام محبت با تقوا ارزیابی می شود؛ هر کسی با خدا نزدیکتر است، برای بنده خدا عزیزتر است. قیافه اش هر جور می خواد باشد، اهمیتی ندارد، ملاک تقواست.

می گویند بلال حبشی سیاه بود و لفظ «شین» را هم نمی توانست تلفظ کند. به جای «اشهد»می گفت «اسهد»، ولی حضرت زهرا عاشق اذان او بود. روزی حضرت برای پدرش دلتنگی می کند، می گویند بلال آمده است، بی بی می فرماید اذان بگوید. بلال بعد از پیغمبر در ملاء عام یک بار اذان گفت، آن هم ناتمام ماند، فقط برای حضرت زهرا! باید حب فی الله بغض فی الله باشد.

«إِنَّ أَوْثَقَ عُرَى الْإِیمَانِ الْحُبُ‏ فِی‏ اللَّهِ‏ وَ الْبُغْضُ‏ فِی اللَّهِ تَوَالِی وَلِیِّ اللَّهِ وَ تَعَادِی عَدُوِّ اللَّه.»[۱۵]انسان با ریسمان هایی به خدا متصل می شود؛ از اوثق -یعنی محکمترین ریسمانی که پاره نمیشود- که آدمی را به خدا می رساند، «حب فی الله و بغض فی الله» است. بنابراین هر نوع وابستگی، دلبستگی، محبتی که در آن خدا نباشد، وزر و وبال است. عوارض هم دارد، موجب بدبختی آدم هم می شود. موجب رسوایی، موجب بدبختی، موجب حواس پرتی از درس، موجب ضعف اعصاب می گردد. خیلی مشکلات و عوارض دارد. سعی کنیم که ان شاء الله، «خدا» محورِ کار و زندگی طلبه باشد. بندگی بندگی است. بنده از خودش دلی ندارد که به کسی دل بدهد. دلش در اختیار خداست. خدا هر کسی را گفت دوست داشته باش، دوست می دارد، نه هر کس را که دلش خواست.

« إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.»[۱۶] خداوند متعال وقتی محبت به آدم عنایت بکند و محبتش را شامل حال ما نماید، دل ما را برای خودش می برد. دلی که پیش خدا بود، دلی که پیش خدا هست؛ این دل به کسانی علاقه پیدا می کند که الهی باشند. حال اگر شخصی الهی نبود، دلش پیش خدا نبود، چرا و به چه دلیل باید او را دوست داشته باشیم یا به دیگران ترجیحش بدهیم؟!؟ اگر انسان کسی را بی دلیل برگزید، این دلیل بیماری است، دلیل جهالت است، دلیل کمبود معرفت است، دلیل کمبود تقوا است.

 

خدمت به طلبه

بله خیلی حرّ باشید، آزاد باشید. در محبت ها طلبه را چون سرباز امام زمان است، دوست داشته باشید. احترام به طلبه، علاقه به طلبه، تخلق به اخلاق روحانین است. ملائکه الله برای اهل علم استغفار می کنند و برای معلم خیر پرندگان آسمان و موجودات دریایی استغفار می کنند.

«مَنْ سَلَکَ طَرِیقاً یَطْلُبُ فِیهِ عِلْماً سَلَکَ اللَّهُ بِهِ طَرِیقاً إِلَى الْجَنَّهِ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَهَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ وَ إِنَّهُ یَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ‏ فِی‏ السَّمَاءِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِی الْبَحْرِ وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَیْلَهَ الْبَدْر.»[۱۷] این ها همه استغفار می کنند؛ یعنی مورد اکرام و احترام مجموعه خلائق هستند. وقتی طلبه به سوی کسب علم راه می رود، قدم بر می دارد، ملائکه بال هایشان را تحت اقدام طلبه فرش می کنند.

