- ثقلین - http://thaqalain.ir -

تناقضات ابن عبدالوهاب در مسئله تکفیر مسلمین
مقاله ای از حسین قاضی زاده

مقدمه

به شهادت کتب تاریخی مورد قبول وهابیان، ابن عبدالوهاب بسیاری از مسلمانان را خارج از دایره اسلام میدانست و از این رو حکم به تکفیر و قتل بسیاری از آنان و استباحه اموال و به غلامی و کنیزی بردن مردان و زنانشان می کرد؛ چنان که گزارش این جنایات به عنوان افتخارات ابن عبدالوهاب در کتب تاریخی موافقین با ابن عبدالوهاب، از جمله ابن غنام[۱] و ابن بشر[۲] به وفور یافت میشود؛ همان طور که در زمان ما نیز پیروان مکتب وهابیت به استناد تعالیم این مرد به کشتارهای فجیع مسلمین دست می زنند؛ به طوری که اگر نگوییم این جنایات در طول تاریخ بی نظیر بوده است، دست کم کم نظیر است و هیچ یک از مکاتب باطل تا به حال چنین قساوتی از خود نشان ندادهاند. علاوه بر اسناد و مباحث تاریخی که گویای تکفیر و قتل عام مسلمین است، اعترافات ابن عبدالوهاب در تکفیر مسلمین در مکتوبات خودش نیز موجود است، و جایی برای توجیه یا تردید در آن باقی نمیماند. در یکی از نامههای ابن عبدالوهاب آمده است: «همانا رسول خدا(ص) مبعوث شد به چیزی که انکار می کردند. زمانی که فتوا به کفر آنان دادم، با اینکه اکثر مردم در منطقه ما را شامل می شد، عوام این کار مرا نپذیرفتند».[۳] در اینجا ابن عبدالوهاب اعتراف می کند که اکثر مردم را تکفیر کردم. این دسته از اعترافات ابن عبدالوهاب زیاد یافت میشود. نکته درخور تأمل این است که ابن عبدالوهاب از عبارت «فی أرضنا» استفاده کرده؛ یعنی این تکفیر علیه مردمی است که در اطراف خود او زندگی می کردند و همگی از اهل سنت و از هم کیشان (حنابله) خود او بودند، نه از شیعیان یا فرق دیگر اسلامی. این اعتراف از ابن عبدالوهاب در حالی است که وهابیان امروز خود را تنها حامی اهل سنت میخوانند و انگار فرموش شده است که وهابیان بیشتر خون اهل سنّت را ریخته اند. حال اگر ثابت شود این همه خون که از مسلمین مباح شمرده و به زمین ریخته شده، ثمره افکاری متناقض از مردی کمتر آشنا با مبانی اسلام بوده است، شکننده ترین ضربه بر پیکره این آیین جعلی وارد خواهد شد. با توجه به اینکه فرقه وهابیت امروزه از ترفندهای گوناگونی برای جذب مسلمین استفاده می کند، لازم است به بررسی افکار مؤسس و پایه گذار این فرقه بپردازیم تا مسلمین به تفکر و روش و سطح علمی وی آگاهی بیشتری پیدا کنند. از این رو در آثار و نوشتههای او، عقاید و باورهای او در مسئله تکفیر تبیین میشود. ما در این مقاله درصدد بررسی این موضوع هستیم که آیا ادله ابن عبدالوهاب برای تکفیر مسلمین، دچار تناقض می باشد یا خیر، و اگر تناقض در ادله وجود دارد، آیا توجیهی برای رفع تناقض میتوان یافت؟ ما فروض مختلف را برای کلمات ابن عبدالوهاب آورده ایم تا نقدی منصفانه داشته باشیم. منابع ما در این مقاله، مکتوبات خود ابن عبدالوهاب است.

 مبانی ابن عبدالوهاب بر تکفیر مسلمین

برای فهم ادله تکفیر نزد ابنعبدالوهاب، ابتدا باید به مبانی توحیدی او مراجعه کرد؛ زیرا ریشه تکفیرهای گسترده او قرائت جدیدی است که او با اجتهاد خود از توحید و کلمه لا اله الا الله دارد. این مبانی بهطور خلاصه در سه محور بیان میشود: ۱- مفهوم توحید و اقسام آن؛ ۲- مفهوم عبادت؛ ۳- مصداق عبادت.

 ۱ – مفهوم توحید و اقسام آن

ابن عبدالوهاب توحید را به سه قسم تقسیم می کند: ۱- توحید ربوبی؛ ۲- توحید الوهی؛ ۳- توحید صفات.[۴]

الف) توحید ربوبی

مراد ابن عبدالوهاب از این عنوان، نسبت دادن افعالی از قبیل خلق، رزق، احیا، اماته، انزال المطر، انبات النبات، و تدبیر الأمور و… به خداوند است. ابن عبدالوهاب به این قسم از توحید، فعل الرب میگوید.[۵] او گمان میکند کفار هم این نوع توحید را قبول داشتند.[۶] لذا اگر کسی این نوع از توحید را داشته باشد، از شرک خارج نشده است و در زمره مشرکان قرار دارد و رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) با این گروه مقاتله فرمودند[۷] و خون و اموال آنان را حلال دانستند.[۸] دلیل ابن عبدالوهاب برای اینکه مشرکین درحالی که مشرک بودند، به توحید ربوبی اعتقاد داشتند، این دسته از آیات است:

(قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَمَن یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیَّتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَن یُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ)[۹]

و قوله (قُل لِّمَنِ الْأَرْضُ وَمَن فِیهَا إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ قُلْ مَن بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ یُجِیرُ وَلَا یُجَارُ عَلَیْهِ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّی تُسْحَرُونَ)[۱۰]

ب) توحید الوهی

مراد ابن عبدالوهاب از توحید الوهی، اخلاص عبادت برای خداست؛[۱۱] یعنی عبادت فقط برای خداست و کسی غیر از خدا در آن شریک نیست. از نظر ابن عبدالوهاب عبادات شامل دعا، استغاثه، استعانت، ذبح، قربان، نذر، خوف، رجاء، توکل، انابه، محبت، خشیت، رغبت، رهبت، تأله، رکوع، سجود، خشوع، تذلل و تعظیم است.[۱۲] او مدعی است جز خدا کسی صلاحیت ندارد که این افعال برای او انجام شود؛ زیرا که این افعال را از «خصائص الوهیت»[۱۳] میداند. ابن عبدالوهاب این قسم از توحید را توحید الوهی می نامد.[۱۴] به عقیده ابنعبدالوهاب، فقط اعتقاد به این توحید انسان را وارد اسلام می کند[۱۵] و هدف بعثت رسولان تحقق این نوع از توحید بوده؛ چنان که خداوند فرموده:

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ)؛[۱۶]

رسولان نیامدند مگر برای اینکه بگویند خدائی جز من نیست پس مرا عبادت کنید.

اساساً توحید یعنی «إفراد الله سبحانه بالعباده».[۱۷]

ابن عبدالوهاب معتقد است اساساً کلمه لا اله الا الله یعنی همین قسم از توحید: «نافٍ جمیع ما یعبد من دون الله. و مثبت العباده لله وحده لا شریک له».[۱۸] مستند این تفسیر از کلمه توحید را این آیه قرار داده است:

و الدلیل قوله تعالی: (وَقَضَی رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ).[۱۹] فقوله أَلاَّ تَعْبُدُواْ فیه معنی لا إله، وقوله إِلاَّ إِیَّاهُ فیه معنی إلا الله؛[۲۰]

«أَلاَّ تَعْبُدُواْ» یعنی هیچ خدایی نیست و «إِلاَّ إِیَّاهُ» یعنی مگر الله.

ج) توحید صفات

مراد ابن عبدالوهاب از این قسم، اقرار کردن به این مطلب است که خداوند دارای صفاتی است که در قرآن و یا سنت آمده،[۲۱] بدون هیچ تحریف و تعطیلی: «من الإیمان بالله: الإیمان بما وصف به نفسه فی کتابه علی لسان رسوله (صلی الله علیه وسلم)، من غیر تحریف ولا تعطیل».[۲۲]

این تفسیر از توحید و به تبع آن تحلیلی که از وضعیت اعتقادی مشرکان بیان شد، شالوده و بنیان تکفیر را در نگاه ابن عبدالوهاب تشکیل میدهد.

 ۲ – مفهوم عبادت

حلقه بعدی این بنیان، نگاه او به عبادت است. چنانچه توحیدی که انسان را وارد اسلام می کند، توحید عبادی شد، باید دید عبادت از نظر ابن عبدالوهاب چیست؟ ابن عبدالوهاب عبادت را این گونه تعریف کرده است:

العباده هی غایه الخضوع والتذلل، وغایه الحب والتعلق لمن فعل له ذلک، وبعباره أخری هی اسم جامع لکل ما یحبه الله ویرضاه من الأعمال الظاهره والباطنه؛[۲۳]

عبادت یعنی غایت خضوع و تذلل، و غایت محبت و تعلق برای کسی که این اعمال برای او انجام میشود. به عبارت دیگر، عبادت اسم جامع است برای هر عملی که مورد رضایت و محبت خداست، اعم از اعمال باطنی و ظاهری.

