- ثقلین - http://thaqalain.ir -
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات!
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟!
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره؛ وقتی
شیر در سینه ی بی کودک مادر برسد
زیر خورشید نشسته ، به خودش می گوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
شاعر: علی رضا لک
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%aa%db%8c%d8%b1-%d9%86%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b4%d8%aa-%da%a9%d9%87-%db%8c%da%a9-%d8%ac%d9%85%d9%84%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%a2%d8%ae%d8%b1-%d8%a8%d8%b1%d8%b3%d8%af/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.