نسب وی


حفصه دختر عمر بن خطاب بن نفیل بن عبدالعزی بن عبدالله بن قرط بن ریاح بن رزاح بن عدی بن کعب بن لؤی است[۱] و مادرش زینب بنت مظعون، خواهر عثمان بن مظعون بود.[۲]
هجرت به حبشه
حفصه پنج سال پیش از بعثت رسول خدا(ص) و به هنگامی که قریش خانه کعبه را بازسازی می‌کردند در مکه متولد شد.[۳] او از جمله اولین مسلمانان به شمار می آید؛ حفصه به همراه شوهرش خُنَیس بن خدافه بن قیس بن عدی سهمی به حبشه هجرت کرد.[۴] اما بعد از مدتی به مکه برگشتند و به مدینه هجرت کردند.[۵] گویا خنیس پیش از جنگ بدر، بیمار شد و توفیق حضور در جنگ بدر را نیافت و در بدو بازگشت رسول خدا(ص) به مدینه در اثر این بیماری وفات کرد.[۶]

 


ازدواج با پیامبر(ص)


بعد از پایان یافتن عده اش، عمر بن خطاب برای ازدواج، او را به ابوبکر پیشنهاد کرد، ابوبکر سکوت کرد و پاسخی به او نداد. این کار ابوبکر، عمر را به شدت عصبانی کرد؛ پس از چند روز عمر، حفصه را به عثمان بن عفان پیشنهاد کرد، عثمان که به تازگی همسرش رقیه دختر پیامبر(ص) را از دست داده بود، گفت: «در این مورد فکر می کنم»؛ اما پس از چند روز به بهانه این که فعلاً قصد ازدواج ندارم به پیشنهاد عمر جواب رد داد[۷] تا اینکه عمر او را به پیامبراکرم(ص) پیشنهاد کرد، رسول خدا(ص) پذیرفت[۸] و بدین ترتیب حفصه بعنوان چهارمین همسر رسول خدا(ص) بعد از عایشه پا به خانه رسول خدا(ص) نهاد؛ حضرت او را در سال سوم هجرت به عقد خویش در آورد[۹] و کابین او را چهارصد درهم قرار داد.[۱۰]

 