چنان که در تعریف به صراحت آمده، هر کاری که مورد رضایت خداوند است، عبادت او است و فقط باید برای او به جا آورده شود و اگر برای غیر او باشد، طبق مبنای ابن عبدالوهاب این شخص وارد دایره اسلام نشده است.

۱ – مصداق عبادت

آخرین حلقه برای اثبات تکفیر مسلمین در نگاه ابنعبدالوهاب، تعبیراتی است که او در بیان مصادیق عبادت دارد. او مصادیق عبادت را این گونه معرفی می کند:

منها: الإسلام والإیمان والإحسان والدعاء والخوف والرجاء والتوکل والرغبه والرهبه والخشوع والخشیه والإنابه والاستعانه والاستعاذه والاستغاثه والذبح والنذر وغیر ذلک من العبادات التی أمر الله بها، کلها مخصوصه بالله تعالی.[۲۴]

چنان که مشخص است، اگر کسی از غیر خدا استعانت یا استعاذه کند و یا ذبح و یا نذری یا حتی محبت هم داشته باشد، غیر خدا را عبادت کرده و مشرک شده؛ پس خونش هدر خواهد بود؛ چون این امور مختص به خداست؛ یعنی اگر انسانِ شراب خواری را که به شراب خود محبت دارد، تکفیر کنیم، باز هم جا دارد؛ زیرا محبت غیر خدا را در دل دارد و این موجب شرک میشود.

ولذلک یستطیع مخالف الشیخ أن یلزمه تکفیر شارب الخمر؛ لأنه لا یشربها إلا وهو یحبها والمحبه عباده، وصرف شیء من المحبه لغیر الله شرک وهکذا.[۲۵]

این تعریف از شرک، طبیعتاً اکثر مسلمانان را از دایره اسلام خارج می کند؛ زیرا اکثر آنان هنوز در زمان ما نیز به اولیای خدا استعانت و استغاثه و… دارند که البته قصدشان عبادت و تقرب به خداست، نه عبادت ایشان، و تفاوت در این است که اولیای خدا را وسیله تقرب به خدا میدانند و برای آنان بعد از وفاتشان، قدرتی بیش از زمان حیات قائل اند و آنان را بی فایده نمیانگارند. البته پیروان ابن عبدالوهاب به این عقیده همچنان پای بندند و اکنون هم خون و جان و ناموس مسلمانان را با استناد به همین مبانی برای خود مباح می دانند. ریشه این تفکر تکفیر در همین مبانی نهفته است.

 خلاصه دلیل

به طور خلاصه میتوان مبانی دلیل تکفیر اکثر مسلمانان از منظر ابن عبدالوهاب را در سه مرحله بیان کرد.

 توحید در عبادت (توحید الوهی)، مرز اسلام و کفر است.

 عبادت به معنای غایت خضوع و تذلل است و هر کاری که مصداق غایت خضوع باشد، عبادت تلقی میشود. (مفهوم عبادت)

 محبت، استعانت، استعاذه، استغاثه، ذبح، نذر و… غایت خضوع شمرده میشود و در نتیجه عبادت هستند. ( مصداق عبادت)

نتیجه این مقدمات این است که کسانی که برای اولیای خدا این اعمال را روا می دارند، اولیای خدا را عبادت کردهاند. پس برای خدا شریک قائل اند و مشرک اند و از جرگه مسلمانان خارج اند؛ پس خونشان مباح است.

 تناقض اول: مقلد یا مجتهد

چنان که مخفی نیست، ابن عبدالوهاب حکم به شرک و کفر مسلمانان را صرفاً از جهت کلامی و اعتقادی صادر نکرده است، بلکه با نگاه فقهی نیز مسلمین را تکفیر کرده و لوازم کفر مثل اباحه مال و جان و ناموس را نیز بر آن مترتب ساخته است.[۲۶] از طرفی دیگر، حکم به تکفیر کسانی که برخلاف معتقدات وهابیت عمل میکردند، حکمی اجماعی بین علمای اسلام نبوده و نیست (اگر نگوییم اجماع بر خلاف آن است)؛ چنان که تقریباً تمام مذاهب اسلامی به معتقدات وهابیت اعتراض کردند که برخی از آنان در زمان حیات خود ابن عبدالوهاب بودند و در نامهها و بیانات ابن عبدالوهاب نام آنها به عنوان علمایی که منسوب به اسلام اند و نه در شمار علمای یهود و نصارا آورده شده که ابن عبدالوهاب آنان را متهم به شرک کرده است:

وهذه رسائله وکتبه لیس فیها تسمیه لمشرک ولا کافر وإنما فیها تسمیه لعلماء المسلمین فی عصره کابن فیروز، ومربد التمیمی، و ابنی سحیم سلیمان و عبدالله، و عبدالله بن عبد اللطیف، ومحمد بن سلیمان المدنی، و عبدالله بن داوود الزبیری، و الحداد الحضرمی، و سلیمان بن عبدالوهاب، وابن عفالق، والقاضی طالب الحمیضی، و أحمد بن یحی، و صالح بن عبد الله، و ابن مطلق، و غیرهم من العلماء الذین یطلق علیهم «المشرکون فی زماننا!!»[۲۷]

با درنظر داشتن این دو مقدمه (اولاً، ابن عبدالوهاب نگاه فقهی به موضوع داشته، نه نگاه کلامی و ثانیاً، مسئلهای که به اعتقاد وهابیت موجب شرک است، مورد اجماع مذاهب اسلامی نبوده است، بلکه این حکم فقهی، حکمی اجتهادی و مستند به مبانی اجتهادی است)، سؤال ما از ابن عبدالوهاب این است که شما بارها گفتید من مجتهد نیستم و مقلدم و ادعای اجتهاد را بهتان به خود میدانستید، چنان که در نامهها مکرر این مطلب را با عبارات مختلف آوردید: «وحتّی من البهتان الذی أشاع الأعداء: أنی أدعی الاجتهاد ولا أتبع الأئمه؛[۲۸] از بهتان هایی که اعدا به من زده اند این است که من از ائمه تبعیت نمی کنم و ادعای اجتهاد دارم»، اگر این استنباطات اجتهاد نیست، پس اجتهاد چیست؟

در جای دیگری ابن عبدالوهاب این نگاه به توحید را منت خدا به خود دانسته و این گونه ادعا کرده:

…به دنبال علم رفتم در حالی که هر کس مرا می شناخت، گمان می کرد من اهل علمم؛ درحالی که من حتی معنای لا اله الا الله را نیز نمی دانستم و دین اسلام را قبل از اینکه خدا این شناخت را بر من منت گذارد، نمی شناختم و تمامی استادان من هم این گونه بودند. اگر کسی گمان کند در بین علمای عارض[۲۹] کسی یافت می شود که معنای لااله الا الله را بداند و یا معنای دین اسلام را بفهمد، حتی این ادعا را درباره استادان خود داشته باشد، قطعاً دروغ گفته و افترا بسته و مردم را به اشتباه انداخته و خودش را به چیزی که ندارد، ستوده است.[۳۰]

سؤال ما این است که اگر این تفسیر از توحید درهیچ جا یافت نمیشد و علمای عارض و حتی استادان علما این تفسیر را نمیفهمیدند و شما هم که به اعتراف خود مقلدی بیش نبودید،[۳۱] پس این تفسیر را از کجا آوردید؟ آیا اجتهاد کردید؟ پس چرا ادعای اجتهاد را بهتان به خود معرفی کردید؟ آیا دروغ گفتید و یا از لوازم کلام خود آگاهی نداشتید؟ این عبارات از تناقضات سخن شماست. جواب هر چه باشد، نتیجه یکی است. البته این تناقض منحصر به بحث تکفیر نیست و تناقضی کلی به حساب میآید و در مباحث دیگر نیز جاری است، مشروط به اینکه بپذیریم ابن عبدالوهاب غیر از تکفیر مسلمانان بحثی دیگر را هم طرح کرده است.

