بسم الله الرّحمن الرّحیم

علامۀ نراقی، مرحوم ملا مهدی اَعَلی الله مقامه ، در مقدمه مباحث اخلاقی، موضوع سعادت را مطرح کردند. خب ما هم روایاتی را در مسألۀ سعادت[بیان کردیم]؛ سعادت، معرفت امیرالمؤمنین و اطاعت اوست؛ سعادت این است که انسان از شکست دیگران، عاقبت به شری دیگران، عبرت بگیرد؛ خودش مایه‌ی عبرت دیگران نشود. در بعضی از روایات موفقیت‌های دنیوی را که موجب سعادت اخروی می‌شود، این ها را جزء سعادت به حساب آورده؛ «مِنْ سَعَادَهِ الْمَرْءِ زَوْجَهٌ صَالِحَه»[۱]؛ همسر موافق داشتن، خانه مناسب داشتن، مرکب خوب داشتن، این‌ها را در روایت، جزء سعادت به حساب آورده‌ است.

 

سعید واقعی

لکن برای اهل توحید، اهل الله، از بعضی حکما، ایشان نقل می‌کنند که فرموده‌اند: سعید واقعی آن کسی است که کار‌هایش [را] برای عائد، حاصل و نتیجه انجام نمی‌دهد؛ بلکه خوبی ذاتی‌اش شده، اگر گناه نمی‌کند نه به این اعتبار است که گناه بکند آبرویش می‌رود، گناه بکند زندگی‌اش بی‌برکت می‌شود، گناه بکند شب اول قبر پاسخ کارنامه‌ی خودش را ندارد، گناه بکند گناه باطنی دارد به صورت مار و عقرب و درنده در عالم برزخ قرینش می‌شود، این‌ها همه درست است، اما انگیزه‌ی ترک گناه این‌ها نیست، بلکه به مرتبه‌ای از عقلانیت رسیده است که اساساً انگیزه‌ی گناه برایش نمی‌آید، از گناه بدش می‌آید. اگر کسی در اثر مراقبه، نورانیت عقلی پیدا کرد، به گونه‌ای که کار‌های خوب برایش طبیعی شد، ذاتی شد، نمی‌تواند کار خوب را انجام ندهد.

 

ذاتی و ملکه شدن اعمال خیر

«عادتکم‏ الاحسان‏ و سجیتکم الکرم‏».[۲] ائمه علیهم السلام اگر احسان می‌کردند، چرا احسان می‌کردند؟ به دو جهت، یکی این‌که از بس احسان را تکرار کرده بودند، عادت شده بود، کسی به نماز شب عادت می‌کند، کسی به ذکر عادت می‌کند ترک عادت مثل اعجاز است، عادت انسان را وادار می‌کند به انجام کار خوب؛ در روایات تربیتی ما هم آمده است: «فإنَ‏ الخَیْرَ العادَهُ».[۳] کار خیر را آنقدر تکرار بکنید که برایتان عادت بشود، طبیعت ثانوی بشود، نتوانید کار خیر را ترک کنید

” کار خیر را آنقدر تکرار بکنید که برایتان عادت بشود، طبیعت ثانوی بشود، نتوانید کار خیر را ترک کنید “

     نکته دومی که در احسان ائمه علیهم السلام در زیارت جامعه مطرح شده: «سَجِیَّتُکم الکَرَم.» عادت بر اثر تکرار حاصل می‌شود اما سجیّه خصلت است، یا از طریق ژن‌ها منتقل می‌شود. مثلاً کسی شجاع است، [با اینکه] جنگ نرفته جبهه نرفته! اما پدرش شجاع بوده، آباء و اجدادش همه شجاع بوده‌اند. وجود مقدس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عقیل را مأمور کرد که یک همسری برای حضرت علی انتخاب بکند [که] از یک طایفه‌ای باشد که مردان آن، همه شجاع باشند، چرا؟ برای این‌که دنبال پسری می‌گردد که این خصلت را داشته باشد؛ نه این‌که بعد‌ها در اثر تمرین کردن و جبهه رفتن شجاع شود! نه! از ابتدا دارای روحیه شجاعت باشد.