” کسی خضوع و تواضع در برابر تک تک طلبه ها داشته باشد، این کار کار مَلک است، این شخص در حال مَلک وَش شدن است. اتصاف به صفات ملائکه الله پیدا می کند “

 

هر کسی خضوع و تواضع در برابر تک تک طلبه ها داشته باشد، این کار کار مَلک است[۱۸]، این شخص در حال مَلک وَش شدن است. اتصاف به صفات ملائکه الله پیدا می کند. این حب «حب فی الله از حیث طلبگی» است اما منهای حیث طلبگی حیثیتی دیگری آمد، این شرک است. این غیر خدا را دوست داشتن است. دل را تجزیه کردن است. خراب کردن شخصیت خودمان و شخصیت دیگران است. اگر دوست داشتن برای خدا بود، خدا خودش معرفت میدهد، آئینه می شویم؛ آنگاه هر دو دوست مانند آئینه  عمل می کنند، او در وجود ما عیوب خودش را میشناسئ و ما هم در وجود او عیوب خودمان را میشناسیم. بهترین دوستان، افرادی هستند که برای ما آئینه اند.[۱۹]  «الْمُؤْمِنُ‏ مِرْآهٌ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِن‏.»[۲۰]

در رفت و آمد ها، در همسفر بودن ها، اشخاص خودشان را نشان می دهند، قهراً آدم افراد را می شناسد. صلواتی ختم بفرمائید.

 

مراحل شکر

مسئله شکر سه مرحله دارد؛ اولین مرحله، علم است. دومین مرحله حال است. سومین مرحله عمل است.

این مراحل نسبت به یکدیگر ترتب دارند؛ ابتدا انسان علم و معرفت پیدا می کند. منعم و نعمت های او را می شناسد. فرض کنید شخصی مهمان فرد دیگری شده، آن فرد سفره رنگینی برایش گسترده ولی این شخص متوجه این احسان نیست، تنها به لذائذ آن سفره توجه می کند. از صاحب خانه غافل و غرق در لذائذ شده است. همه حواسش به این است که از این همه لذت ها کامجویی کند، اما این که چه کسی این نعمت ها را بر سر سفره گذاشته است؟ برای چه ما را به این سفره دعوت کرده است؟ هیچ توجهی به این نکات ندارد. چنین انسانی قطعاً نمی تواند اهل شکر باشد.

حال فرض کنید شخصی بر سر سفره رنگینی نشست و شرمسار شد، خجالت کشید، با خود گفت من که قابل نبودم، برای من این همه تدارک دیده شده است!؟ چه کریمی است، چه بزرگی است!! چنین انسانی اهل شکر است. اگر آدمی از آثار پی به موثر ببرد، تمام زمین، سفره عام اوست. بنگرد خدای متعال در این سفره، چه نعمت های رنگارنگی چیده و چه اهمیتی برای ما قائل بوده، چقدر احترام به ما کرده، چقدر اجلال کرده است!؟ با خود بگوید من ناقابل هیچ کاری برای او نکردم، هیچ نفعی برای او ندارم، اما او برای من بی سر و پا این همه نعمت، این همه احترام قرار داده است!!؟ در اینجاست که بنده پی به کرم خالق و معبود خود می برد. می فهمد که خداوند کریم، چه بزرگی است، بدون توقع، بدون کار قبلی[۲۱]، نعمت های ابتدایی اعطا می کند؛ این همه به بشر را تکریم و احترام می کند، این نشان می دهد که خیلی بزرگ است، دریای کرمش ساحل ندارد.

زمانی که چنین معرفت، شناخت برای انسان حاصل شد، علقه پیدا می کند، محبت پیدا می کند، احساساتی می شود و به مقام حال دست می یابد، وارد مرحله دوم می شود. سپس در مرحله سوم نسبت به کرم و جود خداوندی، عکس العمل نشان می دهد. «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ.»[۲۲] این عکس العمل انسان نسبت به نعمت های منعم است. این که انسان هم در مقام فکر و هم در مقام ذکر و هم در مقام عمل کاری کند که او را راضی نماید.

 دیدن نعمت، شناخت نعمت و بعد نعمت را در هدفی که این نعمت برای آن مهیا شده، به کار ببرد – نه اینکه از آن نعمت سوء استفاده کند.- ؛ از مصادیق عکس العمل نسبت به نعمت های منعم است. خدا چشم به ما داده که آیات الهی را ببینیم، اما به جای اینکه آیات قرآن را ببینیم تمام موجودات را مستقل می بینیم. خودمان را، موجودات دیگر را که همه «خدانما» هستند، ما در همین ها هم «خودنمایی» می کنیم. این ظلم به نعمت و کفران نعمت است.

