عصر اندیشه: در حالی که مردم و روشنفکران انتظار دارند تا رژیم دموکراتیک و مردم‌سالار آن‌ها را از سیطره‌ی امپریالیسم نجات دهند، امّا تحولات جهانی به سویی پیش می‌رود که بهانه‌های جدیدی را به امپریالیست‌ها می‌دهد تا سلطه خود را افزایش دهند و برآیند رویدادها به سلطه بیشتر سرمایه‌داری لیبرال بر دیگر مشرب‌های فکری انجامیده است. تا جایی که سوسیالیست‌های فرانسوی اکنون برای حفظ امنیت خود دست به دامن لیبرال‌های راست‌گرا و محافظه‌کار در اروپا و آمریکا شده‌اند. شاید با یک وضعیت کار در اروپا و آمریکا شده‌اند. شاید با یک وضعیت آنارشیستی روبه‌رو هستیم که خیلی از مرزها به هم ریخته است و مجموعه اتّفاقات به رشد دو نوع بنیادگرایی انجامیده: بنیادگرایی لیبرال و بنیادگرایی تکفیری. این وضعیت ناشی از چه اشتباهاتی در گذشته است؟

7059-51874935-63U

دیوید کامنس: مخالف این پیش فرض هستم که ساختارها از هم پاشیده است و ما فقط دو نوع بنیادگرایی لیبرال و تکفیری داشته باشیم، بلکه معتقدم دهه‌ها درگیری در سطح بین المللی و نزاع مدنی موجب شده است تا حمایت از مواضع افراطی در درون اردوگاه‌های بزرگ سیاسی افزایش یابد. اکثریت اعضای این اردوگاه‌ها خواهان راه‌حل صلح‌آمیز برای مشکلات هستند تا مردم بتوانند زندگی عادی خود را داشته باشند. توازن برابر میان نیروهای داخلی در مناطق درگیر مثل (سوریه، عراق و یمن) که برتری یکی نسبت به دیگری را غیر ممکن کرده است، موجب شده تا کشمکش‌های سیاسی در مناطق مختلف جهان گرفتار یک بن‌بست طولانی شود، امّا اگر مثلاً اوکراین، چچن و فلسطین را در نظر بگیریم، می‌بینیم که این بن‌بست‌ها تنها میان بنیادگرایی لیبرال و تکفیری نیستند. علاوه بر آن، بخش عمده این درگیری‌های مسلّحانه بین بازیگران غیر دولتی و نه دولت‌ها یا ائتلاف دولت‌ها شکل می‌گیرد و سَیالیت این بازیگران غیر دولتی و اهداف حداکثری آن‌ها موجب می‌شود که حل و فصل درگیری‌ها نیز دشوار و یا حتّی غیر ممکن شود.

جورج گالووی: من هم فکر نمی‌کنم ساختارها از هم پاشیده باشند. یعنی نظام سرمایه‌داری، لیبرالیسم یا دموکراسی فرونپاشیده و قدرت از دست دولت‌ها خارج نشده است. البتّه حقیقت این است که در کشورهای غربی تنها پارامترهای معدودی از دموکراسی وجود دارد. یعنی این‌که تنها مسائل کم اهمّیّت را می‌توانید در این جوامع به چالش بکشید و قادر نیستید که پایه‌های قدرت را زیر سؤال ببرید. حال در این شرایط فکر کنید تفکّر تکفیری و سلفی بخواهد جایگزین و یا بخشی از تفکّر حاکم شود، شرایط قطعاً بدتر خواهد شد. بگذارید در خصوص تفاوت‌ها و تنوع‌هایی که در ساختارهای غربی می‌بینید توضیحی دهم. در درون ساختار حکومتی، افراد می‌توانند به سوسیالیست‌ها، لیبرال‌ها یا احزاب کارگر یا محافظه‌کار رأی دهند، امّا این امر تغییر چندانی در ارکان و سمت و سوی حکومت‌ها ندارد. حکومت به طور کلّی از منافع اصلی خود محافظت می‌کند. آمریکا شاید نمونه‌ی خوبی باشد. مردم آمریکا یا می‌توانند به جمهوری‌خواهان رأی دهند یا به دموکرات‌ها، هر چند این دو تفاوت بنیادینی با هم ندارند.