بعضی‌ها یا مشمول عنایات حق تعالی هستند، خدا به طور موهبتی در وجود این‌ها یک خصلتی و ملکه‌ای قرار داده که نسبت به امور خیر بی‌قرار است، مجذوب است، نمی‌تواند خیری را ترک بکند. و گاهی هم موهبتی نیست، مرحوم آیت الله بهاء الدینی [که] رضوان خدا بر ایشان باد، فقیه پخته‌ای بود، اهل معرفت بود، اسلام‌شناس جامعی بودند، می فرمودند: که من در دوران بچگی، با بچه‌ها داشتم بازی می‌کردم، در عالم خواب دیدم که از جانب خدا ملکی آمده چیزی تقسیم می‌کند، به من که رسیدند گفتند: این اهل بازی است به او ندهید، بیدار که شدم فهمیدم خدا من را نمی‌خواهد بازیگر باشم، دیگر با خودم بازی نکردم، با عمرم بازی نکردم، با کسی بازی نکردم، از بازی بدش می‌آمد، از ادا و اطواری که بعضی‌ها به خاطر جلب توجه دیگران دارند واقعاً بدش می‌آمد، می‌فهمید ها! [که] چه کسی واقعاً متواضع است، چه کسی دارد ادا در می‌آورد، چه کسی واقعاً مؤمن است، چه کسی دارد ادا در می‌آورد. از همان بچگی بازیگری، بازی با جامعه، بازی با مردم، بازی با دین، بازی با اخلاق، در نطفه خفه شد، همان‌جا از او این را گرفتند و بدش می‌آمد.

یا مرحوم میرزا جواد ‌آقای ملکی با طرح [شدن] یک غیبت به خودش می‌لرزد، رنگش تغییر می‌کند! عین یک دکتری که با دیدن یک ویروسی، با ورود به یک فضای مسمومی، چون می‌داند چه خبر است، حالش به هم می‌خورد، این هم همینطور است، به قدری طبع و طبیعت نورانی شده، با‌صفا شده که اندک غباری در آن منعکس است و قابل تحمل نیست. پارچه سفید مختصر لکه‌ای به آن بریزد خودش را نشان می‌دهد و کسی که لباس سفید می‌پوشد فوری این لباس را عوض می‌کند؛ اما پارچه سیاه اینطور نیست، یک ماه، دو ماه نمی‌شویید [آن را] به روی خودش هم نمی‌آورد، عین خیالش هم نیست، در حالی که همان عوارضی که بر پارچه سفید هست بر همین پارچه سیاه هم هست. بعضی‌ها روحشان را آنقدر تمیز نگه داشته‌اند که کمترین گناه برایشان بیماری می‌آورد، احساس بدی به آن‌ها دست می‌دهد اما بعضی اینطور نیستند.

” بعضی‌ها روحشان را آنقدر تمیز نگه داشته‌اند که کمترین گناه برایشان بیماری می‌آورد، احساس بدی به آن‌ها دست می‌دهد اما بعضی اینطور نیستند “

عمل به خوبی‌ها یا تکرار [عمل] یا موهبت الهی یا وراثت، اشخاص را در یک مرتبه‌ای قرار می‌دهد که با بودن در آن مرتبه، امکان ندارد کار خیری از او فوت بشود یا گناهی او را آلوده کند.

وجود نازنین حضرات معصومین (علیهم السلام) گناه نکردند، مجبور نبودند اما هرگز، انگیزه‌ی گناه در وجود آن‌ها پیش نمی‌آمد، یا در اثر اشرافی است که انسان به ملکوت گناه پیدا می‌کند، به ملکوت طاعت انسان اشراف پیدا می‌کند.

نماز باغی از باغ‌های بهشت است اگر کسی بر اثر مراقبه چشم باطن پیدا کرد و وقتی نماز را شروع می‌کند خودش را در باغ بهشت در پیشگاه خدا دید، این می‌تواند نماز را ترک کند؟ می‌تواند وقتی نماز بیاید به او شوق پیدا نکند؟ اشک شوق نریزد؟