اوصاف اخلاقی


روایات متعددی از سوی شیعه و سنی در مورد منش و رفتار حفصه با پیامبر(ص) روایت شده که در مجموع چهره مثبتی را از او ارائه نمی دهد و بیشتر نمایانگر بی توجهی او به شأن والا و مقام ارجمند پیامبر(ص) و بی احترامی و حرمت شکنی او نسبت به ساحت مقدس نبوی(ص) است. در جریان نفقه خواستن زنان پیامبر(ص) از سوی آنان، سخنانی بیان شد که آزردگی خاطر رسول خدا(ص) را موجب شد حفصه به رسول خدا(ص) گفت: «اگر ما را طلاق می دادی در قوم خود هم کفوی برای خود می جستیم.»[۱۱] سخنان حفصه پیامبرخدا(ص) را بسیار ناراحت کرد، بطوری که ایشان مدتی از زنانش کناره گرفت و وحی قطع شد. پس از مدتی آیه ۲۸ سوره احزاب نازل شد که:
«
یا ایّها النبیّ قل لأزواجک إن کنتنّ تردن الحیوه الدنیا فتعالین امتعکنّ و اسرحکنّّ سراجاً جمیلاً » : ای پیامبر به همسرانت بگو اگر زندگی دنیا و زرق و برق آن را می خواهید بیایید با هدیه ای شما را بهره مند سازم و شما را به طرز نیکویی رها سازم.
ناگفته پیداست که این آیه تهدیدی است به آن دسته از زنان پیامبر(ص) از جمله عایشه و حفصه که با سخنان و کارهای خود رسول خدا(ص) را می آزردند تا از مشاجره و آزار پیامبر(ص) دست بردارند وگرنه از افتخار همسری پیامبر(ص) برای همیشه محروم خواهند شد. پس از نزول این آیه رسول خدا(ص) همسران خود را فرا خواندند و آنان را بین ماندن یا جدا شدن مخیر ساختند آنان پیامبر(ص) را برگزیدند.[۱۲] البته نقل هایی در مورد طلاق حفصه وجود دارد اهل سنت بر این باورند که رسول خدا(ص) حفصه را طلاق دادند جبرئیل نازل شد و او را امر به مراجعت کرد از این رو حضرت رجوع کرده حفصه را باز گرداند.[۱۳]
نقل است که وقتی مرد انصاری خبر طلاق حفصه را به عمر بن خطاب داد عمر گفت: «وای بر حفصه من همواره حفصه را از اینکه مانند عایشه پاسخ پیامبر(ص) را بدهد و بر ایشان اعتراض کند، منع می کردم…».[۱۴] این نقل تاریخی که از منابع اهل سنت استخراج شده است خود گویای این مطلب است که حفصه از زبانی تند و بی پروایی در شکستن حریم نبوی(ص) برخوردار بوده است. در روایتی دیگر آمده است که بین رسول خدا(ص) و حفصه سخنی پیش آمد. رسول خدا(ص) فرمود: «آیا کسی را بین خود حکم قرار دهیم؟» حفصه گفت: «بله» پس پیامبر(ص) نزد پدرش عمر بن خطاب فرستاد، زمانی که عمر آمد، حضرت به حفصه فرمود: «سخن بگو» حفصه گفت: «ای رسول خدا(ص) تو سخن بگو و چیزی جز حق نگو» عمر سیلی ای بر او زد پیامبر(ص) فرمود: «از او دست بدار» پس عمر رو به حفصه گفت: «ای دشمن خدا پیامبر جز حق نمی گوید؛ قسم به خدایی که او را مبعوث کرده اگر مجلس او نبود دست بر نمی داشتم تا بمیری.»[۱۵]
جالب اینکه عده ای از علمای اهل سنت جهت حفظ وجهه او سعی کردند دیگر زنان پیامبر(ص) را نیز به نوعی به داشتن چنین صفتی توصیف کنند.[۱۶] ابن سعد از طرق مختلف از عایشه نقل می کند که بعد از دیدار عمر با آن مرد انصاری عمر پیش حفصه رفت و گفت: «شاید تو هم همانند عایشه که پاسخ پیامبر را می دهد رفتار می کنی»…. سپس عمر نزد ام سلمه رفته و گفت: «آیا شما هم با پیامبر(ص) مجادله می کنید و پاسخ او را می دهید» ام سلمه گفت: «جای بسی شگفتی است تو را چه به این کارها که در روابط پیامبر و همسرانش مداخله می کنی آری ما هم با آن حضرت بگو مگو می کنیم و…»[۱۷]
نقل است که گاه با پیامبر(ص) قهر می کرد و گاه تا یک روز از حضرت کناره می گرفت این کارها اعتراض پدرش عمر را نیز در پی داشت بطوری که مکرر او را به ترک فزون خواهی و رد نکردن خواسته ها و گفته های رسول‌خدا(ص) توصیه می کرد.[۱۸]
شاید همین امور باعث امتناع ابوبکر و عثمان از ازدواج با حفصه قبل از ازدواجش با پیامبر(ص) شده باشد. اینکه عثمان بیان داشته قصد ازدواج ندارم؛ اما همزمان با ازدواج رسول خدا(ص) با حفصه، با ام کلثوم دخترخوانده پیامبر(ص) ازدواج می کند، می تواند بهترین دلیل بر این گفته باشد.[۱۹]

 


حفصه فاش کننده سرّ پیامبر(ص)


افشای سر رسول خدا(ص) و وقایع پیرامون آن نیز از مهمترین و مشهورترین وقایع دوران زندگی اوست. موضوع از این قرار بود که روزی که نوبت مخصوص حفصه بود او به جهت امری از حضرت اجازه خروج از منزل گرفت، پس از رفتن او پیامبر(ص) ماریه قبطیه را به سوی خود خواند ماریه به خانه حفصه نزد رسول خدا(ص) رفت، حفصه برگشت؛ اما چون در بسته بود پشت در منتظر ماند، پس از مدتی که در باز شد، او ماریه را همراه رسول خدا(ص) دید، او از این امر به شدت بر آشفت و سخنان درشتی را به زبان راند رسول خدا(ص) برای رضایت او ماریه را بر خود حرام کرد و از حفصه خواست تا قضیه را مخفی نگه دارد؛ اما او فورا به عایشه خبر داد.[۲۰] در این هنگام آیات اول سوره تحریم نازل شد و ضمن باز داشتن حضرت از این تحریم عایشه و حفصه را مورد ملامت و سرزنش قرار داده[۲۱] می‌فرماید:
«
ان تتوبا الی الله فقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه و جبرئیل و صالح المؤمنین و الملائکه بعد ذلک ظهیر » : اگر شما(همسران پیامبر) از کار خود توبه کنید (به نفع شماست زیرا) دلهایتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضد او دست به دست هم دهید (کاری از پیش نخواهید برد) زیرا خداوند یاور اوست هم چنین جبرئیل و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان اویند.
این آیه به خوبی بیانگر این مطلب است که رسول خدا(ص) چقدر از این واقعه متأثر و آزرده خاطر شدند.