 تناقض دوم: جواز استغاثه به «مخلوق فیما یقدر علیه»

سؤال دوم ما از ابن عبدالوهاب درباره این عبارت او در کتاب کشف الشبهات است:

ولهم شبهه أخری وهو ما ذکر النبی (صلی الله علیه وسلم) أن الناس یوم القیامه یستغیثون بآدم ثم بنوح ثم بإبراهیم ثم بموسی ثم بعیسی فکلهم یعتذرون حتی ینتهوا إلی رسول الله (صلی الله علیه وسلم). قالوا فهذا یدل علی أن الاستغاثه بغیر الله لیست شرکاً. والجواب أن نقول: سبحان من طبع علی قلوب أعدائه. فإن الاستغاثه بالمخلوق فیما یقدر علیه لا ننکرها؛ کما قال الله تعالی فی قصه موسی: (فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ).[۳۲]

ابن عبدالوهاب در این عبارت استغاثه به نبی(صلی الله علیه وسلم) را جایز دانسته؛ چنان که استغاثه یکی از شیعیان حضرت موسی به ایشان را آورده و در ادامه همین عبارات، آمدن جبرئیل برای کمک به حضرت ابراهیم را صحیح دانسته؛ درحالی که این روایت استغاثه به جبرئیل را صحیح می شمرد.

سؤال ما این است که عبارت فوق، با این عبارت «منها: الإسلام و. .. والاستعانه والاستعاذه والاستغاثه والذبح والنذر وغیر ذلک من العبادات التی أمر الله بها، کلها مخصوصه بالله تعالی»،[۳۳] چگونه قابل جمع است؟ استغاثه در این عبارت از عبادات شمرده شده و تصریح گردیده که از مختصات خداوند است: «کلها مخصوصه بالله».

در جای دیگر در پاسخ به سؤال گفته است:

س۱۶: ما هی أنواع العبادات التی لا تصلح إلا لله؟

ج۱۶: من أنواعها: الدعاء، والاستغاثه، والاستعانه، وذبح القربان، والنذر، و. .. هو من خصائص الألوهیه.[۳۴]

در اینجا هم تصریح شده که استغاثه از عباداتی است که غیر از خدا کسی صلاحیت آن را ندارد و این عبارت را با سیاق استثنا آورده است که حصر در خداوند را افاده میکند و مجدداً در ادامه تأکید می شود که این عبادات از خصایص الوهیت است. با این تأکیدات غلیظ و شدید، چگونه در کتاب کشف الشبهات حکم به جواز استغاثه به مخلوق فیما یقدر علیه شده است؟ آیا ابن عبدالوهاب عبادت نبی(صلی الله علیه وسلم) را جایز دانسته است و رسول خدا(صلی الله علیه وسلم)، حضرت موسی، جبرئیل و غیر اینها را در طلب استغاثه با خدا شریک کرده که در این صورت طبق مبنای خود، مشرک و کافر است؛ چنان که معترف است هر کس این عبادات را برای غیر خدا به کار برد، مشرک و کافر است: «من صرف منها شیئاً لغیر الله تعالی فهو مشرک کافر وإن صلی وصام وحج وزعم أنه مسلم»[۳۵]. یا دروغ گفته است و یا این عبارات از تناقضات او است. جواب هر چه باشد، نتیجه یکی است.

 توجیهات کلام ابن عبدالوهاب

توجیه اول: عبادت عنوانی نسبی است

شاید ابن عبدالوهاب در توجیه عباراتی که برای مصادیق عبادت آورده، این گونه اجتهاد کند که استغاثه در صورتی عبادت است که در قبال خدا باشد؛ یعنی عنوان عبادت برای استغاثه، عنوانی نسبی است. اگر برای خدا بود، عبادت است و اگر برای مخلوق فیما یقدر علیه بود، عبادت نیست و جایز است. پس برای اینکه بخواهیم حکمی را برای استغاثه ثابت کنیم، ابتدا باید ببینیم به چه کسی استغاثه صورت گرفته است. پس میتوان حکم استغاثه در این سه فرض را این گونه بیان کرد:

الف) استغاثه به خدا عبادت است.

ب) استغاثه به قادر جایز است و عبادت هم نیست.

ج) استغاثه به صورت مطلق و بدون قید هم دارای حکمی نیست.

با این توجیه دیگر تناقضی در کلام ابن عبدالوهاب نخواهد بود، زیرا استغاثه به نبی اعظم(صلی الله علیه وسلم) در صحنه محشر هنگام حیات و قدرت ایشان است و استغاثه به ایشان در این شرایط، جایز است و عبادت هم نخواهد بود.

نقد توجیه اول

اما این توجیه را از چند جهت نمی توان طرح کرد و به آن اشکال وارد است.

۱ – خلاف ظاهر عبارات و تصریحات است: چنان که گذشت ابن عبدالوهاب در موارد متعدد عنوان عبادت را بر صرف استغاثه اطلاق کرده و گفته نفس استغاثه از مختصات خداست و کس دیگری صلاحیت این را ندارد که به او استغاثه شود. در این عبارت که در مقام شمارش عبادات است، دقت بفرمایید:

منها: الإسلام والإیمان و. .. والإنابه والاستعانه والاستعاذه والاستغاثه والذبح والنذر وغیر ذلک من العبادات التی أمر الله بها، کلها مخصوصه بالله تعالی.[۳۶]

و یا در کتاب خمسون سؤالاً وجواباً فی العقیده در سؤال ۱۶ چنین آمده:

س۱۶: ما هی أنواع العبادات التی لا تصلح إلا لله؟

ج۱۶: من أنواعها الدعاء، والإستغاثه، والإستعانه، وذبح القربان، والنذر، و. .. و التعظیم الذی هو من خصائص الألوهیه.[۳۷]

ابن عبدالوهاب در این عبارات به وضوح بیان کرده صرف استغاثه کردن بدون هیچ قیدی، عبادت است، نه اینکه استغاثه به غیر مقدور، عبادت است، بلکه نفس استغاثه کردن عبادت است. اگر مقصود مؤلف از این عبارات صرف این عناوین نباشد و عبادی بودن آنها را نسبی بداند:

اولاً، این گونه مطلق گوئی نمیکند؛ درحالی که مرادش مقید است.

ثانیاً، از این سیاق که سیاق حصر است، استفاده نمیکند؛[۳۸] زیرا سیاق حصر دارای این مفهوم است که این امور به هیچ وجه برای غیر خدا به کار نمیرود.

ثالثاً، از کلماتی نظیر خصائص الألوهیه و یا مخصوصه بالله استفاده نمی کند، زیرا این عبارات تصریح دارد که نمی توان این امور را برای غیر خدا به کار برد؛ درحالی که اگر قائل به نسبیت باشد، این امور طبیعتاً برای غیر خدا هم استفاده خواهد شد.

رابعاً، از این نوع عبارات که یا بواسطه مفهوم حصر و یا کلمات صریح بیان شده به این کثرت استفاده نمیکند. با توجه به این قرائن باید گفت که اگر ادعا شود مراد ابن عبدالوهاب عبادی بودن نسبی این عناوین بوده نه مطلق آنها، این ادعا خلاف ظاهر کلمات ابن عبدالوهاب است و البته لازمه این ادعا این است که ابن عبدالوهاب از لوازم کلام آگاهی نداشته باشد و این برای شخصی که به عنوان رهبر جریان فکری شروع به تألیف میکند، عیب بزرگی محسوب میشود.

۲ – خلاف تعریف ارائه شده از عبادت است: دلیل دیگر بر اینکه ابن عبدالوهاب صرف استغاثه را عبادت دانسته، تعریفی است که از عبادت آورده است: «العباده هی غایه الخضوع والتذلل وغایه الحب والتعلق لمن فعل له ذلک، وبعباره أخری هی اسم جامع لکل ما یحبه الله ویرضاه من الأعمال الظاهره والباطنه»؛ عبادت یعنی نهایت خضوع و تذلل و غایت حب و تعلق برای هر کسی…. [۳۹]

در این تعریف هر عملی که مصداق غایت خضوع و تذلل برای کسی باشد، عبادت آن کس شمرده شده است. به عبارت دیگر، خضوع به کسی، عبادت آن کس تلقی می شود. پس امر دایر مدار تحقق عنوان غایت خضوع است و هر جا این عنوان صادق بود، عبادت هم صادق است و صرف استغاثه هم به اعتراف ابن عبدالوهاب غایت خضوع است. پس هر جا صرف استغاثه صادق بود، باید عبادت صادق باشد. بنابراین تعریف وی از عبادت نیز مؤید این است که او عنوان عبادت را بر صرف استغاثه اطلاق کرده است. پس اگر صرف استغاثه عبادت است، جواز استغاثه به نبی قادر به معنای جواز عبادت نبی(صلی الله علیه وسلم) است و این یعنی شرک

۳ – خلاف ادلهای که برای تکفیر مسلمانان اقامه شده است: روشن ترین دلیل برای اثبات اینکه ابن عبدالوهاب عبادی بودن استغاثه را مطلق می داند نه نسبی، ادله ای است که برای تکفیر مسلمین اقامه کرده است. برای نمونه چند مورد ذکر میشود.

نمونه اول: ابن عبدالوهاب در کتاب خمسون سؤالاً وجواباً فی العقیده، درباره انواع شرک میگوید:

س۳۱: ما هی أنواع الشرک؟

ج۳۱: أنواعه هی: طلب الحوائج من الموتی، والإستغاثه بهم والتوجه إلیهم. وهذا أصل شرک العالم.