” انسانی که محبت دریافت کرد، کثرت لطف را دید، نوازش شد؛ حالتی برایش حاصل می شود که انگیزه می یابد در برابر منعم خضوع و تواضع کند، شرمنده شود، رقبه عبودیت او را به گردن خویش بیاندازد “

بنابراین معرفت به منعم و نعمت هایش، سپس پیدایش حال و دریافت محبت و آنگاه مطیع محض شدن، سه مرحله در شکر را تشکیل می دهند. بعد حالی پیدا میشود. انسانی که محبت دریافت کرد، کثرت لطف را دید، نوازش شد؛ حالتی برایش حاصل می شود که انگیزه می یابد در برابر منعم خضوع و تواضع کند، شرمنده شود، رقبه عبودیت او را به گردن خویش بیاندازد و نزد خود بگوید: خدایا من را نمک گیر کردی، اسیر خودت کردی، حالا در اختیار تو هستم.

 

هر چه هست از اوست

هر چه هست از اوست، مال اوست و در اختیار اوست. اینها همه انعام الهی اند، محبت الهی اند. این که خداوند ما را مورد نوازش کریمانه خودش قرار داده نعمت است، آنچه می بینیم نعمت است، آنچه می شنویم نعمت است، هر چه داریم نعمت است. اعضا، جوارح و قوه ادراکی که ما داریم و با آن منعم و نعمت را درک می کنیم؛ خود نعمتند. احساساتی که داریم، روحی که خداوند به ما مرحمت کرده تا در برابر محبت بی تفاوت نباشیم؛ این ها همه نعمتند.

این که وقتی از کسی محبت خالص ببینیم، در برابر او نرم می شویم، خضوع می کنیم؛ خود این دلی که این حال برایش پیش می آید، اعضا و جوارحی که در مقام عکس العمل «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ.»[۲۳] بر می آیند و تلاش می کنند جبران کنند، خدا را راضی کنند، از نعمت های او در محضر او استفاده بد نکنند، همگی این ها(اعضا و جوارح، احساس و ادراک) مال خداست، همه مال خودش است.

” وقتی می خواهیم شکر نعمت او را بکنیم، خودمان چیزی نداریم تا شکر کنیم؛ همه مال خودش است، ما می خواهیم با مال خودش به خودش برسیم. درک این معنا انسان را به عجز می کشاند “

وقتی می خواهیم شکر نعمت او را بکنیم، خودمان چیزی نداریم تا شکر کنیم؛ همه مال خودش است، ما می خواهیم با مال خودش به خودش برسیم. درک این معنا انسان را به عجز می کشاند. در آن هنگام آدمی می گوید: «لا احْصِی‏ الثَّناءَ عَلَیْک‏»[۲۴]، خدایا! من که نمی توانم نعمتهای تو را شماره کنم، من که نمی توانم از عهده شکر تو بر آیم!!؟ توجه به این معنا خود حقیقتی دیگر است که انسان را شاکر بار می آورد.

انسان همین قدر که بداند، هر کاری می کند به لطف او می کند، با ابزاری که او داده است آن فعل را انجام می دهد، انسان از خودش هیچ ندارد؛ به اینجا[۲۵] که می رسد یک حالت فنا، از خود بی خود شدن، برایش حاصل می شود.

حالاتی که ائمه ما در دل شب داشتند. در دل شب لحن های متملقانه ای با خدا می گرفتند، عذرخواهی های عجیب و غریبی می کردند، [عذرخواهی هایی که] جنایتکار در دادگاهی که می خواهند عذابش کنند، با آن لحن و با آن زبان، عذر خواهی نمی کند. پیغمبر ما، امیر المومنین ما، امام زین العابدین ما، آن طور که عذر خواهی می کردند؛ [نشان دهنده] دستپاچه شدن در برابر عظمت و کثرت است، که از این حالت به «خشیت» نام برده اند.

اگر آدم عظمت منعم [و] عظمت نعمت های او را درک کند، سرگردان می شود، نمی داند کدام نعمت را باید پاسخ دهد، در برابر کدام محبت عکس العمل نشان دهد، حیران و سرگردان می شود. آدم با این حیرت و سرگشتگی اعلام عجز و ناتوانی می کند. «لَا حَوْلَ‏ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ.» آقای بهجت اعلی الله مقامه  می فرمودند: تکثیرحوقله همت انسان را بالا می برد.