چرا وجود نازنین حضرت رسول بی‌قرار نماز بود؟ نبی مکرم اسلام وقت نماز که می‌رسید گویا زن و بچه خودش را نمی‌شناسد و صدا می‌زد «یا بلال أرِحنی» یعنی بلال! راحتم کن. بی قرار بود! برای این‌که در نماز چیزی می‌دید، چیزی می‌یافت. او به خاطر این‌که نماز بخواند در روز قیامت نامه عملش را به دست راستش بدهند بعد بگویند چون نماز خواندی برو بهشت، به این خاطر که نیست! اساساً در وجودش روزنه‌های نور، آنچنان او را با مبادی عالیه متصل کرده که نماز و تمام کار‌هایی که رضای خدا در آن است، برایش یک عادت طبیعی به وجود آورده؛ بی‌قرار کار‌های طبیعی است. لذا وقتی کاری می‌کند توقع ندارد کسی از او تشکر کند. «إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً»[۴] شما فحش هم بدهید کار خوب من ترک نمی‌شود، من کار خوب را به خاطر تشویق کسی، زنده‌باد کسی انجام نمی‌دهم، در ذاتم خوبی می‌جوشد، اگر اینجا کار بدی نمی‌کنم به این اعتبار نیست که می‌خواهم برای خودم کسب وجاهت کنم. نه! [بلکه به این خاطر است که] وجود من نسبت به بدی دافعه دارد. مثل سمی که یک طبیب، یک آدم بهداشتی از آن فرار می‌کند، انسان‌های سالم روحی و انسان‌هایی که قلب سلیم دارند نسبت به همه‌ی گناهان همان گونه که آدم از مار می‌ترسد، از عقرب فرار می‌کند، این‌ها هم از گناه این‌ جور فرار می‌کنند. به بازتاب خارجی‌اش کاری ندارند، در وجود خودشان نسبت به گناه زمینه ای باقی نمانده [و] نسبت به کار خیر هم بی‌قرار و جاذب هستند؛ این حالت را می‌گویند تخلق به اخلاق الله.

” مثل سمی که یک طبیب، یک آدم بهداشتی از آن فرار می‌کند، انسان‌های سالم روحی و انسان‌هایی که قلب سلیم دارند نسبت به همه‌ی گناهان همان گونه که آدم از مار می‌ترسد، از عقرب فرار می‌کند، این‌ها هم از گناه این‌ جور فرار می‌کنند “

خدا کار‌های خیری که در مورد مخلوقاتش انجام می‌دهد [با چه انگیزه‌ای است؟] از کسی که نمی‌ترسد، احتیاجی هم به تعریف کسی ندارد، اما چرا خدای متعال این همه احسان می‌کند؟ برای این‌که ذاتش این است، خدای متعال وهاب است، مفتی می‌دهد، این صفت او است؛ خدای متعال عفوّ است، با‌گذشت است، این صفت او است، نه این‌که ملاحظه‌ی کسی را می‌کند! خودش این‌کاره است. خدا بخشنده است، خدا با‌گذشت است، خدا کریم است، خدا بزرگ است، این خدای بزرگ، بزرگی‌اش این لوازم را دارد. لذا به خاطر کس دیگری جز ذات خودش این کار‌ها را نمی‌کند، ذات این‌گونه هست. انسان تا به این مرحله نرسیده قله‌ی سعادت را فتح نکرده. آدم وقتی سعید است که [اگر] تمام عالم مقابلش بایستند که کار خیر را ترک کند ترک نکند، تمام عالم تشویقش کنند که کار بد بکند کار بد نکند، اصلاً کاری به بیرون ندارد، این درون خودش را می‌بیند که در فضای الهی و نوری قرار گرفته، این را می‌گویند صبغه الله، رنگ حق گرفتن رنگ خدا گرفتن.  

” آدم وقتی سعید است که [اگر] تمام عالم مقابلش بایستند که کار خیر را ترک کند ترک نکند، تمام عالم تشویقش کنند که کار بد بکند کار بد نکند “

خوب این هم یک نکته که از بعضی حکما ایشان نقل می‌کنند، ولی نکته‌ایست که ما در وجود حضرات معصومین هم به کمک زیارت جامعه، هم به کمک این آیۀ «إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً»[۵] ]خدمتان عرض کردیم[.

 

نتیجه تقویت قوه ی غضبیه و شهویه

نکته‌ی بعدی که در کتاب‌ شریف جامع السعادات، مرحوم علامه نراقی (رضوان الله تعالی علیه) مطرح می‌کنند: یک تحذیر و یک هشدار و یک بیدار‌باش است. ایشان می‌گویند:

انسان این چهار قوه‌ای که در وجودش بالقوه هست، قوه‌ی غضبیّه، قوه‌ی شهویه، قوه‌ی شیطانیه و قوه‌ی عاقله، این‌ها هر کدامشان تقویت بشوند امکان دارد که حاکمیت بر درون انسان را او به عهده‌ی خودش بگیرد و هر‌کدام حاکم شد انسان با آن صورت به عالم قبر می‌رود. لذا تحذیر می‌کنند.