انواع شرک: طلب حاجت از اموات، استغاثه و توجه به آنان. و این اصل شرک در عالم است.

این کلمه قصار از ابن عبدالوهاب که استغاثه به اموات را شرک دانسته، دلیل بر این است که از نظر وی، استغاثه به صورت مطلق عبادت است و نه به صورت نسبی؛ زیرا در نظر ابن عبدالوهاب شرک یعنی«دعوه غیر الله معه، وأن تجعل لله نداً فی العباده وهو خلقک؛[۴۰] خواندن غیر خدا کنار خدا و اینکه در عبادت برای او شریک قائل شوی؛ درحالی که او تو را خلق کرده است».

با توجه به این تعریف وقتی شرک صادق است که عبادت برای غیر خدا صادق باشد. پس وقتی میگوید استغاثه از موتی شرک است، به این معناست که استغاثه از موتی، عبادت برای غیر خداست. پس برای تحقق عبادت، نفس استغاثه کافی است و این یعنی عنوان عبادت برای استغاثه عنوانی مطلق است، نه نسبی. اگر عبادت بودن استغاثه عنوان نسبی بود، به این صورت که استغاثه به خدا عبادت بود و به غیر خدا عبادت نبود، پس نباید کسانی را که به موتی استغاثه می کنند، مشرک خواند؛ زیرا عبادت غیر خدا محقق نشده؛ درحالی که ابن عبدالوهاب به آسانی به این افراد نسبت شرک میدهد.

نمونه دوم: ابن عبدالوهاب در یکی از نامههای خود، بعضی از مواردی را که به خاطر آن حکم به تکفیر کرده اینگونه بیان می کند:

أن من دعا عبدالقادر فهو کافر و عبدالقادر منه بریء، وکذلک من نخا الصالحین أو الأنبیاء، أو ندبهم أو سجد لهم، أو نذر لهم أو قصدهم بشیء من أنواع العباده التی هی حق الله علی العبید. وکل إنسان یعرف أمر الله ورسوله لا ینکر هذا الأمر، بل یقرّ به ویعرفه؛[۴۱]

همانا کسی که عبد القادر را بخواند (و از او طلب حاجت کند) پس کافر است و خود عبدالقادر از او بیزار است و همچنین کسی که صالحین یا انبیا را بزرگ شمارد یا بخواند یا به آنها سجده کند یا برای آنان نذر کند و یا انواع عبادات دیگر را که حق خداوند بر عباد است، برای صالحین به کار برد نیز کافر است.

بنا بر نص ابن عبدالوهاب علت تکفیر کسانی که عبدالقادر را می خوانند و یا صالحین را تعظیم و تکریم می کنند، این است که با این اعمال صالحین را عبادت می کنند و چون عبادت غیر خدا موجب شرک است، حکم به کفر آنان کرده است. پس ابن عبدالوهاب مطلق این افعال را برای تحقق عنوان عبادت کافی میداند. لذا اگر برای صالحین به کار رود، عبادت صالحین به شمار می رود و شرک، صادق است. اگر عبادی بودن برای این اعمال نسبی بود، یعنی عنوان عبادت وقتی صادق بود که برای خدا انجام شود و در صورتی که برای صالحین انجام گیرد، عنوان عبادت محقق نشده، پس نباید حکم به کفر این افراد صادر می شد و نباید آنان را مشرک معرفی کرد؛ حال آنکه ابن عبدالوهاب عنوان عبادت و به تبع آن حکم به کفر را تابع نفس این اعمال دانسته است و این یعنی عنوان عبادت نسبی نیست و مطلق است.

نمونه سوم: ابن عبدالوهاب در کتاب التوحید خود بابی به نام «من الشرک: الاستعاذه بغیر الله» دارد. در اینجا نیز عنوان عبادت را دایر مدار مطلق استغاثه قرار داده؛ یعنی اگر استغاثه به خدا بود، عبادت خدا است و اگر به غیر خدا بود، عبادت غیر خداست و شرک محقق شده است. اگر عنوان عبادت نسبی بود، باید می گفت اگر استغاثه به خدا بود، عبادت است و اگر به غیر خدا بود، عبادت نیست و به تبع شرک هم نیست و…؛ ولی ابن عبدالوهاب این گونه نگفته است.

نمونه چهارم: عقیده مطلق بودن عنوان عبادت منحصر به استغاثه نیست، بلکه او تمام انواع عبادات را به صورت مطلق، عبادت می داند. ابن عبدالوهاب در کتاب توحید خود آورده:

کذلک التوکل من أنواع العباده، إن توکلت علی الله صار توحیداً، وإن توکلت علی صاحب القبه صار شرکاً قال تعالی: (فَاعْبُدْهُ وَتَوَکَّلْ عَلَیْهِ).

وأکبر من ذلک کله: الدعاء، تفهمون أنه یُذْکَر أن الدعاء مخ العباده؟ قالوا: نعم، قال الله تعالی: (وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُو مَعَ اللَّهِ أَحَداً) أنتم تفهمون أن هنا من یدعو الله ویدعو الزبیر، ویدعو الله ویدعو عبدالقادر، الذی یدعو الله وحده مخلصٌ، وإن دعا غیره صار مشرکاً. فهمتم هذا؟ قالوا: فهمنا.[۴۲]

توکل نیز همین گونه است. اگر بر خدا توکل کردی، توحید است و اگر بر صاحب قبه توکل کردی، شرک است… از همه اینها بزرگ تر دعاست…. اگر کسی خدا را خواند، او مخلص است و اگر غیر خدا را خواند او مشرک است. آیا فهمیدید؟ گفتند: فهمیدیم.

چنان که روشن است، ابن عبدالوهاب عنوان عبادت را بر مطلق توکل و دعا اطلاق می کند، یعنی اگر از خدا باشد، عبادت است و اگر از غیر او باشد، شرک و کفر است.

عبارات ابن عبدالوهاب پر است از اشاره به این اجتهاد جدید و چنان که بیان شد، بر پایه این مبنا (مطلق بودن عبادات)، وی آیین جدیدی ابداع کرده است.

بر فرض از اشکالات اول و دوم چشم پوشی کنیم، از این اشکال نمی توان گذشت؛ زیرا اگر فرض کردیم استغاثه در صورتی که به خدا باشد، عبادت تلقی میشود، پس کسانی را که به اولیای خدا استغاثه می کنند، نباید مشرک خواند؛ زیرا عبادت وقتی است که برای خدا باشد (طبق فرض) و این شرط در استغاثه به اولیای خدا نیست، پس شرک صادق نیست و تمام تکفیرهایی که بر این مبنا بوده، باطل میشود (همان طور که اشاره شد). این نتیجه، مخالف تمام مبانی و عملکرد وهابیت است و قطعاً وهابیت این توجیه را بیان نخواهند کرد.

توجیه دوم: استغاثه در ما لا یقدر الا الله عبادت است

شاید ابن عبدالوهاب تناقض بین دو عبارت (عبارت اول: مطلق استغاثه و. .. عبادت است. عبارت دوم: استغاثه به مخلوق فیما یقدر علیه جائز است.) را این گونه توجیه کند که نفس استغاثه به صورت مطلق عبادت نیست، بلکه عنوان عبادت بر استغاثه وقتی ثابت است که درخواستی فراتر از قدرت مستغاثٌ به (کسی که به او استغاثه می شود) طلب شود؛ یعنی اگر درخواست از اموری باشد که فقط خداوند قادر بر آن باشد و در عین حال از غیر خدا درخواست گردید، این مصداق عبادت خواهد بود. به عبارت دیگر، استغاثه مقید به قید ما لا یقدر الا الله عبادت است. پس اگر استغاثه در اموری باشد که مقدورِ مستغاثٌ به است، عبادت محقق نمیشود. لذا استغاثه به نبی(صلی الله علیه وسلم) در حال حیات و قدرت او، عبادت شمرده نمی شود و تناقضی در کار نیست.

نقد توجیه دوم

شاید بتوان گفت این توجیه، توجیهی است که وهابیت بدان معتقد است و در عبارات بزرگان دیگر وهابی هم مشاهده میشود، اما به این توجیه هم اشکالاتی وارد است و تناقض بین دو عبارت مورد بحث را حل نمیکند.

۱- بر خلاف ظاهر عبارات و تصریحات است: این توجیه هم مثل توجیه قبل بر خلاف عبارات ابن عبدالوهاب است که ظاهر در این بود که صرف استغاثه عبادت است. در نقد توجیه اول چهار نکته بیان شد که در نقد این توجیه هم وارد است و همه مؤید این هستند که نفس استغاثه بدون هیچ قیدی عبادت است و اینکه استغاثه را اگر در ما لا یقدر الا الله باشد عبادت بدانیم، برخلاف تمام تصریحاتی است که در نقد توجیه اول بیان شد و نیازی به برگشت نیست.