عصر اندیشه: آیا می‌توان از ظهور «سلفی‌گری لیبرال» سخن گفت که امروزه شکل پیچیده‌ای یافته و با سوء استفاده از ارزش‌های دموکراتیک و ساختارهای فرمالیستی مردم‌سالاری، ادامه حیات داده و افکار عمومی و روشنفکران را فریفته است؟ آیا روشنفکران اصیل اروپا و آمریکا و یا روشنفکران مسلمان توان چیرگی بر این وضعیت را دارند؟

جورج گالووی: مفهوم غریبی است! سلفی‌گری سعودی و وهابیت پدیده‌ای علیه روشنفکری است. غرب قرن‌ها قبل در آندلس، تمدن اسلامی را به چشم دید. تمدن مسلمان در مقایسه با مسیحیان بسیار بالاتر بود. آن‌ها در جامعه‌شناسی، مهندسی شهری، ریاضیات و بسیاری از علوم بالاتر از غرب بودند و پیشرفت‌های زیادی داشتند که متأسّفانه اکنون برای درک آن‌ها باید به موزه‌ها مراجعه کرد. به نظرم پیشرفت‌های مسلمانان در حوزه روشنفکری سابقه کهنی دارد، امّا سلفی‌ها جریانی هستند که علیه روشنفکری، کتاب و علم فعّالیّت می‌کنند.

مروه عثمان: اتّفاقاً دانشگاهیان و مورّخان اصطلاح «سلفی‌گری» را برای ارجاع به مدرنیست‌ها نیز به کار گرفته‌اند. مدرنیست‌ها پیرو مکتبی فکری هستند که از نیمه دوم قرن نوزدهم و در واکنش به فراگیری انگاره‌های اروپایی سر برآورده و کوشید تا نشان دهد که ریشه مدرنیته در درون تمدن اسلامی بوده است. این دسته از سلفی‌ها را با عنوان مدرنیست‌ها یا سلفی‌های لیبرال هم می‌شناسند. هر چند سلفی‌های معاصر از کلام، سنت و باید و نبایدهای موجود در متون مقدس پیروی می‌کنند، امّا به آموزه‌های ابن تیمیه هم توجّه دارند. رویکرد روش‌شناختی سلفی در اواسط قرن بیستم میلادی به خاموش ساختن علم کلام روی آورد. این حرکت، در واقع واکنشی به نگرانی ناشی از تلاش رهبران در اوایل قرن بیستم برای سازگار ساختن اسلام با مدرنیته بود. در واقع نتیجه این ادعا که همه نهادهای مدرنِ ارزشمند نخست توسط مسلمانان ابداع شده‌اند، این شد که نوعی احساس اعتماد به نفس کاذب و نوعی خلسه فکری در میان مسلمانان به وجود آمد که نه سنت اسلامی را جدی می‌گرفت و نه چالش‌های دنیای مدرن برای مسلمانان را!

دیوید کامنس: روشنفکران مسلمان، اروپایی و آمریکایی می‌توانند برای حل این اوضاع تلاش کنند، امّا آن‌ها آن‌قدر مؤثر نیستند که بتوانند بر اهداف دولت‌ها و جنبش‌های سیاسی میلیتاریستی اثر بگذارند. اگر «سلفی‌گری لیبرال» به معنای حمایت لیبرال سرمایه‌داری از سلفی‌ها یا ائتلاف آن‌ها با یکدیگر باشد، باید بگویم که اصطلاح درستی است و روابط همکاری جویانه‌ای بر پایه منافع مادی، میان این دو وجود دارد. فکر نمی‌کنم که اختلاط یا همگرایی میان لیبرال سرمایه‌داری و سلفی‌گری (با خصوصیات امروزی الهیات وهابی) وجود داشته باشد. از نظر من، آن‌ها نظام‌های متفاوتی برای سازمان‌دهی حوزه عمومی هستند و ریشه در ارزش‌های متفاوتی دارند؛ لیبرال سرمایه‌داری بر پایه ی دعوی‌های صحیح نسبی و سلفی‌گری بر پایه دعوی‌های صحیح مطلق بنا شده است. اگر سلفی‌گری لیبرال به جنبش سنی قدیمی‌تری که روشنفکرانی مثل محمّد عبده (که سلف الصالح را منبع استخراج اصول کلّی برای منطبق شدن با شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مدرن می‌دانست)، ارجاع داشته باشد، آن‌گاه قطعاً زمینه‌ مشترکی برای کار روشنفکران مسلمان، اروپایی و آمریکایی وجود دارد.