جوان‌ها! تا ملکه‌ی غضب، قدرت‌طلبی، جاه‌طلبی، ‌رقابت در امور دنیوی، _این مربوط به قوه‌ی غضبیه است_ و تا قوه‌ی شهویه یعنی لذت‌گرایی در غذا خوردن، در مسأله‌ی ازدواج و گرایش‌های جنسی و پوشیدنی‌های نرم، زندگی‌ مرفه، اگر این غلبه پیدا کرد و وجود شما جز محوریت لذت، آن هم لذایذ مادی چیز دیگری نبود نگران باشید! نکند درنده شده باشید خودتان خودتان را که نمی‌بینید و نمی‌شناسید! لذا [اگر] به قدرت برسید مثل رضاخان به صغیر و کبیر رحم نمی‌کنید. این قدرت‌طلبی آدم را درنده می‌کند؛ الآن ابزار ندارد نمی‌تواند ظلم به کسی بکند. اما در خانه‌ی خودش محسوس است، بچه جرأت ندارد حرف حقی را به پدرش بگوید، همسر نمی‌تواند نفس بکشد، این حالت حالتی است که او به صورت درنده است ولی صورت صورت انسان است. وجود مقدس حضرت علی (علیه السلام) می‌فرماید: «فالصورهُ صورهُ انسانٍ و القلبُ قلبُ حیوانٍ».[۶] یعنی صورت، صورت انسان است اما قلب، قلب انسان نیست، قلب یک درنده است، قلب یک حیوان است، قلب یک شیطان است. بر حذر می‌دارد که شما در مسائل جسمی و در مسائل خیالی اگر بیش از حدّ ضرورت استفاده کردید، به غیر ضروریّات رفتید دنبال دنیا، وجودتان آنگونه می‌شود. آنوقت با این حالت اگر رفتید به عالم قبر کارتان زار است «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فی‏ جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرینَ»[۷]

 

نتیجه تقویت قوه ی عاقله

اما اگر قوه‌ی عاقله‌ی شما حکومت پیدا کرد شما صورت مَلَک به خودتان می‌گیرید، ملائکه با شما مصافحه می‌کنند. ملک را در کنار خودتان، قرین خودتان می‌بینید، صدای ملائکه را می‌شنوید. این‌ که سلمان فارسی محدَّث بوده، تنها سلمان فارسی نیست، بعضی از اصحاب امام صادق(علیه السلام)  محدث بودند؛ یعنی ملک بر ایشان نازل می‌شد و با ملک قرین بودند، از ملک مطلب می‌گرفتند. وجود مقدس امام زین العابدین (علیه السلام) فرمودند: شما که پیش ما می‌آیید و با شنیدن حرف‌های ما گرایش‌های عرشی شما تقویت می‌شود، اگر این وضعیت روحی را که پیش ما دارید بتوانید حفظ کنید، از پیش ما که رفتید، [اگر] با مراقبه آن وضعیت را بتوانید نگه دارید، «إذا لصافحتم الملائکه».یعنی شما با ملائکه مصافحه می‌کنید.

” اگر قوه‌ی عاقله‌ی شما حکومت پیدا کرد شما صورت مَلَک به خودتان می‌گیرید، ملائکه با شما مصافحه می‌کنند. ملک را در کنار خودتان، قرین خودتان می‌بینید، صدای ملائکه را می‌شنوید “