 ۲ – برخلاف تعریف ارائه شده از عبادت است: این توجیه مانند توجیه قبل با تعریفی که از مفهوم عبادت بیان شد، مغایرت دارد. تعریف عبادت عبارت بود از غایت خضوع و خشوع که شامل استغاثه از مخلوق فیما یقدر علیه هم میشد. باید گفت یا این تعریف، تعریف دقیقی نیست و یا این قید اشتباه است و یا باید گفت ابن عبدالوهاب از لوازم کلماتی که می آورده، آگاهی نداشته است. این نقد نیز در نقد توجیه اول بیان شده است.

۳ – بر خلاف عبادی بودن استغاثه از خداوند در ما یقدر غیر الله است: اشکال دیگری که به فرض عبادی بودن استغاثه در ما لا یقدر الا الله وارد است، اینکه اگر عبادی بودن استغاثه را منحصر در فرض ما لا یقدر الا الله بدانیم، هرچند دیگر بین دو عبارتی که موضوع بحث بود،[۴۳] تناقضی وجود نخواهد داشت و بین دو عبارت جمع می شود، اما محذور دیگری به وجود میآید و آن اینکه اگر در امور جزئی که غیر از خدا هم قادر به انجام آن است، به خداوند استغاثه شد، نباید این نوع استتغاثه را عبادت تلقی کرد؛ چون شرط عبادی بودن استغاثه این بود که ما لا یقدر الا الله باشد؛ یعنی غیر خدا قادر به انجام دادن آن نباشد و این شرط در این گونه استغاثهها موجود نیست. این نتیجه قطعاً خلاف بداهت است؛ زیرا اگر کسی در اموری جزئی به خداوند استغاثه کرد، قطعاً خداوند را عبادت کرده است، بلکه درخواست امور جزئی از خداوند در روایات اهل سنّت نیز سفارش شده است. این موضوع آن قدر مورد اهتمام بوده که رسول الله برای نشان دادن نهایت کوچکی درخواست، به طلب اصلاح پارگی نخ نعلین از خداوند مثال زده اند: «عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: لِیَسْأَلْ أَحَدُکُمْ رَبَّهُ حَاجَتَهُ کُلَّهَا حَتَّی یَسْأَلَ شِسْعَ نَعْلِهِ إِذَا انْقَطَعَ».[۴۴]

درخواست اصلاح پارگی نخ نعلین، قطعاً از اموری است که لایقدر الا الله نیست و از دست مخلوقین هم برمیآید، اما رسول الله فرمودند از خدا طلب کنید و قطعاً این طلب عبادت خواهد بود، اما طبق قیدی که ابن عبدالوهاب در عبارت خود آورده است، باید بسیاری از دعاها را که از خداوند درخواست میشود، از زمره عبادات خارج بدانیم؛ درحالی که این نتیجه بر خلاف آیات قرآن کریم[۴۵] و سنت نبوی[۴۶] و نیز برخلاف مبانی وهابیت در عبادی بودن دعاست.[۴۷]

۴ – مثبت شرک در استغاثه به حی در صورت عجز است: اشکال دیگری که به این توجیه وارد است، در فرضی است که از حی درخواستی شود؛ درحالی که آن حی عاجز از انجام آن باشد و فراتر از قدرت او باشد. طبق این توجیه باید گفت در این فرض عبادت صورت گرفته و شرک حاصل شده؛ زیرا درخواست از مخلوق فیما یقدر علیه نیست، بلکه در خواست فراتر از قدرت مخلوق است و باید علی القاعده تحت عنوان عبادت باقی بماند و موجب تحقق شرک شود؛ درحالی که هیچ یک از بزرگان وهابی قائل به شرک بودن این فرض نیستند، بلکه نهایت حرفی که در این فرض میزنند، این است که این عمل لغو است. ابنعثیمین در بیان اقسام استغاثه به این فرض پرداخته و حکم به لغویت آن کرده است و شاید احدی از وهابیون قائل به شرک بودن این فرض نباشند:

الإستغاثه بحی غیر قادر من غیر أن یعتقد أن له قوه خفیه مثل أن یستغیث بمشلول علی دفع عدو صائل. فهذا لغو وسخریه بالمستغاث به.[۴۸]

نظیر این بیان در کتاب البراهین الجلیه نیز آمده است:

ما الوجه فی الإقرار بالأول وإنکار الثانی، مع أن الدلیل لا یساعد علی هذا التفصیل. فإن کان منشأه عجز المیت وقدره الحی لزمه عدم جواز التوسل بالحی فی صوره عجزه، و إن کان لأجل منافاه سؤال المخلوق لدعاء الخالق فذلک یقتضی عدم جواز السؤال من الحی وإن کان قادراً.[۴۹]

 ملاک قدرت چیست؟

از این اشکالات صرف نظر می‌‌کنیم و بنا را بر این میگذاریم که مراد ابن عبدالوهاب از عباراتی که مصادیق عبادت را بر شمرد، همگی مقید به قید ما لا یقدر الا الله باشد و اگر استغاثه یا استعانت و دعا و. .. از مخلوق فیما یقدر علیه باشد جائز است.[۵۰] سوالی که ما از ابن عبدالوهاب داریم این است که شما چه وقت معتقد به قادر بودن نبی(صلی الله علیه وسلم) و یا اولیای خدا و صالحین هستید؟ به عبارت دیگر، عنوان قادر چه وقت صادق است؟

طبق مبانی ابنعبدالوهاب، استغاثه به نبی(صلی الله علیه وسلم) در اموری که مقدور ایشان بوده، در زمان حیات آن حضرت جایز است، اما همان درخواست در زمان وفات مصداق عبادت نبی(صلی الله علیه وسلم) و شرک است. آنچه در این دو صورت تغییر کرده و در یک صورت جائز و بلکه مایه تقرب و در صورت دیگر حرام بوده و موجب شرک گردیده، تنها حیات و ممات پیامبر است؛ یعنی در صورت اول چون حضرت حی بودند، استغاثه به ایشان مطلوب و در فیما یقدر علیه بوده و وقتی ایشان از دنیا رحلت فرمودند، استغاثه به ایشان موجب شرک و در ما لا یقدر الا الله گردیده است. پس باید ملاک قادر بودن در نظر ابن عبدالوهاب را در زمان حیات و ممات جستجو کرد؛ یعنی اگر استغاثه در زمان حیات باشد، استغاثه از قادر است و جایز است، ولی اگر همان درخواست در زمان ممات باشد، موجب شرک میشود؛ چنان که در نامه ای به عموم مسلمین آورده است:

لکنی بَیَّنْتُ للناس إخلاصَ الدین ونهیتهم عن دعوه الأنبیاء والأموات من الصالحین وغیرهم؛[۵۱]

من اخلاص دین را برای مردم تبیین کردم و آنان را از دعوت انبیا و اموات از صالحین و غیر آنان نهی کردم.

یا در جای دیگر از قول ابن قیم برای اثبات کلام خود استفاده میکند و در شمارش انواع شرک می گوید:

ومن أنواعه طلب الحوائج من الموتی، والاستغاثه بهم، والتوجه إلیهم. وهذا أصل شرک العالم. فإن المیت قد انقطع عمله، وهو لا یملک لنفسه نفعاً ولا ضراً؛[۵۲]

از انواع شرک طلب حاجت از مردگان و استغاثه و توجه کردن به آنان است و این اصل شرک عالم است؛ چون میت عملش قطع شده و مالک نفع و ضرری نیست.

و دلیل تکفیر شدن کسانی که زیارت قبور میکنند نیز همین است که به اموات استغاثه می کنند. پس مرگ موجب عدم قدرت، و حیات موجب قدرت است.

 قدرت استقلالی یا تبعی

بعد از اینکه روشن شد دیدگاه وهابیت در تبیین قدرت و عدم قدرت مستغاث به، در حیات و ممات او خلاصه میشود، باید دید در نگاه دین بین حیات و قدرت اولیای خدا چه رابطه ای برقرار است. آنچه از آیات قرآن کریم برداشت میشود، این است که انبیا در حال حیات خود نیز قدرتی برای خود قائل نبودند و این مطلب را مکرراً با فعل امر از جانب خداوند به امت ابلاغ میکردند. آیه زیر دستور خداوند به رسول اعظم(صلی الله علیه وسلم) است تا به مردم ابلاغ فرمایند که مالک هیچ گونه قدرتی نیستند، مگر اینکه خداوند بخواهد:

(قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ).[۵۳]

در آیه ای دیگر مجدداً همین عبارت از رسول اعظم(صلی الله علیه وسلم) به دستور خدا به امت انتقال داده شده است:

(قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ).[۵۴]

همچنین در سوره جن دوباره این معنا مورد تأکید قرار گرفته است: (قُلْ إِنِّی لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً).[۵۵]

این مفهوم با عبارات مختلف در آیات قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است و تمام این آیات بیان حال آن حضرت در حین حیات ایشان است. این یعنی پیامبر در حال حیات هم بدون اذن خدا قادر به امری نبود. پس زنده بودن او موجب قادر بودن ایشان نیست چنان که تصریح آیات شریفه همین است و آنچه موجب قادر بودن حضرت است، اذن خداوندِ حیِ قادر به رسول خود است که از بندگان دستگیری کند. پس امر دایر مدار این است که آیا خداوند اذن به اولیا و صالحان داده است یا خیر؛ خداوندی که همیشه حی و قادر بر همه امور است، نه اینکه امر دایر مدار حیات یا ممات خود آن حضرت باشد. اگر ما خدا را قادر بر همه امور بدانیم، چه مانعی دارد که بگوییم خداوند متعال بعد از حیات اولیا هم به آنان قدرت دستگیری عنایت فرموده، قدرتی که حتی بالاتر از زمان حیاتشان بوده است. آیا با موت اولیای خدا، خداوند هم از حیات ساقط شده است و یا اینکه قدرت خداوند بعد مرگ صالحین از بین میرود.