عصر اندیشه: به اعتقاد برخی روشنفکران، بنیادگرایی لیبرال از جایی آغاز شد که پراگماتیسم افراطی با سرمایه‌داری افسار گسیخته دست در دست هم دادند و حتّی فیلسوفان آمریکایی از اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی و فلسفه سخن گفتند. همین جنس پراگماتیسم و پایبندی به این‌که «هدف وسیله را توجیه می‌کند» در گروه‌های سلفی و تکفیری اسلامی دیده می‌شود و هم بنیادگرایان لیبرال و هم بنیادگرایان دینی ظرفیت‌های تفکّر عقلانی در جهان را نادیده می‌گیرند و کاملاً وابسته به «منافع نقلی» هستند و به همین دلیل هم «ضد عقل» محسوب می‌گردند. اکنون به نظر می‌رسد سرمایه‌داری نامعقول که عقلانیت را تنها در حد اثبات لیبرالیسم می‌پذیرد و تکفیری‌های سلفی که تا جایی برای عقل اعتبار قائلند که ایدئولوژی نقلی آن‌ها را تأیید کند، در حال فتح جهان هستند؛ جهانی که علیه عقلانیت پیش می‌رود. آیا با چنین تحلیلی موافق هستند؟ در این صورت، چه راهی برای آگاهی عمومی در چنین وضعیتی وجود دارد و رسالت روشنفکران مستقل چیست؟

دیوید کامنس: من دیدگاه متفاوتی نسبت به جوهزه گروه‌های تکفیری و سلفی دارم؛ آن‌ها بر تبعیت سفت و سخت و غیر قابل رد از یک دکترین خاص تأکید می‌کنند و هر انحرافی از آن دکترین، شخص را تبدیل به دشمن می‌کند. سرمایه‌داری بیشتر درگیر تولید و سود است و چندان به تبعیت از یک ایده و مدل رفتاری تأکید ندارند. در میان سرمایه‌داران هم مذهبی‌های دینی و هم کافران و بی‌اعتقادان، هم معتقدان به روش اخلاقی ابراهیمی و هم کسانی که اصلاً اعتقادی به موازین مطلق اخلاقی ندارند را می‌توان یافت. روشنفکران مستقل وظیفه دارند تا التزام خود به گفت و گو و بحثی که پذیرای اختلافات است را نشان دهند.

جورج گالووی: این کاملاً درست است که غرب روز به روز با عقلانیت بیگانه‌تر می‌شود. اگر فکر کنید که جامعه ما بر منبای ارزشها، حال هر نوع ارزشی و یا براساس منطق است، اشتباه می‌کنید. گروهی از احمق‌ها بر ما حکومت می‌کنند. تکفیری‌ها هم چنین هستند. در واقع، چالشی که تفکیری‌ها ایجاد کرده‌اند، اصلاً فکری نیست و تنها بر مبنای خشونت است.

مروه عثمان: من فقط به یک نکته اشاره کنم. حجم تبلیغات رسانه‌ای غرب و شیوه بهره‌گری آن‌ها از معدود گروه‌های افراطی و خشن که خود را مسلمان می‌خوانند به گونه‌ای است که روشنفکران غربی نیز مثل افکار عمومی غرب، اسلام را دینی خشن ارزیابی می‌کنند. همین مسئله نیز موجب اشتباه محاسباتی آن‌ها در چگونگی تحلیل و برخورد مسئله می‌شود که در نهایت شرایط را از لحاظ فکری وخیم‌تر می‌کند.