 

حمد کردن ما هم از ما نیست

«الهِی لَمْ یَکُنْ لِی حَوْلٌ فَانْتَقِلُ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ إِلّا فِی وَقْتٍ ایْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِکَ وَ کَما ارَدْتَ‏ انْ أَکُونَ‏ کُنْتُ، فَشَکَرْتُکَ بإدْخالِی فِی کَرَمِکَ، وَ لِتَطْهِیرِ قَلْبِی مِنْ أَوْساخِ الْغَفْلَهِ عَنْکَ».[۲۶]

من کاره ای نیستم، تو اگر اراده کنی، اون طوری که تو دوست داری من آن طور باشم؛ آن وقت من آن طور می شوم. همه چیز از خودش است، به سوی خودش است، و مال خودش است؛ نه ما وجودی داریم، نه مالی داریم، نه ابزاری داریم، نه توان و قدرتی داریم که در برابر عظمت نعمت های او بتوانیم او را راضی کنیم. همه از خودش است.

وقتی عاجز شدیم، آن وقت خودمان را در دریای رحمت او می اندازیم. هیچ می شویم. وقتی هیچ شدی اون وقت او ما را به زبان در می آورد و می گوید،  بگو الحمدلله. این الحمدللهی که او می گوید بگو، غیر از اون چیزی است که ما خودمان را صاحب نعمت، صاحب زبان می دا نیم و به او می گوئیم الحمدلله؛ بلکه این الحمدللهی است که زبان خود را در اختیار او قرار می دهیم و او از زبان ما می گوید الحمدالله!!

زیارت عاشورا خیلی لطائف دارد. «عَلَیْکَ‏ مِنِّی‏ سَلَامُ‏ اللَّه» من سلامی ندارم که به تو سلام بدهم، «عَلَیْکَ‏ مِنِّی‏ سَلَامُ‏ اللَّه» ولی به لطف تو، به سوز عشق تو آب شدم، حالا من لسان الله شدم، «عَلَیْکَ‏ مِنِّی‏ سَلَامُ‏ اللَّه» من خودم نه سلام دهنده ام، نه سلام دارم، نه می توانم سلام بدهم؛ بلکه «عَلَیْکَ‏ مِنِّی‏ سَلَامُ‏ اللَّه‏ أَبَداً مَا بَقِیت‏»[۲۷]  این الحمدلله الهی که از آن صحبت می کنیم، در زیارت عاشورا بیشتر گویاست. من می خواهم سلامی به امام حسین علیه السلام بدهم؛ اما نه خودم در حدی هستم که به امام حسین علیه السلام سلام بدهم و این وجود با عظمت را بخواهم مخاطب سلام خود کنم، نه سلام من در آن حد است. لذا «عَلَیْکَ‏ مِنِّی‏ سَلَامُ‏ اللَّه»، یعنی من نبودئم که سلام دادم، این تو بودی که مرا مجرای سلام قرار دادی.

در این الحمدلله الهی که از آن صحبت می کنیم، هم حامد مطلقا خداست هم محمود مطلقا خداست. من چه کسی هستم که حمد خدا را به جا آورم؟ من چه دارم که بگویم؟ من با چه روی بایستم و بگویم سپاسگذارم؟ حمد مال خودش است، یعنی منی که حمد خدا را به جا می آورم، خدا را شکر می کنم، چیزی از خود ندارم. فکرم که مال خودم نیست، او این فکر را به من داده است. زبانم که مال خودم نیست، دلی که احساس کرد، هیجانی شد، خودش را بدهکار دید، حالا با انفعال می خواهد در برابر او شکر به جا آورد، آن هم مال من نیست؛ همه مال خودش است.

” بنابراین نعمت جز از او نیست، ادای شکر نعمت هم جز مال خودش نیست. او خودش خود را حمد می کند، ما همه مجاری هستیم و آیات الهی هستیم. اگر آدم به این نکته برسد، می فهمد گفتن بهشت آسان است؛ اما رسیدنش! رسیدنش! او باید ما را برساند “

بنابراین نعمت جز از او نیست، ادای شکر نعمت هم جز مال خودش نیست. او خودش خود را حمد می کند، ما همه مجاری هستیم و آیات الهی هستیم. اگر آدم به این نکته برسد، می فهمد گفتن بهشت آسان است؛ اما رسیدنش! رسیدنش! او باید ما را برساند. به حمدلله همه شما اهل فهم و بصیرت هستید و خوب مطالب را می گیرید.