سؤال ما از ابن عبدالوهاب این است که شما که برای حضرت رسول در حال حیات قدرتی تصور کردید که قائم به حیات ایشان است و استغاثه از ایشان به سبب برخورداری از این قدرت را جایز دانستید، آیا برای آن حضرت قدرت مستقل قائل شدید و یا قدرت غیر مستقل و وابسته به خداوند؟ اگر قدرت را قائم به حیات ایشان میدانید و بعد از موت از ایشان سلب قدرت می کنید، پس قدرت را قائم به خود آن حضرت تصور کردید و این یعنی منبع قدرتی را در کنار خدا قائل شدید. به عبارت دیگر، برای خداوند شریک قائل شدید و مشرک گشتید و باید طبق مبانی ای که خود به آن إعتقاد دارید، شما را مشرک خواند و لوازم شرک را بر شما بار کرد؛ چنان که شما این لوازم را بر بسیاری از مسلمانان بار کردید و به اجرا گذاشتید و اگر قدرت حضرت را غیر مستقل و با اراده خدا می دانید، پس امر دایر مدار اراده خداست و نه دایر مدار حیات یا وفات نبی اکرم(صلی الله علیه وسلم). پس نباید گفت بعد از مرگ آن حضرت دیگر قدرت ایشان هم در دستگیری از امت از بین رفته؛ زیرا خداوند باقی است و او است که به پیامبر چنین عطایی کرده بود.

خلاصه کلام

با توجه به اشکالاتی که بیان شد، باید گفت تناقض بین دو عبارت مورد بحث قابل حل نیست. توجیه اول که عبارت بود از نسبی فرض کردن عنوان عبادت، دچار اشکالات جدی است که مهم ترین آن این است که دلیل وهابیت برای تکفیر کاملاً بی اساس خواهد شد؛ زیرا در فرض نسبیت، وقتی عنوان عبادت صادق است که اعمال عبادی برای خدا انجام بگیرد و اگر این اعمال برای غیر خدا باشد، اساساً عبادت نخواهد بود. پس دلیلی برای مشرک دانستن مسلمین وجود نخواهد داشت؛ درحالی که وهابیت جمع کثیری از مسلمین را مشرک می دانند.

توجیه دوم که عبارت بود از تقیید عبودی بودن اعمال به مالا یقدر الا الله، هر چند در نگاه اول وجیه به نظر می رسد (و وهابیت هم در واقع قائل به همین فرض هستند)، اما دارای لوازمی است که به هیچ وجه نمیتوان ملتزم به آن شد؛ لوازمی از قبیل عدم عبادی بودن استغاثه از خداوند در ما یقدر غیر الله و یا اثبات شرک در صورتی که به حی عاجز استغاثه شود و اینکه در واقع این توجیه خودش بر مبنای شرک و استقلال در قدرت مستغاثٌ به بنا نهاده شده است و این لوازم را نمی توان از توجیه منفک کرد. البته باید گفت ابن عبدالوهاب آگاهی به لوازم کلام خود نداشته و اساساً آگاهی داشتن به لوازم کلام و دچار نشدن به تناقض گویی، نیاز به تحصیلاتی بیش از این دارد، مخصوصاً اگر کسی بخواهد به عنوان رئیس یک مکتب اظهار نظر کند. این در حالی است که بنا بر تحقیق، مجموع تحصیلات ابن عبدالوهاب در مدینه در جانب دارانه ترین تواریخ مثل ابن غنام و ابن بشر از سه سال تجاوز نمی کند. ما در این تحقیق درصدد اثبات این موضوع نیستیم؛ هرچند در جای خود ثابت است.

 تناقض سوم: تکفیر؛ اجماعی یا اجتهادی

بر فرض از این تناقض گویی ها چشم پوشی‌‌ کنیم و از فساد این کلام فاسد بگذریم و بپذیریم که استغاثه به مخلوق فیما یقدر علیه با مبانی بیان شده تنافی ندارد، ولی باز هم دلیل ابنعبدالوهاب، جواز تکفیر را اثبات نمی کند.

ابن عبدالوهاب در نامه ای به علمای مکه در باب هدم بناء بر قبور صالحین این مطلب را به عنوان قاعده کلی بیان کرده و گفته:

اگر مسئله اجماعی بود، پس در آن بحثی نیست و اگر مسئله اجتهادی بود، نمی توان در مسائل اجتهادی کسی را محکوم کرد. هر کس در منطقه خود به مذهب خویش عمل کند، نباید انکار شود.[۵۶]

به اعتراف ابن عبدالوهاب در مسائل اجماعی باید همه اطاعت کنند و در مسائل اجتهادی هر کسی در منطقه خود به مذهب خویش عمل کرد، نباید باز خواست شود. باید دید آیا ابن عبدالوهاب به این قاعده که به آن معترف است، عمل کرده است؟

دلیل ابن عبدالوهاب برای تکفیر مسلمانان را میتوان به صورت خلاصه این گونه بیان کرد:

صغرا: استغاثه به مخلوق غیر قادر، عبادت غیر خداست.

کبرا: عبادت غیر خدا، شرک اکبر است.

نتیجه: استغاثه به مخلوق غیر قادر، شرک اکبر است و شرک اکبر، مایه خروج از اسلام است.

این قیاس را میتوان ما حصل عمر و علم و عمل ابن عبدالوهاب دانست.

آیا این دلیل، با قاعده ای که به آن اعتراف کرده (یعنی قاعده تبعیت از موارد اجماعی و جواز اجتهاد طبق مذهب خویش) همخوانی دارد؟

تمسک به اجماعات خیالی

ابن عبدالوهاب در موارد متعدد به اجماعی بودن عقیده خود استناد کرده است و کسانی را که اعتقادات او را نپذیرند، به عناد محکوم کرده است:

کسانی که بت ها را عبادت می کنند، بعد از اینکه فهمیدند این دین مشرکین است و با این حال آن را برای مردم زینت می دهند، اینان کسانی هستند که من تکفیرشان میکنم و هر عالمی در روی زمین اینها را تکفیر میکند، مگر اینکه معاند یا جاهل باشد.[۵۷]

درجای دیگر میگوید دین ما با دین دیگران هیچ تفاوتی ندارد. علت اختلاف ما با دیگران در عمل به این عقاید است:

اگر از سبب اختلاف بین ما و مردم سؤال کنی، گوییم ما در هیچ یک از شرایع اسلام مثل نماز، زکات، روزه، حج و دیگر مسائل و همین طور در هیچ یک از محرمات با هم اختلاف نداریم. آنچه نزد ما زیباست، نزد مردم هم زیباست و آنچه نزد آنان زشت است، نزد ما هم زشت است. تنها عامل اختلاف ما و دیگران در این است که ما به آنچه زیباست، عمل می‌‌کنیم و در برابر آنچه مانع آن شود، تعصب میورزیم و از زشتی هم نهی و مردم را بر آن تأدیب می کنیم. آنچه باعث شده مردم علیه ما باشند، همان چیزی است که مردم را بر علیه پیامبر(صلی الله علیه وسلم) شوراند![۵۸]

چنان که روشن است، ابن عبدالوهاب عقاید خود را فراتر از این می داند که برای اثبات آن نیاز به اجماع باشد؛ یعنی اصل صحت عقاید، مفروغٌ عنه است و فقط عمل به این عقاید است که باعث اختلاف شده، و الا در اصل اعتقاد اختلافی نیست. آنچه موجب اختلاف شده، این نیست که عبادت غیر خدا شرک است و کسی که شرک بورزد، از اسلام خارج و کافر است، بلکه عمل به این حکم است؛ یعنی اینکه باید خونش را ریخت و ناموس و اموالش را به تاراج برد، بر مردم گران آمده؛ چنان که اعمال رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) بر مردم گران میآمد! این نوع از عبارات در کلمات ابن عبدالوهاب فراوان است و کافی است به واژه های شرک و عبادت غیر خدا رجوع کرد تا به کثرت چنین تعابیری در عبارات ابن عبدالوهاب پی برد.