عصر اندیشه: با تکیه بر همین تحلیل عده‌ای می‌گویند داعش محصول مدرنیته یا دست کم برایند عملکرد جریان‌های مدرن است و از «مدرنیته داعشی» سخن می‌گویند. (در میان گروه‌های تکفیری داعش از ابزارها و ساختارهای مدرن بیشتر استفاده می‌کند و به سرمایه‌داری دولتی علاقه نشان می‌دهد) نسبت داعش با مدرنیته و مدرن‌ها چیست؟

جورج گالووی: من مدرن‌تر از داعش سراغ ندارم. البتّه آن‌ها انسان‌های اوّلیه هستند، امّا از آخرین فناوری‌های موجود بهره می‌گیرند. چهره این‌ها مثل فیلم‌های پر هیاهوی هالیوودی است، امّا در نهایت پیام‌شان که مهم‌ترین مسئله هم هست، ابتدایی و دور از تمدن است.

دیوید کامنس: من چندان دقیق داعش را مطالعه نکرده‌ام، امّا به نظر می‌رسد که وابستگی آن به مدرنیته در حوزه فنّی ارتباطات، سازمانی و جنگ غیر منظم باشد. ایدئولوژی داعش مشابه سایر جنبش‌های ضد مدرنیته است که می‌خواهند پاسخی به شرایط مدرن بدهند و از آن‌جا که آن‌ها به شرایط مدرن پاسخ عملکرد مشابه تبارشناختی را مد نظر نمی‌گیرم، امّا موافقم که بنیادگرایی میلیتاریستی برای دموکراسی است.

جورج گالووی: اقتصاد لیبرالیسمی اساساً اعتقادی به دموکراسی ندارد. آن‌ها به سرمایه‌داری معتقد هستند و پول. بنابراین، در این بین خدایی برای آن‌ها وجود ندارد. این ایدئولوژی غالب غرب است. روی دیگر سکه‌ی این لیبرال‌ها، تکفیری‌ها هستند.

مروه عثمان: اگر به آثار «آدام اسمیت» باز گردیم، بخش عمده سرمایه‌داری لسه فر (اقتصاد بازاری و کاملاً آزاد) بر پایه این اعتقاد شکل گرفته است که یک بازار آزاد و بی‌محدودیت یا مشکلات اجتماعی را حل می‌کند یا آن‌ها را به شدّت تسکین می‌دهد. این تعاریف اغلب به طور مطلق بیان شده‌اند و لیبرالیسم اقتصادی تمرکز خود را روی فلسفه نیروهای اقتصادی ناخودآگاه گذاشته است. نیروهایی که به طور ارگانیک، جوامع انسانی را به سمت رفاه و موفّقیّت اقتصادی هدایت می‌کنند. ایده دست نامرئی اسمیت، بازار را به یک نیروی فراطبیعی تبدیل می‌کند که اگر چه به درستی فهمیده نمی‌شود، امّا برای بهبود هر تمدنی، باید برتری آن را پذیرفت. همچنان آثار اسمیت خوانده می‌شود و به آن ارجاع می‌دهند، زیرا به رغم شرایط جدید جوامع و با وجود شرایط متناقض تاریخ، بحث‌های نئولیبرال از برتری بازار، همچنان به شدّت متّکی به ایده آزادسازی نیروهای بازار است که اسمیت آن را مطرح کرده بود. همین نظام سرمایه‌داری بود که به جنبش‌های وهابی ایجاد شده در شبه جزیره عربی پناه داد، از آن‌ها حمایت و تسلیح‌شان کرد و همزمان به آن‌ها اجازه داد تا جنبش رادیکال شده سلفی را نشر دهند. «سانسارا تیلور» در مقاله «آمرییکا، امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی» به بررسی این مطلب پرداخته و تصریح کرده است که با افول استعمار انگلیس و ظهور استعمار نوین، مدرنیته به جوامع خاورمیانه تحمیل شد و نفوذ سرمایه‌گذاری و روش‌های نوین استعماری آمریکا موجب تضعیف جوامع و جایگاه روحانیون مذهبی کشورهای مسلمان خاورمیانه شد و همین مسئله نیز در نهایت به ظهور احزاب و جنبش‌های اسلامی کمک کرد که به رغم شعارهای ضد امپریالیستی، برای نجات خود به دامان امپریالیسم پناه بردند و اکنون شاهد آن هستیم که بسیاری از رژیم‌های حاضر در خاورمیانه، متّحد آمریکا هستند و این آمریکاست که به آن‌ها کمک می‌کند تا هرگونه انقلاب و جنبش حقیقی اسلامی شده‌اند.