 


حفصه پس از وفات پیامبر(ص(


پس از وفات پیامبر(ص) او تمام اموالش را در خدمت حکومت خلفای ثلاث یعنی ابوبکر و عمر و عثمان و حمایت از آنان قرار داد.[۲۲] او رابطه خوبی با علی(ع) نداشت؛ به طوری که وقتی عایشه در جریان جنگ جمل از مدینه وارد بصره شد نامه‌ای برای حفصه نوشت به این مضمون:
«
فإنا نزلنا البصره و نزل علی(ع) بذی قار و الله دق عنقه کدق البیضه علی الصفا انه بذی قار بمنزله الاشقر ان تقدم نحر وان تأخّر عقر. اما بعد به درستی که ما در بصره فرود آمدیم و علی(ع) به ذی‌قار آمده است خدا گردن او را همانند تخم مرغ شکسته ای است که از بالای کوه صفا افتاده باشد او در ذی‌قار به منزله شتر اشقری است[۲۳] که اگر جلو بیاید کشته خواهد شد و اگر عقب بنشیند حکومتش ابتر خواهد شد.» پس چون این نامه به دست حفصه رسید تعدادی از کودکان و نوجوانان بنی تیم و بنی عدی را جمع کرد و به کنیزان خود دف داد و امر به نواختن کرد آن‌ها می‌خواندند و می گفتند: «ما الخبر ما الخبر علی(ع) کالاشقر ان تقدّم نَحَر و ان تأخّر عَقَر.» خبر به ام سلمه رسید لباس پوشید و او را مورد شماتت قرار داد و آیه ۴ سوره تحریم را بار دیگر به او متذکّر شد.[۲۴]
همچنین در منابع تاریخی آمده است که او در وقایع و حوادث پیرامون جنگ صفین که منجر به انتخاب حکمین از سوی دو طرف در منطقه «أذرح» شد برادرش عبدالله بن عمر را برای مطالبه خلافت تحریض می کرد.[۲۵]

 

 


شخصیت روایی


او روایاتی را از رسول خدا(ص) نقل کرد و برادرش عبدالله بن عمر، حمزه بن عبدالله و همسرش صفیه بنت ابی عبید و عده ای از صحابه مانند حارثه بن وهب، مطلب بن ابی وداعه، عبدالرحمن بن حارث و دیگران از او روایت نقل کرده اند.[۲۶] در کتب صحاح مسلم و بخاری سه حدیث متقن از او نقل شده است.

 


وفات


در زمان مرگ او اختلاف است، بعضی از مورخان زمان وفات او را در زمان خلافت عثمان دانستند[۲۷] و عده ای دیگر مرگ او را همزمان با صلح امام حسن(ع) و معاویه در سال۴۱ هجری بیان کرده اند.[۲۸]
اما بیشتر علما و مورخین بر این عقیده اند که وی در سال ۴۵ هجری در زمان حکومت معاویه در سن ۶۰ سالگی در مدینه از دنیا رفت.[۲۹] مروان حکم والی مدینه در حالی که میان ابو هریره و ابو سعید خدری در جلوی جنازه حفصه حرکت می کرد در تشییع جنازه او شرکت کرد. جنازه حفصه را مروان از خانه آل حرم تا خانه مغیره حمل می کرد و از خانه مغیره تا قبرش ابو هریره آن را حمل کرد. سپس مروان بر او نماز خواند و او را در بقیع به خاک سپردند.[۳۰]

 

 