نتیجه تابع أخص مقدمتین است

در این مورد حق با ابن عبدالوهاب است که عبادت غیر خدا شرک است و باید طبق احکام شرع با مشرک برخورد کرد و این مطلب اجماعی بلکه ضروری است، اما این موضوع تنها کبرای قضیه است. آنچه باید تامل شود، این است که ابتدا باید عبادت برای غیر خدا بودن را ثابت کرد و بعد آن را شرک شمرد و بعد فتوا به کفر و ارتداد داد. به عبارت دیگر، دلیل وقتی اجماعی است که هم صغرا و هم کبرای آن اجماعی باشد. با فرض اینکه ابن عبدالوهاب استغاثه به مخلوق فیما یقدر علیه را جایز دانسته، اول باید اثبات کند که استغاثه مسلمین به اولیای خدا از مصادیق جایز استغاثه نیست اجماعاً؛ یعنی این مخلوق که به آن استغاثه شده، قادر نیست اجماعاً و بعد وقتی صغرا اجماعی شد و به عنوان یکی از مصادیق کبرا که آن هم اجماعی است، قرار گرفت، آن گاه نتیجه هم اجماعی خواهد بود. در غیر این صورت، اگر یکی از صغرا و یا کبرا اجماعی نبود، نمی توان گفت نتیجه اجماعی است؛ زیرا نتیجه تابع اخص مقدمتین است.[۵۹] حال سؤال ما از ابن عبدالوهاب این است که آیا اولیای خدا و صالحین بعد از وفاتشان به اجماع امت، قادر بر امری نیستند؟ آیا اینکه پیامبر بعد از رحلتش دیگر قادر به هیچ امری نیست، إجماعی است و یا این فقط اعتقاد شماست که عصای چوبی خود را از پیامبر(صلی الله علیه وسلم) نافع تر میدانید؛ چون شما به عصا میتوانید تکیه کنید، ولی پیامبر بعد از رحلت به این اندازه هم توانایی ندارد؛ چنانکه این موضوع در حضور شما بیان شد: «حتی أن بعض أتباعه کان یقول عصای هذه خیر من محمد، لأنها ینتفع بها فی قتل الحیه ونحوها ومحمد قد مات ولم یبق فیه نفع أصلا وإنما هو طارش».[۶۰] آیا واقعاً این اعتقاد، اجماعی است و یا اینکه به عکس، خلاف اجماع است و شما کلامتان مخالف اجماع امت است؟! اگر اجماعی بر قادر نبودن پیامبر و اولیای خدا بعد از مرگشان نباشد ـ که نیست ـ پس طبق اعتراف خودتان در مسائل اجتهادی و غیر اجماعی، انکار و توبیخی نیست و هر کس که طبق مذهب خود عمل کند، نباید مؤاخذه شود. آیا کسانی که به اولیای خدا استغاثه می کردند و آنان را قادر در امور خود می دانستند، به مذهب خود عمل نمی کردند؟ پس چرا آنان را مشرک خواندید و در مقام اجرای این حکم! برآمدید وخون و مال و ناموس مسلمین را مباح دانستید؟ آیا دروغ گفتید؟ یا این عبارت از تناقضات شماست؟ در هر صورت، نتیجه یکی است.

 نتیجه بحث

در این تحقیق سه عنوان اساسی و کلی در تفکرات ابن عبدالوهاب مورد بررسی قرار گرفت؛ عناوینی که هر یک تأثیرات مبنایی در تکفیر و یا عدم تکفیر خواهد داشت، خصوصاً دو عنوان اخیر که به عبادی بودن اعمال و رفتار مسلمین در برابر اولیای خود و مشرک دانستن مسلمین برمی گشت.

ابن عبدالوهاب در عین اینکه خود را مقلد معرفی میکند، به مباحثی میپردازد که سرنوشت جان و مال و ناموس مسلمین درگرو آن است و در آنها شروع به اجتهاد می کند و در این مقام به فتوا بسنده نمیکند، بلکه حکم صادر میکند و خود به اجرای آن کمر همت می بندد و تمام اینها را به عنوان یک مقلد انجام میدهد و این قطعاً تناقض به حساب میآید.

در بحث دوم نیز اعمالی را که می تواند به صورت عبادی آورده شود، به نحو مطلق عبادت میخواند (که البته فقط با این حربه میتوان به تکفیرهای گسترده دست زد). از طرف دیگر، استغاثه به مخلوق فیما یقدر علیه را جایز میداند که ما فروض مختلف را برای توجیه آن بیان کردیم، اما نتوانستیم وجه جمعی برای این دو عبارت پیدا کنیم. به نظر میآید خود ابن عبدالوهاب نیز برای فرار از محذور، قائل به جواز استغاثه به مخلوق در فرض مذکور شده است و کلامش شبیه شخص غریقی است که برای نجات به هر چیزی دست میزند.[۶۱]ما خلاصه این تناقض را در متن ذکر کردهایم.

در بحث سوم نیز جای تعجب است که وقتی ابن عبدالوهاب خود اعتراف می کند که در موارد اجماعی همه مکلف به اطاعت اند ولی در موارد اختلافی هر کسی باید طبق اجتهادی که در منطقه خود است، عمل کند و معذور هم خواهد بود (زیرا به اعتراف همه علما از جمله وهابیت داشتن تأویل عذر محسوب میشود)، چگونه حکم به تکفیر مسلمانان کرده است؛ درحالی که قطعاً عاجز بودن اولیای خدا بعد از مرگ مورد اجماع امت نبوده است و نمیتوان با حکمی که اجماعی نیست، دیگران را محکوم کرد و این مورد هم از تناقضات اساسی ابن عبدالوهاب است.

 

منابع

 ابن بشر، عثمان بن عبدالله: عنوان المجد فی تاریخ نجد، ریاض: مطبوعات داره الملک عبدالعزیز، چاپ چهارم، ۱۴۰۲ق.

 ابن عبدالوهاب، محمد: أصول الدین الإسلامی مع قواعده الأربع، تحقیق: رتبها محمد الطیب بن اسحاق انصاری، مکه مکرمه: دار الحدیث الخیریه، بی تا.

 الجواهر المضیه، ریاض: دار العاصمه، چاپ سوم، (چاپ اول در مصر ۱۳۴۹ق)، ۱۴۱۲ق.

الرسائل الشخصیه، تحقیق: صالح بن فوزان بن عبدالله فوزان، محمد بن صالح عیلقی، ریاض: جامعه الإمام محمد بن سعود، بی تا.

 خمسون سؤالاً و جواباً فی العقیده، موقع مشکاه الإسلامیه.

کشف الشبهات، عربستان سعودی: وزاره الشؤون الإسلامیه والأوقاف والدعوه والإرشاد، چاپ اول، ۱۴۱۸ق.

مفید المستفید فی کفر تارک التوحید، دراسه و تحقیق: اسماعیل بن محمد انصاری، ریاض: جامعه الإمام محمد بن سعود، بی تا.

 ابن غنام، حسین: تاریخ نجد، دارالشروق، چاپ چهارم، ۱۴۱۵ق.

 ابن فرحان مالکی، حسن: داعیه و لیس نبیاً، اردن: دارالرازی، چاپ اول، ۱۴۲۵ق.

 ابن ماجه، محمد: سنن ابن ماجه، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت: دارالفکر، بی تا.

 ابن محمد بن قاسم، عبدالرحمان: الدرر السنیه فی الأجوبه النجدیه، بی جا، چاپ پنجم، ۱۴۱۶ق.

 ترمذی، ابوعیسی: سنن الترمذی، تحقیق: بشار عواد معروف، بیروت: دار الغرب الإسلامی، ۱۹۹۸م.

 حموی، یاقوت: معجم البلدان، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۹۷۹م.

 زینی دحلان، احمد: الدرر السنیه فی الرد علی الوهابیه، استانبول: مکتبه ایشیق، ۱۳۹۶ق.

 صدقی زهاوی، جمیل: الفجر الصادق، استانبول: مکتبه اشیق، ۱۹۸۴م.

 عثیمین، محمد بن صالح بن محمد: شرح کشف الشبهات ویلیه شرح الأصول السته، إعداد: فهد بن ناصر بن ابراهیم سلیمان، ریاض: دار الثریا للنشر والتوزیع، چاپ اول، ۱۴۱۶ق.

 قزوینی حائری، سیدمحمد حسن: البراهین الجلیه، تحقیق: علامه سید محمد کاظم قزوینی، بی جا، بی تا.