جورج گالووی: این نکته را هم باید اضافه کرد که شکست سرمایه‌داری در بهتر کردن زندگی اکثریت مردم و امید دادن به آن‌ها برای رسیدن به رستگاری، موجب بروز تفکر تکفیری شد و به القاعده و داعش کمک کرد تا بتوانند از میان غربی‌ها هم نیرو جذب کنند.

عصر اندیشه: اسنادی وجود دارند که نشان‌دهنده شراکت‌های اقتصادی و سیاسی سلفی‌ها و تکفیری‌ها با رژیم‌های مدرن است. مثلاً روابط «اسامه بن لادن» و «جرج بوش» و نمونه‌های دیگری که می‌توان نام برد. این روابط نشان می‌دهد که منافع مشترکی میان این دو گروه وجود دارد که به این ارتباطات مشترک منجر شده‌اند. این منافع از جهان‌بینی‌ها و معرفت‌شناسی‌های واحد ناشی شده‌اند یا دست کم از گزاره‌های معرفت‌شناسی واحد سرچشمه می‌گیرند؟ تئوری‌ای این شیوه از پراگماتیسم و عمل‌گرایی را توجیه می‌کند؟

دیوید کامنس: من معتقد نیستم که ارتباط مستقیمی میان بن لادن و جورج بوش (چه پدر، چه پسر) وجود داشته باشد بوش پدر از مجاهدین افغان که در دهه ۱۹۸۰ و در جریان جنگ سرد علیه اتحاد شوروی می‌جنگیدند، حمایت کرد. بن لادن هم از مجاهدین حمایت کرد، امّا دیدگاه همبستگی سنی‌های مسلمان و از یک موقعیت سیاسی کاملاً متفاوت، نه به دلیل منافع جهانی آمریکا. بنابراین، اگر چه یک همگرایی میان دو طرف برای رسیدن به یک هدف مشترک وجود داشت، امّا این همگرایی وقتی که اتحاد شوروی افغانستان خارج شد، از بین رفت. کمی بعد از آن، دولت عربستان بن لادن را مجبور کرد تا این کشور را ترک کند و در سودان ساکن شود. در آن‌جا بن لادن راهبرد خود برای جهاد جهانی علیه آمریکا و متحدانش را سازمان‌دهی کرد. این‌که آمریکا امروز از مداخله عربستان سعودی در یمن حمایت می‌کند، نمونه دیگری از این مسئله است که واشنگتن خود را در برابر دشمن مشترکی (حوثی‌ها) با سلفی‌ها و تکفیری می‌بیند.

دیوید کامنس:

ظرفیت‌های تشیع مانع از شکل‌گیری «داعش شیعی» می‌شود

هر چند سایر احزاب یمنی که سلفی و تکفیری نیستند هم همین رفتار را نشان می‌دهند. تأکید می‌کنم که این یک درگیری میان طرف‌هایی است که هر یک ترکیبی از متحدانی هستند که چندان با یکدیگر عقاید یکسان ندارند، مثلاً علی عبدالله صالح در حالی با حوثی‌ها همراه شده است که شیعه زیدی نیست.