منبع:پرسمان


[۱]. ابن هشام؛ السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، بیروت، دارالفکر، بی‌تا، ج۲، ص۶۴۸.
[۲].
ابن سعد؛ طبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰، ج۸، ص۶۵ و بلاذری؛ انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیرو. ت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۹۹۶، ص۴۲۲.
[۳].
طبقات الکبری، پیشین، ص۶۵.
[۴].
ابن حبیب بغدادی، ابو جعفر محمد؛ المحبر، تحقیق ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دارالآفاق الجدیده، بی تا، ص۸۳ و طبقات الکبری، پیشین، ج۳، ص ۳۰۰.
[۵].
طبقات الکبری، پیشین، ج۸، ص۶۵.
[۶].
مسعودی؛ التنبیه و الاشراف، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره، دارالصاوی، بی‌تا، ص۲۱۰ و طبقات الکبری، پیشین، ج۸، ص۶۵ و بخاری؛ صحیح، تحقیق عبدالعزیز عبدالله بن باز، بیروت، دارالفکر، ج۵، ص۱۷ و سنن نسایی، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۹۳۰، ج۲، ص۲۲۷ و ابن حنبل، مسند؛ مسند ابن حنبل، بیروت، دار صادر، ج۱، ص۱۲.
۷٫
طبقات الکبری، پیشین، ج۸، ص۶۵-۶۶ و انساب الاشراف، پیشین، ص۴۲۳ وبیهقی، ابوبکر؛ دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، ۱۴۲۷، ج۴، ص۲۴۴.
۸٫
انساب الاشراف، پیشین، ص۴۲۳.
۹٫
ابن‌عبدالبر؛الاستیعاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالهادوی، دارالسیره، چاپ چهارم، ۱۴۱۵، ج۱، ص۴۵ و انساب الاشراف، پیشین، ص۴۲۲.
۱۰٫
سیره ابن هشام، پیشین، ص۶۴۵ .
۱۱٫
تمیمی مغربی، نعمان بن محمد؛ دعائم الاسلام، مصر، دارالمعارف، ۱۳۸۵، ج۲، ص۲۶۷.
۱۲٫
بحرانی، سید هاشم؛ البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، ۱۴۱۶، ج۴، ص۴۳۹ – ۴۴۱ و طبقات الکبری، پیشین، ج۸، ص۱۵۴.
۱۳٫
طبقات الکبری، پیشین، ج۸، ص۶۶-۶۷ و انساب الاشراف، پیشین، ص۴۲۴-۴۲۵ و مسند ابن حنبل، پیشین، ج۳، ص۴۷۸.
۱۴٫
طبقات الکبری، پیشین، ج۸، ص۱۵۲.
۱۵٫
مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار، اسلامیه، تهران، ج۲۲، ص۱۷۳-۱۷۴.
۱۶٫
طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۳.
۱۷٫
همان.
۱۸٫
همان صص۱۴۶ – ۱۵۵.
۱۹٫
طبقات الکبری، پیشین، ص۶۶.
۲۰٫
همان، ص۱۸۲ و صالحی دمشقی، محمد بن یوسف؛ سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۴، ج۹، ص۶۰.
۲۱٫
البرهان، پیشین، ج۵، ص۴۱۹ و طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، ۱۳۷۲، ج۱۰، ص۴۷۴.
۲۲٫
دائره المعارف الاسلامیه، دارالمعرفه، بیروت، ج۷، ص۴۷۳.
۲۳٫
شتر سرخی که به زردی می‌زند.
۲۴٫
شیخ مفید؛ الجمل، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳، ص۲۷۷- ۲۷۶ و ابن‌ابی‌الحدید معتزلی؛ شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴، ج۱۴، ص۱۳.
۲۵٫
دائره المعارف الاسلامیه، پیشین، ص۴۷۳.
۲۶٫
عسقلانی، ابن حجر؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۵، ج۸، ص۸۶.
۲۷٫
ابن قتیبه؛ المعارف، تحقیق ثروت عکاشه، قاهره، الهیئه المصریه العامه للکتاب، چاپ دوم، ۱۹۹۲، ص۱۳۵.
۲۸٫
الاستیعاب، پیشین، ج۴، ص۱۸۱۲ و الاصابه، پیشین، ص۸۷.
۲۹٫
التنبیه و الاشراف، پیشین، ص۲۶۲ و انساب الاشراف، پیشین، ص۴۲۷ و طبقات الکبری، پیشین، ج۸، ص۶۹.
۳۰٫
انساب الاشراف، پیشین، ص۴۲۸ و طبقات الکبری، پیشین، ج۸، ص۶۸.