این زمینه در وجود همه‌ی انسان‌ها هست، که اگر قوه‌ی عاقله‌ی خودشان را در زندگی حاکم قرار دادند و همه‌ی امور را با محک عقل سنجیدند و اگر عقل امضا کرد انجام دادند؛ به ترتیب و به تدریج این قوه سریان پیدا می‌کند و بر تمام اعضا و جوارح انسان حاکم می‌شود و انسانی که با حاکمیت عقل زندگی می‌کند _عقل حجت الله باطنی است، پیغمبران حجت ظاهری هستند_ انسان خودش حجت الله می‌شود. برای دیگران الگو می‌شود و این آیه‌ی کریمه را که بعضی وقت ها در قنوتمان می‌خوانیم: «رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّهَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً»[۸] یعنی پروردگارا ! فرزندان و همسران ما را و خود ما را به گونه‌ای قرار بده که ما برای اهل تقوا الگو باشیم، [آنگونه می‌شویم که] هر کس ما را می‌بیند یک چیزی از ما یاد می‌گیرد، می‌رود همین کار را تکرار می‌کند [وقتی] به او می‌گویند: تو این کاره نبودی! چطور شده حالا اینقدر رعایت ادب می‌کنی؟ می‌گوید: [چون] فلانی را دیدم این جوری است، دیدم این کار، کار خوبی است. [اگر اینگونه شد] انسان برای دیگران حجّت می‌شود، فِلش می‌شود، معلم می‌شود، الگو می‌شود. این حجت شدن انسان‌ها در جامعه در اثر پرورش عقل، تبدّل جسم به معنا است، ظاهر به باطن است. [یعنی] انسان از مرحله‌ی خیال، شهوت و غضب عبور کرده و به مرحله عقل محض رسیده است. که خودش حجّت خداست و روز قیامت بعضی جوان‌ها، بعضی کاسب‌ها، بعضی معلم‌ها، بعضی استادها، بعضی معممین بر دیگران حجّت‌اند. خدای متعال آن‌ها رو به رخ دیگران می‌کشد.

به جوان می‌گوید: تو چرا رعایت چشم نکردی؟ می‌گوید: جوان بودم مجرد بودم. آن جوانی که عقلانی زندگی کرده، چشم پاک بوده، خدا آن را به رخش می‌کشد. می‌گوید: این هم رفیقت بود ولی ببین هیچ آلودگی در چشمش نیست. و در تمام اصناف ما کسانی که در خط عقل ترقی کردند [داریم]. هم پیش مردم الگو هستند و هم خدا آن‌ها را به عنوان حجّت به رخ دیگران می‌کشد، در همه اعصار و در همه‌ی زمان‌ها داشته‌ایم.

 

سرانجام غضب و شهوت

 امید آن داریم که عزیزان ما برای جامعه‌ی خودشان در هر صنفی که هستند، بتوانند مظهر عقلانیّت باشند، کارشان منطقی باشد، مستند باشد. مرحوم علامه نراقی می‌فرماید: این‌هایی که دنبال شهوت یا غضب می روند خجالت می‌کشند اگر دیگران بفهمند، مثلاً به کسی بگویند: فلانی پرخور است، نسبت به غذا هیچ کنترلی ندارد، [اگر] این شایع بشود آدم خوشش می‌آید!؟ چرا خوشش نمی‌آید؟ برای اینکه این کار حیوانات است، آدم که نباید این جور باشد که! آدم باید بتواند شکم خودش را نگه دارد، هر غذایی را نخورد، سر هر سفره ننشیند. و همین طور در مسأله‌ی غضب، [اگر] بگویند: فلانی خیلی آدم جاه طلبی هست، آدم خوشش نمی‌آید، اما [اگر] بگویند ما ندیدیم فلانی به زنی نگاه کند، هم دیگران خوششان می‌آید، هم اگر برای آدم بگویند، آدم سرافکندگی ندارد، سر بلندی دارد، کسی که راه عقل را می‌رود، راه عزت را می‌رود. کسی که راه غضب و شهوت را می‌رود، راه سرافکندگی را می‌رود. و حیف است که آدم راه عقل را نرود و به صورت عقل روشن نورانی در نیاید.

روایت عده الداعی را، اگر عمری داشتیم إن شاء الله، می‌گذارم برای هفته بعد.


 

[۱] جامع الأخبار(للشعیری)، ص: ۱۰۶

[۲] عیون أخبار الرضا علیه السلام / ترجمه آقا نجفى، ج‏۲، ص: ۵۲۹

[۳]مکاتیب الأئمه علیهم السلام، ج‏۱، ص: ۵۵۰

[۴] انسان؛ ۹

[۵] انسان؛ ۹

[۶] شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحکم و درر الکلم، ج‏۴، ص: ۴۳۶- ش ۶۵۹۵

[۷] زمر، ۸۶

[۸] فرقان؛ ۷۴