جورج گالووی: روابط بی بن لادن و آمریکا موقتی و تصادفی بود. هیچ همگرایی فکری نداشتند. بن لادن خود را تبدیل به شمشیری کرد که آمریکایی‌ها با آن توانستند شوروی سابق را تضعیف و نهایتاً از بین ببرند. شاید آمریکا فکر می‌کرد که می‌توانند بن لادن را هم مثل خیلی‌های دیگر با ایدئولوژی‌های مختلف کنترل کنند، امّا بن لادن متفاوت بود. بن لادن و بوش هیچ رابطه‌ای به جز رابطه موقتی نداشتند و آن هم برابر این اصل بود که دشمن شما دوست من است. شاید این دوست بدتر از دشمن شما باشد و این اصل خیلی احمقانه است.

عصر اندیشه: به نظر می‌رسد، قرار گرفتن میلیتاریستی سرمایه‌داری در کنار قدرت خشونت سلفی‌های تکفیری، شکل جهان آینده را هرچه بیشتر به سوی بنیادگرایی نظامی سوق می‌دهد. اگر از نگاه آینده‌پژوهانه بخواهیم حوزه‌های تعامل و درگیری بنیادگرایان را بررسی کنیم، به چه تصویری از جهان آینده می‌رسیم؟

جورج گالووی: من معتقد به بروز درگیری میان بنیادگرایان سلفی و سرمایه‌داری افسارگسیخته نیستم. این مسئولیت همه است که با هر دوی این ایدئولوژی‌ها مبارزه کنیم، تا زمانی که این‌ها دیگر ایدئولوژی‌های غالب نباشند. همچنین فکر نمی‌کنم که سرمایه‌داری به معنایی که ما در خصوص آن بحث می‌کنیم پاسخی برای بشریت داشته باشد.

دیوید کامنس: به عنوان یک تاریخ‌دان، من دیدگاه بلند مدّتی دارم و به دهه‌ها و نه سال‌ها، نگاه می‌کنم. فکر می‌کنم سیاست‌های جهانی در حال عبور از یک فاز درگیری‌های مهارنشدنی هستند که سرانجام از میان می‌روند، حال یا با پیروزی یا با مذاکره. بنیادگرایی نظامی به این دلیل قوی است که درگیری‌های زیادی در کشورهای فاقد دولت و نظام مرکزی جریان دارد. سرانجام، کشورها بار دیگر منسجم و دارای دولت مرکزی می‌شوند، هر چند ممکن است به شکلی متفاوت درآیند، امّا به محض تثبیت آن‌ها، معتقدم که بنیادگرایی نظامی از بین خواهد رفت.

مروه عثمان: هلنا نوربرگ هاج در مقاله «جهانی‌سازی و ترور: اثرات خشونت‌بار فرهنگ سرمایه‌داری»، یکی از دلایل ظهور این این قبیل بنیادگرایان خشن را راهبرد جهانی سازی غرب می‌داند و تأکید می‌کند که بهترین راهبرد پایدار برای توقف گسترش خشونت نژادی و مذهبی، معکوس کردن روند سیاست‌هایی است که اکنون به ترویج نوعی توسعه می‌پردازند که رشد به هر قیمتی را می‌پذیرد. امروز معاهده‌های تجارت آزاد، یک از موتورهای محرکه اصلی جهانی‌سازی، به دولت‌ها فشار می‌آورند تا در زیر ساخت‌هایی با مقیاس بزرگ سرمایه‌گذاری کنند و به شرکت‌های عظیم و متحرک یارانه دهند. اقدامی که به زیان میلیون‌ها شرکت کوچک‌تر محلی و ملی است. نوربرگ همچنین به بررسی این مسئله می‌پردازد که چگونه ایجاد یک فرهنگ واحد جهانی و البتّه تأثیر‌پذیرفته از غرب، در بسیساری از نمونه‌ها فاجعه‌بار بوده است. وی می‌گوید: هیچ چیزی مهمتر از خشونتی نیست که علیه فرهنگ‌های مختلف اعمال شد تا برای تسهیل روند جهانی‌سازی، از میان بروند. وقتی خشونت از کنترل خارج شود، باید هزینه‌های سنگینِ از میان بردنِ گوناگونی فرهنگی نظام‌های اقتصادی و اجتماعی جهان را هم بپذیریم. نظام‌هایی که بسیاری از آن‌ها بهتر از نظام جهانی که قرار است جایگزین‌شان شود، قادر به برآورده کردن نیازهای مردم هستند.