«الهِی لَمْ یَکُنْ لِی حَوْلٌ فَانْتَقِلُ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ» معصیت برای اهل دل، آن معصیت گناه کبیره نیست، غیبت و امثال اینها نیست. معصیت در این است که من خودم را ببینیم، خود دیدن معصیت است. عمل دیدن معصیت است. من اصلا چیزی ندارم که در خودم ببینم. همه مجاری عبادت را او به من داده است. توفیق عبادت را او به من داده است. من چه دارم؟ من چی دارم که عبادت بکنم؟!

«إِنَّ صَلاتی‏ وَ نُسُکی‏ وَ مَحْیایَ وَ مَماتی‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ.»[۲۸] لذا همه چیز ملک خداست. این نماز من مال من نیست. خدای من به من نماز می دهد. شکر و حمد را خدا می دهد. بنابراین جز خودش مالکی در عالم وجود ندارد. «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.»[۲۹] که مرحوم صدر المتألهین می گفتند، این «الیوم» الیوم مطلق است. الان هم همین گونه است. الان هم «الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» است. کسی کاره ای نیست. چون کسی چیزی ندارد، در نتیجه کاری از کسی ساخته نیست. مگر ما می تاونیم شکر بکنیم! مگر ما چیزی داریم، مگر کاری از ما ساخته است! لذا جامع ترین لفظ برای شکر همین لفظ شریف «الحمدلله» است.


 

[1] لیل، ۱۲ و ۱۳

[۲] طه؛ ۷۰

[۳] اعراف؛ ۱۲۵

[۴] حشر؛ ۲

[۵] هود؛ ۱۱۴

[۶] دعای کمیل

[۷] نازعات؛ ۴۰

[۸] مصباح الشریعه، ۵۳، الباب الثالث و العشرون فی النیه

[۹]  عین جمله استاد: «آرزوم اینه، خواهشم اینه»

[۱۰] عنکبوت؛ ۶۹

[۱۱] ترک عادت موجب مرض است.

[۱۲] تحف العقول، النص، ص ۸۶، کتابه إلى ابنه الحسن ع

[۱۳] زخرف؛ ۶۷

[۱۴] الأمالی( للصدوق)، ص  ۶۶۸، المجلس الخامس و التسعون

[۱۵] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۲، ص ۱۲۶، باب الحب فی الله و البغض فی الله

[۱۶] آل عمران، ۳۱

[۱۷] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۱، ص۳۴، باب ثواب العالم و المتعلم

[۱۸] دارد کار ملائکه را انجام می دهد.

[۱۹] اشاره به حدیث امام صادق احب اخواننا دارد.

[۲۰] الجعفریات (الأشعثیات)، ص ۱۹۷، باب فی ذکر البنات

[۲۱] گاهی آدم کاری میکند مزد عملش را دریافت می کند، اما اگر کار نکرده به او مزد دادند، این نشان کرم صاحب کار است.

[۲۲] رحمن؛ ۶۰

[۲۳] رحمن؛ ۶۰

[۲۴] الإقبال بالأعمال الحسنه (ط – الحدیثه)، ج‏۱، ص ۱۲۱، فصل(۱۴) فیما نذکره من الأدعیه عند دخول شهر رمضان

[۲۵] حالتی که آدمی می فهمد «نه چیزی داریم که در برابر داده های او بدهیم نه اگر بخواهیم بدهیم، ابزاری داریم. اگر بخواهیم با نعمت ها و ابزار او، شکرش را به جا آوریم؛ در واقع نمایش و ادای شکر و انجام وظیفه را در آورده ایم. پس هر چه هست از اوست.»

[۲۶] الإقبال بالأعمال الحسنه (ط – الحدیثه)، ج‏۳، ص۲۹۸، فصل(۱۰) فیما نذکره من الدعاء فی شعبان، مروی عن ابن خالویه

[۲۷] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏۲، ص ۷۷۶، شرح زیاره أبی عبد الله ع فی یوم عاشوراء من قرب أو بعد

[۲۸] انعام؛ ۱۶۲

[۲۹] غافر؛ ۱۶


Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir

URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%ac%d9%84%d8%b3%d9%87-%d9%86%d9%87%d9%85-4/

تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.