* پژوهشگر مؤسسه تحقیقاتی دارالإعلام لمدرسه اهل البیت: و کارشناسی ارشد شیعه شناسی

h.ghazizade110@gmail.com

 

منبع: نشریه سراج منیر


پی نوشت ها

[۱]. ر.ک: ابن غنام، حسین، تاریخ نجد، ص۹۵-۱۳۸٫

[۲]. ر.ک: ابن بشر، عثمان، عنوان المجد فی تاریخ النجد، ج۱، ص۶۱و۸۷٫

[۳]. «أن رسول الله (صلی الله علیه وسلم) بُعث بالذی أنکروا، فلما أفتیت بکفرهم مع أنهم أکثر الناس فی أرضنا، استنکر العوام ذلک» (ابن عبدالوهاب، محمد، الرسائل الشخصیه، ص۴۱).

[۴]. همو، خمسون سؤالاً و جواباً فی العقیده، سؤال۴۰، ص۸٫

[۵]. همان، سوال ۱۵٫

[۶]. همان، سوال ۴۰٫

[۷]. همو، کشف الشبهات، ص۵-۶٫

[۸]. همان، ۷٫

[۹]. سوره یونس(۱۰)، آیه ۳۱٫

[۱۰]. سوره مؤمنون(۲۳)، آیات ۸۴-۸۹٫

[۱۱]. ابن عبدالوهاب، محمد، خمسون سؤالاً وجواباً فی العقیده، سوال ۴۰٫

[۱۲]. همان، سؤال ۱۶٫

[۱۳]. همان.

[۱۴]. همان، سؤال ۱۵٫

[۱۵]. همو، الرسائل الشخصیه، ص۶۴- ۶۵٫

[۱۶]. سوره انبیاء(۲۱)، آیه ۲۵٫

[۱۷]. ابن عبدالوهاب، محمد، کشف الشبهات، ص۳٫

[۱۸]. همو، خمسون سؤالاً وجواباً فی العقیده، سؤال ۲۵٫

[۱۹]. سوره اسراء(۱۷)، آیه ۲۳٫

[۲۰]. ابن عبدالوهاب، محمد، پیشین، سؤال ۴۷٫

[۲۱]. همان، سؤال ۴۰٫

[۲۲]. همو، الرسائل الشخصیه، ص ۸٫

[۲۳]. همو، أصول الدین الإسلامی مع قواعده الأربع، ص ۷٫

[۲۴]. همان، ۷-۸٫

[۲۵]. ابن فرحان، حسن، داعیه و لیس نبیاً، ص ۵۷٫

[۲۶]. ر.ک: ابن غنام، حسین، پیشین، ص۹۵-۱۳۸؛ ابن بشر، عثمان، پیشین، ج۱، ص۶۱و۸۷٫

[۲۷]. ابن فرحان، پیشین، ص ۵۱٫

[۲۸]. ابن عبدالوهاب، محمد، الرسائل الشخصیه، ص ۴۰٫ این عبارت مکرراً در عبارات ابن عبدالوهاب آمده است؛ مانند ص ۶۴ و….

[۲۹]. «عارض» نام سلسله جبالی است که به «عارض یمامه» هم مشهور است (حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۴، ص۶۶). به خاطر اینکه رشته کوه در منطقه نجد و قصیم و سدیر و ریاض گسترش یافته به مجموع این مناطق نیز عارض گفته می شود.

[۳۰]. ابن محمد، عبدالرحمان، الدرر السنیه فی الأجوبه النجدیه، ج۱۰، ص۵۱٫

[۳۱]. ابن عبدالوهاب، محمد، پیشین، ص۶۴٫ این عبارت را آورده که از بهتان ها به من این است: «انی ادعی الإجتهاد…وقوله انی خارج عن التقلید».

[۳۲]. سوره قصص(۲۸)، آیه ۱۵؛ ابن عبدالوهاب، محمد، کشف الشبهات، ص۵۰- ۵۱٫

[۳۳]. همان، ۷- ۸٫

[۳۴]. همو، خمسون سوالاً و جواباً فی العقیده، سؤال ۱۶٫

[۳۵]. همو، أصول الدین الإسلامی مع قواعده الأربع، ص۸٫

[۳۶]. همان، ص۷؛ همو، خمسون سؤالاً وجواباً فی العقیده، سؤال ۱۵٫

[۳۷]. همان، سؤال ۱۶٫

[۳۸]. مراد از سیاق حصر این است که ابتدا نفی کلی میشود و سپس یک مورد استثنا می گردد. این سیاق که در سؤال به کار برده شده، به اتفاق علمای اصول دارای مفهوم است.

[۳۹]. ابنعبدالوهاب، محمد، أصول الدین الإسلامی مع قواعده الأربع، ص ۷٫

[۴۰]. همان، ص۵٫

[۴۱]. همو، الرسائل الشخصیه، ص۵۲٫

[۴۲]. همو، جواهر المضیه، ص۳۶٫

[۴۳]. دو عبارت در ذیل عنوان تناقض دوم آمده است.

[۴۴]. ترمذی، ابوعیسی، سنن ترمذی، ج۵، ص۴۸۱٫

[۴۵]. بنا به آیه ۶۰ سوره غافر هر گونه دعایی که از خداوند درخواست شود، عبادت خواهد بود: (وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ).

[۴۶]. روایات متعدد در منابع اهل سنّت مبنی بر دعا بودن عبادت بیان شده است. از باب نمونه میتوان به روایت الدعاء هو العباده (ابن ماجه، محمد، سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۲۵۸٫) اشاره کرد.

[۴۷]. وهابیت غایت خضوع را عبادت می داند و یکی از بارزترین مصادیق این تعریف دعاست.

[۴۸]. عثیمین، محمد، شرح کشف الشبهات، ص۲۸-۲۹٫

[۴۹]. قزوینی، محمدحسن، البراهین الجلیه، ص۴۴٫

[۵۰]. با این فرض، تناقض بین عبارات از بین می رود.

[۵۱]. ابن عبدالوهاب، محمد، پیشین، ص۲٫

[۵۲]. همو، مفید المستفید فی کفر تارک التوحید، ص۲۹۶٫

[۵۳]. سوره اعراف(۷)، آیه۱۸۸٫

[۵۴]. سوره یونس(۱۰)، آیه۴۹٫

[۵۵]. سوره جن(۷۲)، آیه۲۲٫

[۵۶]. «فإن کانت المسأله إجماعاً فلا کلام، وإن کانت مسأله اجتهاد فمعلومکم أنه لا إنکار فی مسائل الاجتهاد؛ فمن عمل بمذهبه فی محل ولایته لا ینکر علیه» (ابن عبدالوهاب، محمد، الرسائل الشخصیه، ص۴۱).

[۵۷]. «وکذلک من عبد الأوثان بعد ما عرف أنها دین للمشرکین وزینه للناس; فهذا الذی أکفّره. وکل عالم علی وجه الأرض یکفّر هؤلاء، إلا رجلاً معانداً أو جاهلاً؛ والله أعلم» (همان، ص۵۸).

[۵۸]. «وإن سألت عن سبب الاختلاف الذی هو بیننا وبین الناس فما اختلفنا فی شیء من شرائع الإسلام من صلاه وزکاه وصوم وحج وغیر ذلک ولا فی شیء من المحرمات الشیدء الذی عندنا زین هو عند الناس زین والذی عندهم شین هو عندنا شین إلا إنا نعمل بالزین ونعصب الذی یدنا علیه وننهی عن الشین ونؤدب الناس علیه والذی قلب الناس علینا الذی قلبهم علی سید ولد آدم (صلی الله علیه و سلم)» (همان، ص۴۴).

[۵۹]. یعنی نتیجه همیشه تابع ضعیف ترین مورد از بین صغرا و کبرا است. و وقتی صغری اجماعی نیست (هر چند کبرا اجماعی باشد)، نتیجه اجماعی نخواهد بود.

[۶۰]. زینی دحلان، احمد، الدرر السنیه فی الرد علی الوهابیه، ص۴۲؛ صدقی زهاوی، جمیل، الفجر الصادق، ص۱۶٫

[۶۱]. این برداشت در بیان صاحب براهین جلیه نیز آمده است: «فأین قوله إنا لا ننکر الاستعانه بالمخلوق فیما یقدر علیه فما ذکره ابن عبدالوهاب أشبه شیء بکلام من ضاق علیه الخناق، فلا یدری ماذا یقول فیتشبث تاره بأن دعاء المخلوق وندائه عباده له فیکون شرکاً، وأخری یکون دعاء المیت لغواً، فإن کان لغواً فمن أین یکونÛ Üشرکاً؟ إذ لا تلازم بین اللغویه والشرک، وإن کان شرکاً فمن أین جاء التفصیل بین کون التوسل به حیاً أو میتاً» (قزوینی، محمد حسن، پیشین، ص۴۴).


Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir

URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%aa%d9%86%d8%a7%d9%82%d8%b6%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d8%a8%d9%86-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d9%88%d9%87%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%b3%d8%a6%d9%84%d9%87-%d8%aa%da%a9%d9%81%db%8c%d8%b1-%d9%85/

تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.