اصلاً تبلیغات وسیع و گسترده «خلافت» داعش، شاید پاسخی به حس تاریخی‌ پان عربیسم و نیاز به عصر طلایی اسلام باشد. در نهایت نباید فراموش کرد که هدف این خلافت، ایجاد یک نظام سرمایه‌داری مخصوص خودش است که از درآمدهای سرشار نفتی بهره‌مند می‌شود و با ایدئولوژی ضد کارگری، ضد زن و فرقه‌ای بر مردم حکومت می‌کند.

عصر اندیشه: آیا این امکان وجود دارد که یک جنبش افراطی شیعی، مشابه داعش شکل بگیرد؟

مروه عثمان: به نظر من خیر. من ریشه محبوبیت سلفی‌گری برای مسلمانان سنی را در ضعف قدرت نهادهای دینی مذاهب سنت می‌بینم که قرن قبل از تشکیل دولت مدرن وجود داشتند. ر چند قرن گذشته، فقها نقش خود را در قانونگذاری دولت‌های مدرن را از دست داده‌اند و سنّت‌های فقهی با نهادها و روندهای حقوقی و حکمرانی براساس منابع غربی جایگزین شده‌اند. به همین سادگی فقهای سنّی قدرت اجتماعی خود را از دست دادند و وقتی این اتّفاق افتاد، آن‌ها مشروعیت و قدرت خود برای تفسیر اصول دینی برای مسلمانان سنی را نیز از دست داده‌اند. در مقابل، فقهای تشیع همچنان مشروعیت و قدرت دینی خود را دست کم به دو دلیل حفظ کرده‌اند.

اوّل این‌که در ایران، قانون اساسی شامل شورای نگهبان می‌شود که متشکل از فقهاست. آن هم به این دلیل که در غیاب امام، نیازمند افرادی برای حفظ نظم و قانون هستیم. دوم، در سایر کشورها با جمعیت شیعه قابل توجّه (عراق، لبنان و بحرین) ساز و کار حقوقی که توسط دولت‌های ملی وضع شد، دعوی ضعیفی برای شهروندان شیعی داشت و در نتیجه شیعیان همچنان فقها را مقام و منبع مشروع در حوزه دین که با بسیاری از جنبه‌های زندگی روزمره نیز همپوشانی دارد، می‌دیدند. این تفاوت‌های بنیادین میان منبع قدرت دینی مسلمانان مدرن سنی و شعیه به این دلیل اهمّیّت دارند که روشنفکران سلفی خارج از محدوده سنتی و مشروع اهل تسنن که همان مذاهب باشند و خارج از چارچوب دولت‌ها (به جز عربستان و قطر) فعّالیّت می‌کنند.

اگر بخواهد یک سلفی‌گری شیعی شکل بگیرد، به نظرم باید شکاف و پارگی با مذهب شرعی سنتی ایجاد شود و ندایی برای بازگشت به امامان، مشابه سلفی‌ها در بازگشت به سلف، ایجاد شود. فکر می‌کنم این چندان ممکن نیست زیرا شیعیان مجتهدین را به عنوان نمایندگان امامان قبول دارند. از دیدگاهی دیگر نیز می‌توان گفت که الهیات تشیع موجب غیر ممکن شدن بروز سلفی‌گری شیعی می‌شود. زیرا الهیات سلفی باور به امام را رد می‌کند و آن را نوعی شرک می‌داند. در نتیجه اگر فرض کنیم که شیعه سلفی وجود دارد، وی باید اعتقادش به امام را نیز رد کند که در این صورت دیگر نمی‌توان او را شیعه خواند.

 منبع: عصر اندیشه